eitaa logo
معجر (رسانه خواهران هیات بیت المهدی عج)
790 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
22 فایل
معجر رسانه واحد خواهران هیأت کربلای بیت المهدی(عج) 🌐صفحه اینستاگرام معجر http://www.instagram.com/maajar_ir خادم پاسخگوی کانال: @ghoghnoos_133
مشاهده در ایتا
دانلود
💢میدانید اطعام یک نفر در روز غدیر چه اجری دارد؟ 👈امام صادق(ع): اطعام به یک مومن در روز غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق و یک میلیون شهید و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد. (بحار ج۶ ص ۳۰۳)😳😧 روز عید غدیر😍😍 درب منازل ایتام و نیازمندان را به نیابت از شما میکوبیم و تبلیغ غدیر میکنیم.🤝🤝 هزینه هر پرس فقط ۱۵ هزار تومن سر‌ همیاری‌ ما‌ بسم‌الله✋ واحدفرهنگی خواهران هیات کربلای بیت المهدی (عج) شماره حساب جهت واریز ۶۰۳۷۶۹۷۴۹۴۱۵۱۳۴۰ سمیه ابوالحسنی آی دی جهت اعلام واریز @sabh93
☀🕊 هر روز صبح رو به شش گوشه آقا 🚩 صَلَی اللّهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِاللّه✋🏻 🥀اَلسَّلامُ عَلَی الحُسین ⚘وَ عَلی علیِّ ابْنِ الحُسین ⚘وَ عَلی اَولادِ الحُسین ⚘وَ عَلی اَصحابِ الحُسین 💚یا قدیمَ الإحسان به حق الحُسین💚 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚 🌐@maajar_ir
•﷽• کسی که عید غدیر را گرامی بدارد، خداونــد خطاهای کوچک و بـزرگ او را میبخشد و اگر از دنیا برود، در زمره‌ی شهداء خواهد بود...! اقبال‌الاعمال/۱/۴۶۴📚 (ع)🌱 💚 🌐@maajar_ir
••• |🖌| علامه‌حسن‌زاده‌آملی.. در به روی همه باٰز استـ درباٰن هم ندارد هیچ عنواٰن و رسم هم نمی‌خواهد جز این كه «در کوی ماٰ شکسته دلی میخرند و بس ، بازار خود فروشی از آنسوی دیگر استـ !! | | | | 🌐@maajar_ir
•﷽• بیعت میکنیم با وارث غدیر؛ با دعا برای ظهورش...! 🌱 💚 🌐@maajar_ir
✍امروزه بسیاری از والدین تمام تلاش خود را می‌کنند تا کودکشان نخبه و به اصطلاح موفق شود. ‼️غافل از این که وظیفه والدین تربیت کودک نخبه نیست ❌ ✅بلکه تربیت کودک شاد و راضی است. کودکی که توان حل مشکلات روزمره را داشته باشد، ⏪توان ارتباط موثر با همسالان را داشته باشد 👈‼️ از همان چیزی که دارد لذت ببرد و به دیگران حسادت نکند، موفق‌ترین کودک است. 👌مراقب ایجاد رقابت‌های ناسالم باشید... واحد رسانه خواهران هئیت کربلای بیت المهدی(عج) 🌐 @maajar_ir
🌺 ماشین و تو پارکینگ سپاه پارک کردم و روشو با روکشِ مخصوصش پوشوندم . زود رفتم سمت بچه ها بعد سلام و احوال پرسی ازشون پرسیدم ساعت چند حرکته که تو همین حین اتوبوس وارد حیاط سپاه شد . ایستاد بچه ها دونه دونه واردش شدن . از خستگی هلاک بودم برا همین دنبال کسی نگشتم . از پله های اتوبوس به زور خودمو کشوندم بالا که صدای محسن منو جلب کرد +حاج محمد . بیا بشین اینجا برات جا گرفتم . یه لبخند زدم و رفتم سمتش . سلام و احوال پرسی کردیم . وقتی نگام کرد فهمید خیلی خستم . نگاه به ساکم‌کرد و +عه عه عه اینو چرا اوردی بالا . اومد و از دستم گرفتش و بردتش پایین . نشستم سمت پنجره و تکیه دادم به شیشش که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد. با صدای صلوات بچه ها از خواب پریدم . به ساعتم‌نگاه کردم ‌. تقریبا ۱۱ بود . سبک شده بودم . ولی خیلی احساس ضعف داشتم . رو کردم به محسن و _چیزی نداری بخورم؟از دیشب شام نخوردم!گرسنمه سرشو تکون دادو از جاش بلند شد و از قسمت بالای سرش یه نایلون اورد پایین که توش پر از ساندویچ بود ‌ یه دونه ازش گرفتمو با ولع مشغول خوردنش شدم ‌. که محسن با خنده گف +حاجی یواش تر خفه میشیا یه چش غره براش رفتمو رومو برگردوندم سمت پنجره که ادامه داد +حالا چرا انقد درب و داغونی ؟ قحطی زدتت یهو؟ _اره اره . بابا رو که اوردم تهران دوباره برشون گردوندم . دیشبم برا ریحانه خواستگار اومد شامم نخوردم خیلی سریع برگشتم تهران . زدم زیر خنده و بلند گفتم _ اصن تو چه میدونی زندگی چیه . اونم شروع کرد به خندیدن . +عه به سلامتی . پس خواهرتم شوهر دادی رفت که _نه شوهر که نه هنوز . ولی خواستگارش آشناس.