السَّلاَمُعَلَیْکِأَیَّتُهَاالصِّدِّیقَةُالشَّهِیدَةُ🖤
#آجرک_الله_یا_بقية_الله_الاعظم🏴
دوستان سلام
اگه یادتون باشه چند ماه قبل برای خانواده ای پول جمع میکردم
پدر خانواده طی حادثه ای خونه نشین شده بود و مادر هم مریض بود
سه فرزند داشتن که فرزند اول پسر ۲۰ ساله ای بود که کارگری میکرد
و متاسفانه اون پسر هم در رودخانه ای که لایروبی میشد غرق شد
و خانواده هم داغدار شدن و هم نان آور خانواده رو از دست دادن
این خانواده مستاجر هستن و براشون کمی پول پیش تهیه کردیم منتها چون نمیتونن کرایه ماهی یک میلیون و پونصدی رو بدن احتمالا پول پیش بابت کرایه میره
خیری حدود ۴۰ متر زمین در شهرستان براشون خریده
داریم یه اتاق ۳۰ متری داخل این زمین میسازیم مقداری پول جمع کردیم و اتاقی ساخته و خاک گچ شده ولی دیگه پولی نمونده
گفتیم لوله کشی و سیم کشی کنیم و یه ظرف شویی داخل اتاق بزاریم و یه دستشویی و حمام در گوشه حیاط بسازیم و پشت بام ایزوگام بشه
و برای دستشویی یه کاسه توالت بزاریم بدون کاشی
فعلا به جای در یه پرده بزنیم که این خانواده به این خونه منتقل بشن و از مستأجری راحت بشن
این موارد برای زندگی در این منزل واجبه واگرنه بنایی کامل کلی خرج داره
پدر و مادر این خانواده بیمار هستن
و هزینه درمان میخوان
خرجی خونه ندارن
گاهی به من پیام میدن که اگه امکان داره ۱۰۰ تومن به ما بده
و من نمیدونم با ۱۰۰ تومن چه کاری میشه کرد
خواستم از شما دوستان در شب شهادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها خواهش کنم که کمک کنید یه سرپناه برای این خانواده تهیه کنیم و این خونه رو به همین حدی که توضیح دادم برسونیم
خداوند متعال پناهتون باشه
هرکس میتونه در این کار خیر شرکت کنه بسم الله
دوستان اگه دوست دارید عمرتان با برکت بشه یه کار خیر به نیت خشنودی خانم انجام بدید
خانم مدیون کسی نمیمونه
اگه خودتون امکان کمک ندارید خواهش میکنم پیام منو به دوستانتون و اشنایان بدید و تاکید کنید حتما بعد واریز پیامک بدن
واگرنه من پول رو به جای صدقه رد میکنم.
۶۱۰۴۳۳۷۸۶۵۴۵۶۶۳۴
میتراابیاری
لطفاً بعد واریز پیامک بدید
۰۹۱۲۴۳۸۵۹۳۱
یا بعد واریز به آیدی زیر پیام بدید
@Abyari313
https://eitaa.com/joinchat/924975434Cced7bb2487
قربانی و انفاقات نذر گل نرگس
ﻣﻴﮕﻔــﺖ :
دوســـت دارم مثل حضــرت ابوالفضــل یه تیــر به چشــمم بخـــوره یکی به دستـــم!
روز شهــادت #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها ) در عملیات کربلای ۵ با نام مادر ســادات شهید شد.
پیکرش که امد، مــادرش قــبل از من خــودش را روی هاشــم انداخت. شیـــر زن بود.
گــفت :
مــادر شیرم حلالــت...
امــــا مــن, تا چشـــم پاره و بازی شکافته اش را دیــدم, کمـــرم تــیر کشیــد, همانجا کنار تابوتــش روی زمین نشستم...
ﺁﺧﺮ همانطور که می خواســت ﻣﺜﻞ ﺣﻀﺮﺕﻋﺒــﺎﺱ علیهالسلام ﺷﻬﻴـﺪ ﺷـﺪ...
🏷راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید)
#شهــید_هاشم_اعتمادی
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهیداعتما دی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#نگاه_خدا 💗 قسمت44 خاله ساعده صبحانه رو آورد توی اتاق ،خوردم نیم ساعت سلما اومد خونه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت45
دو سه روز گذشت و از فردا باید میرفتم دانشگاه
صبح یا صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
نگاه کردم عاطفه بود -الوووو
عاطی: یعنی من دستم بهت برسه پوستت و میکنم
- باز چی شده
عاطی: دو روزه برگشتی ،اطلاع نمیدی ،ترسیدی بیام دنبال سوغاتیم
- شرمنده خسته بودم حوصله کسی و نداشتم
عاطی: الان من شدم کسی؟ باشه اشکال نداره - قهر نکن دیگه ،اتفاقن کارت داشتم میخواستم ببینمت
عاطی: فعلن که وقت ندارم ،زنگ بزن از منشیم وقت بگیر
- حتمن منشیت هم آقا سیده!
