diffrent-singer-molana-songs1.mp3
7.69M
شمس منو خدای من
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
1_3687665019.mp3
3.51M
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
عشق، آتشی است که در عاشق میافتد و موضع این آتش، دل است و این آتش از راه چشم به دل میآید و در دل وطن میسازد.
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
و شعله این آتش به جمله اعضا میرسد و به تدریج، اندرون عاشق را میسوزاند و پاک و صافی میگرداند
تا دل عاشق چنان نازک و لطیف میشود، که تحمل دیدار معشوق نمیتواند کرد از غایت نازکی و لطافت؛
و خوف آن است که به تجلّی معشوق، نیست گردد
و موسی «علیه الصلوة و السلام» درین مقام بود که چون دیدار خواست، حق تعالی فرمود که
«لَنْ تَرانِی» مرا نتوانی دید، نفرمود که من خود را به تو نمینمایم.
عزیز الدین نسفی
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
داستان کوتاه «خارکش پیر»
از «عبدالرحمان جامی»
♡
خارکش پیری با دلق درشت
پشته خار همی برد به پشت
لنگ لگان قدمی برمیداشت
هر قدم دانه شکری میکاشت
کای فرازنده این چرخ بلند
وی نوازنده دلهای نژند
کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من
در دولت به رخم بگشادی
تاج عزت به سرم بنهادی
حد من نیست ثنایت گفتن
گوهر شکر عطایت سفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخش پندار همی راند ز دور
آمد آن شکرگزاریش به گوش
گفت کای پیر خرف گشته خموش
خار بر پشت زنی زینسان گام
دولتت چیست عزیزیت کدام
عمر در خارکشی باختهای
عزت از خواری نشناختهای
پیر گفتا که چه عزت زین به
که نیم بر در تو بالین نه
کای فلان چاشت بده یا شامم
نان و آبی که خورم و آشامم
شکر گویم که مرا خوار نساخت
به خسی چون تو گرفتار نساخت
به ره حرص شتابنده نکرد
به در شاه و گدا بنده نکرد
داد با این همه افتادگیم
عز آزادی و آزادگیم
عبدالرحمن جامی
💙
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
#مولانا و دعا:
۱. دعا برای مولانا خیز برداشتن به سمت خداست. کوششی از عُمق جان است برای تماس با خداوند. تپیدن و جنبش ماهیِ به خاک افتاده است برای بازگشت به دریا. دعا برای او یک جهتگیری وجودی است طوری که نه تنها زبان، که سراسر اقلیم جان او دعا شود و در آتش اشتیاق خدا بسوزد:
ز بس دعا که بکردم دعا شده است وجودم / که هر که بیند رویم دعا به خاطرش آید
کالوَن(۱۵۰۹ – ۱۵۶۴) نیایش را «تمرین دائمی ایمان» میدانست. ممارست و کوششی مستمر برای حفظ و پرورش پیوند با خدا. در نگاه مولانا نیز دعا کارکرد مشابهی دارد. به باور او دعا تلاش برای غلبه بر فروبستگی است. گشودن خود رو به خداست:
اگر دعا نکنم لطف او همی گوید:
که سرد و بسته چرایی؟ بگو! زبان داری
اگر دعا نکند «سرد» و «بسته» میمانَد. با دعا کردن میکوشد تا دریچههای جان خود را رو به خدا بگشاید و با گذر از فروبستگی به «گشادِ اندرون» دست یابد. وقتی به جانب خدا که نور جهان است خود را میگشاید از «سرما» خلاصی مییابد. نیایش در نگاه مولانا راهی است برای کنار زدن پردههای غفلت و بیرون آمدن از وضعیت غیبت به مرحلهی حضور. «دیونوسیوس مجعول» فیلسوف و عارف مسیحی اوایل قرون وسطی گفته است:
«کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخرهای به طرفش پرت شده میگیرد و میکشد، صخره را به طرف خود نمیکشد بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک میکند.»(به نقل از کتاب نیایش، فریدریش هایلر)
گویا دعا نزد عارفان کارکرد نربان را دارد که میتوان به مدد آن ارتفاع گرفت. از زبان خداست که میگوید:
اگر چه بام بلند است آسمان، مگریزچه غم خوری ز بلندی چو نردبان کردیم
ما در نیایش و دعا دربارهی خدا حرف نمیزنیم، بلکه با خدا حرف میزنیم و او را «تو» خطاب میکنیم. دعا تلاشی است برای عبور از خدای غایب که دربارهاش حرف میزنند به خدایی حاضر که طرف گفتوگو است. عبور از «او» به «تو». هر چه دربارهی خدا حرف میزنیم، دربارهی «او» حرف میزنیم، تنها در دعاست که خدا به «تو»یِ زندگی ما بَدَل میشود و ما امکان تماس با او را مییابیم. از اینروست که در داستان موسی و شبان، خدا موسی را عتاب میکند که تو بندهی ما را از ما جدا کردی. شبان در مقام وصل و تماس بود چرا که سرگرم گفتگو با خدا بود، اما تو با سخن گفتن دربارهی خدا شبان را از اقلیم وصل و تماس به وادی فصل کشاندی. به وادی حرف زدن دربارهی خدا.
