فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 #تربیت_جنسی و عاطفی کودکان و نوجوانان به روش آرمانا..
🔻شماره ۷
#دکتر_سید_کمیل_حسینی
#مؤسسه_آرمانا
🔞 @madaran_e_delvapas
#قصه_های_کودکانه
❤️🌹گلی برای شهربانو ❤️🌹
پنجشنبه پنجم ماه شعبان بود. ۳۸ سال از آمدن پیامبر به مدینه گذشته بود. آن روز خانه حسین حال و هوای دیگری داشت.😍😍😍 ناگهان در یکی از اتاق های خانه صدای گریه کودکی به گوش رسید.👼 فرشته ها که بالای خانه حسین در پرواز بودن صدای گریه نوزاد را شنیدند. یکی پرسید:« این نو رسیده فرزند کیست؟» دیگری در جوابش گفت:« فرزند حسین پسر فاطمه. 😍این نوزاد فرزند شهربانو ست.» آن روز در خانه حسین به روی همه مردم باز بود. همه دسته دسته به خانه حسین میرفتند، تا کودک نو رسیده اش را ببیند. آن روز علی هم به خانه پسرش حسین رفت. حسن هم به منزل برادرش رفت. سالها بود که همه منتظر آمدن این نوزاد بودند. ❤️حسین کودک تازه به دنیا آمده را پیش پدرش برد. علی نوزاد را در بغل گرفت. گونه هایش را که مثل برگ گل بود، بوسید. ❤️🌸❤️ تنش را که بوی گل محمدی میداد، بویید.🌸🌸🌸 در گوشه راستش اذان و در گوشه چپش اقامه گفت و نوزاد را به پسر بزرگش حسن داد. حسن هم نوزاد را بویید و بوسید. حالا باید نامی برای نوزاد انتخاب میکردند. اما حسین از قبل نام پسر کوچکش را انتخاب کرده بود. نام این نوزاد را هم مثل پسر بزرگم💛 علی💛 میگذارم. علی کوچک کم کم بزرگ شد. در دامان حسین پرورش یافت. حسین که از آینده کودک اش با خبر بود، دستش را گرفت و به او راه رفتن آموخت. کلمه به کلمه با او حرف زد تا زبان باز کرد. او حالا به سن نوجوانی رسیده بود و عبادت میکرد. عبادت هایشان زیبا و دیدنی بود. مردم مدینه او را زینت عبادت کننده ها نامیدند: ❤️🧡💛زین العابدین💛🧡❤️
برگرفته از سری کتابهای:۱۴قصه ۱۴معصوم
نویسنده : حسین فتاحی
انتشارات: قدیانی
#داستان_امامان_و_پیامبران
🧒@madaran_e_delvapas
مادران ایرانی|کودک،تربیت،خانواده
#با_هم_کتاب_بخوانیم #من_مادر_مصطفی ۵۴ من مصطفی را مرد می خواستم(قسمت اول) خطرات سیاسی و ترور و ا
#با_هم_کتاب_بخوانیم
#من_مادر_مصطفی ۵۵
من مصطفی را مرد میخواستم(قسمت دوم)
دو - سه ماه آخر را یک جوری شده بود. خیلی پیش من می آمد. اکثراً پنجشنبه، جمعه اینجا بود. همسرش فوق لیسانس شریف میخواند. وقتی فاطمه درس داشت، مصطفی بچه را بر می داشت، می آورد. رنگ را که می زد من چهره اش را در آیفون میدیدم. اگر کار داشت، از همان پایین می گفت:《 مامان بیا علی تو ببر.》
می رفتم پایین. بچه را میگرفتم. میرفت، به کارها و جلساتش می رسید و برمی گشت.
دو - سه ماه آخر خیلی پیشم بود. حتی یک روز صبح - وسط هفته - علی را آورد. علی یک خورده کسالت داشت. صبحانه اش را که خور،د گفتم: مصطفی، میخوای امروز نرو سرکار! پیشم باش!
گفت:《 باشه مامان جون فقط ساعت یک جلسه دارم.》
گفتم: اشکالی نداره.
