#م_نیکبخت
(مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه)
کارهایی که من این روزا انجام میدم، اولش کار بچههاست:
غذا دادن، شستن و حمام کردن بعد از گل بازی، بازی کردن و نقاشی کردن، داستان گفتن و بردن پیش گاوها یا گردوندنشون توی حیاط.
۱۳ ساله رو باید به صورت مجزا براش وقت گذاشت، چون تنها محصل خونهی ماست👨🏻🎓
وقت گذاشتن برای جلسات تربیتی مدرسه، انجام بازیهای پرتحرک و فکری، ورزشی، آوردن همبازیهاش به خونه (مخصوصا که فاصلهی سنیش با خواهر برادراش زیاده)، توجه به فضای مجازی مفید و مباحثههای علمی متناسب با سنش، خرید کتاب و...
البته هیچچیز مثل این خوب نیست که تو خانوادهی نزدیکمون دو سه تا پسر تو این محدوده سنی داریم و این کار ما رو راحت میکنه.😌
سعی میکنم دو تا کوچیکا رو حداقل روزی دو بار بخوابونم و تو این زمان طلایی، به کارهای دیگهم برسم، مثل درست کردن انواع مرباها، کیکها و ربها و... یا اگر کسی زنگ بزنه برای مشاوره، جوابشو بدم.
تو فصل هر چیزی فرآوردهی مخصوص همون فصل رو درست میکنیم😋 برای همین هیچوقت بیکار نیستیم.😅
محصولاتی مثل رب آلو، رب به،رب سیب ،رب زغال اخته
انواع مربا مثل به، گلابی، سیب، آلبالو، انجیر
انواع لواشک مثل زردآلو، آلو، سیب و...
محصولات لبنی مثل پنیر، ماست و کره
و محصولاتی مثل آلبالو خشک و انواع شربت، سبزی خشک، شیره انگور و...
بعضی چیزا رو هم خواهرام درست میکنن مثل کشک و قارا و...
علاوه بر اونا، من خیاطی هم انجام میدم و انواع لباسهای مجلسی رو میدوزم.
حجم کارا بعضی روزا طوریه که به نیروی بیشتری برای کمک نیازه.😅
برای همین بچهها رو میبریم خواهرم نگه داره، ما هم کارای عقب افتاده رو انجام میدیم: مثل خونهتکونی و درست کردن محصولات مختلف و آب دادن به پسته و سبزیجات، جمع و جور کردن حیاط و...
با وجود بچهها نمیشه برنامهریزی دلخواهی داشت.
چون گاهی اونطور که میخوایم نمیشه.
ولی همیشه اون طور که خدا میخواد میشه و خدا به همه چیز آگاهه.
برای همین تقریبا هیچوقت نگران نمیشم که برنامههام به میل خودم نبوده.
به یاری خدا، دیر یا زود به اهدافم رسیدم.
حتی گاهی چیزهایی که فکر میکردم مشکلات بزرگیاند، راه میانبری شدن برای رسیدنم به اهدافم.
اینکه با وجود دوری راه و دو بچهی زیر دو سال نمیتونم سر کلاسها حاضر بشم، هم به فال نیک میگیرم و منتظرم تا خدا برام تصمیم بگیره چطور باید ادامه بدم😌
#قسمت_پایانی
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
(مامان #محمد سه سال و ده ماهه و #علی یک سال و نه ماهه)
مکالمات مادر با پدر:
آخی😔 بچهام... اسبش ترک خورده ولی بازم سوارش میشه. یادت باشه یه جا دیدیم براش بخریم.
یه مدت بعد...
وااای! یه تیکهاش شکسته کلا! ولی ببین چه جوری سوار شده و چه ذوقی هم میکنه!😅 یادمون رفت بگیریم!
دیروز...
یا خدا! نابود شده این اسب بیچاره! ولی هنوزم اسباببازی محبوب علی همینه! سوارش هم میشه با این وضع! و با داداشش مسابقه میده 😅😆 یکی ندونه فک میکنه سوار رخشه😆 جالبه که نه لباسش پاره میشه و نه پاش زخمی!
ولی انصافا یادت باشه بخریم براش.
پ ن: اصلا کی گفته بچهها باید بزرگ بشن؟!😯 اگه قراره مثل ما بشن شاید بهتر باشه ما کودک بشیم!
