eitaa logo
معرفت و خودشناسی
644 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
4.1هزار ویدیو
71 فایل
همراهان گرامی سلسله مطالبی که تقدیم می‌گردد در رابطه با مراحل تزکیه نفس و خودسازی و عرفان از منابع غنی اسلامی و ایرانی میباشد با احترام فراوان ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Suroosh_n
مشاهده در ایتا
دانلود
با این توضیحات می‌توان گفت که شرّ در جهان واقع وجود ندارد؛ اگرشرّی درکار است در ذهن و ضمیرما و نسبت و وضعیت ما با آن چیزهایی است‌ که در جهان خارج واقع می‌شود. اینجاست که بحث از وضعیت و موقعیت درمبحث مذکور بسیار جدی می‌شود. برای فهم این مطلب می‌توان تمثیلی از رساله لغت موران شهاب‌الدین سهروردی را وام گرفت. در جایی سهروردی در مقام بیان این مطلب است‌ که مرگ برای ولی خداوند هیچ اندوه و نقصی را به دنبال ندارد و آنان که درکشتن اولیای الهی وکسانی چون حلاج اصرار می‌ورزند، به درستی به ماهیت مرگ و نسبت آن با اولیاءالله واقف نیستند. وی این مطلب را ضمن تمثیلی بیان می‌کند. براساس این تمثیل چند خفاش با حربا (آفتاب‌پرست) خصومت می‌کنند و قصد کشتن وی می‌کنند و چون خود دشمن آفتاب‌اند و آن را ناخوش‌ترین چیز به شمار می‌آورند، اشدّ مجازات را در حق وی قرار دادن در آفتاب می‌دانند، غافل از این که منتهای مطلوب او آفتاب است: «وقتی خفُاشی چند را با حربا خصومت افتاد و مکاوحت میان ایشان سخت گشت. مشاجره از حدّ به در رفت، خفافیش اتّفاق کردندکه چون غسق شب در مقعّر فلک مستطیر شود درپیش ستارگان در حظیره افول هوی کند، ایشان جمع شوند و قصد حربا کنند و برسبیل حراب، حربا را اسیر گردانند، به مراد دل سیاستی بر وی برانند و بر حسب مشیت انتغامی بکشند. چون وقت فرصت به آخررسید، به در آمدند و حربای مسکین را به تعاون و تعاضد یکدیگر درکاشانه ادبار خود کشیدند وآن شب محبوس بداشتند. بامداد گفتند: این حربا را طریق تعذیب چیست؟ همه اتّفاق کردند برقتل او، پس تدبیر کردند با یکدیگر بر کیفیت قتل. رایشان برآن قرارگرفت که هیچ تعذیب بتر از مشاهدت آفتاب نیست، البتّه هیچ عذابی بتر از مجاوره خورشید ندانستند، قیاس بر حال خویش کردند و او را به مطالعت آفتاب تهدید می‌کردند. حربا از خدا خود این می‌خواست، مسکین حربا در خود آرزوی اين نوع قتل می‌کرد. چون آفتاب برآمد او را از خانه نحوست خود به در انداختند تا به شعاع آفتاب معذّب شود و آن تعذیب احیاء او بود، اگر خفافیش بدانستندی که درحقّ حربا بدان تعذیب چه احسان کرده‌اند و چه نقصانست در ایشان به فوات لذّت او از غصه بمردندی. خفاش، آفتاب را خوش نمی‌دارد وآفتاب‌پرست، آفتاب را برترین خوشی خود می‌داند. این تفاوت در خوشایندها و ناخوشایندها را مولانا در قالب وضعیت‌های مختلف افراد با پدیده‌های مشترک در قالب مثال‌های مختلفی بیان می‌کند. او می‌گوید کسی که دوستدار شخصی است، آن شخص را فرشته می‌بیند و درکنار او خوش و خرم است، اما کسی که او را دوست ندارد؛ او را دیو می‌بیند و در مجاورتش حضور در دوزخ را تجربه می‌کند. شرّ و خیربودن چیزی عمیقاً تابع وضعیت ما در مواجهه با آن است. 📗خدا به روایت مولانا_ص ۱۹۳ و ۱۹۴ 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