۲. خدا انسان را به دعا فراخوانده است و شیوه دعا کردن را نیز به او آموخته است. به چشم مولانا این نکته حائز اهمیت بسیار است چرا که بیانگر عشق خدا به آدمی است و به تعبیر بایزید بسطامی گواه آن است که «خود اول او مرا خواسته بود».
مولانا میگوید:«این طلب در ما هم از ایجاد توست»، «هم ز اول تو دهی میلِ دعا»، «این دعا را هم ز تو آموختیم» و «این دعا هم بخشش و تعلیم توست». تو در ما ذوق دعا کردن انگیختهای، پس به حقِ این لطف عشقآمیز، دعای ما را اجابت کن: «چون دعامان امر کردی ای عُجاب / این دعای خویش را کن مستجاب»
مولانا توجه دارد که بذر اشتیاق را خدا در سینهی انسانها کاشته است و این موهبت را گواه عشق او میداند و به آن متوسل میشود: «ای دعا از تو اجابت هم ز تو»؛ «حُرمت آنکه دعا آموختی / در چنین ظلمت چراغ افروختی»
مولانا میکوشید تا اجابت و «لبیک» خدا را در نفس نیایش و دعای خود دریابد. لبیکی که اگرچه شنیده نمیشود اما چشیدنی است: «هست لبیکی که نتوانی شنید / لیک سر تا پای، بتوانی چشید». بیدار شدن آن سوز و درد درونی که خود را در نیایش آشکار میکرد در نگاه مولانا «پیکی» از سوی خدا بود: «آن نیاز و درد و سوزت، پیک ماست» و در لایهی زیرین نیایشهای سوزمند ما، اجابتها خدا جاری است: «زیر هر یا رب تو، لبیکهاست»
میگوید خدا در من این میل و طلب را برانگیخته تا زبان به نیایش او تر کنم و اوست که چون آهنرُبایی پولاد دل ما را به جانب خویش میکشد:
پولادپارههاییم، آهنرُباست عشقت / اصلِ همه طلب تو در خود طلب ندیدم
اما دعایی که گواه اجابت خداست، دعای سرد و تقلیدی نیست. دعای دردمندانه است:
درد آمد بهتر از مُلک جهان
تا بخوانی مر خدا را در نهان خواندن بیدرد، از افسردگی است
خواندن با درد، از دلبردگی است(مثنوی، دفتر سوم)
۳. از آنجا که مهمترین یا تنها مانع پیوند ما با خدا خودِ دروغین یا نفسِ ماست، تمنای درونی مولانا نیز که در آینهی دعاهای پرسوز او نمایان است غالباً معطوف به رهایی از بند نفس است:
دست گیر از دست ما، ما را بخر
پرده را بردار و پردهی ما مَدَر باز خر ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید(مثنوی، دفتر دوم)
ای خدا بگمار قومی روحمند تا ز صندوق بدنمان وا خرند
(مثنوی، دفتر ششم)
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
مولانا را بسياري از مشاهير جهان از جمله هگل(Hegel)، مارتين بوبر(Martin Buber)، داگ هامرشول(Dag Hammarskjold) و اريک فروم(Erich Fromm) ستايش کردهاند.