پسر کوچولوی من همینجوری بزرگ شو لطفا😊
کاش ما هم بلد بودیم از درون شاد باشیم!😍
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#راه_لذت_از_درون_دان_نز_برون
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه)
زندگی دور از خانواده مادری سخته؟
معلومه که سخته...
مخصوصا وقتی مامان شده باشی و قبلش هم هیچ تجربهای از نوزاد و بچه کوچیک نداشته باشی😅
چهار سال پیش بود که عقد کردیم.
یکی از دوستان همسرم ما رو به هم معرفی کردند.
ما مشهدی بودیم و خانواده همسرم تهرانی.
همشهری بودن خیلی برام مهم نبود.
معیارهایی که برام مهم بود رو داشتن خداروشکر. به همین خاطر نه من و نه خانوادهام مخالفتی نداشتیم.
اما تازه بعد از بچهدار شدن فهمیدم که دوری از خانواده چقدر سخته😢😢 (خانواده شوهرم تهران هستن اما خونهشون دوره و باهاشون رودروایسی دارم.)
وقتی عباس به دنیا اومد، مامانم اومدن تهران خونمون.
تا کارهای مربوط به درمان زردی و عفونت ریه و ختنه و... انجام شد، یک ماهی طول کشید.
بعدش مامانم برگشتن.
همین حضور مامانم توی اون روزای بیتجربگی و پردلهرهی نوزادی خیلی کمک بزرگی بود خداروشکر.
بعدش هم تا الان، تقریبا هر دو ماه یکبار مامانم یکی دو هفتهای میومدن و میان پیشمون.
دو ماه دلتنگی و دوری و بعدش یکی دو هفته خوشحالی و ذوق دورهم بودن😍
بچهها هم توی مدتی که مامان جونشون هست، خیلی بهشون خوش میگذره.
البته موقع رفتن تا چند روز دلتنگی و غصه دارن...
توی این سه سال بعد از بچهداری توی شهر غریب😅
گاهی شرایط خودمو مقایسه میکردم با اونایی که ماماناشون تهرانن یا حتی همسایه و هممحلهای هستن و غصه میخوردم و گله و شکوه که چرا من اون شرایطو ندارم؟😢
گاهیم میدیدم بعضی دوستام مثلا توی یه کشور دیگه و دور از همه خانوادهشون هستن و خیلی کم امکان دید و بازدید با خانوادههاشون رو دارن و باز خدا رو شکر میکردم.
کمکم فهمیدم وقتی نمیشه شرایطی رو تغییر داد، نباید غصه خورد براش.
باید باهاش کنار اومد و از همون شرایط لذت برد...
هیچوقت همه لذتها با هم جمع نمیشه. تو این دنیا
و همیشه و توی زندگی همممه آدما سختیایی هست. البته ممکنه نوعش و مقدارش متفاوت باشه. اما زندگی بدون سختی ممکن نیست... (لقد خلقنا الانسان فی کبد)
همین باور و پذیرفتن شرایط خیلی بهم کمک کرده...
و البته باور به اینکه اگر خوب زندگی کنم و تو هر شرایطی به جای غر زدن، کار خودمو به بهترین نحو انجام بدم، یه روزی این سختیها و غصهها و دلتنگیها تموم میشه و همه میتونیم پیش هم زندگی کنیم. شاد و خوشحال تا ابد... اگه خدا بخواد...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
چندی پیش چند نفر از دوستانم رو بعد از مدتهاااا دیدم😍
همینطور که بچهها بازی میکردن، نکتهای از محمد کوچولوی ما به نظر یکی از دوستانم رسید🔍
- چه جالب! محمد همهی رنگها رو بلده😍
از نظر خودم پنهان نمونده بود.
نکات دیگهای هم وجود داره❗️
شعر میخونه،
لباساشو تا حدی خوبی خودش درمیاره و میپوشه،
همممه جا دایره میکشه😁
با قیچی به حساب کاغذ و مقواها میرسه👌🏻
حقشو میگیره😃
و فتح قلههای دیگهای که اون دوتای دیگه دیرتر فتح کردند!
اما نکتهی مهمتر اینه که من برای تقویت این مهارتها در این سن برنامهی ویژهای نداشتم!
همهش به یمن وجود دوتا #همبازیست!