عاطی: نه خیری ایشون رییس هستن - ای مرد زلیل
عاطی: پنجشنبه میام دنبالت با هم بریم بیرون ،سوغاتیمو هم همرات بیار باز نگم - باشه بابا تو منو کشتی بلند شدم لباسامو پوشیدم ،سوار ماشین شدم و رفتم دانشگاه ،دانشگاه خلوت بود ،رفتم سر کلاس ، فک کنم ۱۲ نفر بودیم
خیلی غیبت داشتن
کلاسم که تمام شد رفتم داخل کافه دانشگاه یه کیک و نسکافه خردیم رفتم روی یه میز نشستم
که گوشیم زنگ خورد
خاله زهرا بود، حتمن اونم فهمیده برگشتیم - سلام خاله جون خوبین؟
خاله زهرا: سلام عزیزم ،رسیدن به خیر ،سفر خوش گذشت؟
- عالی بود
خاله زهرا: سارا جان میخواستم بگم واسه پنجشنبه میخوایم بریم خاستگاری ،عروس خانم تاکید کردن حتمن تو هم باید باشی ،،میای دیگه - اره خاله جون میام
خاله زهرا: قربون دختره فهمیدم برم - کاری ندارین خاله جون من باید برم سر کلاسم
خاله زهرا: نه عزیزم برو به سلامت
الان اینو چیکارش کنم ،به عاطفه چی بگم
دوسه روز گذشت و با غیبت یاسری خیلی خوشحال بودم ،که لااقل یه کم ذهنم اروم تره.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت46
پنجشنبه صبح زود بیدار شدم چون میدونستم عاطفه زود میاد دنبالم
رفتم حمام دوش گرفتم
لباسمو پوشیدم
رفتم پایین یه کم صبحانه خوردم که صدا زنگ آیفون و شنیدم ، رفتم دیدم عاطفه است
درو باز کردم
کیفمو برداشتم ،سوغاتی عاطی رو هم گرفتم رفتم ( سوار ماشین شدم با عاطفه روبوسی کردم )
- بفرما اینم سوغاتی شما
عاطی: ای واااییی چرا زحمت کشیدی ما که راضی نبودیم...
- خوبه حالا اگه نمیآوردم دارم میزدی
عاطی: اره واقعن ،کجا بریم - نمیدونم یه جا بریم زود برگردیم که امشب میخوایم بریم خاستگاری
عاطی: واییی بادا بادا مبارک بادا ،ایشالله خاستگاری تو - کوفت
عاطی: پس بریم اول گلزار - باشه بریم
رسیدیم بهشت زهرا من رفتم سمت مزار مامان فاطمه ،عاطی هم اومد یه فاتحه ای خوند و رفت سمت گلزار شهدا
نشستم کنار قبر ،سرمو گذاشتم روی سنگ ،و بغضمو شکستمو گریه کردم ،واییی که چقدر خسته ام مامان ،ای کاش تو بودی و من رفته بودم ،حتمن میدونی امشب چه خبره ،ای کاش قلبم وایسته و نرم به این خاستگاری
حرفام که تمام شد رفتم سمت گلزار
دیدم عاطفه مثل همیشه نشسته داره درد و دل میکنه برگشتم چشمم به شهید گمنام خورد ..شهیدی که دورو اطرافش همه اسم و نشان داشتن ولی این شهید بی نام نشان بود ...
رفتم نزدیک سنگ قبرش نشستم ، میگن که شماها زنده این راسته؟
چرا خواستی بی نام و نشان باشی؟
چرا دوست نداشتی مثل بقیه عکست روی سنگ باشع؟ مادر نداشتی؟
مادرت دل نداشت؟
چه طور حاضر شدی چشم به راهش نگه داری؟
سرمو گذاشتم روی سنگ وگریه ام شدت گرفت؟ نمیدونم دلم به حال تو گریه میکنه یا دلم به حال بدبختی های خودم
یه دفعه چشمم به یه کفش مردانه افتاد
سرمو برداشتمو و از جام بلند شدم
رومو برگردوندم ،چشم هامو زبونم قفل شده بود اینجا چیکار میکرد کاظمی بود ( سرش پایین بود) برام خیلی عجیب بود
گفت: ببخشید میشه برید کنار من بشینم اینجا
منم ازش فاصله گرفتم
نگاه کردم از جیبش یه قرآن کوچیکی درآورد شروع کرد به خوندن ...
عاطی: سارا اینجایی کل مزارو گشتم بیا بریم دیر میشه (عاطفه ،دستمو گرفت و از اونجا دور شدم)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️خاطره و روضه ی بسیار زیبا و تاثیرگذار از حجت الاسلام قرائتی
▪️در مورد شهادت #حضرت_زهرا سلام الله علیها...🖤
🏴 بسیار کوتاه و کم حجم...
#فاطمیه
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4