مباحث
#مطالعه #داستانهای_شگفت #شهید_دستغیب 89 - مقام فقیه عادل و نیز نقل کردند از مرحوم شیخ محمد نهاوندی
حکایت حاجی علی بغدادی
مؤلف (محدث قمی ره) گوید: از امورى که مناسب است در اینجا نقل شود، داستان سعید صالح صفىّ متقىّ حاج على بغدادى است که شیخ ما در کتاب جنّة المأوى و النّجم الثاقب نقل کرده و در النّجم الثّاقب فرموده: اگر نبود در این کتاب شریف، جز این حکایت معتبر صحیح که در آن فواید بسیارى است و در همین نزدیکیها واقع شده، هر آینه در شرافت و نفاست آن کافى بود،
آنگاه بعد از مقدماتى فرموده: حاجى مذکور ایّده الله نقل کرده:
بر گردن من هشتاد تومان سهم امام جمع شد.
به #نجف_اشرف رفتم.
بیست تومان آن را به جناب علم الهدى و التّقى شیخ مرتضى اعلى الله مقامه و بیست تومان به جناب شیخ محمّد حسین مجتهد کاظمینى و بیست تومان به جناب شیخ محمّد حسن شروقى دادم و بر عهدهام بیست تومان باقى ماند، که قصد داشتم، در بازگشت به جناب شیخ محمّد حسن کاظمینى آل یاسین بدهم.
چون به بغداد بازگشتم، خوش داشتم در اداى آنچه بر گردن من بود شتاب کنم.
روز پنجشنبه بود، که به زیارت دو امام همام کاظمین علیهما السّلام مشرف شدم؛ پس از آن خدمت جناب شیخ (سلّمه الله تعالی) رفتم و مقدارى از آن بیست تومان را به ایشان دادم و بقیّه را وعده کردم که پس از فروش بعضى از اجناس به تدریج به من حواله کنند، تا به اهلش برسانم.
در بعد از ظهر آن روز تصمیم به بازگشت به بغداد گرفتم، ولى جناب شیخ فرمود بمانم، عذر آوردم که باید مزد کارگران کارخانه ریسبافى خود را بدهم، چون شیوهام با پرداخت مزد آنان در عصر هر پنجشنبه بود. بر این پایه برگشتم.
چون یک سوم راه را تقریبا پیمودم، سید جلیلى را دیدم که از جانب بغداد رو به من مىآید، چون نزدیک شد سلام کرد و دستهاى خود را براى مصافحه و معانقه گشود و فرمود: أهلا و سهلاً
سپس مرا در آغوش گرفت، معانقه کردیم و هر دو یکدیگر را بوسیدیم. بر سر، عمامه سبز روشنى داشت و بر رخسار مبارکش خال سیاه بزرگى بود؛
پس ایستاد و فرمود: حاج على، خیر است، کجا میروى؟
گفتم: کاظمین علیهما السّلام را #زیارت کردم و به بغداد باز میگردم،
فرمود: امشب #شب_جمعه است برگرد،
گفتم: اى سرور من، متمکّن نیستم،
فرمود: هستى، برگرد تا براى تو گواهى دهم که از موالیان جدّ من امیرمؤمنان علیه السّلام و از موالیان مایى و نیز شیخ گواهى دهد؛ زیرا خداى تعالى امر فرموده: دو شاهد بگیرید.
و این اشاره به مطلبى بود که در خاطر داشتم، که از جناب شیخ خواهش کنم، نوشتهاى به من بدهد، که من از موالیان اهل بیت علیهم السّلام هستم و آن را در کفن خود بگذارم.
پس گفتم: تو چه میدانى و چگونه شهادت میدهى؟
فرمود: کسیکه حق او را به او میرسانند، چگونه آن رساننده را نمیشناسد؟
گفتم: کدام حق؟
فرمود: آنچه به وکیل من رساندى،
گفتم: وکیل تو کیست؟
فرمود: شیخ محمّد حسن،
گفتم وکیل توست؟
فرمود: وکیل من است و به جناب آقا سید محمّد گفته بود، که ناگهان در خاطرم خطور کرد این سیّد بزرگوار، مرا به اسم خواند، با آنکه او را نمیشناسم؟!
💭 به خود گفتم شاید او مرا میشناسد، ولى من او را فراموش کردهام باز در باطن خود گفتم: این سید از حق سادات، چیزى از من میخواهد، خوش دارم از سهم امام چیزى به او برسانم،
گفتم: اى سیّد، نزد من از حق شما چیزى مانده، در امر آن به جناب شیخ محمّد حسن مراجعه کردم، تا حق شما را [یعنى حق سادات] به اجازه او ادا کنم، پس بر چهره من تبسمى کرد و فرمود: آرى بعضى از حق ما را به وکلاى ما در نجف اشرف رساندى،
گفتم: آنچه ادا کردم پذیرفته شد؟
فرمود: آرى.
پس در خاطرم گذشت که این سیّد، نسبت به علماى اعلام میگوید: «وکلاى ما!» و این در نظرم گران آمد، به خود گفتم: علما در گرفتن حقوق سادات، وکلایند و مرا غفلت گرفت.
آنگاه فرمود: بازگرد جدّم را زیارت کن.
بازگشتم درحالیکه دست راست او، در دست چپ من بود.
چون به راه افتادیم، دیدم طرف راست نهر آب سپید صافى جارى است و درختان لیمو و نارنج و انار و انگور و غیر آن، همه با میوه همزمان، بى آنکه فصل آنها باشد بالاى سر ما سایه انداخته،
گفتم: این نهر و این درختان چیست؟
فرمود: هر کَس از موالیان ما زیارت کند جدّ ما را و نیز خود ما را، اینها با او خواهد بود.
گفتم: مىخواهم سؤالى بپرسم،
فرمود: بپرس،
گفتم: شیخ عبد الرّزاق مرحوم، مردى مدرّس بود، روزى نزد او رفتم، شنیدم میگفت: کسی که در طول عمر خود، روزها را روزه باشد و شبها را به عبادت به سر برد، و چهل حج و چهل عمره بجا آورد و در میان صفا و مروه بمیرد، و از موالیان امیر مؤمنان علیه السّلام نباشد، براى او چیزى نیست،
فرمود: آرى والله براى او چیزى نیست.
ادامه دارد ...
آنگاه از حال یکى از خویشان خود پرسیدم، که آیا او از موالیان امیرمؤمنان علیه السّلام است؟ فرمود: آرى او و هر که متعلق به توست، گفتم: آقاى ما، براى من پرسشى است، فرمود: بپرس، گفتم: تعزیهخوانان #امام_حسین علیه السّلام میخوانند که سلیمان اعمش نزد شخصى آمد و از زیارت #سیدالشهداء علیه السّلام پرسید، گفت: بدعت است! پس در خواب هودجى را میان زمین و آسمان دید، پرسید: در آن هودج کیست؟ گفتند: #فاطمه_زهرا و #خدیجه_کبرى علیهما السّلام؛ گفت: کجا میروند؟ گفتند: در این شب که شب جمعه است به زیارت امام حسین علیه السّلام میروند. آنگاه نوشتههایى را دید که از هودج فرو میریزد و در آن نوشته شده:
اَمانُ مِنَ النّارِ لِزُّوارِ الحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ فی لَیلَةِ الجُمُعَة اَمانُ مِنَ النّارِ یَومَ القیامَةِ
آیا این حدیث صحیح است؟
فرمود: آرى خبرى راست و تمام است.
گفتم: آقاىِ ما آیا صحیح است که میگویند هر که حسین علیه السّلام را در شب جمعه زیارت کند، براى او امان است؟
فرمود: آرى والله، سپس اشک از دیدگان مبارکش جارى شد و گریست.
گفتم: آقاى ما پرسشى دیگر.
فرمود: بپرس.
گفتم: سال هزار و دویست و شصت و نه #امام_رضا علیه السّلام را زیارت کردیم و در درّود یکى از عربهاى شروقیّه را، که از بادیهنشینان طرف شرقى نجف اشرفند، ملاقات کرده و او را مهمان کرده، از او پرسیدم ولایت امام رضا علیه السّلام چگونه است؟ گفت: بهشت، امروز پانزده روز است که من از مال مولایم امام رضا علیه السّلام خوردهام، نکیر و منکر را چه رسد که در قبر نزد من آیند! گوشت و خون من از طعام آن حضرت در مهمانخانهاش روییده، این صحیح است؟ على بن موسى الرضا علیهما السّلام میاید و او را از منکر و نکیر خلاص میکند؟
فرمود: آرى والله جدّ من ضامن است.
گفتم: آقاىِ ما ؛ پرسش کوچکى است که میخواهم بپرسم،
فرمود: بپرس،
گفتم: زیارت من از امام رضا علیه السّلام پذیرفته است؟
فرمود: پذیرفته است ان شاء الله تعالى.
گفتم آقاى ما پرسشى دیگر،
فرمود: بسم الله،
گفتم: حاج محمّد حسین بزّازباشى فرزند مرحوم حاج احمد بزّاز باشى آیا زیارتش پذیرفته است یا نه و او با من در راه مشهد رضا علیه السّلام رفیق و شریک در هزینه ها بوده است؟
فرمود: #عبد_صالح زیارتش پذیرفته است.
گفتم: آقاى ما پرسشى دیگر.
فرمود: بسم الله،
گفتم: فلان که از اهل بغداد همسفر ما بود آیا زیارتش پذیرفته است؟
سکوت کرد،
گفتم: آقاى ما پرسش دیگر،
فرمود: بسم الله،
گفتم: سخنم را شنیدى یا نه؟ زیارتش پذیرفته است، یا پذیرفته نیست؟
باز جوابى نداد!
حاجى مذکور نقل کرد که آنان چند نفر از مرفهّین اهل بغداد بودند که در این سفر پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص هم مادر خود را کشته بود.
پس در راه به موضعى وسیع از جادّه رسیدیم که دو طرف آن باغها و روبروى شهر شریف کاظمین (علیهماالسلام) است و موضعى از آن جادّه از طرف راست پیوسته به باغهاست که از بغداد میاید، و آن متعلّق به بعضى از یتیمان سادات بود، که حکومت آن را به ستم داخل در جادّه کرد و اهل تقوا و ورع ساکن این دو شهر [بغداد و کاظمین علیهماالسلام] همیشه از راه رفتن در آن قطعه از زمین کناره میگیرند، ولى آن جناب را دیدم در آن قطعه راه میرود!
گفتم: اى سید من این موضع، مال بعضى از یتیمان سادات است، تصرّف در آن روا نیست!
فرمود: این موضع از اموال جدّ ما امیرمؤمنان علیه السّلام و فرزندان او و اولاد ماست، تصرّف در آن براى موالیان ما حلال است.
در نزدیکى آن مکان در طرف راست باغى است متعلّق به شخصى که او را حاجى میرزا هادى میگفتند و او از ثروتمندان غیر عرب در بغداد بود،
گفتم: آقاى ما آیا راست است که میگویند زمینِ باغ حاج میرزا هادى متعلّق به موسى بن جعفر علیهما السّلام است؟
فرموده: به این مسئله چه کار دارى و از جواب روى گرداند؛
پس به نهر آبى که از رود دجله براى آبیارى مزارع و باغهاى آن حدود، جدا میکنند و از جاده میگذرد رسیدیم، آنجا به طرف شهر دو راه وجود دارد: یکى راه سلطانى و دیگر راه سادات و آن جناب به راه سادات میل فرمود، گفتم بیا از راه سلطانى برویم.
فرمود: نه از این راهِ مربوط به خود میرویم، پس آمدیم، چند قدمى نرفتیم که خود را بدون دیدن کوچه و بازار در صحن مقدّس موسى بن جعفر علیهما السّلام نزد کفشدارى دیدیم، از طرف #باب_المراد که از سمت مشرق و طرف پایین پاست، وارد ایوان شدیم و کنار درِ رواق مطهّر مکث نفرمود و اذن دخول نخواند، داخل شد و کنار در حرم ایستاد سپس فرمود: زیارت کن،
گفتم قارى نیستم،
فرمود: برایت بخوانم؟
گفتم: آرى، فرموده:
أَ أَدْخُلُ یَا اللهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ
همچنین بر یکیک امامان سلام کردند تا رسیدند به حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام، فرمودند:
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ الْعَسْکَرِیَّ
...
آنگاه فرمود: امام زمان خود را میشناسى؟
گفتم: چرا نمیشناسم!
فرمود: بر #امام_زمان خود سلام کن، گفتم:
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ یَا ابْنَ الْحَسَنِ
پس تبسّم نمود و فرمود:
عَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ
پس داخل حرم مطهر شدیم و به ضریح مقدّس چسبیدیم و آن را بوسیدیم، آنگاه به من فرمود: زیارت کن،
گفتم: من قارى نیستم.
فرمود: براى تو زیارت بخوانم؟
گفتم: آرى، فرمود کدام زیارت را مىخواهى؟
گفتم: هر زیارت که افضل است مرا به آن زیارت ده،
فرمود: « زیارت امین الله» افضل است، مشغول به خواندن شد و فرمود:
السَّلامُ عَلَیْکُمَا یَا أَمِینَیِ اللهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتَیْهِ عَلَى عِبَادِهِ
در این حال چراغهاى حرم را روشن کردند، من دیدم شمع🕯️ها روشن است، ولى حرم نورانى به نورى دیگر است، نورى همانند نور آفتاب و شمعها همانند چراغى بودند که روز در آفتاب روشن کنند و من آنچنان در غفلت بودم، که هیچ ملتفت این آیات نمیشدم، چون از زیارت فارغ شدند، از سمت پایین پا به پشت سر آمدند و در طرف شرق ایستادند و فرمودند: آیا جدّم حسین علیه السّلام را زیارت میکنى؟
گفتم: آرى #شب_جمعه است زیارت میکنم، پس #زیارت_وارث را خواندند، درحالیکه اذانگوها از اذان مغرب فارغ شدند و به من فرمود: به جماعت ملحق شو و نماز بخوان، و خود تشریف آورد، در مسجد پشت سر حرم مطهر در آنجا نماز جماعت منعقد بود، ولى ایشان در سمت راست امام جماعت، محاذى او ایستادند، و من وارد صف اول شدم و برایم براى اداى نماز جایى باز شد، چون فارغ شدم ایشان را ندیدم، از مسجد بیرون آمدم، در حرم جستجو کردم ایشان را نیافتم، قصد داشتم ایشان را ملاقات کنم و چند ریالى به ایشان بدهم و شب نیز ایشان را نزد خود نگاه دارم که مهمان من باشد ناگاه از خود پرسیدم که آن سیّد که بود؟ و آیات و معجزات گذشته را مورد توجه قرار دادم، از اطاعتم نسبت به او، در بازگشتن به کاظمین، با آن کار مهمى که در بغداد داشتم و مرا به اسم خواندن با اینکه او را ندیده بودم و گفتار او که گفت: موالیان ما و اینکه من شهادت میدهم و دیدن نهر جارى و درختان میوهها در غیر فصل مناسب و وقایع دیگرى که گذشت همه سبب یقین من شد، که او #حضرت_مهدى علیه السّلام است، به ویژه در قسمت اذن دخول و سؤال از من، بعد از سلام بر #امام_عسکرى علیه السّلام که امام زمان خود را میشناسى؟ چون پاسخ دادم میشناسم، فرمود: سلام کن، چون سلام کردم تبسّم کرد و جواب داد.
با شتاب نزد کفشدار آمدم و از حال حضرتش پرسیدم، گفت: بیرون رفت، سپس پرسید این سیّد رفیق تو بود؟
گفتم: آرى.
در هر صورت به خانه مهماندار خود آمدم و شب را در آنجا ماندم، چون صبح شد، نزد جناب شیخ محمّد حسن رفتم و آنچه را دیده بودم نقل کردم، شیخ دستش را بر دهان خود گذاشت و از اظهار این قصه و افشای این سرّ نهى کرد و فرمود: خدا تو را موفّق کند.
من این واقعه را مخفى میداشتم و براى هیچکَس اظهار نمیکردم، تا یک ماه از این قضیه گذشت، روزى در حرم مطهر بودم، سیّد بزرگوارى را دیدم، که نزدیک من آمد و پرسید چه دیدى؟
و به داستان آن روز اشاره کرد، گفتم: چیزى ندیدم، باز آن سخن را تکرار کرد و من به شدت انکار کردم، ناگهان از نظرم ناپدید شد و دیگر او را ندیدم.
┅───────────
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - -
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ بهشت ما تماشای حسین(علیه السلام) است ...
👈🏻 این یک #محبت عادی نیست!
#تصویری
@Panahian_ir
🚩 @Mabaheeth
28.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_حسین علیه السلام
📺 فیلم | بیانات استاد #احمد_عابدی درباره
فناء در عبارت «وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ» #زیارت_عاشورا
🔹 معنی فناء و مقصود از مقام فناء
🔹 معنای فِناء در عبارت « وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ» زیارت عاشورا
🔹 بحث #ادب و حریم
_______
محرم الحرام ۱۴۴۴
@ahmad_aabedi
#نهج_البلاغه | #حکمت ۱۵۲
🏷️ ناپایداری دنیا
┄┅═✧ا﷽ا✧═┅┄
❁• وَ قَالَ عليهالسلام لِكُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ وَ مَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ
┅───────────────┅
☜ و درود خدا بر او، فرمود: آنچه روى مىآورد، باز مىگردد و چيزى كه باز گردد گويى هرگز نبوده است.
─┅•═༅𖣔✾✾𖣔༅═•┅─
♻️ ترجمه فیضالاسلام: امام عليه السّلام (در اينكه هر چيز نيست ميشود) فرموده است: براى هر پيشآمدى بر گشتنى است و آنچه برگشت چنان است كه نبوده (خوشى و تلخى دنيا كه هر كَس را به نوبت پيش آيد بزوال و نيستى مىگرايد بطوريكه چون بگذرد گويا چنين روز خوشى يا تلخى نبوده است).
🇯 🇴 🇮 🇳
📖 امام عليه السلام در اين كلام حكمتآميز اشاره به ناپايدارى جهان و مواهب و نعمتهاى آن كرده مىفرمايد: «هر چيزى كه روى مىآورد روزى پشت خواهد كرد و چيزى كه پشت مىكند گويى هرگز نبوده است»؛ (لِكُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ، وَ مَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ) .
طبيعت زندگى اين جهان و تمام مواهب مادى آن فناپذيرى است، هرچند بعضى #عمر بسيار كوتاهى دارند، بعضى كمى بيشتر؛ اموال و ثروتها، جاه و مقامها، جوانى و شادابى، عافيت و تندرستى و در يك كلمه همه امكانات مادّى كه روزى به انسان رو مىكنند و او را شاد و خوشحال مىسازند امورى نيستند كه انسان به آنها دل ببندند، زيرا چيزى نمىگذرد كه همگى پشت مىكنند و از دست مىروند؛ پيرى و ناتوانى به جاى جوانى، فقر به جاى ثروت، زوال جاه و مقام به جاى مقامات و بيمارى به جاى #عافيت و تندرستى مىنشيند و اگر اينها هم از انسان جدا نشوند و تا پايان عمر محدود انسان بمانند انسان از آنها جدا مىشود و چيزى جز قطعات كفن با خود همراه نمىبرد.
جملۀ (وَ مَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ) اشاره به اين نكته است كه وقتى نعمتها به انسان پشت مىكنند آثارشان را نیز، با خود مىبرند به گونهاى كه گاهى انسان تصور مىكند اينها هرگز وجود نداشتهاند؛ زيرا اگر خودشان مىرفتند و آثارشان باقى مىماند باز ادامۀ حيات آنها محسوب مىشد؛ مثلاً جوانى كه مىرود نيرو، قدرت، شادابى، شادمانى و نشاط و ساير آثار جوانى را با خود مىبرد گويى هرگز نبوده است، همچنين ساير نعمتها؛ ولى اعمال صالحه و كارهاى نيك و آنچه را انسان در خزائن الهى به امانت مىسپارد و به حكم «مٰا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ بٰاقٍ» ؛ آنچه نزد شماست از ميان مىرود؛ و آنچه نزد خداست باقى مىماند» باقى مىماند.
نتيجۀ روشنى كه از اين گفتار حكيمانۀ مولا گرفته مىشود اين است كه نه انسان به آنچه دارد دل ببندد و نه به آنچه از دستش مىرود ناراحت شود، چرا كه اين طبيعت زندگى دنياست، همانگونه كه قرآن مجيد نيز مىفرمايد: «لِكَيْلاٰ تَأْسَوْا عَلىٰ مٰا فٰاتَكُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاكُمْ»
نهج البلاغه | #نامه_ها
✉️ #نامه 7 - نامه ای دیگر به معاويه (علیه اللعنة)
____________________
✉️ [و من كتاب له عليهالسلام إليه أيضا]
📃 أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْكَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ نَمَّقْتَهَا بِضَلاَلِكَ وَ أَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِكَ
پس از نام خدا و درود! نامۀ پند آميز تو به دستم رسيد كه داراى جملات به هم پيوسته، و زينت داده شده بود كه با گمراهى خود آن را آراسته و با بد انديشى خاص خود آن را امضاء كرده بودى.
وَ كِتَابُ اِمْرِئٍ لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ يَهْدِيهِ وَ لاَ قَائِدٌ يُرْشِدُهُ قَدْ دَعَاهُ اَلْهَوَى فَأَجَابَهُ وَ قَادَهُ اَلضَّلاَلُ فَاتَّبَعَهُ فَهَجَرَ لاَغِطاً وَ ضَلَّ خَابِطاً
نامه مردى كه نه خود آگاهى لازم دارد تا رهنمودش باشد و نه رهبرى دارد كه هدايتش كند؛ تنها دعوت هوسهاى خويش را پاسخ گفته و گمراهى، عنان او را گرفته و او اطاعت مىكند، كه سخن بى ربط مىگويد و در گمراهى سرگردان است.
وَ مِنْهُ لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لاَ يُثَنَّى فِيهَا اَلنَّظَرُ وَ لاَ يُسْتَأْنَفُ فِيهَا اَلْخِيَارُ اَلْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ وَ اَلْمُرَوِّي فِيهَا مُدَاهِنٌ
(از همين نامه است) همانا بيعت براى امام يك بار بيش نيست و تجديد نظر در آن ميسّر نخواهد بود و كسى اختيار از سر گرفتن آن را ندارد! آن كَس كه از اين بيعت عمومى سر باز زند، طعنه زن، و عيب جو خوانده مىشود، و آن كَس كه نسبت به آن دو دل باشد منافق است.
📜 از نامههاى آن حضرت عليه السَّلام است نيز به معاويه (كه او را بر نوشتن نامهاى كه بآن بزرگوار نوشته توبيخ و سرزنش نموده و نادانى و گمراهى او را گوشزد فرموده):
(۱) پس از ستايش خداوند و درود بر #رسول_اكرم (صلی الله علیه وآله) از تو بمن رسيد پندى كه از سخنان گوناگون بهم پيوند داده و پيغامى آراستهاى (مطالبى بدست آورده در اين مكتوب بهم پيوستهاى در صورتيكه ربطى بيكديگر ندارند، چون ندانستهاى هر يك را كجا و چگونه بايستى بكار برد، از اينرو) بجهت گمراهى خود اين نامه را ترتيب داده و بسبب بدى رأى و انديشه آنرا فرستادهاى!
(۲) و نامه از كسى است كه او را نه بينائى هست تا راهنمايش باشد، و نه زمامدار و جلودارى كه به رستگارى سوقش دهد، هواى نفس (به چنين كارى) وادارش ساخته او هم پذيرفته، و گمراهى، زمامدارش شده او هم پيروى نموده، پس (به اين جهت) هذيان و ياوه بافته و بانگ بيهوده زده (سخنان نادرستى گفته كه چيزى از آن مفهوم نمىشود) و گمراه گشته و اشتباه نموده (چنين سخنان ناشايسته نوشته)
و قسمتى از اين نامه است (در اينكه تكليف آنانكه با آن حضرت بيعت نموده با آنها كه بيعت نكرده يكسان است): (اى معاويه وظيفۀ مردم بصره و طلحه و زبير و تو و اهل شام در موضوع بيعت و پيمان بستن با من يكسان است)(۳) زيرا آن يك بيعت است كه (مهاجرين و انصار را كه اهل حلّ و عقد امّت محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله مىدانيد گرد آمده بر آن اتّفاق نمودهاند و هر بيعتى را كه ايشان بر آن تصميم بگيرند) رأى و انديشه در آن دو تا نمىشود، و اختيار (رأى ديگر) در آن از سر گرفته نمىگردد (چنانكه در بارۀ خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و بيعت با آنها چنين عقيده داريد، پس حاضر نمىتواند پيمان شكسته ديگرى را اختيار نمايد، و غائب را نمىرسد آنرا نپذيرد، بنا بر اين) هر كه پيمان شكسته از آن دست بردارد (بدين و آئين مسلمانان) طعن زننده است (پس بايد با او جنگيد تا به راهى كه بيرون رفته باز گردد) و هر كه در (پذيرفتن و نپذيرفتن) آن تأمّل و انديشه نمايد #منافق و دو رو است (زيرا تأمّل او در ردّ و قبول به عقيده و سابقۀ عمل شما مستلزم آنست كه در راه مؤمنين و وجوب پيروى از آن شكّ و ترديد داشته و علاقۀ او از روى راستى و درستى نبوده است، چون اگر علاقۀ او از روى حقيقت بود بايستى بدون تأمّل و درنگ آنچه را مؤمنين گرد آمده بر آن اتّفاق نمودهاند بپذيرد).
📖 ① از آنجا كه معاويه در نامۀ خود به اصطلاح امام عليه السلام را موعظۀ به تقوا و پرهيزكارى كرده و به بعضى از آيات قرآن متوسل شده آيۀ «وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ» آيهاى كه هيچ ارتباطى حتى به ادعاهاى باطل او نداشته، امام عليه السلام در آغاز اين نامه مىفرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) نامهاى از سوى تو به من رسيد، نامهاى با اندرزهاى نامربوط و سخنان رنگارنگ كه با گمراهى خويش آنرا تزيين كرده و با سوء رأيت امضا نموده بودى»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْكَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ ، وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ ، نَمَّقْتَهَا بِضَلَالِكَ، وَ أَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِكَ).
تعبير به (موصله) اشاره به ناهمگون بودن نامۀ معاويه است كه تمسك به بعضى از آياتى كرده كه هيچ ارتباطى به مقصود او نداشته و از يك سو امام عليه السلام را به شقّ عصاى مسلمين؛ يعنى ايجاد اختلاف متهم مىكند در حالى كه كلمات او مصداق بارز ايجاد اختلاف است.
و تعبير به (رسالة محبّرة) (با توجّه به اينكه محبّرة به معناى تزيين شده است) اشاره به اين است كه معاويه سعى كرده است به هر وسيلهاى كه ممكن است نامۀ خود را حق به جانب معرفى كند گاه از #روز_قيامت و عذاب الهى سخن مىگويد، گاه مصالح مسلمين را مطرح مىكند و گاه آيات قرآن را سپر قرار مىدهد.
تعبير به (نمّقتها بضلالك) اشاره به اين است كه تعبيرات ظاهراً زيباى نامه شبيه تعبيراتى است كه منافقان گمراه هنگام عذرخواهى در مقابل پيغمبر به كار مىبردند.
جملۀ (امضيتها بسوء رأيك) يا به معناى اين است كه امضا كردن چنين نامهاى جز از انسان كج فكر و نادان صورت نمىگيرد و يا اگر امضا را به معناى ارسال بگيريم، مفهومش اين است كه فكر نادرست تو به تو اجازه داد كه چنين نامۀ زشت و جسورانهاى را براى امام عليه السلام و پيشواى مسلمانان بفرستى.
② امام عليه السلام در ادامۀ سخن، محتواى نامۀ معاويه و شخصيت او را در عباراتى كوتاه و پر معنا روشن مىسازد و مىفرمايد: «اين نامه از كسى است كه نه چشم #بصيرت دارد تا هدايتش كند و نه رهبرى آگاه كه ارشادش نمايد (به همين دليل) هوا و هوس، او را به سوى خود دعوت نموده و او اين دعوت را اجابت كرده و گمراهى، رهبر او شده و او از آن پيروى نموده به همين دليل بسيار هذيان مىگويد و در گمراهى سرگردان است»؛ (وَ كِتَابُ امْرِئٍ لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ يَهْدِيهِ، وَ لَا قَائِدٌ يُرْشِدُهُ، قَدْ دَعَاهُ الْهَوَىٰ فَأَجَابَهُ، وَ قَادَهُ الضَّلَالُ فَاتَّبَعَهُ، فَهَجَرَ لَاغِطاً ، وَ ضَلَّ خَابِطاً).
قابل توجّه اينكه؛ امام عليه السلام در اين سه جمله، از امور دوگانهاى استفاده كرده است كه به صورت لازم و ملزوم با يكديگر در ارتباط است؛
در جملۀ اوّل مىفرمايد: «نه چشم بصيرت دارد و نه راهنما»
در جملۀ دوم كه نتيجۀ آن است مىفرمايد: «به جاى چشم بصيرت، هواى نفس او را به سوى خود دعوت مىكند و به جاى راهنماى آگاه، ضلالت و گمراهى قائد اوست»
و در جملۀ سوم كه نتيجۀ جملۀ دوم است مىفرمايد: «او پيوسته هذيان و سخنان بيهوده مىگويد و به سبب راهنمايان گمراه، در گمراهى سرگردان است».
و به راستى چنين است، زيرا نور هدايت يا بايد از درون بتابد يا از برون بوسيلۀ رهبران الهى.
در غير اين صورت تاريكى درون و گمراهى برون كه به وسيلۀ مشاوران بىايمان و ناآگاه حاصل مىشود، انسان را به سوى پرتگاه مىبرد؛ نه سخنانش نظم منطقى دارد و نه در اعمالش برنامۀ عاقلانهاى ديده مىشود.
③ سپس امام عليه السلام به پاسخ يكى از اشتباهات بزرگ معاويه كه در نامۀ خود ذكر كرده است مىپردازند. او در نامۀ خود چنين نوشته بود كه بيعت امام عليه السلام صحيح نبوده زيرا مردم شام آنرا نپذيرفتهاند امام عليه السلام مىفرمايد: «بيعتِ خلافت يك بار بيشتر نيست نه تجديد نظر در آن راه دارد نه اختيار فسخ؛ بنابراين آنكس كه از بيعت خارج شود (بر آراى مهاجران و انصار) طعنه زده و به مخالفت برخاسته (و آن را بىاعتبار شمرده) و آن كَس كه دربارۀ آن ترديد به خود راه دهد منافق است»؛ (لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لَا يُثَنَّىٰ فِيهَا النَّظَرُ ، وَ لَا يُسْتَأْنَفُ فِيهَا الْخِيَارُ. الْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ، وَ الْمُرَوِّي فِيهَا مُدَاهِنٌ).
در واقع امام عليه السلام به يكى از مسلمات نزد معاويه در مسألۀ خلافت استدلال مىكند؛ زيرا او معتقد بود كه خلافت خلفاى پيشين كه بر اساس آراى مهاجرين و انصار بوده رسميّت داشته است و كسانى كه از مدينه دور بودهاند مىبايست به آراى مهاجرين و انصار احترام بگذارند و آن را بپذيرند. سنّت خلفاى پيشين چنين بوده است. امام عليه السلام مىفرمايد: چگونه دربارۀ خلفاى پيشين رأى مهاجرين و انصار و به اصطلاح اهل حلّ و عقد را مىپذيرى؛ اما نسبت به بيعت من كه بسيار گستردهتر و وسيعتر از آنان بوده است ترديد به خود راه مىدهى و عدم تسليم اهل شام را مطرح مىكنى؟! اين نشانۀ يكى از دو چيز است: يا روش پيشينيان خود را باطل مىشمرى و يا همچون منافقان گاه چيزى را مىپذيرى و گاه همانند آن را انكار مىكنى. اگر واقعاً براى پذيرش حكومت امام عليه السلام مسلمانان، اتفاق آراى تمام بخشهاى كشور اسلام لازم باشد، بايد حكومت خلفاى پيشين را باطل بدانى و حكومت تو هم كه از آنان گرفته شده باطل خواهد بود.
امام عليه السلام در جملۀ « لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ ...» به يك واقعيّت مسلّم آن زمان اشاره مىكند كه بيعت همچون يك بيع لازم بدون هيچ حق خيار بود؛ نه تكرار در آن راه مىيافته و نه خيار فسخ؛ يعنى يك بار و براى هميشه.
🔰 خط حزبالله ۳۵۴ | بازدارندگی، زیر سایه ایمان و مجاهدت
🔻 شمارهی سیصد و پنجاه و چهارم هفتهنامهی خط حزبالله با عنوان «بازدارندگی، زیر سایه ایمان و مجاهدت» منتشر شد.
🔹گزارش هفته خط حزبالله، به این سوال جواب داده است که چگونه صنعت دفاعی ایران اسلامی در طول سه دهه به خودکفایی، استقلال و اقتدار رسید؟
🔹 یادداشت هفته این شماره خط حزبالله، با عنوان «جنبش ناکام» به بازخوانی تاریخی ماجرای جنبش ملی صنعت نفت و کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد۱۳۳۲ پرداخته است.
🌷 شمارهی این هفتهی خط حزبالله، به روح مطهر مبارز انقلابی، شهید حجتالاسلام سیدعلی اندرزگو تقدیم میشود.
📥 نسخه PDF👇