#هم_گروهی در اجرای نمایش و کاردستی و ساخت عروسکهای رنگی رنگی،
#هم_کلاسی در کلاس سرود، قصه و نقاشی
#هم_کلام در بحث و دعواهای کودکانه
#هم_رزم در میدون کارزار علیه دشمن فرضی❗️
#همکار در ادارهی تخریب منابع طبیعی و مصنوعی😜
البته ناگفته معلومه تا این قلهها فتح بشه کلی دره و صخره پشت سر گذاشته شده😉
در کنار اینها برای حفظ و شکوفایی خلاقیتش بارها فضای بازیش رو جدا کردم
و سعی میکنم پاسخ خیلی از سوالاتش رو از خودش بپرسم و نذارم تندی داداشا بهش جوابو برسونن❗️
پ.ن۱: بچههای تنها و حتی اونهایی که #فاصله_سنی زیادی با خواهر و برادرهاشون دارند، برای تقویت بعضی از مهارتها، انگیزه و حوصلهی لازم رو ندارند❗️
مثلا رضا تا ۳ سالگی هیچ رغبتی به نقاشی و حتی خطخطی نداشت و تدابیر من کارساز نبود😐 ولی محمد از مدتها پیش هر بار میبینه داداشا نقاشی میکشن و میزنن به در و دیوار سریع خودش دست به کار میشه تا #خلق_اثر کنه!
وجود #همبازی در خانه بخش زیادی از بار فکری و عملی مادر رو در این زمینه کم میکنه😉
پ.ن۲: همهی بچهها حتی خواهر برادرها ویژگیها و روحیهی #منحصر_به_فرد دارند و نمیشه و نباید اونها رو باهم و بچههای دیگه، #مقایسه کرد!
اما تأثیرات مثبت حضور خواهر و برادر همبازی، قابل انکار نیست👌🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
(مامان #علی آقا ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه خانم ۱سال ۸ماهه)
روزای اولی که اومده بودم هلند از یه چیزایی خیلی تعجب میکردم…😳
یکی از اونا مدل بازی کردن بچهها تو پارکها و مهدکودکها و… بود.
اینکه تا وارد پارک میشن اولین کاری که میکنن درآوردن کفش و جورابه…😅
یا اینکه وسیلههای بازی برای حیاط مهدکودک بچههای یکی دوساله، از شن و تنهی درخته…
هر وقت از کنارش رد میشیم بچه کوچولوهایی رو میبینم که دارن از تنهی درخت بالا ميرن یا تو خاکا غلت میخورن🤸🏻♀️
یه مدت برام سوال بود که چرا اینا انقدر راحتن؟
بچههاشون مریض نمیشن؟!
تا اینکه یاد خاطرات و شنیدههام از شرایط گذشتهی خودمون افتادم…
وقتی هنوز انقدر زندگی مدرن همه گیر نشده بود…
وقتی خونهها حیاطدار بودن…
یادم افتاد داداشای خودم همینقدر خاک بازی میکردن…
یادم افتاد تو بچگیام، اون بچههای همسایهمون که کمتر خاک بازی میکردن و پاستوریزهتر بودن بیشتر مریض میشدن و این حتی بین ما بچهها هم معروف بود…😅
وقتی مقایسه کردم دیدم چقدر بچههای ما از طبیعت و بازیهای طبیعی دور شدن…
و چقدر این مدل بازیها باعث رشد خلاقیت و تخلیهی انرژیشون میشه…
یه جایی دیدم پیامبرمون وقتی دیدن بچهها دارن خاک بازی میکنن گفتن: خاکبازی بهار کودکانه😍 و اجازه ندادن کسی مانعشون بشه☺️
حالا که نمیتونیم برگردیم به شرایط قدیم خودمون، کاش یه گوشهای از این شرایط رو برای بچههامون فراهم کنیم...
حداقل باور داشته باشیم بچهها به بازیهای طبیعی بیشتر از اسباببازی نیاز دارن👌🏻
پ.ن: میشه تو خونه با بچهها تو گلدون سبزی بکاریم و موقع کاشت اجازه بدیم از خجالت خاک دربیان😁
حتی میشه گوشهی بالکن یا حمام بساط خاکبازی راه انداخت.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۲.۵ ساله)
محمد کوچولوی نوپا، اولین قدمهای زندگیشو برمیداشت...
میخورد زمین...🤕
پا میشد و دوباره میخورد زمین...