ساعت دوازده و نیم بود، نگاهی به ساعت انداخت و گفت:《 مامان جون! نمیخوای یه غذایی چیزی بدی ما بخوریم بریم؟》
گفتم: چرا.
غذا را سریع کشیدم. خورد و رفت.
آخرین بار، روز جمعه آمد وقتی دلم خیلی برایش تنگ می شد، قراری با او می گذاشتم. هر هفته یا دو - سه هفته یکبار می رفتم شرکت. از قبل زنگ میزدم، میگفتم: دارم میام. از شرکت می آمد بیرون. نیم ساعت، یک ساعت، ۱۰ دقیقه، هر چقدر فرصت داشت، دوری می زدیم. صحبت می کردیم. اگر حوصله اش می گرفت، می رفتیم پارک روبروی شرکت می نشستیم به صحبت.(راوی : مادر شهید)
#رحیم_مخدومی
📚@madaran_e_delvapas
❌کپی رمان در ایتا ممنوع❌
🌺امام جعفر صادق علیه السلام🌺
🌻هر زنی به شوهرش بگوید: من از تو هرگز خیری ندیدم، [ثواب] کارش از بین می رود🌻
#احادیث_همسرداری
#همسرانه
❤️@madaran_e_delvapas
😋کالباس خانگی😋
سینه مرغ ۳ عدد
سیر ۲ حبه (میشه کم و زیادش کرد)
زرده تخم مرغ ۱ عدد
ادویه جات :
فلفل سیاه
آویشن
زنجبیل
دارچین
کاری
پودر سیر
نمک
رنگ خوراکی
ادویه ها دلبخواه هستن میشه کم و زیاد یا حذفشون کرد
بعضیها از مغز نون ساندویچی یا پودر نون هم استفاده میکنن
سینه رو چرخ میکنیم و مواد رو بهش اضافه میکنیم خوب ورز میدیم یکی دو ساعت در یخچال بمونه بهتره منسجم تر میشه
بعد به صورت رول لای سلفن میپیچیم و دو سرش رو محکم گره میزنیم یک ساعت در آب جوش بپزد.
#آشپزی_آسان
👩🍳@madaran_e_delvapas
👨👩👧👦 نمایشنامه اجرا کنیم 👨👩👧👦
#ایده_سرگرمی_کودکان_در_خانه ۸
💡@madaran_e_delvapas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨گل به خودی صداوسیما در دقیقه ۹۰
این سکانس ضد جمعیتی سریال ٠٢١ که از شبکه ۳ پخش شد، ما را به یاد مصاحبه دکتر مرندی، در سال ۸۹ انداخت که در واکنش به اظهارات احمدی نژاد مبنی بر ضرورت تغییر سیاست های جمعیتی، گفته بود: "افزایش تعداد فرزندان که هنر نیست، حیوانات هم میتوانند این کار را بکنند!"
👈 صداوسیمایی که زمان کنترل جمعیت، تمام قد در خدمت سیاست های ضد جمعیتی بود، بعد از گذشت چندین سال از ابلاغ سیاست های کلی جمعیت توسط مقام معظم رهبری، نه تنها اقدام در خور و شایسته ای در این حوزه انجام نداده که هر از چند گاهی، با پخش محتواهای ضد جمعیتی، نمک به این زخم می پاشد.
💥خسته نباشی آقای صدا و سیما😒
احیانا قصد نداری که کارکنان خود را در این حوزه آموزش داده و آگاه کنی؟!
💥آقای احسان قاضی زاده و نوباوه!! نمایندگان محترم مجلس در "شورای نظارت بر صدا و سیما" کجایید؟
✅ از اعضای فهیم و محترم کانال، تقاضا می شود، ضمن تماس با روابط عمومی صدا و سیما، مراتب اعتراض خود را به اطلاع مسئولین مربوطه برسانند.
#اعتراض_تلفنی(۱۶۲)
#صداوسیما
#مشارک_حداکثری
#بحران_جمعیت
@madaran_e_delvapas
268.mp3
6.46M
#تربیت_کودک
سلام
من مادر پسر یک سال و هشت ماهه ای هستم که از همون روزی که به دنیا آمد مادربزرگش هر روز دو سه ساعت میبردش پیش خودش ، خانه هامون تو ی حیاط هست ، مخالفت کردم باهاشون محترمانه ، اما انگار نه انگار ، به قول خودشون از خدا میخواستن که بچه منو رها کنه و بره خونه اونا ، پسرم خیلی اذیتم میکنه دنبال همه گریه میکنه ، تو خانه واینمیسته ، درصورتیکه هر روز میبرمش بیرون ، باهاش بازی میکنم ، غذا خوب نمیخوره ، هر بریز و بپاش و بشکنی هم تو خانه داره ،جاروبرقی ازم میگیره نمی ذاره جارو کنم ، برای هر چیزی هم گریه میکنه ، من با بچه م سعی میکنم محترمانه برخورد کنم ، با شوهرم همینطور ، اما خانواده شوهرم با هم درگیرن سه تا بچه 15 ،19،10 ساله دارن،حرف زشت میزنن ،داد و بیداد میکنن ،ی مدتی مادر شوهرم میآمد دم در که پسرم فرار کن بیا بیرون ، ی مدت دیگه پدرشوهرم در و براش باز میکرد که بیا بیرون فرار کن ، الانم که خودش در و بازمیکنه بیرون میشه،من به شخصه خیلی دنبال آرامش هستم،هر کاری میکنم جلو بچه مو بگیرم اما نمیشه، همش گریه میکنه بره بیرون،شوهرم حوصله بچه نداره،میگه بذار بره بیرون، بااین اوضاع تصمیم گرفتم همین بچه بسه،برم درس بخونم،بچه رم بذارم خانه مادرشوهرم،چون اینجوری خودم دارم نابودمیشم،یا اینکه نقل مکان کنیم به تربیت بچه م برسم و هم درس بخونم ،
الانم میخوام از شیر بگیرمش ، خیلی اذیت میکنه ، همش شیر میخواد ، لطفا راهنمایی بفرمائید
#استاد_پوراحمد
✅ @madaran_e_delvapas
مادران ایرانی|کودک،تربیت،خانواده
#با_هم_کتاب_بخوانیم #من_مادر_مصطفی ۵۵ من مصطفی را مرد میخواستم(قسمت دوم) دو - سه ماه آخر را یک جو
#با_هم_کتاب_بخوانیم
#من_مادر_مصطفی ۵۶
من مصطفی را مرد میخواستم (قسمت سوم)
روز یکشنبه بود. برخلاف همیشه که سه - چهار روز اول هفته را نطنز بود، صبح شنبه رفت شب برگشت. به من زنگ زد. گفت:《 می خوام بیام خونتون. زنگ میزنی به عروست بگی بچه رو برداره بیاد، منم بیام؟》
گفتم: باشه.
زنگ زدم، فاطمه هم قبول کرد.
ساعت سه بود که فاطمه تماس گرفت، گفت:《 حاج خانم! مصطفی اومده خونه، ما با هم می آییم.》
گفتم: باشه مادر. بیاین. چی میخورین درست کنم؟
مصطفی خیلی قورمه سبزی دوست داشت. گفت:《 قورمه سبزی.》 بلند شدم، برایش درست کردم.
همیشه شام را که می خورد، ساعت نُه مجبور بود برگردد. چون بچه صبح میخواست برود مهد. باید زود میخوابید. خودش هم چهار صبح مجبور بود برود نطنز.
ساعت هفت و نیم شد، دیدم نیامد. زنگ زدم، گفتم: کی میایی؟
گفت:《 حول و حوش هشت و نیم.》
گفتم: بچه مگه میای رستوران که هشت و نیم میخوای بیای؟! اصلا نمیخواد بیای!
گفت:《 چته مامان جون؟! حالت خوب نیست؟!》
واقعاً هم خوب نبودم. دو - سه ماه بود خیلی به هم ریخته بودم.
گفتم: آره. اصلا حالم خوب نیست.
قطع کردم.
خیلی دوستش داشتم. خیلی به او محبت میکردم. ولی خوب، هر وقت هم لازم به برخوردی بود، برخورد میکردم.
اینجور وقتها بعد قطع تلفن، پنج دقیقه طول نمی کشید، او زنگ می زد و دیگر راجع به آن بحثی که داشتیم، حرف نمیزد. خوش و بش می کرد، حرف دیگری پیش می کشید. آن روز تا قطع کردم، دلم تاب نیاورد. حتی یک ثانیه هم فرصت ندادم. خودم سریع زنگ زدم. او هم طبق عادت خندید و گفت:《 شاکی نشو. تا ده دقیقه دیگه اونجام.》
ساعت هشت نشده بود، آمدند. غذا را کشیدم، خوردیم. یک خورده با بچهها گفت و خندید. بچههای خواهرش فکر کنم علی را اذیت کرده بودند. مصطفی شاکی شد. البته به حالت شوخی. چون میدانست آنها علی را خیلی دوست دارند. گفت:《 مامان جون! بچه های دخترت بچمو زدن. دیگه نمیام خونتون.》
من اصلاً دلم یک جوری شد. به او گفتم: خودت که میدونی، پسرتو شرّ و شوره، اینارو میزنه. این بیچاره ها که کاری نمیکنن.
گفت:《 حالا گفته باشم. نوه هات بچمو زدن.》
کلی شوخی کرد و خندید.(راوی: مادر شهید)
#رحیم_مخدومی
📚@madaran_e_delvapas
❌کپی رمان در ایتا ممنوع❌
🌼امام جعفر صادق علیه السلام🌼
🌺هنگامی که مرد با خانواده اش برخورد می کند، [به آنان] سلام کند و هنگام ورود با صدای کفش و با سرفه کردن، خانواده اش را از آمدن خود با خبر کند، تا اینکه چیزی نبیند که او را ناخوش آید .🌺
#احادیث_همسرداری
#همسرانه
❤️@madaran_e_delvapas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 بله دوستان، موجوداتی وجود دارند که بچههاشون رو میدن به یه مشت بیادب و بددهن که باهاش کلیپ ضبط کنن و اون طفل معصوم رو هم به فحش دادن وادار میکنن | #ببینید
⭕️ پ.ن: این بچه پیج داره و پدر و مادرش هم این پیج رو مدیریت میکنن و با این قبیل کلیپها میخوان از این بچه یه سلبریتی بسازن | #توئیت
🔞 @madaran_e_delvapas
✅ لباس پوشیدن والدین در خانه
از دو، سه سالگی بچه ها، بایستی پدر و مادر در حرف ها، رفتارها و نوع لباس های خود رعایت های لازم را انجام دهند.
🔴 مخصوصا درمورد فرزند پسر، که مادر و خواهر باید در لباس پوشیدن بیشتر رعایت کنند.
از پوشیدن لباس های چسبان، نازک، با یقه های باز، ساپورت، دامن های کوتاه و ... باید جدا خودداری شود
🔴 تفکر برخی مادران که گمان می کنند، اگر به این شکل لباس بپوشند این تحریکات عادی خواهد شد، نادرست میباشد. برخی چیزها هیچ وقت عادی نمی شود خصوصا در دوران فشار جنسی یک پسر تازه بالغ شده.
🔴 همچنین دختری که دوران پس از بلوغ را سپری میکند و خواهش های دخترانه مانند: جلوهگری و جلب محبت و ... در او بیدارتر شده است، باید علاوه بر محبت به او و تامین نیازهای عاطفی اش، به او اجازه داد در فضای دخترانه با پوشیدن لباس های مورد علاقه اش و رسیدن به ظاهر خود و.... این نیاز دخترانه خود را تامین کند.
🙏 لطفاً به عزیزانتان ارسال کنید
✅ برگرفته از کتاب #آخ_جون_که_من_منم نوشته #دکتر_سید_کمیل_حسینی
✅ برای کسب اطلاع و تهیه کتاب عدد 1 را به شماره 09306468535 ارسال کنید
#تربیت_جنسی
#آموزش_جنسی
#خود_مراقبتی
#تربیت_کودک
#تربیت_فرزند
#شماره_3_سری_کتاب
⚠️ استفاده تنها با ذکر منبع
اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/armanainstitute?r=nametag
🔞 @madaran_e_delvapas
برای از بین رفتن بوی بد یخچال
تمام فضای داخل یخچال را با دستمال نمدار آغشته به جوش شیرین تمیز کنید.