روح الله خودمون . +عهههه روح الله خودموووننن _ارههههه +ایشالله خوشبخت بشن . _ایشالله اخرای خوردن ساندویچ کتلتم بود که مامان محسن درستش کرده بود. فرمانده از جاش پاشد و شروع کرد به صحبت کردن و تذکرای اونجا و تو راه . با دقت ولی بی حوصله مشغول گوش کردن به حرفاش شدم . __ فاطمه : از سرمای عجیبی که خورده بودم عصبی بودم . کل این روزا رو بی رمق رفتم مدرسه و درست و حسابی هم نتونسته بودم درس بخونم و تست بزنم . صدامم خیلی گرفته بود . رفتم پایین و یه لیوان شیر داغ کردمو مشغول خوردن شدم . نزدیکای عید بود و مامان اینا بودن بازار. بعد خوردن شیرم رفتم بالا سمت اتاق صورتی خوشگلم . گوشیمو روشن کردم که بلافاصله دیدم از ریحانه پیام دارم . +سلام جزوه ها رو میفرستی !؟ اصلا حال جواب دادن نداشتم . گوشیو خاموش کردم و انداختمش کنار.*
مشغول تست زدن شدم . طبق برنامه ریزی نوبت جمع بندی مطالب چهار تا پایه اول و دوم و سوم و چهارم بود!!! خسته به اتاق شلختم نگاه کردم که هرگوشه اش یه دسته کتاب روهم تلمبار شده بود . دلم میخواست از خستگی همشونو پاره کنم . دیگه حوصلمم از درس خوندن سر رفته بود ‌ بند بند هر کتاب و از (از و به و در و را) حفظ بودم . دیگه حالم بهم میخورد وقتی چشام به متناش میافتاد. دلم هیجان میخاست . بیخیال افکارم شدم و تست دینیو وا کردم . تایم گرفتم و تو ده دقیقه تونستم ۹ تا سوالو بزنم از اینکه نمیتونستم زمانمو مدیریت کنم حرصم میگرفت .دوباره زمان گرفتمو با دقت بیشتری مشغول شدم. این دفعه تونستم ۱۲ تا تستو تو ۱۰ دقیقه بزنم . خوشحال پریدم رو تختو با اون صدام یه جیغ داغون کشیدم که باعث شد خودم ازشنیدن صدام خجالت بکشم . صدای ماشین بابا رو ک شنیدم‌از اتاق پریدم بیرون . مامان و دیدم که با دست پر وارد خونه شد. باعجله از پله ها پایین رفتمو ازدستش نایلکس خریدو کشیدم بیرون و همه ی خریداشو رومبل واژگون کردم .‌ به لباسایی ک واسه خودش خریده بود اعتنایی نکردم ‌ داشتم دنبال لباسایی که واسه من خریده بود میگشتم که مامان داد زد +علیک سلام خانم . لباسامو چرا ریخت و پاش میکنییی عه عه هه نگرد واس تو چیزی نگرفتم پکر نگاش کردمو _چقد بدیییی توو راحت میگه واست لباس نخریدم . مشغول حرف زدن بودیم که بابا هم با نایلکسای تو دستش اومد تو سلام کردمو از پله ها رفتم بالا که بابا گفت +کجا میری ؟ بیا اینو بپوش ببین سایزت هست یا نه از خوشحالی خیلی تند پریدم سمتش و نایلکس و ازش گرفتم و محتویاتشو ریختم بیرون . یه پیرهنِ بلند بود سریع رفتم تو اتاقمو پوشیدمش. رفتم جلو آینه و مشغول برانداز کردن خودم شدم . پیرهن بلندِ آبی که تا رو مچ پام میرسید و دامن زیرش سه تا چین میخورد . آستین پاکتیشم تا رو ارنجم بود. یقش هم گرد میشد و روش مدل داشت رو سینشم سنگ کاری شده بود . وا این چه لباسیه گرفتن برا من . مگه عروسی میخام برم . به خودم خیره شدم تو آینه که مامان درو باز کرد و اومد تو . پشتش هم بابا اومو عجیب نگاشون کردم. _جریان این چیه ایا؟ مگه عروسیه؟ بابا خندیدو +چقد بهت میاد . مامانم پشتش گف +عروسی که نه حالا . _پس چیه این؟ +حالا بَده یه لباس مجلسی خوب پیدا کردم بعد سالی برات . که واسه یه بار دقیقه نود نباشیم . از حرفاشون سر درنمیاوردم بی توجه بهشون گفتم _برین بیرون میخام لباسو در ارم .‌ از اتاق رفتن و درو بستن . لباسه رو در اوردمو دوباره کنار کمدم گذاشتمش. گوشیمو گرفتم* * _ ✍ # 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... رسانه ی خواهران هیئت کربلای بیت المهدی 🌐@maajar_ir
⚪ اطلاعیه ع سه شنبه شب ۱۴ مرداد ۹۹ ساعت ۲۲/۳۰ با حضور حاج رحمان نوازنی صرفا جهت خادمین در بیت المهدی برگزار میشود. 🔘 🌐@maajar_ir
شنیدیم هممون کہ لَئِن شَڪَرتُم لَاَزیدَنَڪُم... یا نسخہ فارسیشو ڪہ شڪر نعمت نعمتت افزون ڪند... و بہ راستی چہ نعمتی بالاتر از تمسڪ بہ ولایة امیرالمؤمنین و اولادشان؟؟ این روزها زیــــــــــاد تڪرار ڪنید: 🌱الحمدللہ الذے جعلنا من المتمسڪین به ولایة امیرالمؤمنین ‌و اولادهم اجمعین |علیهم السلام|🌱... 🌐@maajar_ir
حجاب در زمان حکومت پیامبر.mp3
9.83M
🎧 بررسی موضوع حجاب در زمان حکومت پیامبر(صلی الله علیه و آله) 🎤 حجت الاسلام مومنی 🌐@maajar_ir