یک چند بدان امید بود که مگر نشانی از شمس بیابد و او را بازگرداند. مریدان را ترغیب می‌کرد که: بروید ای حریفان، بکَشید یار ما را به من آورید آخر صنم گریز پا را به ترانه‌های شیرین، به بهانه‌های زرین بکشید سوی خانه مه خوبِ‌خوش لقا را وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم همه وعده مکر باشد، بفریبد او شما را دم سخت گرم دارد که به جادوی و افسون بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را به مبارکیّ و شادی چو نگار من درآید بنشین نظاره می‌کن تو عجایب خدا را؟ (دیوان کبیر،غزل ۱۶۳) و گاه در خلوت، او را نزد خود مجّسم و حاضر می‌دید و آنچه ستایش و ثنا بود نثار او می‌کرد. مگر اندکی از تاب و التهاب درون خود بکاهد: یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا یار تویی، غار تویی، خواجه، نگه‌دار مرا نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی سینه مشروح تویی، بر در اسرار مرا نور تویی، سور تویی، دولت منصور تویی .... دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی پخته تویی، خام تویی؛ خام  بمگذار مرا! (دیوان کبیر، غزل ۳۷) و گاه تصویرهای روشن و بلیغ از شمس به دست می‌داد و عمق تأثیر او را در جان خود بیان می‌کرد، او را «پیغمبر عشق» می‌خواند. او را چون سیلی می‌دید که در خرمن درویشی چون او افتاده و همه هستی‌اش رابه دست فنا سپرده است. اين نیم‌شبان کیست چو مهتاب رسیده؟ پیغمبر عشق است و ز محراب رسیده... این کیست چنین غلغله در شهر فکنده؟ بر خرمن درویش چو سیلاب رسیده؟... یک دسته کلید است به زیر بغل عشق از  بهر گشاییدن  ابواب  رسیده (دیوان کبیر، غزل ۲۳۳۶) و گاه چون عاشقی دلبرده، از درد فراق می‌نالید و از دل پرخون‌ و رخ زرد خود با معشوق حکایت می‌کرد و صادقانه هر هدیه‌ای را که از او برده بود در پای «خیالش» قربانی می‌کرد و بی‌پروا می‌گفت که چون آهویی بام‌ها می‌رود و در چاله‌ها و دام‌ها می‌افتد مگر نشانی از او بجوید ولی نمی‌جوید. و بدین‌سان چندی را با خیال معشوق سپری کرد: دل من رای تو دارد، سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد ... ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد... اگرم در نگشایی،  ز ره  بام  برآیم که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد ... به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد! (دیوان کبیر، غزل ۷۵۹) 📗قمار عاشقانه شمس و مولانا        صفحه ۱۱۵ تا ۱۱۷ ✍ عبدالکریم سروش 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
. آتش زده‌ام خرقه‌ی ايمانِ كهن را تا تخته کنم دکّه و دُکّانِ كهن را   هرگز نَبرَد خاطره‌ی هیچ بهاری از خاطرمان ظلمِ زمستانِ كهن را   زخمِ تنِ ما، خنده به انكارِ تبرهاست داریم به دل داغِ درختانِ كهن را ... پیدا شود ای کاش پَرِ سوّم سیمرغ تا مِهر شود قاعده، پیمانِ کهن را کو آینه‌ای تا به تماشا بنشینیم اشراقِ اهوراییِ بُرهان کهن را؟ مسپار به اين سلسله‌ی خواب و خرافات ای عشق! خِرَدخانه‌ی ايرانِ كهن را   ويرانِ دروغيم و دريغا كه نخوانيم آن تازه سرودِ اَبَرانسانِ كهن را ...    ✍دکتر عبدالحمید ضیایی . 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
یونگ چه میگفت_پرگار-@MolaviPoet_67.mp3
10.08M
🔊 فایل صوتی کارل یونگ چه می‌گفت؟ در تاریخ روانشناسی بعد از زیگموند فروید بیش از هر کس از کارل یونگ نام برده می‌شود. یونگ چه می‌گفت و اختلاف او با فروید برای فهم مقولات روانشناسی چقدر مهم است؟ 🎙مهمان‌های برنامه: ارس نسرین؛ روانشناس و مشاور درمانی و امانوئل شکریان؛ پژوهشگر روانشناسی انتقادی‌. حجم: 6,5MB 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