#ترفند
#خانه_داری
🏠@madaran_e_delvapas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 #تربیت_جنسی و عاطفی کودکان و نوجوانان به روش آرمانا..
🔻شماره ۸
#دکتر_سید_کمیل_حسینی
#مؤسسه_آرمانا
🔞 @madaran_e_delvapas
#قصه_های_کودکانه
☔️من بارانی برداشته ام☔️
حسین پسر امام موسی کاظم می گوید:
روزی آفتابی همراه ⭐️امام رضا علیه السلام⭐️ از شهر بیرون آمدیم تا به جایی سر بزنیم.
امام فرمودند: «آیا با خودتان بارانی آورده اید؟»
گفتیم: «نه؛ هوا آفتابی است،☀️ از باران هم خبری نیست، چه نیازی به بارانی؟!»🤔
امام فرمود: «من که بارانی برداشته ام...» 😊☔️
هنوز اندکی نرفته بودیم که هوا ابری شد☁️ و باران شدیدی باریدن گرفت🌧 و همه ی ما خیس آب شدیم! 😅
#داستان_امامان_و_پیامبران
🧒@madaran_e_delvapas
مادران ایرانی|کودک،تربیت،خانواده
#با_هم_کتاب_بخوانیم #من_مادر_مصطفی ۵۶ من مصطفی را مرد میخواستم (قسمت سوم) روز یکشنبه بود. برخلاف
#با_هم_کتاب_بخوانیم
#من_مادر_مصطفی ۵۷
من مصطفی را مرد میخواستم(قسمت چهارم)
یک ماشین آزرا داشت. ماشینش را خیلی دوست داشت، ولی گفت:《 دیگه ازش سیر شدم. می خوام اگه بشه، یه وامی چیزی بگیرم. پول اینم بزارم. یه خونه کوچولو همین اطراف شما بخرم که بچه ها راحت باشن.》
گفتم: قول؟ یعنی دیگه نمی خوای ماشین بخری؟
گفت:《 نه مامان جون. بهت قول میدم.》
ماشینش به اسم من بود. چون اصلا وقت نمی کرد دنبال کارهای محضری برود. گفتم: پس اگه ماشینت رو ببرم، سندش رو بزنم، چک رو بهت نمی دم آ! نگه می دارم تا یه خونه بخری.
توافق کردیم که خانه را به جای مهریه به اسم همسرش بزند.
فردا بعد از ظهر، ماشین را برداشتم با آقا رحیم رفتیم محضر. ولی معامله جوش نخورد. با خوشحالی آمدم. در راه به او زنگ زدم، گفتم: مصطفی! ماشینت رو پس گرفتم.
مالی که رفته، وقتی برگرده میگن شگون داره.
خندید گفت:《 باشه مامان جون، اشکالی نداره. حالا یه مدت دست نگه میدارم. تا ببینم خدا چی میخواد.》
روزی که درباره اش صحبت میکنم، دوشنبه است و مصطفی رفته به نطنز.
از طنز با من حرف می زد. دوشنبه و سهشنبه گذشت. میدانستم سه شنبه، آخر شب بر می گردد. صبح چهارشنبه به بچه ها گفتم: بچه ها دلم یه جوری شور میزنه. هوایی شدم. می خوام برم داداشی رو ببینم.
هرکدامشان گفتند:《 میخوای ما ببریمت؟》
گفتم: نه.
خواهر بزرگش؛ مرضیه پروژه داشت. خواهر کوچکش؛ فاطمه هم آزمایشگاه.
گفتم شما به کارتون برسید. امروز با باباجونی میرم.(راوی: مادرشهید)
#رحیم_مخدومی
📚@madaran_e_delvapas
❌کپی رمان در ایتا ممنوع❌