هدایت شده از من و راههای نرفته🇵🇸
واقعاً نمیدانم به چه چیزی علاقه دارم. هر سال با چیزی ابسسد میشوم و سال بعد از آن متنفرم. وقتی طراحی را شروع کردم، با خود گفتم: عالیه! چرا زودتر شروعش نکردم، من میتونستم بزرگترین طراح جهان بشم. سال بعدش رنگ روغن را شروع کردم و با خودم گفتم: خیلی خوبه! بهتر از سایه زدن با مداد و سیاه و سفیده. و رفتم ۲-۳تا بوم بزرگ خریدم که حالا یه گوشه بدون اینکه حتی باز شده باشند، دارند خاک میخورند. در تابستانی که ۱۵ساله بودم، با دوستانم در یک کلاس آرایشگری ثبتنام کردیم و فکر میکردم یک روزی یک میکاپ آرتیست مشهور با یک سالن بزرگ هستم، اما الان از آنن روزها فقط بلدم موهایم را ببافم. در ۱۳ سالگی میخواستم نویسنده بشوم. در ۱۴ سالگی رویای روانشناس بودن را در سرم پرورش میدادم. در اواخر ۱۵سالگی فکر میکردم که باید به هنرستان بروم و گرافیک بخوانم و عکاس شوم. ۱۷ساله که بودم، به کلاس خیاطی رفتم و رویای داشتن یک مزون و طراح لباس شدن را داشتم. الان حتی بلد نیستم یک بلوز ساده بدوزم. در ۱۹ سالگی میخواستم جهانگرد شوم. چند هفته است که دارم بافتنی میکنم و حالا هنوز یک sweater را هم کامل نکردم و در فکر خریدن ساز هستم چون چرا که نه؟ تا حالا هیچوقت ساز نزدهام. در حال حاضر معلم هستم و آرزو میکنم کاش خانهدار بودم. در خانه مینشستم و هرروز که از خواب بیدار میشدم، صبحانهی مفصلی آماده میکردم، بعد هم پلیلیست موردعلاقهام را گذاشته و مشغول تمیز کردن خانه میشدم. کارهای خیلی ساده؛ ظرف شستن، جارو کردن، گردگیری، روشن کردن لباسشویی، تا کردن لباسها، مرتب کردن تخت. در همین حین هم غذا در حال پختن بود. بعد از انجام کارها به استخر یا باشگاه میرفتم. بعدازظهر با دوستانم وقت میگذراندم، کتاب موردعلاقهام را میخواندم، ناخنهایم را مانیکور و موهایم را رنگ میکردم و تمام کارهایی که الان نمیتوانم را انجام میدادم. آه! گاهی اوقات با خودم میگویم کاش خانه دار بودم
اگه مرحله بافتن رو حذف کنیم دقیقا منه
حتی ترتیبشم منه
حتی سناشم منه
تنها فرقش اینه که من از ابتدای خلقت میدونستم پتانسیل بافندگی ندارم 🍃👩🏻🦯
واقعا چرا یه آدم عاقل باید از یه تابع مشتق بگیره که بعدش بخواد به کمک انتگرال به ضابطهی اولیهی تابع مشتق گرفته برسه؟
نمیدونم چی میشه که اینطوری میشه
میگی فلان روز و ساعت زنگ میزنم نمیزنی
میگی فلان روز میام نمیای
فلان وعده رو میدی و منو میکاری تو خاک انتظار
توقع داری مثل جوجه مزه دار شم تو آبلیمو و زعفرونِ وضعیتی که ساختی؟
اصلا حالیت هست منتظر بودن یعنی چی؟
اصلا درکی از مفهوم واژه انتظار داری؟
منکه اصراری نکردم
مقصر کیه؟
تویی که بیمارگونه روان منو به افسار میکشی
یا من باید یه واکنشی نشون میدادم تا شجاعت بخرج بدی ؟!
#بیمخاطب