🔴 «کمال» واقعی «ماجرای نیمروز» و «خانه امن» کیست؟
🔹 «کمال» شخصیت اصلی سریال «خانه امن» است که نامش برگرفته از نام شهید علی کمال است؛ شهیدی که پیش از این شخصیت کمال در فیلم «ماجرای نیمروز» با بازی هادی حجازیفر هم با الهام از او شکل گرفته بود.
🔹 شهید کمال یکی از شهدای امنیت است. او در دهه ۶۰ و در اوج روزهاییکه گروهک منافقین با عملیات خرابکارانه سعی در نا امن کردن فضای کشور داشتند، حضوری چشمگیر در طراحی و اجرای عملیاتها علیه این گروهک معاند داشت؛ عملیاتهایی که در نهایت منجر به شناسایی و متلاشی شدن بسیاری از خانههای تیمی منافقین و در نهایت برقراری امنیت شد.
#امنیت_اتفاقی_نیست
رسانه واحد خواهران هیات کربلای بیت المهدی عج
🌐 @maajar_ir
*❁ ﷽ ❁
#هـــو_العشـــق 🌹
#پــلاک_پنهـــان
#قسمت131
✍#فاطمـــه_امیــــری_زاده
یاسر سریع لیوان آبی ریخت و به سمت کمیل که از خشم نفس نفس می زد گرفت.
ــ بیا بخور کمیل
کمیل لیوان را پس زد و با صدای خشداری گفت:
ــ نمیخوام
اما یاسر که در این چهار سال کمیل را به خوبی شناخته بود و میدانست بسیار لجباز است ،دوباره لیوان را به سمتش گرفت و با عصبانیت گفت:
ــ بخور کمیل،یه نگاه به خودت بنداز الان سکته میکنی
کمیل برای اینکه از دست اصرارهای یاسر راحت شود لیوان را از دستش گرفت و قلپ آبی خورد و لیوان را روی میز گذاشت.
امیدوار بود با نوشیدن آب سرد کمی از آتش درونش کاسته شود اما این آتش را چیزی جز شکستن گردن تیمور خاموش نمی کرد.
کمیل مصمم از جایش برخاست و به سمت در رفت،اما قبل از اینکه دستش بر روی دستگیره ی در بنشیند یاسر در مقابلش قرار گرفت و دستش را روی سینه کمیل گذاشت و او را به عقب برگرداند.
ــ کجا داری میری؟
کمیل چشمانش را محکم بر هم فشرد و زیر لب چند بار ذکری را تکرار کرد تا کمی آرام بگیرد و حرفی نابجا نزد که باعث ناراحتی یاسر شود.
پس سعی کرد با ارامش با جدیت با یاسر صحبت کند:
ــ یاسر یک ساعت پیش تیمور رفت سراغ زنم،زنمو تا جا داشت ترسوند و اگه به موقع او در لعنتی باز نمی شد ،الان اتفاق دیگه ای هم می افتاد،پس از جلوی راهم برو کنار بزار برم این مساله رو همین امشب تمومش کنم
اما یاسر که از نقشه و افکار پلید تیمور خبر داشت با لحنی آرام گفت :
ــ گوش کن کمیل الان رفتن تو هیچ چیزو درست نمیکنه ،بلکه بدتر هم میکنه،شنیدی سردار چی گفت؟تیمور به زنده بودنت شک کرده،اون میتونست راحت بپره تو خونتون ،اما اون فقط میخواست از زنده بودنت مطمئن بشه
کمیل غرید:
ــ میفهمی چی میگی یاسر؟از من میخوای اینجا بشینم به ترس و لرز زنم و مزاحمت های تیمور نگاه کنم؟
تو میدونی تا خودمو رسوندم اونجا داشتم جون میدادم،میفهمی وقتی زنت اسمتو فریاد بزنه و ازت کمک بخواد ولی تو کاری نکنی نابود میشی؟میفهمی یاسر
میفهمیِ آخر را فریاد زد.
یاسر ،به چشمان سرخ و رگ های متورم کمیل نگاهی انداخت.
می دانست چه لحظات سخت و زجر آوری بر کمیل گذشته بود،هنوز فریاد های کمیل در گوشش بودند ،اگر او و سردار جلویش را نمی گرفتند از ماشین پیاده می شد و به سراغ تیمور می رفت.
@maajar_ir
#پـلاک_پنهـــان
#قسمت132
✍#فاطمـــه_امیــــری_زاده
یاسر جلوی کمیل که بر روی صندلی نشسته بود زانو زد و دستش را بر روی زانویش گذاشت.
ــ کمیل داداش،باور کن همه ی ما اینجا نگران خانوادتیم،شاید نتونم نگرانیتو نسبت به همسرت درک کنم چون خودم همسری ندارم .
اما مرد هستم حالیمه غیرت یعنی چی،پس بدون ما هم کنارت داریم عذاب میکشیم.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
تیمور الان به خاطر اینکه شکش رو بر طرف کنه خودش وارد بازی شد،میدونست در صورتی که خودش بیاد سراغ خانمت و اگر زنده باشی جلو میای ،ندیدی وقتی همسرت اسمتو فریاد زد برا چند لحظه ایستاد و گارد گرفت.
چون فکر میکرد الان سر میرسی،اما بعد بیخیال شد،پس نزار بهونه دستش بدیم.
ــ نمیدونم چطور شک کرده؟مطمئنم بویی از نقشه برده.
یاسر آهی کشید و گفت:
ـ سردار هم از وجود یه جاسوس بین ما خبر داد،ولی قول داد به یک هفته نکشیده کار تیمور تموم بشه.
لبخندی زد و با دست شانه ی کمیل را فشرد و گفت:
ــ تو هم میری سر خونه زندگیت،دیگه هم از غر زدنات راحت میشم
**
سمیه خانم به سمانه نگاهی انداخت و آهی کشید.
ــ مادر جان چی شده؟چند روزه که از این اتاق بیرون نیومدی
سمانه بی حال لبخندی زد و گفت:
ــ چیزی نیست خاله فقط کمی حالم بده
ــ خب مادر بگومریضی؟جاییت درد میکنه؟کسی اذیتت کرده؟چند روزه حتی سرکار نمیری
ــ چیزی نیست خاله
سمیه خانم که از جواب های تکراری که در این چند روز از سمانه شنیده ،خسته شده بود،از اتاق خارج شد.
سمانه زانوهایش را در بغل گرفته و روی تخت نشسته بود،از ترس آن سایه و ان مرد با آن زخم عمیق بر روی صورتش، چند روزی است که پایش را از خانه بیرون نگذاشته بود.
به پرده ی اتاقش نگاهی انداخت و لبخند غمگینی بر لبانش نشست،حتی از ترس پرده را کنار نمی زد.
این همه ترس و ضعف از سمانه غیر باور بود،اما از دست دادنِ تکیه گاه محکمی مثل کمیل این ترس را برای هر زن قویی ممکن می ساخت.
دوباره به یاد کمیل چشمه ی اشک هایش جوشید و گونه هایش را بارانی کرد.
نبود کمیل در تک تک لحظه ها و اتفاقات زندگی اش احساس می شد،اگر کمیل بود دیگر ترسی نداشت،اگر کمیل بود او الان از ترس خودش را دراتاقش زندانی نمی کرد.
او حتی از ترس آن مرد چند روزی است بر مزار کمیل هم نرفته بود...
@maajar_ir
#پـلاک_پنهــــان
#قسمت133
✍#فاطمــــه_امیــــری_زاده
کمیل کلافه رو به یاسر گفت:
ــ مگه خودت نگفتی خطرناکه من با سمانه دیدار داشته باشم
ــ آره خودم گفتم
ــ پس الان چرا میگی باید برم و خودمو نشونش بدم؟
ــ نقشه عوض شده،باید همسرت از زنده بودنت باخبر بشه،تیمور داره همه ی خط قرمزهارو رد میکنه،هر لحظه ممکنه خبری بدی بشنویم،ما الان بریم به خانوادت بگیم که حواستونو جمع کنید از خونه بیرون نیاید یا ببریم خونه ی امن،نمیپرسن برا چی؟اونوقت ما چی داریم بگیم.
کمیل روی صندلی نشست و گنگ به یاسر خیره شد.
ــ کمیل الان مادرت و همسرت فکر میکنن چون تو زنده نیستی پس خطری اونارو تهدید نمیکنه،برای همین باید همسرت از زنده بودنت باخبر بشه.مگه خودت اینو نمیخواستی؟
ــ میخواستم اما نمیخوام خطری اونارو تهدید کنه
یاسر لبخند مطمئنی زد و گفت:
ــ اتفاقی نمیفته نگران نباش،ما حواسمون هست ،الانم پاشو یه خورده به خودت برس قراره بعد چهارسال خانومت ببینتت.
کمیل خنده ی آرامی کردو چشمانش را بست،تصویر سمانه مقابل چشمانش شکل گرفت و ناخوداگاه لبخندی
بر لبانش نشست،باورش نمی شد سمانه را بعد از چهارسال از نزدیک خواهد دید،نمی دانست چه باید به او بگوید؟یا عکس العمل سمانه چه خواهد بود؟
میترسید که سمانه حق را به او ندهد،و به خاطر این چهارسال او را بازخواست کند.
ــ به چی فکر میکنی که قیافت دوباره درهم شد؟
کمیل لبخند غمگینی زد و گفت:
ــ هیچی
ــ باشه من هم باور کردم
کمیل از جایش بلند شد و کتش را تن کرد و چفیه اش را برداشت.
ــ من میرم بیرون یکم هوا بخورم
ــ باشه برو،اما زود برگرد عصر باید بری دیدنش
کمیل سری تکان داد و از اتاق خارج شد.
@maajar_ir
#سلامت_اسلامی
#سالم_خوری
چای سبز رو کی و چطور بخوریم که اثر کنه؟
☕️ چای سبز رو همراه یا نزدیک وعدههای غذاییتون نخورین.
☕️ وقتی کمی خنک شد بهش مقداری آب لیموی تازه اضافه کنید.
☕️ خودتون تو خونه دم کنید و از چایهای آماده استفاده نکنید.
☕️ چای دم شده رو مدت طولانی، اون هم در معرض هوا، نگه ندارید.
☕️ موقع مصرف بهش کمی دارچین، زنجبیل یا گلمحمدی اضافه کنید.
☕️ با اضافه کردن قند و شکر به چای سبز، فوایدش رو کم نکنید.
☕️ تو مصرفش زیادهروی نکنید.
رسانه واحد خواهران هیات کربلای بیت المهدی عج
🌐 @maajar_ir
#مناجاتباعشقجان💙ツ
الهـی بࢪ عجز خود آگاهم و بࢪ بیچارگے خود گواھ؛🌿
خواست خواست توســت؛
من چہ خواهم؟!🍃
رسانه واحد خواهران هیات کربلای بیت المهدی عج
🌐 @maajar_ir
سلام 😊😊
گروه فرهنگی واحد خواهران هیات قصد داره به مناسبت میلاد حضرت زینب سلام الله مسابقه کتابخوانی برگزار کنه و به قید قرعه به برندگان جوایزی رو اهدا کنه...
فایلpdf کتاب زیبا ومعنوی《دمشق،شهر عشق》رو از همین کانال دانلود کنید و برای دریافت سوالات مسابقه از روز شنبه به آی دی زیر پیام بدهید.
@sabh93
😊😊❤❤
1_288426960.pdf
1.32M
رمان زیبای 《دمشق ، شهر عشق》
شادی روح سردار عزیز شهید قاسم سلیمانی و مدافعین حرم اهل بیت صلوات
🌐 @maajar_ir
#نیایش_شبانگاهی 🌙
🌑
شب بهترین فرصت است...
برای یه دل سیر حرف زدن
از دیروز
از حال خوب امروز
گرفتگی های هر روز
و مشکلات فردا
با تو ای رفیق ابدی من
خدای مهربونم❤️
رسانه واحد خواهران هیات کربلای بیت المهدی عج
@maajar_ir
قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ !
گوید: پروردگار من، مرا بازگردان!♥️🌿
مومنون | 99
امروز همان روزی است
که خدا تو را مجدد به دنیا
باز گردانده است ،
حالا چه خواهی کرد بنده ی خدا؟!🍃
صبحتون پربرکت و پر از یاد خدا😊😊
🌐 @maajar_ir
عباس دوران در طول 22 ماه حضور در جنگ 120 پرواز عملیاتی داشتند. آنهایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است. شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزوداشتند او را اسیر کنند.
🌹شهید عباس دوران 🌹
#پنجشنبه_های_شهدایی
رسانه ی واحد خواهران هیئت کربلای بیت المهدی عج
🌐 @maajar_ir
#سلامت_اسلامی
✳️ رزماری
استشمام بوی رزماری باعث↯↯
✨ضدافسردگی
✨بهبود بازده کاری
✨افزایش هوشیاری
✨افزایش قدرت حافظه
✨بهبود خلق و خوی انسان
✨پاکسازی ذهن و کاهش استرس
رسانه خواهران هیئت کربلای بیت المهدی عج
🌐@maajar_ir