اگه من و پدرش به خاطر مشقتهای راه رفتن، اجازه این کارو بهش نمیدادیم، اون رو از یه نعمت بزرگ پشتش، محروم کرده بودیم!
یاد اوایل زندگی خودمون افتادم که چطور از لابهلای صخرهها رود زندگیمون رو به لطف خدا جاری کردیم....
بعضی از آدما، تو زندگیهای خودشون، یه سختیهایی دیدن، که میترسن بچههاشون دچارش بشن و خودشونو به آب و آتیش میزنن که اونا دیگه درگیر اون سختیها نشن...🤷🏻♀️
یه مثال معروفش اینه که اکثر پدر مادرا، اول ازدواجشون دستشون تنگ بود و در مضیقه قرار داشتن،
ولی گاهی برای ازدواج دخترشون، فقط به خواستگار با شرایط مالی بالا اجازه فکر کردن میدن!
در حالیکه خود دختر ممکنه راضی باشه به اون شرایط...👌🏻
یکی از راههایی که بهمون کمک میکنه خودمون با بچههامون اینطوری نباشیم، لذت بردن تو دل سختیهاست.🙂
چرا فقط به جنبههای منفی این اتفاقات سخت نگاه کنیم؟
چرا به جای اینکه عذاب بکشیم اول ازدواج که هیچی نداریم، لذت نبریم که داریم آجر به آجر زندگیمونو با عشق میسازیم؟❤️
اینجوری هم تحمل سختیها برامون آسون میشه هم دیگه مانع امتحانات الهی برای فرزندانمون نمیشیم:
چرا دخترم از این لذت محروم بشه؟ بذار اونم زندگیشو خودش بالا ببره😊
حواسمون هست که خدای مهربونمون، از ما به ما و فرزندانمون مهربونتره؟
اگه مصلحت دیده این دنیا رو دار سختیها و ابتلائات قرار بده، حتما خیر ما رو میخواد.
و چه خوبه آدم در مقابل خیرخواهی پروردگارش😍 خوشبین و شکرگزار باشه.😊
این حس خوب مقابل سختیها، مثل گرما، یخ سختیها رو ذوب میکنه...
یعنی در ظاهر آدما میبینن ما زندگی سختی داریم، ولی خودمون خوشحالیم و رضایتمندی رو لبامونه.🤭
ما به خاطر اینکه دید محدودی داریم، ارزش کمی به رشد خودمون قائلیم...
ولی میبینیم خدا کلی پازل میچینه که ما تو یه سختی، یه رشدی بکنیم و این رشد، برای خدا خیلی ارزشمنده💎
اصلا همهی این بند و بساط عالم رو هم به خاطر همین رشد ماها، رقم زده...
و ما هیچجوره نمیتونیم این سختیها رو از خودمون و بچههامون (که خدا به دنبال رشد اونها هم هست) دور کنیم.
بالاخره یه جایی باید نشون بدیم که چند مرده حلاجیم.😏
پس چه خوبه که به جای جزع و فزع و به آب و آتیش زدن، نگاهمون رو به اونها عوض کنیم و بهشون به عنوان هدیهای از خدا❤️ که ظاهرش سختی و باطنش آرامش و تعالیه، نگاه کنیم...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۲ساله)
نوبت دکتر داشتم و همسر پیش دختر موند. یهو یادش افتاد همون زمان کلاس مجازی داره😱
اما راه برگشتی نبود😬
من راهی شدم بدون اندکی راهنمایی به پدر در مورد شرکت همزمان با کودک در کلاس!😌
خب قصدم این بود که زندگی پدر رو کمی هیجانانگیز کنم و به توانمندیهاش بیافزایم!
وقتی برگشتم پدر با لبخندی از رضایت و غرور گفت ۷۰٪ کلاسو فهمیده!😎
دیگه راست و دروغش با خودشه!
تا حالا از این زاویه به مسئله پدری نگاه کرده بودین؟ پر از رشد و شکوفاییه👏🏻😁
پ.ن۱: از این زاویه به مادری هم میشه نگاه کرد!😄
چند سالی هست که از دوران دانشجوییم میگذره،
دورانی که توش اهداف زندگیم روشنتر شد،
و بعدش با ازدواج و بعدترش با بچهداری تغییر اساسی توی اهداف ایجاد نشد.
بچه و همسر و بقیه فعالیتهام رو هدفهای کوتاه مدت و بلند مدت و پارامترهایی در مسیر رسیدن به هدف اصلی میدیدم.
تو این مسیر بعضی از پارامترها تاثیر چندانی بر سرعت حرکت به سمت هدف ندارن ولی بعضیا شتاب دهندهن و سرعت رو برای رسیدن به هدف کم و زیاد میکنن.
بر اساس تلفیقی از قوانین فیزیک و تجربیات یک زندگی ۲۵ ساله نظریهی من اینه که بچهداری یکی از این شتابدهنده هاست😎
البته مثبت یا منفی بودن و حتی قدر مطلق شتاب دهندگیش یه اصل ثابت نیست و وابسته به عواملیه،
یعنی شتاب دهندگیش توی عرصههای مختلف زندگی یه مادر ثابت نیست و روی هرکدوم از اخلاقیات، عبادات، تحصیل و شغل و... به صورت مستقل عمل میکنه و باعث پیشرفت یا عقبرفت هر کدوم میتونه باشه.
زندگی رو شبیه یه معادله ریاضی میبینم و عاشق حل معادلات پیچیده ام🤓
هر چی پارامترهای معادله بیشتر، زندگی هم هیجانانگیز تر🤪
اول تویی و هدفها
حالا تویی و یه مرد و هدفهاتون
بعدش تویی و یه مرد و یه بچه و هدفهامون
حالا دونه دونه به بچهها اضافه میشه😆
برای حل معادلهت باید؛
یاد بگیری تیز و بز باشی😅
تمرکز کنی
برنامه ریزی کنی
هدفگذاری و اولویتبندی کنی
تلاش کنی حالت رو با چیزای ساده خوب نگه داری
صبور باشی😁
و بلد باشی خوب به ضعیف بودنت اقرار کنی و زاری بزنی و دوباره محکمتر از قبل از سر سجاده بلند شی😉
وگرنه اینجاست که بچهداری به جای شتاب مثبت بهت شتاب منفی میده و تو رو روز به روز از جواب معادله دور میکنه.
وقتی مادر میشی هنوز انسانی! با معادلات پیچیدهتر که برای حلش تلاش بیشتری لازمه،
این یه تلاش دو سر برد و هیجانانگیزه، قبول دارین؟🤣
پ.ن۲: عکس مربوط به یکی از معادلات پدره که به خوبی حلش کرده!😁
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام😁
تا حالا فکر کردید یه خانواده پرجمعیت کی فرصت میکنن همه یه جا جمع شن و همدیگه رو ببینن؟!
تو این کلیپ دو تا خانواده پرجمعیت رو میبینیم که یه قانون جالب دارن برای اینکه یادشون نره روزانه همدیگه رو ببینن.
همممممه اعضای خانواده باید سر میز شام حاضر بشن و تا وقتی غذای بقیه تموم نشده، کسی نباید از سر میز بلند بشه.
صحبت کردن دسته جمعی هم سر میز شام اتفاق میفته!
فکر کنید این همه آدم بخوان موقع شام با هم حرف بزنن!!!😆😆
البته توی همین گفتگوها چیزای زیادی یاد میگیرن.👌🏻
پرسشها و پاسخهای جالب بچههای این دو خانواده رو تو کلیپ ببینید.
پ.ن۱: طبیعتاً همهی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉
پ.ن۲: این کلیپ توسط سه تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همینجا منتشر میشه😀
ویژهی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸
#ا_باغانی
#پ_عارفی
#ف_مختاری
#خانواده_پرجمعیت
#کلیپ #ترجمه
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
متولد سال ۶۹ ام، اولین فرزند خانواده و تو یکی از شهرستانهای شمال کشور به دنیا اومدم.
دو سال بعد هم تنها داداشم به دنیا اومد.
خیلی بچهی شلوغ و پر تحرک و البته به گفته اطرافیان باهوشی بودم😅
بچگی من و برادرم هم همون بچگیها و بازیها و دعواهای همیشگی بود!
ابتدایی رو تو یه مدرسهی دولتی تموم کردم و با لطف خدا تو مدرسهی فرزانگان قبول شدم.
از همون اول مادرم ما رو به درس خوندن تشویق می کرد و حامی ما بود.
البته من آدم خیلی درسخونی نبودم🙈
همیشه تو کلاسهای بسکتبال و شنا و زبان و انواع مسابقات قرآن حضور داشتم و به جز دو سال منتهی به کنکور، همهشونو پررنگتر از درس، دنبال میکردم.