برخي او را بزرگترين نماينده تصوف و شعر عارفانه جهان خواندهاند و يقين است که او ما را فرا خواندهاست تا از مرزهاي زباني، ملي، و مذهبي که آدميان را از يکديگر جدا كردهاست، در گذريم و به جهان عرفان بنگريم؛ به همان جهاني که جدايي و تبعيض و تمايز در آن از ميانه برميخيزد.
آري او در اين باره گفتنيها گفتهاست.
حکایتی که در ادامه آورده شده گویای این مطلب است که تمام اختلافات بشر ناشی از خودخواهی و کجفهمی و بدسلیقگی است و اگر نوع بشر، دل به استاد صاحبسِرّ دهد و به همدلی و اتحاد برسد، بر تمام مشکلات فائق میگردد.
چار کس را داد مردي يک درم
آن يکي گفت اين به انگوري دهم
آن يکي ديگر عرب بُد، گفت:
"لا من عِنَب خواهم، نه انگور اي دغا"
آن يکي ترکي بُد و گفت: "اين بَنُم
من نمي خواهم عِنَب، خواهم اُزُم"
آن يکي رومي بگفت: "اين قيل را
ترک کن! خواهيم اِستافيل را"
در تنازع آن نفر جنگی شدند
که ز سِرِّ نامها غافل بُدند
مشت بر هم ميزدند از ابلهي
پُر بُدند از جهل و از دانش تهي
صاحب سرّي، عزيزي، صد زبان
گر بُدي آنجا بدادي صلحشان
پس بگفتي او که من زين يک دِرَم
آرزوي جمله تان را ميدهم
چون که بسپاريد دل را بيدغل
اين دِرَمتان ميکند چندين عمل
يک دِرَمتان ميشود چار المراد
چار دشمن مي شود يک زاتحاد
گفتِ هر يکتان دهد جنگ و فراق
گفتِ من آرد شما را اتفاق
پس شما خاموش باشيد، اَنصِتُوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
برگرفته از مقاله مولانا جلال الدين محمد نوشته فرانکلين د. لوئيس، ترجمه حسن لاهوتي با مختصری ویرایش
مثنوی_معنوی
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
هر که خواهان صحبت کسی شد، آن خواستِ اوَّل را میل گویند و چون میل زیادت گشت و مفرط گشت، آن میلِ مفرط را اِرادت گویند و چون ارادت زیاد شد و مفرط گشت، آن ارادتِ مفرط را محبّت گویند و چون محبّت زیادت شد و مفرط گشت،
آن محبّت مفرط را عشق میگویند.
انسان کامل
عزیزالدین نسفی
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
زنده یاد رهی معیری
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خداوند هنوز از انسان نا امید نیست.
رابیندرانات تاگور، شاعر و فیلسوف هندی
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
خوشا رِندی که بر نیک و بدِ عالم همی خندد
به او گر عالمی خندند، او بر عالمی خندد
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
4_5767033071454914607.mp3
9.64M
حکایت
از مقامات ابوسعید ابوالخیر
"چون در دیده به جای خواب آب بود چرا خفتی تا از مقصود بازماندی؟"
راوی: قمرالزمان مشکوری
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
شیخ ما گفت:
از آن جهت که سماع دوستان به حق باشد، ایشان بر نیکوترین روی می شنوند.
خدای تعالی می گوید:
فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ
سماع هر کسی رنگ روزگار وی دارد.
ممکن است کسی باشد که بر دنیایی بشنود. کس باشد که بر هوایی بشنود.
کس باشد که بر دوستی بشنود.
کس باشد که بر فراق و وصال بشنود.
این همه وبال و مظلمتِ آن کس باشد، چون روزگار با ظلمت بود.
و کس باشد که در معرفتی بشنود.
هر کس در مقام خویش سماع بشنود.
سماع آن درست بود که از حق بشنود.
و آن کسانی باشند که خداوند ایشان را به لطف های خویش مخصوص کرده باشد اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ.
اسرارالتوحید
فی مقامات الشیخ ابوسعید ابوالخیر
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی