eitaa logo
مدرسه مهارت آموزی مبنا
16.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
330 ویدیو
48 فایل
💫 کانال رسمی «مدرسه مهارت آموزی مبنا» 💫 ✅ توی این مدرسه، مهارت‌های بنیادی رو آموزش می‌دیم. + ارتباط با ادمین: 🆔 @adm_mabna
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای شماره ۶۶! نام: امیر علی نام خانوادگی: افضلی سن :۸ محل سکونت: کرمان پسرم عاشق توپ بازی بود،چه گل کوچیک سر کوچه، چه فوتبال مدرسه، چه فیفا ۱۱ دستگاه بازی. چند روزی بود از حاج قاسم می‌پرسید. می‌گفت آقایی که موقع نماز گل را از آن پسر کوچولو گرفت، کیست؟ هرچقدر هم برایش حرف می‌زدیم راضی نمی‌شد‌. یک روز توپ بزرگی که کادوی تولدش بود را آورد. توپ از نویی برق میزد در این سه ماه که برایش توپ را خریده بودیم، این قدر توپ را دوست داشت که ازش استفاده نمی‌کرد. صدایم زد. سرم را که برگرداندم ایستاد جلویم. در دل قربان صدقه‌اش رفتم. _جانم مامان _بیا بریم پیش حاج قاسم، می‌خوام بهش توپمو بدم. _چرا مامان جان؟؟ -الان تلویزیون نشون داد. می‌خوام برم توپمو بدم بهش شاید منم بغل کنه. اشک به چشمم نیش زد. فردا سالگرد حاج‌قاسم بود. قولش را که به امیرعلی دادم، با وسواس دنبال کاغذ کادو برای توپش گشت.... | @mabnaschoole |
خانم شماره ۵! نام: زهرا نام خانوادگی: معینی سن: ۳ محل سکونت: کرمان بعد از ده سال چشم انتظاری با هزار نذر و چله گرفتن در فاطمیه، حاجت‌شان را گرفتند. از همان موقعی که زهرا توی شکم مادرش لگد می‌زد، مریم دعا و روضه می‌رفت و می‌گفت تربیت دخترم را دست فاطمه‌ی‌زهرا داده‌ام. من هیچ کاره‌ام. نذر خودتان است و خودتان هم آن‌طور که دوست دارید بزرگش کنید. از همان سال اول نیت کردند هرسال به‌جای جشن تولد، میلاد حضرت زهرا در خانه شان جشن بگیرند. مادرجون یک جفت کفش قرمز برای زهرا کادو آورده بود که وقتی راه می‌رفت صدا می‌داد. زهرا روی دوش پدر نشسته بود. از آن بالا با بقیه دست می‌داد و شیرین‌زبانی می‌کرد. مردی نان به دست داشت از کنار ما رد می‌شد. مرد احتمالا برای موکب نان خریده بود. عطر تازگی نان زهرا را به حرف آورد. -ایخوام... ایخوام مرد تکه ای نان کند. مصطفی، زهرا را از قلمدوشش پایین آورد و روی زمین گذاشت. از پشت شکل خرگوشی بود که دو گوش بزرگ سفید دارد و یک جفت کفش قرمز توی پاهایش جیک جیک می‌کند. چشمش به بادکنک های موکب افتاد. سرعتش را بیشتر کرد. مصطفی از عقب مراقبش بود اما دخالت نکرد. زهرا چند قدم که رفت بابا را کنارش ندید. سرش را به عقب چرخاند. با دیدن مصطفی لبخند بزرگی روی لب هایش نشست و با سرعت بیشتری به طرف بادکنک ها رفت. یکدفعه صدایی بین‌شان فاصله انداخت. تکه نان خونی شد. | @mabnaschoole |
نور چشمی‌های مادر... هر سال قبل از روز مادر، توی دل آدم ولوله میفته که چه کادویی برای مادرم ببرم؟ کلی آدم فکر می‌کنه و آخرش نمی‌تونه اون چیزی که لایق مادرش هست رو براش بگیره. برای شما هم پیش اومده که هدیه‌ای برای مادرتون برده باشین و اون بگه: "قربونت برم‌. دستت درد نکنه. همین که خودت اینجایی از صدتا هدیه برام بالاتره." آره واقعا، بهترین هدیه برای مادرمون وجود خودمون هست. اگه آدم این رو بدونه غبطه می‌خوره به حال آدم‌هایی که دیروز توی کرمان شهید شدن و جونشون رو توی روز مادر، توی راه مادرمون حضرت زهرا (س) به درگاه ایشون هدیه کردن. شهدای دیروز کرمان، نورِ چشمی‌های مادر هستن... | @mabnaschoole |
خانم شماره ۹! اسم : سمیه نام خانوادگی: رستمی سن: ۳۶ محل سکونت :شیراز قد : ۱۶۳ متاهل و دارای دو فرزند سمیه خانم خانه‌دار بود و مربی حلقه صالحین. سال قبل همراه بچه‌های حلقه‌ به کرمان رفت. اما امسال قصد داشت مانند سال اول، دوباره خانوادگی به کرمان سفر کند. بچه‌هایش علی و نازنین برای این سفر یکی از دیگری مشتاق‌تر بودند. سمیه‌خانم به مدرسه برای گرفتن مرخصی دو روزه بچه‌ها زنگ زد. اما چون در روزهای امتحان بود، اجازه ندادند و سفر به کرمان کنسل شد. بیشتر از همه سمیه‌خانم ناراحت شد. برای همین پدر و بچه‌ها تصمیم گرفتند به عنوان هدیه‌ی روز مادر، سمیه خانم را هر طور شده به کرمان بفرستند. سمیه خانم با خانواده خواهرشوهرش به کرمان رفت. از یک طرف خوشحال بود و از طرف دیگر برای نبود بچه ها و همسرش ناراحت. ولی خب این سفر، کادوی روز مادر بود. از سفر باید بهترین استفاده را می‌برد. سمیه‌خانم همین که داشت قدم می‌زد و با شور و شوق به سمت گلزار می‌رفت هدیه اصلی‌اش را در مسیر گلزار از صاحبش گرفت. | @mabnaschoole |
خانم شماره‌ی ۷۳! نام: فاطمه نام خانوادگی: سعیدی سن: ۱۸ محل سکونت: کرمان تحصیلات: کلاس دوازدهم رشته ریاضی مجرد مثل سال گذشته قرار بود با خواهرش و دامادشون توی پیاده‌روی سالروز شهادت سردار دل‌ها شرکت کنند، آماده شدند که حرکت کنند، تلفنش زنگ خورد. دوستش بود، گفت: - می‌خوایم عصر بریم زیارت، گلزار شهدا تو هم با ما میای؟ با خودش فکر کرد خیلی وقت هست با بچه ها جایی نرفته است. به دوستش گفت: -باشه میام. بعد برگشت به خواهرش گفت: -خیلی شرمندم شما برید دوتایی. من عصر با بچه ها مجردی میرم. عوضش زودتر میرم جای تو هم روز مادرو تبریک بگم به مامان. خواهرش که به تصمیمات لحظه‌ای فاطمه عادت داشت، خندید. بغلش کرد و رفت. فاطمه سریع رفت هدیه ی مادر را آماده کرد. با یه شاخه گل رفت توی آشپزخانه. مادر در حال آشپزی بود. بغلش کرد و هدیه را داد. -روزت مبارک مامان گلم. ان شالله از حضرت فاطمه عیدی بگیری‌ امروز. -ممنون دخترم. تو هم همین‌طور. تا ظهر به مامان کمک کرد. خواهرش خبر داد که همان‌جا می مانند و خانه نمی‌آیند. با بابا و مامان، سه نفری نهار را خوردند. دیگر دل توی دلش نبود که راهی مزار حاجی بشود. ساعت دو و نیم بود که حاضر شد. شوق عجیبی داشت. رفت پیش مامان بغلش کرد. -زود برمی‌گردم. میشه شام غذای مورد علاقمو درست کنی؟ مادر بوسیدش و گفت: - حتما، سلام منم به حاجی برسون. رسید به گلزار شهدا، همون اول مسیر که موکب ها شروع می‌شدند ایستاد با دوستانش تماس گرفت. هنوز نرسیده بودند. قرار شد همان‌جا منتظر باشد تا برسند. ایستاد رو به گنبد سبز قشنگی که انتهای مسیر بود. زیر‌ لب، به حالت زمزمه گفت: - خانم جان! یا زهرا تولدتون مبارک، شرمندم که داره ۱۸ سالم تموم میشه و هنوز تو این دنیام، میخواستم مثل صاحب اسمم تو همین سن شهید بشم... میدونم لیاقتشو ندارم ولی آرزو بر جوونا عیب نیست ان شالله قسمت ما هم بشه. راستی حاج‌قاسم مادرم بهتون... حرفش تمام نشده، صدای مهیبی آمد و... |@mabnaschoole |
جمعه‌ها روزنامه چاپ نمی‌شود؛ آخر اخبار رؤیایی را نمی‌توان در روزنامه‌ها جست؛ جمعه‌ها رؤیانامه چاپ می‌شود... منتظر باشید... | @mabnaschoole |
روز به روز بلا و مصیبت در جبهه ایمان بیشتر می‌شود؛ یکی از این مصیبت‌ها برای یک جامعه بی‌ایمان برای فرو رفتن در چاه افسردگی کافی است؛ اما در جبهه ایمان، هرچقدر مصیبت‌ها بیشتر می‌شود، همت و اراده‌مان بیشتر می‌شود. ما فکر می‌کنیم این اثر است؛ جامعه‌ای که رویا دارد، نیاز به هیچ مخدری ندارد... تا دقایقی دیگر، نخستین رؤیانامه روایت انسان به مناسبت سالروز میلاد حضرت زهرا(س) منتشر خواهد شد. | @mabnaschoole |
📢پایان ساخت حرم حضرت فاطمه (س)! 🔹ضریح مطهر حضرت صدیقه طاهره(س) پس از عبور از کشورهای مختلف و استقبال مردم جهان، به مدینه رسید. 🔹سرتیتر خبرهای رویایی در ویژه‌نامه‌ی روایت انسان، به مناسبت سالروز ولادت حضرت زهرا(س)! 🌱تقدیم به ساحت مقدس صاحب الزمان (عج) 🔸رویانامه تصویری از دوران ظهور حضرت حجت (ارواحنا فداه) می‌باشد تا امید و همتی در دل‌هایمان روشن کند و در مسیر ایشان قدم برداریم! | @mabnaschoole |
🔸به نظرتون چه تیتری جاش توی این رویانامه خالیه؟ ▫️اگه شما نویسنده این رویانامه بودین، از چه تیتری استفاده می‌کردین؟ 🔻تیترهای خودتون رو می‌تونین از طریق شناسه زیر برامون بفرستین: 📮 @adm_mabna
🔹تیترهایی که به نظر شما جاش توی "رویانامه" خالیه! ▫️بخش اول | @mabnaschoole |
🔹تیترهایی که به نظر شما جاش توی "رویانامه" خالیه! ▫️بخش دوم | @mabnaschoole |
🔹تیترهایی که به نظر شما جاش توی "رویانامه" خالیه! ▫️بخش سوم | @mabnaschoole |
▪️این طرف باش! ▫️نائومی کلاین | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸رفتن و گشتن و دیدن! *مادرها مثل هم قربون‌صدقه بچه‌ها نمیرن... ▫️برشی از جلسه اول نویسندگی خلاق 🔹استاد جوان آراسته | @mabnaschoole |
🔸اصالت! ▫️آنتوان چخوف | @mabnaschoole |
🔹یکشنبه‌های مثنوی و داستان✌️ 🔸اگه امکان شرکت حضوری توی این جلسه رو ندارید، می‌تونید ساعت ۱۶ از طریق لینکی که این پایین نوشته شده، وارد جلسه بشید و از هم‌نشینی با ادبیات لذت ببرید✌️ 🔻لینک جلسه: 📎 http://meet.google.com/ycb-xgfi-pbf | @mabnaschoole |
📖 سومین جلسه «مثنوی و داستان» هم‌اکنون در حال برگزاری هست 🔻پخش مستقیم از طریق لینک زیر: 📎 http://meet.google.com/ycb-xgfi-pbf | @mabnaschoole |
🔸سهل ممتنع! ▫️ارنست همینگوی | @mabnaschoole |
🔸نمود بشریت! ▫️لئو تولستوی | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱روایت مادری 🔹به زودی... 🔸دومین رویداد «جنگ روایت‌ها» دوست دارید چه مهمون‌هایی توی این رویداد شرکت کنن؟ | @mabnaschoole |
🔸مشکل نوشتن! ▫️جوزف هلر | @mabnaschoole |
🔸لحظه ترسناک! ▫️استیون کینگ | @mabnaschoole |
سلام سلام احتمالا همه‌تون این کلیپ رو دیدید و می‌تونید حدس بزنید میخوایم در مورد چی صحبت کنیم😁 ▫️اما قبل از اینکه بریم سراغ اصل ماجرا، خواستم کمی در مورد رویداد جنگ روایت‌های قبلی با هم صحبت کنیم. ▫️ممنون می‌شیم کمی از تجربه‌ی حضورتون توی رویداد قبلی برامون بنویسید و به این شناسه برامون بفرستید: 📮@adm_mabna | @mabnaschoole |
🔸نظر یکی از مخاطبین در مورد تجربه‌شون از "رویداد جنگ روایت‌ها" ▫️واقعا هم همین طوره ما کلی کار و روایت زمین مونده داریم که باید انجامشون بدیم اما ازشون غافل هستیم | @mabnaschoole |