با داداشم خیلی صمیمی بودیم.
خصوصا بعد سنین نوجوانی که دعواهای کودکیمون تقریبا تموم شده بود، خیلی پشتیبان و یار هم بودیم.
هر وقت جایی میرفتم که لازم بود یه آقا پیشم باشه همراهم میاومد.
منم بعدها تو کنکور و ازدواجش، مشاور خوبی براش بودم😉
خانوادهم مذهبی بودن،
در این حد که مثلا مادرم دوست داشتن من مانتویی و موقر و با پوشش کامل باشم...
اما من خیلی به احکام اسلام تقید نداشتم.
نماز رو گهگداری میخوندم و به دنبال لاک زدن و ست کردن و تیپ زدن بودم، دختر نوجوونی که دنبال خوشتیپی و ...هم بود.
اما مامانم همیشه خیلی جدی، درمورد حجاب بهم تذکر میداد.
منم همیشه یه عذاب وجدانی داشتم و تردیدی که ایشون درست میگه یا خودم🤔
فضای هیئتها و مراسمهای مذهبی
شهرمون سنتی بود و برای جوونا جذابیت نداشت.
اما مدرسهی برادرم با یه مسجدی مرتبط بودن که با اجازهی هیئت امناش، خودشون گرداننده هیئتش شده بودن👌🏻
خودشون مداحی میکردن و سخنران انتخاب میکردن و...
سبکش برای نوجوونا خیلی ملموس بود و نظم خوبی هم داشت، میفهمید چرا اومده اینجا و چرا عبادت میکنه😊
هیئت هفتگی برگزار میکردن. هیچ پولی هم نداشتن و خودشون نوبتی بانی میشدن و هیئت رو میگردوندن.
به خاطر همین چیزا هم جو خالصانهای داشت و مردمم خیلی ازش استفاده میبردن.
داداشم تو این فضا مذهبی شده بود و ما رو هم به اون هیئتا میبرد.
این شد نقطهی عطفی توی زندگیم؛ اونجا با مضامین یه سری از دعاها آشنا شدم.
همون موقعها بود که تصمیم گرفتم نمازمو کامل بخونم و ۴۰ صبح، نذارم نماز صبحم قضا شه و دعای عهد رو ۴۰ تا صبح بخونم.
دیگه نماز رو دوست داشتم و کمکم یک سری عذاب وجدانهایی داشتم نسبت به مانتوهای خیلی تنگم و در کل کمی با حجاب تر شده بودم👌🏻
۲ سالی شد که من، بعد نماز صبح دعای عهدو میخوندم و چون سال کنکورمم بود، تو دعاهام از خدا میخواستم کنکورو خوب بدم. (با توجه به اینکه قبلش درسخون نبودم🙈)
#قسمت_اول
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ ماهه)
#قسمت_دوم
یه روز همین جوری دلی، با خودم نذر کردم اگه رتبهی زیر ۱۰۰۰ بیارم، چادر سرم کنم😅
اون موقع دلم نمیخواست چادر سر کنم. چون اطرافم آدم چادریای که دلم بخواد زندگیم شبیه اون باشه، نبود. آدمی که تحصیلات خوبی داشته باشه و پیشرو، باهدف و تاثیرگذار ببینمش.🤷🏻♀️
دلم میخواست شبیه آدمی بشم که برای یه جوون ۱۸ ساله که دنبال آروزهای علمیه، الگو باشه و البته میدیدم اگه چادری بشم باید باکلاس بودن رو که برام اون موقع مهم بود رو، بذارم کنار...🙈
چون میدونستم نذر یه قواعدی داره و من دلی گفتم، پس ته دلم میگفتم مجبور نیستم بهش عمل کنم😅
کلا هم فکر نمیکردم زیر هزار بیارم.
سال آخر، درسام خوب شده بود و فهمیدم میتونم رتبهی خوب بیارم و خداروشکر رتبهم ۱۰۰ و خوردهای شد.
راهی دانشگاه شریف در یک رشته خوب شدم و چون همیشه به کارای فوق برنامه خیلی علاقه داشتم و تو مدرسه هم در برگزاری نمایشگاهها و... فعال بودم، در دانشگاه هم، به یکی از گروههای فرهنگی دانشگاه رفتم تا اونجا فعالیت کنم.
اما یه فرق بزرگ داشت.
من هیچ وقت تو دبیرستان، دوستای دلسوزی نداشتم که بیدریغ محبت بکنن😕
اما تو دانشگاه، یه سری بچههای سالبالایی بودن که واقعا حکم فرشته رو برای ما داشتن.🌹
پشتیبانیها، راهنماییها، و از اون بهتر دوستیها و فرصتهایی که برای ما ایجاد میکردن.
آشنایی با اونها از نقاط عطف زندگیم بود.
اینجا بود که تازه دیدم آدم میتونه هم انقدر مهربون باشه، هم انقدر از نظر درسی و ابعاد دیگه قوی باشه هم آدم مذهبی این شکلی باشه.
ازشون خیلی خوشم میاومد و یه جورایی برام الگو بودن...👌🏻
کمکم به حجاب بیشتر اعتقاد پیدا کردم.
در این حد که به مامانم گفتم مانتوهایی که برای دانشگاه میدوزه، یه کم گشادتر از قبلیا باشه.
همون زمانها، تبلیغ ثبتنام یه حوزهی دانشجویی رو دیدم.
به حوزه بودنش کاری نداشتم. ولی برنامهی درسیشو که چک کردم، دیدم خیلی درسای جذابین.👌🏻
ثبت نام کردم و از قضا، چند نفر از اون دوستای سال بالاییم هم ثبت نام کرده بودن.
فضای اون چند تا درس، کمکهای نهایی بود که من از این شک و تردیدا بیرون بیام و احساس کردم که دارم تو مسیر درستی قدم میذارم و خدا اینو میخواد.
هیچ وقت تو دبیرستان این حس رو نسبت به دین نداشتم که دین چیه و چرا و حالا داشتم دید جدیدی نسبت بهش پیدا میکردم.😊
همهی اینها پازلی بود که قطعاتش منو به این نقطه رسوند...👌🏻
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ماهه)
#قسمت_سوم
چادری شدم.
اولش یکم نگران بودم که میتونم ازپسش بربیام یا نه!
چون دیگه نمیتونستم اون آدم باکلاس باشم.
اما حس میکردم کارم درسته. چون کمکم دیدم خیلیم بد نیست. انگار از قید و بندهایی که برای ظاهرم داشتم رها و آزاد شده بودم و حس آرامش داشتم.
نگران نبودم چه قضاوتی درموردم میشه و آدمای اطرافم این ظاهر رو میپسندن یا نه.🤷🏻♀
ترم اول بودم.
تو اون ترما، اوضاع پسرهای همدانشگاهی، همیشه موضوع بحث دخترای اطرافم بود و اخبارشون بین همدیگه رد و بدل میشد.
من اما تصمیم گرفتم قاطی این بحثا نشم و خودم رو از این کنجکاویا و خبر گرفتنها، رها کنم. اینطوری تمرکز بیشتری داشتم.
دیگه تو کلاسا راحت بودم و تو آزماشگاهها سرمو پایین میانداختم و هر کاری لازم بود برای اون درس انجام میدادم. بدون اینکه نگران چیزی باشم...
روزها میگذشت و من حوزه دانشجویی رو در کنار درسم ادامه میدادم.
فعالیتهای فرهنگیم هم زیاد شده بود.
ترم پنج بودم که توسط یکی از دوستان متاهل، به همسرم معرفی شدم.
با هماهنگی خانواده، چون محل زندگی خانوادهام شهر دیگهای بود، اولین بار در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی با هم صحبت کردیم.
بعد از چندین بار صحبت و پرسش و پاسخ از طریق ایمیل و... حوالی عید غدیر، عقد کردیم.💑
فرداش من میانترم داشتم و اولین بار قرار گذاشتیم و تو کتابخونه درس خوندیم.
هر دومون دانشجو بودیم و به شدت درس میخوندیم و تفریحاتمون بیشتر اردوهای دانشجویی و جهادی بود.
از اولین اردو جهادی متاهلی که برگشتیم، ماه رمضون بود.🌙
من و خانواده چهار پنج روزه، جهیزیه خریدیم و دو روز بعد، فردای عید فطر، عروسی گرفتیم.👰🏻🤵🏻
روز عروسی به جای لباس عروس، یه لباس مجلسی شیری رنگ پوشیدم و آرایشگاه هم به عنوان عروس نرفتم که هم هزینه کمتری بدم و هم آرایش طبیعیتر و کمتری داشته باشم.
