مشغول تست زدن شدم .
طبق برنامه ریزی نوبت جمع بندی مطالب چهار تا پایه اول و دوم و سوم و چهارم بود!!!
خسته به اتاق شلختم نگاه کردم که هرگوشه اش یه دسته کتاب روهم تلمبار شده بود .
دلم میخواست از خستگی همشونو پاره کنم .
دیگه حوصلمم از درس خوندن سر رفته بود
بند بند هر کتاب و از (از و به و در و را) حفظ بودم .
دیگه حالم بهم میخورد وقتی چشام به متناش میافتاد.
دلم هیجان میخاست .
بیخیال افکارم شدم و تست دینیو وا کردم .
تایم گرفتم و تو ده دقیقه تونستم ۹ تا سوالو بزنم از اینکه نمیتونستم زمانمو مدیریت کنم حرصم میگرفت .دوباره زمان گرفتمو با دقت بیشتری مشغول شدم.
این دفعه تونستم ۱۲ تا تستو تو ۱۰ دقیقه بزنم . خوشحال پریدم رو تختو با اون صدام یه جیغ داغون کشیدم که باعث شد خودم ازشنیدن صدام خجالت بکشم .
صدای ماشین بابا رو ک شنیدماز اتاق پریدم بیرون .
مامان و دیدم که با دست پر وارد خونه شد.
باعجله از پله ها پایین رفتمو ازدستش نایلکس خریدو کشیدم بیرون و همه ی خریداشو رومبل واژگون کردم .
به لباسایی ک واسه خودش خریده بود اعتنایی نکردم
داشتم دنبال لباسایی که واسه من خریده بود میگشتم که مامان داد زد
+علیک سلام خانم . لباسامو چرا ریخت و پاش میکنییی عه عه
هه نگرد واس تو چیزی نگرفتم
پکر نگاش کردمو
_چقد بدیییی توو راحت میگه واست لباس نخریدم .
مشغول حرف زدن بودیم که بابا هم با نایلکسای تو دستش اومد تو سلام کردمو از پله ها رفتم بالا که
بابا گفت
+کجا میری ؟ بیا اینو بپوش ببین سایزت هست یا نه
از خوشحالی خیلی تند پریدم سمتش و نایلکس و ازش گرفتم و محتویاتشو ریختم بیرون .
یه پیرهنِ بلند بود
سریع رفتم تو اتاقمو پوشیدمش.
رفتم جلو آینه و مشغول برانداز کردن خودم شدم .
پیرهن بلندِ آبی که تا رو مچ پام میرسید
و دامن زیرش سه تا چین میخورد .
آستین پاکتیشم تا رو ارنجم بود.
یقش هم گرد میشد و روش مدل داشت
رو سینشم سنگ کاری شده بود .
وا این چه لباسیه گرفتن برا من .
مگه عروسی میخام برم .
به خودم خیره شدم تو آینه که مامان درو باز کرد و اومد تو .
پشتش هم بابا اومو
عجیب نگاشون کردم.
_جریان این چیه ایا؟
مگه عروسیه؟
بابا خندیدو
+چقد بهت میاد .
مامانم پشتش گف
+عروسی که نه حالا .
_پس چیه این؟
+حالا بَده یه لباس مجلسی خوب پیدا کردم بعد سالی برات .
که واسه یه بار دقیقه نود نباشیم .
از حرفاشون سر درنمیاوردم بی توجه بهشون گفتم
_برین بیرون میخام لباسو در ارم .
از اتاق رفتن و درو بستن .
لباسه رو در اوردمو دوباره کنار کمدم گذاشتمش.
گوشیمو گرفتم*
* _ #نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
رسانه ی خواهران هیئت کربلای بیت المهدی
🌐@maajar_ir
⚪ اطلاعیه
#میلادامام_هادی ع
سه شنبه شب ۱۴ مرداد ۹۹
ساعت ۲۲/۳۰
با حضور حاج رحمان نوازنی
صرفا جهت خادمین
در بیت المهدی برگزار میشود.
🔘 #هیئتکربلایبیتالمهدیعج
🌐@maajar_ir
شنیدیم هممون کہ
لَئِن شَڪَرتُم لَاَزیدَنَڪُم...
یا نسخہ فارسیشو
ڪہ شڪر نعمت نعمتت افزون ڪند...
و بہ راستی چہ نعمتی بالاتر از تمسڪ بہ ولایة امیرالمؤمنین و اولادشان؟؟
این روزها زیــــــــــاد تڪرار ڪنید:
🌱الحمدللہ الذے جعلنا من المتمسڪین به ولایة امیرالمؤمنین و اولادهم اجمعین |علیهم السلام|🌱...
#لک_الحمد_الهنا
#غدیر
#فقط_به_عشق_علي
🌐@maajar_ir
حجاب در زمان حکومت پیامبر.mp3
9.83M
🎧 بررسی موضوع حجاب در زمان حکومت پیامبر(صلی الله علیه و آله)
🎤 حجت الاسلام مومنی
#منبر_مذهبی
🌐@maajar_ir
❌ تک فرزندی و رها کردن کودکان در فضای مجازی، آنها را از دنیای واقعی دور کرده و خیالپردازی، خشونت، افسردگی و... را برای آنها به ارمغان می آورد.
#تک_فرزندی
#فضای_مجازی
#فرزندپروری
🌐@maajar_ir
-1124000256_-212813.mp3
3.71M
#فایل_صوتي_عاشقانه (۵)
✨اگه خدا ویژه تحویلت گرفت؛
اگه دلت❤️، با یادش آروم و عاشق شد؛😍
اگه تونستی از گناه فاصله بگیری؛
نکنه بقیه رو ریز ببینیا...
این، اول سقوط توست👆
@maajar_ir
گزارش تصویری برگزاری سومین جلسه شرح
#صحیفه_سجادیه💚
توسط استاد گرامی
#حاج_رحمان_نوازنی
مورخ :۱۳۹۹/۵/۱۴
درهیات کربلای بیت المهدی(عج)
🌐@maajar_ir
🔶فرخنده میلاد باسعادت حضرت امام هادی برتمام مسلمانان جهان مبارک باد🎊💚
🌐@maajar_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب به سماء دُرِّ هما میریزد
چون برگ خزان گناه ما میریزد
🌺🌺🌺
از یُمن ولادت امام هادی ع
رحمت ز حریم کبریا میریزد
🌺🌺🌺
میلاد امام هادی ع مبارک
🌺🌺🌺
واحد رسانه خواهران هیات کربلای بیت المهدی(عج)
🌐 @maajar_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا غدیر مهم است؟
صحبتهای "حجتالاسلام حامد کاشانی" را از دست ندهید👌
#فقط_به_عشق_علي 💚
🌐@maajar_ir