‍ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎی من ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ هی ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﻏﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺑﮑﺸﻨﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ بعضی وقتا بی خیال که بشید همه چی درست میشه. بسپارید به اون بالایی 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
🔅: محب و محبوب را یک‌دایره فرض‌کن که آن را خطی به دو نیم کند، بر شکلِ دو کمان ظاهر گردد، اگر آن‌خط که می‌نماید که هست و نیست، وقت مُنازله(فرودآمدن) از میان محو شد، دایره چنان‌که هست، یکی نماید، سرِّ قاب قوسین پیدا آید. می‌نماید که هست، نیست جهان جز خطی در میانِ نور و ظِلَم گر بخوانی تو آن خط موهوم بشناسی حدوث را ز قِدَم هر که این‌خط را چنان‌که هست؛ بخواند که: همه هیچ‌اند هیچ، اوست که اوست. اما این‌جا حرفی است بداند که: اگرچه خط از میان محو شود و طرح افتد، صورتِ دایره چنان نشود که اول بود و حکمِ خط زایل نشود، اگرچه خط زایل شود اثرش باقی مانَد. خیالِ کژ مبر این‌جا و بشناس هر آن کو در خدا گم شد خدا نیست! زیرا هر وحدانیت که از اتحاد و دوگانگی حاصل‌آید، فَردانیَتش نگذارد گردِ سراپردهٔ احدیت گردد... ادامه دارد... 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
🔅 گر جمله تویی همه جهان چیست؟ ور هیچ نیَم من این فغان چیست؟ هم جمله تویی و هم همه تو آن چیز که غیرِ تو است آن چیست؟ چون هست یقین که نیست جز تو آوازهٔ این همه گمان چیست؟ وحدتِ او از وحدتِ تو توان دانست، زیرا که تو یکی‌ای و او را ندانی جز بِدان یکی؛ پس یکی، نفْسِ خود را دانسته باشد و تو و او در میان نی. توحید بدین حرف درست می‌شود و کم کسی داند. یکی اندر یکی، یکی باشد 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
گروهى نزد شبلى آمدند و شبلى به آنان گفت: چه كسانى هستيد؟ گفتند: دوستداران تو هستيم. شبلى آنان را با سنگ بزد و همگى گريختند. شبلى به آنان گفت: از من مى‌گريزيد؟ اگر از دوستداران من بوديد از بلاى من نمى‌گريختيد. شبلى ادامه داد: اهل محبت جام دوستى را نوشيده اند تا آنجا كه زمين به آنان تنگ آمده است. حق ِمعرفت او را بجاى آوردند و در عظمت او حيران و در قدرت او در حيرت اند. از جام محبت او نوشيده اند و در درياى انس او غرقه اند و از مناجات با او لذت ميبرند. و اين شعر را انشا كرد: ذكر المحبة يا مولاى اسكرنى وهل رأيت محباً غير سكران مولايم ياد كردن از محبتت مرا سرمست مى‌كند آيا محبى را ديده‌اى كه مست نباشد؟ 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🔥🕊 هی دل بی‌قرارم را پیِ آن پرنده می‌خواند... 📻 . 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅هر جایم درد می‌کند تو شفا می‌دهی وقتی تو هم درد می‌کنی چه کسی شفا دهد!؟ 📻 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
استاد حسین ڪلهـر گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم... مولانا خوشتر ز عشق خوبان، اندر جهان چه باشد هرکس که عشق ورزد، زر از گزر تراشد باغی است عشقبازی که اندر بهار شادی هم ابر در فشاند، هم باد مشک پاشد از درد عشقبازان، وز ناز خوب رویان بلبل همی خروشد، گل رخ همی خراشد قوامی_رازی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی
عدل چه بود آب ده اشجار را ظلم چه بود آب دادن خار را عدل وضع نعمتی در موضعش نه بهر بیخی که باشد آبکش ظلم چه بود وضع در ناموضعی که نباشد جز بلا را منبعی نعمت حق را به جان و عقل ده نه به طبع پر زحیر پر گره بار کن بیگار غم را بر تنت بر دل و جان کم نه آن جان کندنت 🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11 🌸🌸🌸🌸معرفت و خودشناسی