#قسمت_دوم
تازه تو مسئولیتهای جدیدم جا افتاده بودم که با توکل برخدا یک تصمیم سخت و #حیاتی گرفتم و فصل تازهای از زندگیم آغاز شد!
زندگی مشترک💞 با آغازی ساده☺️ اما درونی پیچیده.😮
زندگی شیرینمون از #خوابگاه_متاهلی پاگرفت😊
اون ترم (ترم ششم) تنها ۱۶ واحد برداشتم و البته تعداد قابل توجهی واحد #خانه_داری و #شوهرداری.😁
در فرصت ترمیم هم تعدادی واحد #فرزندپروری به آنها افزودم!!
ای بابا! خیلی سنگین شد🤔
خب! واحدهای فرهنگی و کاری رو کمتر میکنیم...احتمال ۹۹ درصد حذف.😆
البته! کوله بارِ #دغدغه_های_فرهنگی_اجتماعیم همچنان باهامه!
از زندگی در محله شلوغ و پر رفت و آمد🛴🚲🛵🚎🚖🚚📢
اومدم تو #خوابگاهی کوچک بیرون شهر در شهرکی فاقد امکانات کامل،
بدون وسیلهی نقلیه شخصی،
تعدادی درسِ سنگینِ پروژهدار،
دانشجو بودنِ همسر
و #کار_پاره_وقتشون در آنسوی شهر،
تدریس آخرِ هفتهی #المپیاد
و #خانه_داری_ناشیانه به کمک تلفن مامان و اینترنت!
خانوادهم تهران بودند اما،
خواهریِ بزرگم تو راهی داشت.😍🤰
خواهرجونیِ سال بالاییم دانشجوی سمنان بود.
و یه جفت خواهر برادر کوچیک مدرسهایِ🧒👦محتاجِ مامان😁
این شرایط، همه مشخص و پذیرفتهشده بود
و اما عرصهی عمل.😅
تا قبلِ ورود به این فاز، فکر میکردم مثل قبل که از پسِ #مدیریتِ کارهای مختلفم بر میاومدم😎 در مدت کوتاهی مدیریت این کارها هم به کمک #کتاب، #اینترنت، جلسات مشاوره و آموزشی و البته #دفتر_برنامه، دستم میاد!
شرایط خاصی هم پیش اومد که دکتر اکیدا توصیه کرد بیشتر تو خونه بمونم و استراحت اصطلاحا مطلق داشته باشم! 😐
عملیات آغاز شد🤪
صبح که همسرم رو راهی میکردم کارهای خونه رو آسِه آسِه انجام میدادم، درسهام رو میخوندم و برای فرشته کوچولوم توضیح میدادم!
(یهو وسطش براش #شعر و #قصه هم میگفتم😜)
و #مطالعات_بارداری و فرزندپروری...
کوئیز و تمرین و پروژه هم آنلاین یا توسط همسرم میفرستادم دانشگاه
شب هم گاهی در فرصتی مناسب با آقای همسر جلسه رفع اشکال میذاشتم😁
آخر هفتهها هم #تدریس المپیاد در یکی از مدارس دوردست(نسبت به خوابگاه)
ظاهرا خیلی هم سخت نبود، اما همیشه کارها طبق برنامه، به خوبی پیش نمیرفت🤔
تنهایی و سکوتِ اونجا دیگه خیلی اذیتم میکرد و کم حوصله شده بودم😣
گاهی از کسوتِ بانو در میاومدم و دخترکی بهانه گیر میشدم...😒
فاصلهی علم الیقین تا عین الیقین انقد زیاده!!
یهو گفتم خدا جون از اول!! دکمه برگشت کجاست؟؟
خدا احتمالا بهم گفت: نشد دیگه! تو که عاشق حلِ مسئلههای سخت و سنگین بودی حالا هم فرقی نکرده اونا رو کاغذ بود، این یکی تو دلِ زندگی!
البته اینبار بهتره منو بیشتر ببینی تا خودتو! لبخندِ مهربانی زد و به تماشا نشست...
مَزن ز چون و چرا دَم که بندهی مُقبِل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
یه "لا حول و لا قوه الا بالله" گفتم و تصمیم گرفتم محکمتر جلو برم💪
بالاخره خدا از #غیب یاری رسوند😍
توکلِ بیشتر، حسِ بهتر، تلاشِ بیشتر، غرِ کمتر🙈! #خسته که میشدم مینشستم و واسه روزهای بودنِ دردونهی مامانی👼 نقشه میکشیدم!
الحمدلله، درسها رو با نمرات خوبی پشت سر گذاشتم و واحدهای #خانهداری و #همسرداری هم، یکی پس از دیگری با نمراتِ قابلِ قبول😅 گذروندم و منتظرِ آزمونِ فرزندپروری👶 شدم
قرار بود فرشته کوچولو👼 روز شهادت میثم تمار دنیا بیاد و اسمش بشه میثم
اما احتمالا، از آنجا که دوبار به زیارت #امام_رضا(ع) و سه تن از برادرانِ گرامی ایشان مُشرّف شده بود، ولادت امام رضا(ع) هیجان زده و با عجله متولد شد😄
و نامش متبرک به نام امام رضا(ع) شد!
#ط_اکبری
#هوافضا90
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_سوم
حال روحی و جسمی نه چندان مساعد، منو از فکر کردن به دانشگاه🎓 تا مدتی بازداشت. ضمن اینکه مدیریت خانه برای منی که تا حالا مشغول هر چیزی به جز #خانه_داری بودم، خیلیییییی سخت بود.😩😰
از صبح علی الطلوع🌄 تا پاسی از شب🌃 درگیر کارهای حداقلی خانه.😕
چرا واقعا؟!؟
۱۲ سالِ تحصیلی شاگرد اول مدرسه بودم!!!بعد اولین بار بادمجونها رو با پوست سرخ کرده بودم.😨😣🙈
#مدرسه قراره چیکار کنه دقیقا؟!
مارو برای ایفای نقش در خانواده و جامعه آماده کنه؟!
یا فقط برای ورود به #دانشگاه؟!
اصلا #نسل_سوخته ماییم😁😆 که همهجا (از جمله در مدرسه و خانواده) بهمون گفتن تو فقط درس بخون، ما بقیه کاراتو میکنیم. حالا کجایید که بیاید بادمجونامو پوست بگیرید؟!🍆😅😅😁
لازمه بگم که مامانم آشپزی میکردن😅، خیلی هم زبر و زرنگ و فرز هستن. ولی نمیدونم چرا من هررررر کاری میکردم جز اینکه بایستم بغل دست ایشون و کار یاد بگیرم.😒😕
بگذریم...
یه کم که سرحال شدم👩 و با خانهداری هم تا حدی کنار اومدم، با هدایت و حمایت آقای همسر👳،مطالعه گسترده📗📘📙📚📖 و روزانه راجع به سه موضوع مهم✨ که تا اون موقع ازش غافل بودم رو شروع کردم...
یک؛ #تغذیه_صحیح و #طب_سنتی 🍎🍞🍲🍖🍢
دو؛ #همسرداری و قواعد زندگی مشترک👸💑
سه؛ #تربیت_فرزند👶👦
انصافا اون مدت انقدرررر برام مفید بود که احساس میکردم اگر تمام دوران تحصیلم، اینطور جهتدهی شده بودم چقدررررر الان بزرگتر بودم😔😕.میزان مطالعهام از زمانی که دانشگاه میرفتم خیلیییی بیشتر بود، #راضیتر و #شادتر از همیشه بودم. چون واقعا این مطالب رو برای خودم تو این شرایط، ضروریتر و کاربردیتر میدونستم. اون لذتی که فقط تو کلنجار رفتن با مسائل ریاضی تجربه کرده بودم، دوباره برام تکرار شد، اما این بار با مطالعهی مجموعهی #تا_ساحل_آرامش و بعدش #من_دیگر_ما و طبیعتاً استفاده از اون مطالب تو متن زندگیم.
این کتابها شدن پایهی ثابت هدیههای که به عزیزانم میدادم.🎁🎀📚📖
از فراغت حاصل از مرخصی تحصیلی استفاده کردم و رفتم کلاس خیاطی✂...و باز هم ناشی بازیهای وحشتناکم کاملا نشون میداد که تا حالا به چرخ خیاطی نزدیک هم نشدم.
(مثلاً اینکه با تعجب پرسیدم مگه چرخ خیاطی دو تا نخ داره؟!فک میکردم چرخ هم مثل خودمون کوک میزنه میره جلو😅😅😅)
ادامه دارد...
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#تجربیات_تخصصی
#خانه_داری
#خیاطی
#حلیم_بادمجان
#بادمجان
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif