هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر (ع) و یا حضرت زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آن را به هیئت های مذهبی به عنوان کمک بدهید.
در کفنم یک سربند یا حسین (ع) و تربت کربلا قرار بدهید. تا میتوانید برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست.
🌹🌾🌹
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان شهیدمعز غلامی بودیم*
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
یازهرا:
@madadazshohada
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم : جوان من
بدجور کپ کرده بود ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... صدام بریده بریده در می اومد ...
- کاری داشتی آقا سینا؟ ...
با شنیدن جمله من، کمی به خودش اومد ... زبونش بند اومده بود ... و هنوز مغرش توی هنگ بود ...
حس می کردم گلوش بدجور خشک شده ... و صداش از ته چاه در میاد ... با دست به پشت سرش اشاره کرد ...
ـ بالا ... چایی گذاشتیم ... می خواستم بگم ... بیاید ... خوشحال میشیم ...
از حالت بهم ریخته و لفظ قلم حرف زدنش ... می شد تا عمق چیزهایی رو که داشت توی ذهنش می گذشت رو دید... به زحمت لبخند زدم ... عضلات صورتم حرکت نمی کرد...
- قربانت داداش ... شرمنده به زحمت افتادی اومدی ... نوش جان تون ... من نمی خورم ...
برگشت ... اما چه برگشتنی ... ده دقیقه بعد دکتر اومد پایین ...
- سر درد شدم از دست شون ... آدم میاد کوه، آرامش داشته باشه و از طبیعت لذت ببره ... جیغ زدن ها و ...
@madadazshohada
پریدم توی حرفش ... ضایع تر از این نمی تونست سر صحبت رو باز کنه ... و بهانه ای برای اومدن بتراشه ...
ـ بفرما بشین ... اینجا هم منظره خوبی داره ...
نشست کنارم ... معلوم بود واسه چی اومده ...
- جوانن دیگه ... جوانی به همین جوانی کردن هاشه که بهترین سال های عمره ...
یهو حواسش جمع شد ...
- هر چند شما هم ... هم سن و سال شونی ... نمیگم این کارشون درسته ... ولی خوب ...
سرم رو انداختم پایین ... بقیه حرفش رو خورد ... و سکوت عمیقی بین ما حکم فرما شد ...
@madadazshohada
💠#قسمت_صد_و_سی_و_نهم : یا رسول الله ...
- زمان پیامبر ... برای حضرت خبر میارن که فلان محل ... یه نفر مجلس عیش راه انداخته و ...
پیامبر از بین جمع ... حضرت علی رو می فرسته ... علی جان برو ببین چه خبره؟ ...
حضرت میره و برمی گرده ... و خطاب به پیامبر عرض می کنه ... یا رسول الله ... من هیچی ندیدم ...
شخصی که خبر آورده بوده عصبانی میشه و میگه ... من خودم دیدم ... و صدای ساز و دهل شون تا فاصله زیادی می اومد ... چطور علی میگه چیزی ندیدم؟ ...
@madadazshohada
پیامبر می فرمایند ... چون زمانی که به اون کوچه رسید ... چشم هاش رو بست و از اونجا عبور کرد ... من بهش گفته بودم، ببین ... و اون چیزی ندید ...
مات و مبهوت بهم نگاه می کرد ... به زحمت، بغض و اشکم رو کنترل کردم ... قلب و روحم از درون درد می کرد ...
ـ به اونهایی که شما رو فرستادن بگید ... مهران گفت ... منم چیزی ندیدم ...
@madadazshohada
و بغض راه گلوم رو سد کرد ... حس وحشتناکی داشتم ... نمی دونستم باید چه کار کنم ... توی اون لحظات، تنها چیزی که توی ذهنم بود ... همین حکایت بود و بس ...
بهش نگاه نمی کردم ... ولی می تونستم حالاتش رو حس کنم ... گیج و سر درگم بود ... با فکر و انتظار دیگه ای اومده بود ... اما حالا ...
درد بدی وجودم رو پر کرده بود ... حتی روحم درد می کرد... درد و حسی که برای هیچ کدوم قابل درک نبود ...
@madadazshohada
به خدا التماس می کردم هر چه زودتر بره ... اما همین طور نشسته بود ... نمی دونم به چی فکر می کرد ... چی توی ذهنش می گذشت ... ولی دیگه قدرت کنترل این درد رو نداشتم ... ناخودآگاه اشک از چشمم فرو ریخت ...
سریع خودم رو کنترل کردم ... اما دیر شده بود ... حالم دست خودم نبود ... نگاه متحیرش روی چهره من خشک شده بود...
ـ ما واسه وجب به وجب این خاک جون دادیم ... جوان هایی که جوانی شون رو واسه اسلام گذاشتن وسط ... اونها هم جوان بودن ... اونها هم شاد بودن ... شوخ بودن ... می خندیدن ... وصیت همه شون همین بود ... خون من و ...
با حالتی بهم نگاه می کرد ... که نمی فهمیدمش ... شاید هیچ کدوممون همدیگه رو ...
@madadazshohada
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@madadazshohada
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
@madadazshohada
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_صد_و_چهلم : سناریو
مثل فنر از جا پریدم و کوله رو از روی زمین برداشتم ... می خواستم برم و از اونجا دور بشم ... یاد پدرم و نارنجی گفتن هاش افتاده بودم ... یه حسی می گفت ...
ـ با این اشک ریختن ... بدجور خودت رو تحقیر کردی ...
@madadazshohada
حالم به حدی خراب بود که حس و حالی نداشتم ... روی جنس این تفکر فکر کنم ... خدائیه یا خطوات شیطان ... که نزاره حرفم رو بزنم ...
هنوز قدم از قدم برنداشته ... صدای سعید از بالای بلندی ... بلند شد ...
ـ مهرااااان ... کوله رو بیار بالا ... همه چیزم اون توئه ...
@madadazshohada
راه افتادم ... دکتر با فاصله ی چند قدمی پشت سرم ...
آتیش روشن کرده بودن و دورش نشسته بودن ... به خنده و شوخی ... سرم رو انداختم پایین ... با فاصله ایستادم و سعید رو صدا کردم ...
اومد سمتم ... و کوله رو ازم گرفت ...
ـ تو چیزی از توش نمی خوای؟ ...
اشتها نداشتم ...
- مامان چند تا ساندویچ اضافه هم درست کرد ... رفتی تعارف کن ... علی الخصوص به فرهاد ...
نفهمیدم چند قدمی مون ایستاده ...
ـ خوب واسه خودت حال کردی ها ... رفتی پایین ... توی سکوت ...
ادامه سناریوی سینا و دکتر با فرهاد بود ... ولی من دیگه حس حرف زدن نداشتم ... لبخند تلخی صورتم رو پر کرد ...
ـ ااا ... زاویه، پشت درخت بودی ندیدمت ...
سریع کوله رو از سعید گرفتم ... و یه ساندویچ از توش در آوردم ... و گرفتم سمتش ...
- بسم الله ...
@madadazshohada
💠#قسمت_صد_و_چهل_و_یکم : تو نفهمیدی ...
@madadazshohada
جا خورد ...
ـ نه قربانت ... خودت بخور ...
این دفعه گرم تر جلو رفتم ...
ـ داداش اون طوری که تو افتادی توی آب و خیس خوردی ... عمرا چیزی توی کوله ات سالم مونده باشه ... به کوله ات هم که نمیاد ضد آب باشه ... نمک گیر نمیشی ...
دادم دستش و دوباره برگشتم پایین ...
کنار آب ... با فاصله از گل و لای اطرافش ... زیر سایه دراز کشیدم ... هر چند آفتاب هم ملایم بود ...
خوابم نمی برد ... به شدت خسته بودم ... بی خوابی دیشب و تمام روز ... جمعه فوق سختی بود ... جمعه ای که بالاخره داشت تموم می شد ...
@madadazshohada
صدای فرهاد از روی بلندی اومد ... و دستور برگشت صادر شد ... از خدا خواسته راه افتادم ... دلم می خواست هر چه زودتر برسیم خونه ... و تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که... نباید استخاره می کردم ... چه نکته مثبتی در اومدن من بود؟ ... آزمون و امتحان؟ ... یا ...
کل مسیر تقریبا به سکوت گذشت ... همون گروه پیشتاز رفت ... زودتر از بقیه به اتوبوس رسیدن ...
سعید نشست کنار رفقای تازه اش ... دکتر اومد کنار من ... همه اکیپ شده بودن و من، تنها ...
@madadazshohada
برگشت هم همون مراسم رفت ... و من کل مسیر رو با چشم های بسته ... به پشتی تکیه داده بودم ... و با انگشت هام خیلی آروم ... یونسیه می گفتم ... که حس کردم دکتر از کنارم بلند شد ... و با فاصله کمی صدای فرهاد بلند شد ...
- بچه ها ده دقیقه جلوتر می ایستیم ... یه راهی برید ... قدمی بزنید ... اگر می خواید برید سرویس ...
چشم هام رو که باز کردم ... هوا، هوای نماز مغرب بود ...
@madadazshohada
ساعت از 9 گذشته بود که بالاخره رسیدیم مشهد ... همه بی هوا و قاطی ... بلند شدن و توی اون فاصله کم ... پشت سرهم راه افتادن پایین ...
خانم ها که پیاده شدن ... منم از جا بلند شدم ... دلم می خواست هرچه سریع تر از اونجا دور بشم ... نمی فهمیدم چرا باید اونجا می بودم ... و همین داشت دیوونه ام می کرد... و اینکه تمام مدت توی مغزم می گذشت ...
- این بار بد رقم از شیطان خوردی ... بد جور ... این بار خدا نبود ... الهام نبود ... و تو نفهمیدی ...
@madadazshohada
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠@madadazshohada
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
@madadazshohada
#صبحتان_حسینی
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🌸شهدای این چله🌸
۱🌷شهیدمحمد ابراهیم همت
۲🌷شهید حسین معز غلامی
۳🌷شهید هادی طارمی
۴🌷شهید حسین پور جعفری
۵🌷شهید روح الله عجمیان
روز اول👈🏼 ۱۵ دی🌸
روز دوم👈🏼۱۶ دی🌸
روز سوم👈🏼۱۷ دی🌸
روز چهارم👈🏼۱۸دی🌸
روز پنجم👈🏼۱۹ دی🌸
روز ششم👈🏼۲۰ دی🌸
روز هفتم👈🏼۲۱ دی🌸
روز هشتم👈🏼۲۲دی🌸
روز نهم👈🏼 ۲۳دی🌸
روز دهم👈🏼 ۲۴دی🌸
روز یازدهم👈🏼۲۵دی🌸
روز دوازدهم👈🏼۲۶دی🌸
روز سیزدهم👈🏼۲۷دی🌸
روز چهاردهم👈🏼۲۸دی🌸
روز پانزدهم👈🏼۲۹دی🌸
روز شانزدهم👈🏼۳۰دی🌸
روز هفدهم👈🏼۱بهمن🌸
روز هجدهم👈🏼۲بهمن🌸
روز نوزدهم👈🏼۳بهمن🌸
روز بیستم👈🏼 ۴بهمن🌸
روز بیست ویکم👈🏼۵بهمن🌸
روز بیست دوم👈🏼 ۶بهمن🌸
روز بیست وسوم👈🏼۷بهمن🌸
روز بیست وچهارم👈🏼۸بهمن🌸
روز بیست وپنجم👈🏼۹بهمن🌸
روز بیست وششم👈🏼۱۰بهمن🌸
روز بیست وهفتم👈🏼۱۱بهمن🌸
روز بیست وهشتم👈🏼۱۲بهمن🌸
روز بیست ونهم👈🏼 ۱۳بهمن🌸
روز سی ام👈🏼 ۱۴بهمن🌸
روز سی ویکم👈🏼 ۱۵بهمن🌸
روز سی دوم👈🏼 ۱۶بهمن🌸
روز سی سوم👈🏼 ۱۷بهمن🌸
روز سی وچهارم👈🏼 ۱۸بهمن🌸
روز سی وپنجم👈🏼 ۱۹بهمن🌸
روز سی وششم👈🏼 ۲۰بهمن🌸
روز سی وهفتم👈🏼 ۲۱بهمن🌸
روز سی وهشتم👈🏼 ۲۲بهمن🌸
روز سی ونهم👈🏼 ۲۳بهمن🌸
روز چهلم👈🏼 ۲۴بهمن
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم ب خانم ام البنین سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌷سـ☺️✋️ـلام
☀️صبح یکشنبهتون پراز موفقیت ☕🌺
🌷امیدوارم یک نگاهِ خدا
🌷 یک دستِ مهربان
🌷یک دعای خیر
🌷مسیر امروزتون رو هموار کنه
🌷تا خوشبختی مثل پیچک
🌷 بپیچه به زندگیتون...
@madadazshohada🌷🍃
سلام صبحتون بخیر و شادی
امروزتون زیبا امیدوارم
لحظات زندگیتون
مدام حول محور عشق, شادی,
و آرامش در حرکت باشه
و در این روز زیبا براتون پراز
برکت خوشبختی موفقيت
و سرشاراز انرژی مثبت
🌷حال دلتون خوب ، یکشنبهتون گلبــارون🌷
@madadazshohada❄️🍃
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#صبح یعنی ...
تپشِ قلبِ زمان💗
درهوسِ دیدنِ تـ😍ـو
کہ #بیایی و زمین،
گلشنِ اسرار شود🌺
سلام آرزویِ زمین و زمان
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
✍ کانال مدداز شهدا
@madadazshohada
🌱چهل سال گمنامی🌱
🌷شهید ابراهیم هادی می خواست گمنام زندگی کند، اما امروز در تمام آفاق فرهنگی مجموعه انقلابی کشور اسمش پیچیده است. (مقام معظم رهبری)
❤️ابراهیم جان، چهل سال است که خواستی گمنام بمانی و حتی یک وجب از خاک زمین را اشغال نکنی، دعایت مستجاب شد، اما ...
🍃خدای تو تقدیر دیگری برایت نوشت
بعد از سالها نام و یاد تو بر سر زبان ها افتاد و هزاران نفر با خواندن سرگذشت تو، عاشق زندگی و خدای تو شدند. تو گمنامی خواستی اما خدا برایت خوش نامی را انتخاب کرد...
🍃
🌸
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
🌷 @madadazshohada
سلام
لطفا با نفس های گرمتون به نیت خانم سیمین اسماعیلی که بیمارند وفردا وقت دکتر دارند یک حمد شفا بخونید
خیر ببینید
یکشنبه ۲۳ یهمن ماه تون
بخیر و شادی 🍃🌷
از خدابرایتان
یک روزشیرین همراه
بادنیادنیاآرامش 🍃🌷
سبدسبدخیروبرکت
بغل بغل خوشبختی 🍃🌷
و یک عمرسرافرازی خواهانم
@madadazshohada🌸🍃
چرا افراد اشتباه را جذب می کنیم ؟
اگر برای خودت ارزش قائل نباشی کائنات کسانی را در مسیرت قرار میدهد که تحقیرت کنند تا زمانی که به ارزشهای خودت واقف شوی.
اگر بخشیدن دیگران برایت سخت است جهان افرادی را به زندگیت میآورد تا بفهمی که کینه تنها بارت را سنگینتر میکند و بخشش ضروری است.
اگر نتوانی عصبانیتت را کنترل کنی هستی افرادی را سر راه تو قرار میدهد که بیشتر عصبانیت کنند تا بالاخره آن را کنترل کنی.
اگر نمی توانی خودت را دوست داشته باشی هستی افرادی را جذبت می کند که دوستت ندارند تا متوجه شوی که به عشق خودت نیاز داری نه دیگران.
@madadazshohada
💠 دستورات آيت الحق مرحوم سید على قاضى طباطبائى در ماههاى رجب و شعبان و رمضان - بخش دوّم
🔻و اما دستورالعمل این سه ماه:
▪️۱- بر شما باد به اینکه نمازهای فریضۀ خود را و نوافل آن که مجموعاً پنجاه و یک رکعت است، در بهترین اوقاتشان انجام دهید؛ و اگر نتوانستید چهل و چهار رکعت آنرا بجا بیاورید. چنانچه باز هم شواغل دنیا شما را بازداشت، حتماً نافلۀ ظهر را که به او «صلوة أوّابین» میگویند، انجام بدهید. و نماز ظهر را هم در وقت فضیلت انجام دهید که در قرآن بدان تأکید شده و مراد از «صلوة وُسطی» همان نماز ظهر است.
▪️۲- و امّا در مورد نافلۀ شب بخصوص باید بدانید که انجام دادن آن در نظر مؤمنین و سالکان حضرت معبود از واجبات است و هیچ چاره ای جز أتیان آن نیست! و تعجّب است از کسانی که قصد رسیدن به مرتبهای از مراتب کمال را داشته ولی به قیام شب و انجام نوافل آن بیتوجّه هستند! و ما هیچگاه ندیده و نشنیدهایم که احدی به یک مرحله و مرتبهای از کمال راه یافته باشد مگر بواسطۀ برپاداری نماز شب!»
▪️۳- بر شما باد به قرائت قرآن کریم در نافلههای شب که انسان را حرکت داده، سیر او را سریع مینماید و برای او بسیار مفید است. تغنّی به قرآن، انسان را به خدا نزدیک میکند! بخلاف غنای محرم که آدمی را به لهو میکشاند. پس تا میتوانید در شبها قرائت قرآن کنید، چرا که قرائت قرآن شراب مؤمنین است.
▪️۴- بر شما باد اینکه به انجام دادن اوراد و اذکاری که هر یک از شما بعنوان دستور در دست دارید، ملتزم و متعهد باشید!
▪️۵- بر شما باد به زیارت مشهد اعظم، که مراد همان حرم مطهر امیرالمؤمنین علی علیه السّلام و قبر نورانی آن بزرگوار است، و نیز سایر مشاهد مشرفۀ اهل البیت علیهم السّلام و مساجد معظمه مانند مسجد الحرام، مسجد النبی، مسجد کوفه، مسجد سهله و بطور کلی هر مسجدی از مساجد. زیرا مؤمن در مسجد، همانند ماهی است در آب دریا.
▪️۶- و هیچگاه پس از نمازهای واجب خود، تسبیحات حضرت صدیقه صلَوات الله علیها را ترک ننمایید، زیرا این تسبیحات، یکی از انواع «ذکر کثیر» شمرده شده است.
▪️۷- یکی از وظائف مهم و لازم برای سالک إلی الله، دعا برای فرج حضرت حجّت صلوات الله علیه در قنوت «وتْر» است. بلکه باید در هر روز و در همۀ اوقات و همۀ دعاها، برای فرج آن بزرگوار دعا نمود.
▪️۸- و یکی دیگر از وظایف لازم و مهم، قرائت زیارت جامعه، معروف به «جامعۀ کبیره» در روز جمعه است.
▪️۹- لازم است که قرائت قرآن حتماً کمتر از یک جزء نباشد.
▪️۱۰- تا میتوانید بسیار به دیدار و زیارت برادران نیکوکار خود بشتابید، چرا که به راستی آنها برادرانی هستند واقعی که در تمام مسیر، همراه انسانند و با رفاقت خویش، آدمی را از کریوههای نفس و تنگناها و عقبات آن عبور میدهند.
▪️۱۱- به زیارت اهل قبور ملتزم باشید ولی نه بصورت مداوم و همه روزه (مثلاً در هفته، یک روز انجام بگیرد) و نباید زیارت قبور در شب واقع گردد.
▫️« ما را با دنیا چه کار؟! به راستی دنیا ما را فریب داده، به پستی و ذلّت کشانید، ما را از مقام عزت و رفعت پائین آورد، و دنیا پستتر از آن است که برای ما هدف قرار گیرد. پس آن را برای اهل دنیا واگذارید. پس به به! خوشا به حال آن مردانی که بدنهای آنان در این عالم خاکی است ولی قلوبشان در عالم لاهوت، یعنی در عالم احدیت و واحدیّت و عزّ پروردگار در پرواز میباشد و این افراد، اگر چه از نظر تعداد بسیار کم هستند ولیکن از نظر قوّت و مدد و از جهت واقعیت و اصالت و حقیقت دارای اکثریت میباشند. من میگویم آنچه را که شما میشنوید و از ذات اقدس حضرت حق طلب مغفرت مینمایم.» (۱۳۵۷ ه.ق)
▫️این دستوراتی است که مرحوم قاضی به شاگردان خود داده است، و رفقا این دستورات را در این سه ماه انجام میدهند؛ البته این اعمال را در حد امکان ، هر کسی که نمیتواند هر روز را روزه بگیرد حتی الامکان ۵ روز از رجب و ۱۰ روز از شعبان را روزه بگیرد، خلاصه به حسب ملاحظه مزاج و قوه و حال و استعداد بگیرد.
▫️و قرائت القرآن در شب علی حد قدرة. اگر میتوانی نخواب و اگر کسی نمیتواند همه شب را نخوابد، صب باشد، صب یعنی جگر سوخته، بیدار خوابی کند، شب زود بخوابد و سعی کند بیدار خواب کند طوری که بدن استراحت خود را بگیرد.
▫️مرحوم قاضی اوّل شب میخوابیدند بعد نماز میخواندند و بعد میخوابیدند و باز نماز میخواندند، همینطور تا دو ساعت به اذان که دیگر نمیخوابیدند، مرحوم آخوند ۳ ساعت به اذان صبح بیدار بودند، اگر نافلۀ شب را بجا نیاورید فایده ندارد و عرفان معنی ندارد. عرفان به عمل است نه به گفتن!
#مراقبات_ماه_رجب
@madadazshohada
وقت اسم #فکه را میشنوی
یاد تشنگی غربت میافتی...
یاد شهدایی که پنج روز با لبِ تشنه گفتند
"فدای لب تشنهات پسرِ فاطمـــه"💔
اینجا برای بچهها ، روضه #عطش بخوانید... !
اینجا میشود #ابراهیمهادی را حسکرد... !
همان کسانی که مانندِ اربابشان
تشنه لب شهید شدند...🥀
همین بس که امام در وصفشان فرمود:«شهدای گردان کمیل،حنظله جزءفرشتگان و ملائکةا.. هستند.»✨
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@madadazshohada
🔴 ما این را تجربه کرده ایم!
در بنی اسراییل عابدی بود. شب#خواب
دید، در خواب به او گفتند؛ تو هـشــتـاد
سال عمر می کنی، چهل سال در رفـاهی
و چهل سال در فشاری. کدام یک را اول
می خواهی؟
چهل سال زندگی خوب را یا چهل سال در فشار را؟ او گفت: من عیال مومنی دارم، با او مشورت می کنم. ببینم او چه می گوید؟ از خواب بیدار شد. رفت پیش عیالش و گفت؛ من چنین خوابی دیده ام، تو چه می گویی؟ زن گفت: بگو من چهل سال اول را در رفاه می خواهم. از آن شب به بعد از در و دیوار برایش می آمد. به هرچه دست می زد طلا می شد.
زنش هم می گفت: فلانی خانه ندارد برایش خانه بخر. فلان پسر می خواهد عروسی کند ندارد، فلان دختر می خواهد شوهر کند ندارد و... همسرش به او دستور می داد و او هم تا می توانست کمک می کرد. سر چهل سال خواب دید. در خواب به او گفتند؛ خدا می خواهد از تو تشکر کند. چهل سال اول به تو داد، تو هم به دیگران دادی، می خواهد چهل سال دوم را هم در رفاه باشی.
ما این را تجربه کرده ایم. کسانی که اول عمر کمک مالی به دیگران می کنند، در آخر عمر هم خوبند، ولی کسانی که اول عمر دارا بودند و کمکی نکردند، آخر عمر ورشکست می شوند و به گدایی می افتند ما این را تجربه کرده ایم...
✍آیت الله مجتهدی (ره)
@madadazshohada