آتلیه هم قرار نبود بریم و دختر خالهام ازمون عکس و فیلم گرفتن.
ولی فقط به خاطر دل مامانم، همون روز عروسی بدون هماهنگی قبلی رفتیم آتلیه و چند تا عکس گرفتیم.
دم اذان هم از بلندگوها اذان پخش شد و نماز خوندیم.
مراسم ازدواجمون ساده برگزار شد. چون هم خودمون میخواستیم ساده باشه و به رسومات، اهمیت نمیدادیم و هم اینکه واقعا سرمون شلوغ بود و وقت نداشتیم.😅
زندگیمونو تو خوابگاه متاهلی شروع کردیم.
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سوم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ماهه)
#قسمت_چهارم
زندگیمونو تو خوابگاه دانشجویی شریف شروع کردیم و حدود یک سال بعد، فرزند اولمون رو باردار شدم.
۵ ماهه باردار بودم که ارشد اقتصاد دانشگاه تهران قبول شدم.👩🏻🏫
حدودا تا ۹ ماهگی نینیمون، توی همون خوابگاه بودیم و بعد باید از اونجا میرفتیم. (به خاطر فارغالتحصیلی، مهلتمون تموم میشد)
یکی دو ماه آخری بود که تو خوابگاه قبلی بودیم...
یه شب برقا رفت و من یه شمع🕯️ روشن کردم و گذاشتم جلوی آینه و اومدم تو اون یکی اتاق که نماز بخونم.
یکی از نمازامو که خوندم، دیدم یه نور زردی از این اتاق داره میاد.😳
همین که درو باز کردم دیدم این شمعه افتاده، گرفته به پرده و خونه آتیش گرفته.🤯
هول کردم و فقط بچه رو بغل کردم، اومدم تو راهرو و داد زدم کمک.
اول شب بود و اکثر مردا خونه نبودن.
زنهای همسایه اومدن بیرون و بچه رو سپردم دست یکی و دویدم که آب بریزم.
دیدم عطرای جلوی آینه دارن آتیش میگیرن و دونه دونه میترکن و بوووم صدا میکنن و میخوردن تو در و دیوار🤦🏻♀️
برگشتم آب پیدا کردم و با کمک چندتا از خانمای همسایه بالاخره آتش رو خاموش کردیم.
الان اگه اون اتفاق میافتاد، بچه رو برنمیداشتم،
یه پتو مینداختم رو آتیش و در همون لحظات اول خاموش میکردم.
ولی اون موقع، اولین بارم بود آتیش میدیدم و خیلی ترسیده بودم و این به فکرم نرسید.🤷🏻♀️
حادثهای بود که خیلی تلخ شد.
از این جهت که خونهی عروس بود، همون وسایل سادهمون هم نو بود.
یه مقدار از وسایلمونو از بین برد و یا آسیب زد و همه چی دودی و سیاه شد و کلی بشور بساب داشتیم.
البته اول زندگی، وسیله زیادی نداشتیم،
نه مبل داشتیم نه سرویس چوب و تخت و فلان و اینا، خیلی از این چیزا رو به خاطر ساده شدن جهیزیه گفتیم نخریم. البته که اگه میخریدیم هم تو خوابگاه جا نمیشدن.😅
اون موقعا دردسر گرفتن خوابگاه دانشگاه تهرانو هم داشتیم.
چون من دانشجوش بودم (و همسرم نبود) بهمون نمیدادن.
ما هم واقعا پول کافی نداشتیم که خونه اجاره کنیم و نمیخواستیم از خانوادهها هم کمک بگیریم.
واقعا برامون نقطهی بحران بود که ما الان میخوایم چی کار کنیم...🤷🏻♀️
همسرم اون زمان کار پاره وقت داشتن و بیشتر وقتشون صرف درس و کارای جهادی میشد.
بالاخره به لطف خدا، خوابگاه دانشگاه تهران رو با کلی دوندگی و تو نوبت رفتن تونستیم بگیریم.
فرزندم که ۹ ماهه شد، کلاسهای ارشدم شروع شد.
خداروشکر خوابگاه با دانشگاه ده دقیقه فاصله داشت و این برای من بچهدار حسن بزرگی بود.🌹
#قسمت_چهارم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif