eitaa logo
مجمع الذاکرین مداحان کشوری و بخش پیربکران شهرستان فلاورجان اصفهان
3.3هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
11هزار ویدیو
1.1هزار فایل
مجمع ذاکرین مداحان بخش پیربکران بسیج مداحان آموزش مداحی امام حسین(ع)محل کلاس پایگاه بسیج کرافشان حوزه شهید بهشتی چهارشنبه شبه ساعت ساعت ۱۹/۳۰ مداح اهل بیت مهدی عباسی شماره تماس مجتبی موسوی ونهری: 09130857625 لینک کانال: @madahanpirbakran
مشاهده در ایتا
دانلود
نام تو دوان کرده به پایت قدمم را یاد تو روان کرده دوباره قلمم را با چشم کَرَم کاش که بسیار ببینی ناچیزی این عرض ارادات کمم را هرچند که از برکت میلاد تو شادم پنهان نتوانم کنم انگار غمم را گفتند که یار آمده، بایست که امشب پیدا کنم و سجده بر آرم صنمم را با اینکه قسم خورده‌ام از باده ننوشم واجب شده تا بشکنم امشب قسمم را گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام است در مجلس ما، ماهِ رخ دوست تمام است ای آمدنت مژده‌ی میلاد سحرها خورشیدی و نور است پیامت به قمرها ای جان جهان، جان دو عالم به فدایت باید که بیفتند به پاهای تو سرها قنداقه‌ات از عرش زمین آمد و دیدند آنقدر ملک آمده بسته‌ست گذرها قرآن خدایی تو و در حال نزولی پس شبْ شبِ قدر است به فتوای خبرها دیگر گره‌ی کار کسی بسته نمانَد باز است به شکرانه‌ی نامت همه درها دنیای خزان دیده! بهار آمده امشب عطر قدم حضرت یار آمده امشب در حال و هوای شب بارانی هر سال گرم است سر من به چراغانی هر سال در کوچه خیابان دلم ریسه کشیدم دعوت کنمت تا که به مهمانی هرسال با شبنم اشکم سر راهت گل نرگس گل کاشته‌ام من به گلستانی هر سال پاداش غزل‌های من این است بیایی یک مرتبه در جشن غزلخوانی هر سال هم خنده به لب دارم و هم اشک به چشمم حالا منم و بی سر و سامانی هرسال می‌خندم و با دیده‌ای از عاطفه جاری می‌خوانمت ای حضرت بارانِ بهاری آزاد کن این روحِ زبان بسته‌ی تن را تا بال ببخشی غزل خسته‌ی من را بگذار که باز از تو بگوییم و بخوانیم بگذار به وصف تو برانیم سخن را بارانی و بر راه تو چشمان کویر است زینت بده با سروِ قدِ خویش، چمن را ای سامره دلتنگ مناجات شب تو مرهم شوی ای کاش دل تنگ وطن را خون از غم هجر تو، دلِ سنگِ عقیق است ای نصر من الله! تو دریاب یمن را ای نصر من الله! که فتح تو قریب است برگرد که در غیبت تو، شیعه غریب است چندی‌ست که قلب همگان بی ضربان است با تو نفس باد صبا مشک فشان است در حنجره‌ات داد علی اکبر لیلاست برگرد مؤذن! که دگر وقت اذان است بنگر به تمنای وصال تو یگانه اشک غمت از هر مژه چون سیل، روان است ای خسرو خوبان! تو به فکر همه هستی هرچند گدای تو فقط در پی نان است زخم است دوتا پلک تو از گریه به جدت گرچه سبب اشک تو یک قد کمان است ای خسرو خوبان! نظری سوی گدا کن باز آ و نصیبم سفر کرب و بلا کن در خانه نشستیم و به یادت ننشستیم گاهی سر سجاده دعاگوی تو هستیم از ترس بلا‌، دست به دامان شماییم در عافیت اما همه پیمانه به دستیم تو بند زدی قلب ترک خوردهٔ ما را ما قلب تو را در همهٔ عمر شکستیم بر غیر تو خود را نسپردیم؟! سپردیم دل را به همه جز تو نبستیم که بستیم با این همه، ای داروی درد همه عالم! حالا به امیدی سر راه تو نشستیم ای آنکه به هر درد، دوایی و شفایی دنیای بلاییم همه، کاش بیایی ✍️
عشق رختی‌ست که بر قامت جان دوخته‌ایم این متاعی‌ست که جان داده و نفروخته‌ایم ترس از فقر و نداری دو جهان در ما نیست عشق رزقی‌ست که تا آخرت اندوخته‌ایم عشق مشقی‌ست که هرشب بنویسیم علی عشق درسی‌ست کز آن زیستن آموخته‌ایم عشق یعنی علی و آل علی؛ دیگر هیچ شعله‌ی هستی از این عشق بر افروخته‌ایم یازده بار علی بعد علی آمده است یازده مرتبه از عشق علی سوخته‌ایم گرچه در هردوجهان عشق به معنای علی‌ست آخرین عشق از این سلسله لیلای علی‌ست او همانی‌ست که جا در دل ایمان دارد عاشق عاقل و دیوانه فراوان دارد او همانی‌ست که از آل علی دل برده جان زهراست که جا در دل جانان دارد گرکه شانه بکشد سیل بَلاکش ریزد سر هر زلف خمش، حلقه‌ی رندان دارد هر که رفته به تماشای نگاهش گفته جای چشمش به خدا مصحف قرآن دارد او همانی‌ست که هر چند ندیدند او را یک جهان آن قد و بالاش مسلمان دارد خبرِ آمدنت را که ملائک دادند همه از شوق تو بر سجده‌ی شکر افتادند خبر آمد گل بی خار به دنیا آمد عاشقان! حضرت دلدار به دنیا آمد کُلُّهم نور نبی‌اند پسرهای علی آخرین احمد مختار به دنیا آمد یازده زاده‌ی زهرا همه شیرند و کنون آخرین حیدر کرار به دنیا آمد گرحسین بن علی سبط نبی شیرین است او حسینی‌ست که نُه بار به دنیا آمد سیزده کعبه به دور سر او می‌گردند نقطه‌ی مرکز پرگار به دنیا آمد اینکه از عشق رخش، عشق به فریاد آمد مهدی ماست که با حُسن خداداد آمد عطر نرگس شدی و نیست از این بو خوش‌تر حلقه‌ی دام بلا نیست از این مو خوش‌تر سوی چشمان شما کعبه به پا کرده نماز قبله‌ای نیست به والله از این سو خوش‌تر نه غلط گفته هر آنکس که بهشتت گفته کِی بهشت است به اندازه‌ی این رو خوش‌تر گر که دیوان غزل مدح تو گوید نشود از دوبیتی که نوشتی به دو ابرو خوش‌تر روی لب‌های تو انگار سلیل است روان هست از آب بقا، کوثرِ این جو خوش‌تر جان فدای لب تو باد که در دیده‌ی مست چمن آرای جهان خوش‌تر از این غنچه نبست نَقل کردند که تو هیبت طاها داری نَقل کردند که تو عصمت زهرا داری بی گمان پشت ندارد زره‌ات چون حیدر نَقل کردند که تو قدرت مولا داری دشمنت هر که شود، قبر خودش را کنده همه جا پُر شده که دیده‌ی سقا داری گر رجزخوان بشوی، اهل زمین می‌لرزند این نشانی‌ست که از اکبر لیلا داری تو خودت یک تنِ یک کرببلایی آقا این مرامی‌ست که از زینب کبری داری ای گل سر سبد عرشِ خدا! یا مولا جان زهرا قسمت می‌دهم آقا که بیا ✍️
خدا کند که بیایی بهار با تو بیاید امید با تو بیاید، قرار با تو بیاید جفا و جور و ستم از عدالتت بگریزد صفا و روشنی هر دیار با تو بیاید زمانه صورت دیگر بگیرد از گل رویت تو فخر عالَمی و افتخار با تو بیاید به انتظار نشستن چه تلخِ تلخ و چه شیرین نتیجه‌بخشی این انتظار با تو بیاید درست بودن کردار و روشنایی پندار به فضل و مرحمت کردگار با تو بیاید فریب و وسوسه هرچند فتنه‌گر شده باشند حساب کار و درستی کار با تو بیاید رها ز پنجۀ ظالم، امور کار به دستان و خیرخواهی ما بی‌شمار با تو بیاید ✍️
یار من چون از جمال خویش بردارد نقاب خلق در حیرت که در شب چون برآمد آفتاب؟... روی هم‌چون صبحِ عید و موی هم‌چون شام وصل صبح و شامِ این‌چنین برپا نماید انقلاب آن که با یک گردش چشم دل‌انگیزش کند در دو عالم از برای عاشقانش فتح باب دوستانش در نعیم و دشمنانش در جحیم مبغضش غرق گناه و مخلصش غرق ثواب عالمی را می‌توان دیوانۀ عشقش کند گر برون آرد جمال عالم‌آرا از حجاب... ای که در فرمان تو باشد ز خلّاق مبین ابر و باد و نور و نار و مهر و ماه و خاک و آب!... یا کریم الوعد! یا شمس الضّحی! بدر الدّجا! از گدای درگهت ای میر و مولا! سر متاب... ✍️
شَرَنگ* و خونِ دل اینجا به جام باید کرد حکایتی‌ست که آن را تمام باید کرد در انتظار نشستیم سال‌های دراز در انتظار تو امّا قیام باید کرد سیاهی شب غیبت غلیظ شد، ای دوست به آفتاب ظهورت سلام باید کرد رسیده است زمانی که تیغ خون‌آلود به یاری تو برون از نیام باید کرد به پا چو جیش خراسانی و یمانی خاست به گِردِ پرچم حق، ازدحام باید کرد نسیمی از یمن آمد به سوی ساحل‌ها مشام خویش از آن مُشکفام باید کرد بدان امید که نزدیک‌تر شود آن روز دعا برای فرج صبح و شام باید کرد میان معرکه باید تپید یا رقصید؟ خوشا کسی که نداند کدام باید کرد ✍️
علیه‌السلام 🔹شهر ظهور🔹 آسمان می‌تپد برای زمین به نظر پر ستاره می‌آید خبری می‌رسد به گوش زمان که محمد دوباره می‌آید.. بر لبش جاری است حرف جدید آخرین گفتهٔ خدا: قرآن آخرین حرف آسمان به زمین آخرین فرصت خدا به زمان همه‌جا می‌شود پر از گل‌ها گل نرگس، گل همیشه بهار عطر یاس و محمدی دارد پس از این با خودش همیشه بهار خودش از نو مدینه می‎‌سازد این مدینه همه مسلمان‌اند کوچه‌ها کوچهٔ بنی‌هاشم اهل‌بیتش هزار سلمان‌اند همه‌جا مثل جمکران زیباست همه‌جا مثل مسجد سهله‌ست کوچه‌ها خالی از ابولهب و زندگی خالی از ابوجهل است روزها روشن است چون حرفش هیچ‌کس یاد شب نمی‌افتد از لب کوچه خنده می‌ریزد خنده از روی لب نمی‌افتد او علی یا حسن... نمی‌دانم او حسین است یا که سجاد است باقر و صادق است شاید او نام‌هایی که مثل فریاد است حضرت کاظم است شاید او بی‌شباهت به حضرت او نیست او که مفهوم آشنای رضاست چون جواد است یا که چون هادی‌ست حسن عسکری‌ست شاید او هر چه را دارد از پدر دارد یادگار تمام زیبایی تاجی از گل به روی سر دارد این محمد که می‌رسد از راه زندگی را دوباره می‌سازد همه‌جا رنگ عشق می‌گیرد کینه و غصه رنگ می‌بازد دست در دست‌های خضر و مسیح همه را می‌برد به شهر ظهور می‌شود جمع عاشقانش جمع همه را می‌برد مدینهٔ نور 📝
مگر آسمان را چراغان نکردیم؟! زمین را مگر نورباران نکردیم؟! مگر کوچه را آب و جارو نکردیم؟! شبِ تار را غرقِ شب‌بو نکردیم؟! مگر شهر را غرقِ شربت نکردیم؟! سر کوچه را طاق‌نصرت نکردیم؟! مگر شاعران از غمش کم سرودند؟! قلم‌ها سلاحِ ظهورش نبودند؟! مگر مرغِ آمین‌مان در قفس بود؟! دم ربّناهایمان بی‌نفس بود؟! مگر العجل‌هایمان دیردَم بود؟! سرِ سفره‌ی ندبه‌ها چای، کم بود؟! مگر صبحِ جمعه سلامش نکردیم؟! تهِ هفته‌ها را به نامش نکردیم؟! چرا یوسف افتاده در چاهِ غیبت؟! چرا برنمی‌گردد از راهِ غیبت؟! چرا روز موعود، تأخیر دارد؟! کجای عمل‌هایمان گیر دارد؟! جوابِ چراهایمان هم سؤال است مگر آرزوی وصالش محال است؟! نگو آرزویش محال است، هرگز! نگو دیدنش در خیال است، هرگز! زمانش بیاید؛ همین جمعه شاید اگر حرف‌مان حرف باشد، می‌آید ✍️
وقتی مساجد تشنۀ یک ختم قرآنند در گیر و داری که خیابان‌ها چراغانند وقتی برای بستۀ درها کلیدی نیست وقتی تمام قفل‌ها سر در گریبانند می‌آیی و «اِنّا فَتَحنا» روی لب داری یعنی برایت کارهای سخت آسانند ارباب‌ها و خواب‌های بر پر قوشان از چند شب قبل از ظهور تو پریشانند احوالشان آن لحظه باید دیدنی باشد وقتی مُعبّرها تو را «منصور» می‌خوانند می‌آیی و یک عده بر خود سخت می‌لرزند می‌آیی و یک عده قَدرت را نمی‌دانند من در خیابان‌هایمان گَز می‌کنم نذرت! وقتی تمام چشم‌ها دنبال مهمانند ✍️
نشاط عید هم از دوری‌ات غم‌انگیز است بیا اگر تو نباشی، بهار، پاییز است چگونه خنده کند آن‌که در فراق رُخت همیشه کاسه‌ی چشمش ز اشک، لبریز است؟ به رونمای جمالت چه آورم با خود؟ که جان هر دو جهان در بهاش ناچیز است سحرگهان که تو را می‌زنم صدا مهدی! ز نکهت نفسم صبح، عطرآمیز است لبی که وصف تو گوید چو صبح، خندان است دلی که یاد تو باشد چو گل، سحرخیز است چگونه کوه گناهم ز پا در اندازد؟ مرا که رشته‌ی مهر تو دست‌آویز است خط امان من از فیض دست‌بوسی توست چه بیم دارم اگر تیغ آسمان، تیز است؟ جحیم با تو بهشت گل است "میثم" را بهشت اگر تو نباشی ملال‌انگیز است ✍️
سامرا امشب ز شب‌های دگر زیباتری در جلال و در شرف، اُمّ القرای دیگری سر به سر، لبریز از عطر گل پیغمبری مهدی از تو، تو دل از خَلق دو عالَم می‌بری هست و بود کبریا را در بغل بگرفته‌ای جان ختم الانبیا را در بغل بگرفته‌ای کعبه را در بر گرفتی، قبلۀ دل‌ها شدی با صفاتر از حرم، خُرّم‌تر از سینا شدی روح‌بخش روح عیسی، طور صد موسی شدی نوربخش چشم خورشیدِ جهان‌آرا شدی مهدی آمد تا جهان را جنّتِ اعلی کند مهدی آمد تا گره از کار عالَم وا کند چشم وا کن نقش جاء الحق به بازویش ببین ذوالفقار حیدری در تیغ ابرویش ببین یک جهان توحید در چشم خداجویش ببین صوت قرآن بشنو و لعل سخن‌گویش ببین اوست آقایی که بر عالَم امامت می‌کند قائم است و با قیام خود قیامت می‌کند عاشقان! با بذل جان، گلبانگ جانان بشنوید بانگ تبریک از خدای حیّ منّان بشنوید ذکر جاء الحق ز نخل و باغ و بستان بشنوید اهل قرآن! از زبانش صوت قرآن بشنوید سورۀ قدر از دهان او طنین انداخته شورها در آسمان و در زمین انداخته او چراغ آرزوی دودمان آدم است او نه یک آیت، که در معنی کتاب محکم است انبیا را اوّل است و اولیا را خاتم است او مسیحای عزیز یازده عیسی‌دم است او همه بود و همه هست امام عسکری‌ست همچو قرآن بر سر دست امام عسکری‌ست... ای کویر دل بهار از ابر رحمت‌بار تو ای چراغ آفرینش روشن از رخسار تو آفتاب آورده سر بر سایۀ دیوار تو عید ما یک لحظه، آن هم لحظۀ دیدار تو «یوسف گمگشته» تو؛ «کنعان» همه عالم؛ بیا ای یگانه منجی ذرّیۀ آدم بیا آفتاب کعبه! کعبه بی‌قرارت تا به کی؟ باغبانا! تشنه گل‌های بهارت تا به کی؟ چشم مظلومان عالم اشک‌بارت تا به کی؟ پرچم ثاراللَّهی چشم انتظارت تا به کی؟ کی شود عدل تو در کلّ زمین کامل شود؟! با ظهورت آیۀ اکمال دین کامل شود ای خدا را دست و بازو! دست بر شمشیر کن آیۀ فتحاً مبین را بر همه تفسیر کن آفرینش را پر از گل‌واژۀ تکبیر کن کلّ عالَم را به تیغ عدل خود تسخیر کن ای خدا را دست قدرت! ای علی را نور عین! تا به کی فریاد ما اَین الحسن، اَین الحسین؟... ✍️
خوشا لحظه‌ای بال و پر داشتن سر کوی دلبر گذر داشتن خوشا با خدا بودن و زیستن به یاد خدا چشم تر داشتن همیشه به سوی خدا رو زدن همیشه صفای سحر داشتن چه خوب است عاشق ز معشوقِ خویش تمنای یک دم نظر داشتن چه خوب است دنبال تو آمدن و از جایگاهت خبر داشتن چه خوب است دائم صدایت زدن همیشه هوایت به سر داشتن چه خوب است یک شب به همراه تو به سرداب تو یک سفر داشتن من امشب هوای تو دارم به سر کرم کن مرا در کنارت ببر درِ آسمان، در سحر باز شد فرشته مهیای پرواز شد ملک در دل آسمان زد صدا: و میلاد خورشید آغاز شد شنیدم شبیه کلیم آمدی و موسایی تو خبرساز شد حَسَن بر گل روی تو خنده زد پدر با وجودت سرافراز شد برایِ دلِ مادرِ پاکِ تو زمان سحر، کشف صد راز شد رسیدی و در سجده افتادی و زبانت به توحیدِ حق باز شد پدر با تو می‌گفت ناگفتنی چه اسرارهایی که ابراز شد تو باطل ستیزی؛ تو جاءالحقی ولی خدا؛ حجت مطلقی کنار دلم گاه گاهی بیا تو از جاده‌های الهی بیا سیاهِ گناهم، بیا نور عشق در این دورۀ روسیاهی بیا بیا از مدینه، بیا از نجف بیا از دل این دو راهی بیا اگر چه فراهم نگشته هنوز برای قیامت سپاهی، بیا بگو کی مرا می‌بری با خودت چه روزی؟! چه سالی؟! چه ماهی؟! بیا ببین حال و روز دل شیعه را شده کشته‌ی بی گناهی بیا اگر تو نیایی چه کس می‌شود، برای دل ما پناهی؟ بیا بیا قبل از اینکه بیاید اجل، بگیری مرا لحظه‌ای در بغل مرا گاه در خاطرت فرض کن مرا گرد و خاک دَرَت فرض کن من از چشم پاک تو افتاده‌ام مرا اشک چشم ترت فرض کن منِ روسیاهِ زمین خورده را سیاهیّ در لشگرت فرض کن اگر اولین عاشقت نیستم مرا عاشق آخرت فرض کن اگر چه لیاقت ندارم ولی مرا کمترین زائرت فرض کن به وقت ظهورت بیا و مرا نگهبان در سنگرت فرض کن بکش دست خود را به روی سرم مرا نوکر مادرت فرض کن ببخشا به من این خیالات را مگیر از لبم این مناجات را تو مرگ ستم را رقم می‌زنی تو زنجیر محکم به غم می‌زنی زمان ظهورت به اذن خدا صف مشرکان را به‌هم می‌زنی می‌آیی مدینه، میانِ بقیع به دنبال قبری قدم می‌زنی میان مدینه به سمت نجف تو طرح حرم تا حرم می‌زنی می‌آیی سر قبر ام البنین به یاد علمدار علم می‌زنی ضریح بزرگی بنا می‌کنی به روی طلایش قلم می‌زنی تو با یاد و نام حسین و حسن حسینیه‌های کرم می‌زنی زمان طلوعت که بر خاستی خبر کن مرا کارگر خواستی بیا وعدۀ هر چه پیغمبر است ز هجران، نگاه دو عالَم، تَر است بیا نالۀ آه آهِ علی زمانه پر از غربت حیدر است بیا موقع اشک دشمن شده بیا وقت خندیدن مادر است بیا و خداهای ما را بگیر بزن مهر باطل به هر بت‌پرست بیا کربلا چشم در راه توست و غرق نوای تو یک حنجر است بیا ای دعای دل نیزه‌ها به دنبال تو چشم هجده سر است بیا انعکاس صدای رباب پی تو نگاه علی اصغر است بیا و ببین در دل علقمه صدایت زند مادرت فاطمه ✍️
غبارراه گواه آن سوار می آید اگرخزان شده دنیا بهار می آید قراربخش دل بیقرارمی آید که منتظَر پس ازاین انتظار می آید اگرچه این شب غیبت سیاه‌وتاریک‌است سپیده سرزده صبح ظهور نزدیک است می آیدو گره ازکار باز خواهدشد برای کل جهان چاره ساز خواهدشد دوباره پرچم حق برفراز خواهدشد ترازوی همه با او تراز خواهدشد و بازشمس ولایت طلوع خواهدکرد حکومت علوی را شروع خواهد کرد میان باغچه خارو خسی نخواهد ماند نشانی ازغم‌ودلواپسی نخواهد ماند کریم منتظر بررسی نخواهدماند دگر گرسنه وتشنه کسی نخواهد ماند زمان زصاحب خود اعتبار می گیرد زمین به یمن قدومش قرار می گیرد همان که قبله ازاواحترام می گیرد همین که پرچم سرخ قیام میگیرد ازآن دوقاتل پست انتقام می گیرد و زخم شیعه چنین التیام می گیرد وتکیه برصفحات صحیفه خواهدزد تبر به ریشه ی نحس سقیفه خواهدزد زصاحبش دل شیعه جداشودهیهات به غیر آل علی مقتدا شود هیهات دوباره کرببلایی به پاشودهیهات امام جامعه دیگرفداشودهیهات به هرگروه که در کارزار می آید خبردهیدکه باذوالفقار می آید شعاع نور گرفته شد از شمایل او و ذوالفقارعلی می شود حمایل او غم مزارحسن مانده است بر دل او سقوط آل سعود است گام اول او فساد و ظلم به یکباره سربه نیست شود زمان مرگ یهودیِ صهیونیست شود