#پـلاک_پنهـــان
#قسمت126
✍#فاطمــه_امیــــری_زاده
روبه روی مزار کمیل زانو زد،به عکس کمیل که روی سنگ حکاکی شده بود،خیره شد.
به اشک هایش اجازه ی سرازیر شدن را داد،دیگر ترس از دیده شدن را نداشت،در اولین روز هفته و این موقع،که هوا تاریک شده بود،کسی این اطراف دیده نمی شود.
او یک دختر بود،زیر این همه سختی و درد نباید از او انتظاره استقامت داشت،او همسرش ،تکیه گاهش،کسی که دیوانه وار دوست داشت را از دست داد.
با صدایی که از گریه خشدار شده بود نالید:
ــ قول داده بودی بمونی ،تنهام نزاری،یادته دستمو گرفتی گفتی تا هستی از هیچکس نترسم جز خدا،نگفتی هیچوقت نگران نباش چون هر وقت خواستی کنارتم،گفتی هیچکس نمیتونه اذیتت کنه چون من هستم.
هق هق هایش نمی گذاشتند راحت حرف بزند،نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
ــ پس چرا الان تنهام،چرا از نبودت میترسم،چرا کنارم نیستی،چرا همیشه نگرانم،چرا همه دارن اذیتم میکنن و تو،نیستی بایستی جلوشون .چرا،چرا کمیل؟؟
با مشت بر سنگ زد و با نالید:
ــ دارن مجبورم میکنن ازدواج کنم،مرد همسایه همیشه مزاحمم میشه،پس چرا نیستی ،کمیل دارم از تنهایی دق میکنم،دیگه نمیکشم.
شانه هایش از شدت گریه تکان میخوردند و هر لحظه احساس میکرد قلبش بیشتر فشرده می شد.
ــ کمیل چهارسال نبودنت برای من کافیه،همه میگن همسر شهیدمـ باید صبر داشته باشم،اما منم آدمم، نمیتونم،چرا هیچکس درکم نمیکنه،چرا منو عاشق خودت کردی بعد گذاشتی رفتی،چرا پای هیچکدوم از قولات نموندی،توکه بدقول نبودی
با دست اشک هایش رو پس زد و گفت:
ــ چرا صبر نکردی،چرا تنها رفتی،چرا منتظر نموندی نیرو بیاد،کمیل به دادم برس،از خدا بخواه به من صبر بده یا منو هم ببره پیش تو ،دلم برات تنگ شده بی معرفت
صدای گریه هاش درمحوطه مزار میپیچید،نگاهی به مزار انداخت و زمزمه کرد:
ــ چرا بعد از چهارسال نمیتونم رفتنتو باور کنم چرا؟
اشک هایش را با دست پاک کرد، هوا تاریک شده بود،و کسی در مزار نبود،ترسی بر وجودش نشست،تا میخواست از جایش بلند شود،با قرار گرفتن دستمال جلویش و دیدن دستان مردانه ای که جلوی چشمانش بود،از ترس و ،وحشت زانوهایش بر روی زمین خشک شدند
@maajar_ir
#پـلاک_پنهــان
#قسمت127
✍#فاطمــه_امیـــری_زاده
از ترس لرزی بر تنش افتاد،جرات نداشت نگاهش را بالا بیاورد و صاحب دست را ببیند.
ــ بفرمایید
با شنیدن صدای مردانه و خشداری که به دلیل سرما خوردگی بدجور گرفته بود،آرام نگاهش را از دستمال بالا آورد که به صحنه آشنایی برخوردکرد.
مردی قدبلند با صورتی که با چفیه پوشانده شده، مطمئن بود این صحنه آشنا است.
او این مرد را دیده،در ذهنش روزهای قبلی را مرور کرد تا ردی پیدا کند.
با یادآوری سردار احمدی و همراهش،لحظه ای مکث کرد و از جایش بلند شد.
ــ سلام،اگه اشتباه نکنم شما همراه سردار هستید
مرد سرفه ای کرد و سری تکان داد،سمانه اطراف را نگاه کرد و با نگاه به دنبال سردار گشت اما با صدای آن مرد ،دست از جستجو برگشت.
ــ تنها اومدم
سکوت سمانه که طولانی شد،مرد به طرف سمانه برگشت و برای چند لحظه نگاهشان به هم گره خورد.
ــ کمیل دوست من هم بود
سمانه خیره به چشمان مشکی و غرق در خون آن مرد مانده بود،با شنیدن سرفه های مرد به خود آمد و ناخوداگاه قدمی به عقب برگشت.
احساس بدی به او دست داد،سریع کیفش را از روی مزار برداشت و خداحافظی کرد.
به قدم هایش سرعت بخشید،از مزار دور شد اما سنگینی نگاه آن مرد را احساس می کرد،احساس می کرد مسافت تا ماشین طولانی شده بود،بقیه راه را دوید،به محض رسیدن به ماشین سریع سوار شد،و در ها را قفل کرد،نفس نفس می زد،فرمون را با دستان لرزانش فشرد،تا کمی از حس بدش کم شود.
کیفش را باز کرد ،گوشی اش را بیرون آورد و نگاهی به ساعت انداخت،ده تماس بی پاسخ داشت،لیست را نگاهی انداخت بی توجه به همه ی آن ها شماره سمیه خانم را گرفت،بعد از سه بوق بلافاصله صدای ترسیده سمیه خانم در گوش سمانه پیچید:
ـــ سمانه مادر کجایی،بیا مادر از نگرانی دارم میمیرم
ــ ببخشید خاله.گوشیم روی سایلنت بود
ــ برگرد سمانه ،بیا خونه قول میدم ،به روح کمیل قسم دیگه حرف از ازدواج نمیزنم فقط بیا پیشم مادر
ــ دارم میام
@maajar_ir
✍ ما مردِ روزهای "عادت" و "تکرار"یم ...
🔶آنقدر راحت به نداشتن و نبودن عادت میکنیم، که گاهی حاضریم در همین عادتها بمانیم و جان بدهیم، اما به "رهایی"، فکر نکنیم ...
🔷قرنهاست، نیستی و ...کسی نیست، تا قلب بشر زیر سایهاش،نفس تازه کند!
🔶چنان به این خفگی عادت کردهایم؛ که گویی خِس خِس، عادتِ طبیعیِ قلبهای قحطیزدهمان است.
🌪 اوضاع این روزهای جهان، چقدر آشناست!
همانگونه که عادت کردیم بی "عینالحیاه" روی زمین راه برویم و توهمِ "زیستن" را باور کنیم ؛
همانقدر راحت، با ویروسی که تمام دلخوشیهایمان را گرفته نیز، کنار میآییم و زندگی میکنیم...
🔷 ما قرنهاست آموختهایم، خود را در گورِ عادتهایمان دفن کنیم، اما به "رهایی" نیندیشیم...!
#استاد_شجاعی
#تلنگر_مهدوی
#غفلت_از_امام
#دلنوشته_مهدوی
#امام_زمان
🌐 @maajar_ir
میگن وقتایی که
بنده میخواد یه گناه بزرگ انجام بده
خدا به فرشتگان
یا همون کرام الڪاتبین میگه
فرشته ها شما ها برید...
من و بندمو تنها بزارید ..
ما باهم یه ڪار خصوصی داریم..
ڪه نڪنه مورد لعن ملائکه واقع شیم..
ڪه آبرومون نره...
انقدر عشق و این همه بۍ وفایۍ؟!🙃💔
استغفر الله ربی و اتوب الیه🤲
رسانه واحد خواهران هیات کربلای بیت المهدی (عج)
🌐 @maajar_ir
🌓
#نیایش_شبانگاهی
پــ♡ــروردگارا
امشب از تو روحــی وسیــع
میخواهم آنقــدر ڪه فرامـوش
نڪنیم این تو هستی ڪه دلیل
تمام لبخندها ، شادیها خوشی
ها و اتفاقات زیبای زندگــی ما
هــستی.
✨ #شــبـتونمــهدوۍ✨
🌐 @maajar_ir
🗓 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۱۸ آذر ۱۳۹۹
میلادی: Tuesday - 08 December 2020
قمری: الثلاثاء، 22 ربيع ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹وفات سید موسی مبرقع، 296ه-ق
📆 روزشمار:
▪️13 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️21 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️41 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️51 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️58 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🕗 اوقات شرعی
شهر تهران استان تهران
تاریخ سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۹
۰۵:۳۲ 🌑 اذان صبح
۰۷:۰۲ 🌒 طلوع آفتاب
۱۱:۵۶ 🌕 اذان ظهر
۱۶:۵۱ 🌘 غروب خورشید
۱۷:۱۱ 🌚 اذان مغرب
۲۳:۱۲ 🌙 نیمه شب شرعی
✅ با ما همراه شوید...
رسانه واحد خواهران هیات کربلای بیت المهدی عج
🌐 @maajar_ir
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲#استوری
🔖دلم_میل_تودارد
🌐 @maajar_ir
#حدیث_روز
امام على عليه السلام:
تواناترين مردم در تشخيصِ درست، كسى است كه خشمگين نشود
أقدَرُ الناسِ علَى الصَّوابِ مَن لَم يَغضَبْ
غررالحكم حدیث 3047
🌐 @maajar_ir