#بریده_کتاب
#عشق_هرگز_نمیمیرد
شنیده بودم که نیروهای کادر سپاه به نوبت میروند جبهه؛ اما میرزا همیشه جبهه بود و فقط یک یا چند روز میآمد و سری میزد و میرفت. یک روز که از جبهه برگشته بود و دلم از نبودنهایش گرفته بود، گفتم: «میرزا، خوم دِخانمیا همکاریات پرسیدم، گفتن نوبتی مِرَن جبهه؛ ولی تو...» نگذاشت حرفم تمام شود. نگاه تندی به من کرد و گفت: «اگهَ قراره زندگیمو ادامه داشتو، باید حرفی از نِرَتن به جبهه نزنی. به ابوالفضل قسم بخورم که هوچ کَس رو با جبهه عوض نِمَنَم.» اولین بار بود که میرزا اینطور تند و تیز میشد و میدانستم که وقتی به حضرت ابوالفضل قسم بخورد، دیگر حرفی باقی نمیماند.
اشکهایم سرازیر شد. هم میرزا را میخواستم و هم دلم نمیخواست سدّ راهش باشم. کنارم نشست. دستش را روی شانهام انداخت و گفت: «همهکَسَم، کار اگه سخت بویه، تو و بچیاتم باید وِ جبهه کمک کنین. مگهَ سیدالشهدا خانوادشه تو مسیر زنده کردن دین جدش به قتلگاه نبرد. شما باید دِ الان خوتونه سی مجروحیت، اسیری، و شهادت مَه آماده کنی.» تا گفت شهادت، گریههایم شدت گرفت و به هقهق افتادم.
میرزا دستپاچه شده بود. گفتم: «تو حق ناری وقتی کنار منی، دِ شهادت خوت حرفی بَزنی. مَه فدای تو میشم، پیشمرگت بویم.» میرزا خندید و گفت: «پس معلوم بی چرا دعایام نمیره و دِ رفیقیام جا موندهم!»
به عشق میرزا رفتم پایگاه مسجد جوانان، شاید کمکی به جبهه بکنم. خانم هایی که نتوانسته بودند جبهه بروند پشت جبهه دستبهکار شده بودند. درست کردن ترشی و مربا، شستن لباسها و پتوهای کثیف، دوختودوز و بافت لباس گرم، پخت نان و کلوا، و کارهای دیگر که همگی با عشق و ایمان انجام میشد. از آنجا و کارهایی که میکردند خیلی خوشم آمد. در این میان با خانمهایی که زندگیشان شبیه من یا سختتر بود آشنا شدم. میدیدم زنان صبوری را که به جز همسر، فرزندانشان هم در جبهه بودند یا با وجود شهادت عزیزانشان، باز هم در کمکرسانی و پشت جبهه حضور دارند.
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#بریده_کتاب
#عشق_هرگز_نمیمیرد
میرزا هجده روز در بیمارستان ماند و به خانه آمد. زخم دستش بسته شده، اما جای ماهیچهای که ترکش برده بود خالی مانده، شبیه حفرهای شده بود. با آمدن میرزا، مهمان به خانهمان سرازیر شد. از روستا و سپاه و همدان هر روز عیادتکننده داشتیم. بیشتریها برای شام و نهار میماندند. غذای سادهای میپختم و از آنها پذیرایی میکردم. داگل هم کمکم میآمد. خدا را شکر میکردم که هنوز بارم سنگین نشده و تر و فرزم.
حال میرزا که رو به بهبودی میرفت، دلشورههایم شروع میشد. هر آن میگفتم که الان است ساکش را بردارد و برود، خداخدا میکردم بیشتر بماند؛ اما جنگ بود. همهٔ مردان فامیل، از برادرهایم تا عموزادهها و پسرخالهها، جبهه بودند و میرزا هم باید میرفت. دلم میخواست پیشش باشم. اگر میگذاشتند، من هم میرفتم جبهه. همانطور که ساکش را میچیدم، با بغض گفتم: «خواَ والله! شما مَردیا سی خوتو ثواب جمع مِکنید و بهشتِ سی خوتو تضمین مِکنید، اما ایی ما زَنیا چی؟»
میرزا مثل همیشه جواب در آستین داشت و گفت که همین سؤالت را زنان مجاهدین صدر اسلام از حضرت امیر پرسیدند. آنها هم در اعتراض به حضرت گفته بودند که پاداش این صبر در مقام دوری از همسرانمان چیست. حضرت فرموده بودند که وظیفهٔ شما تحمل صبر و امانتداری در نبود همسرانتان است و مزد شما نزد خداوند دقیقاً مساوی با مجاهدین در راه خداست. گفتم: «باشه، اصلاً مزد نماحام. فقط شما بالا سرُم باش. نماحام...که...» حتی نمیتوانستم کلمهٔ شهادت را بر زبان آورم. لبم را گزیدم و زیپ ساکش را بستم، به این امید که کمی دیرتر به کار میرزا بیاید.
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#نظرات_شما
#عشق_هرگز_نمیمیرد
🖌🖌🖌
سلام
خداقوت
کتاب خیلی زیبایی بود، تسلط کتابخوان هم بسیار عالی بود، مخصوصا به لهجه لری، عشق و علاقه بین خانواده را دوست داشتم، فرزندان زیادشون، اسامی زیبایی که انتخاب میکردند برام دوست داشتنی بود.
صبر پروین خانم، حس استقلالطلبی که اول زندگیش توی روستا داشت درس آموز بود.
دیدارشون با آقا را خیلی دوست داشتم، حس خوبی هم بعد از اتمام کتاب داشتم و سعی میکردم یه کتاب خوب با همین محتوا پیدا کنم و به مطالعه ادامه بدم.
از نویسنده کتاب هم بسیار تشکر میکنم، زیبا نوشته بودند، بعضی جاها جملات زیبایی که جدید بود نوشته بودند، مثلا ... از خواب خواهش کردم تا به سراغم بیاد ...
براشون آرزوی سلامتی میکنم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هدیهای باشه از طرف همه شهدا برای فرج و سلامتی آقا ان شاءالله
🖌🖌🖌
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#معرفی_کتاب
📚 شنبه آرام ( کتاب خاطرات شهید محسن فخری زاده دانشمند هسته ای به روایت همسر شهید)
شهید فخری زاده را زیاد نمیشناختم در همین حد که یکی از شهدای هستهای کشورمان بودند تا اینکه چند روز پیش پوستر مسابقهی کتاب شنبه آرام را دیدم،
تصمیم گرفتم نگاهی کلی به کتاب کنم اما به خودم که آمدم دیدم کتاب رو به اتمام است و من حالا یک دوست شهید جدید دارم که بینهایت دوستش دارم🥺
کتاب سرشار از حس عاشقانهی بانو فرشته است حسی که در حصارهای سخت امنیتی شکوفاتر می شود و شنبهی آرام اسرائیل برای او بیقرارترین شنبهی زندگیاش می شود.
کتاب را شروع که میکنید به نیت دانستن از یک شهید هستهایست اما وقتی تمامش میکنید با یک شهید فیلسوف عارف دانشمند آشنا شدهاید؛
کسی که حاج قاسم دربارهاش می گوید: " امثال من زیادن ولی مگه چند تا فخری زاده داریم" و اینگونه خودش قبل از فخریزاده می رود و آنوقت که شهادت سردار را شهید فخری زاده می شنود فقط یک جمله میگوید:" بعد حاج قاسم نوبت منه"😭😭😭
و ما چه قدر مدیون آدمهایی هستیم که به خاطر پیشرفت کشور و سربلندی ایران اسلامی حسرت یک کربلا در دلشان ماند، حسرت یک مسجد رفتن، یک نماز جماعت خواندن 💔
✅ نسخه الکترونیکی این کتاب رو میتونید با ۷۰ درصد تخفیف تا شنبه ۲۵ آذر از اینجا بخرید:
http://www.faraketab.ir/b/185832?u=82039
با کد تخفیف: hamaseh
البته با این کد همهی کتابهای الکترونیک انتشارات حماسه یاران رو میتونید با تخفیف ۷۰ درصد تهیه کنید.
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
این هفته مهمون مادر بزرگوار این دو شهید هستیم. ❤️❤️
خانم زهرا همایونی
مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی
کتاب قصه ننه علی
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
برای مطالعه کتاب عشق هرگز نمی میرد تا ۱ دی ماه فرصت هست و بعدش قرعهکشی برای ۷ جایزه ۱۰۰هزار تومانی داریم.
اگر کتاب رو کامل مطالعه کردید، برای شرکت در قرعه کشی اینجا اسم بنویسید:
🔗 https://digiform.ir/c906da910b
قصه ننه علی از آن قصههایی است که فقط نمیخوانیاش. با کتاب زندگی میکنی و با هر اتفاق و ماجرایی دلت تکانی میخورد و حالت دگرگون میشود.
آخر کتاب هم شاید میگویی اگر من بودم اصلا این کار را نمیکردم یا چه دل گندهای یا حتی بگویی باور نمیکنم...
قصه ننه علی قصهی عجیبی است، طوری که یکبار خواندن کفایت نمیکند باید بارها و بارها هر جمله را مرور کنی.
از کتاب اخلاق بیشتر نکته اخلاقی دارد و درس زندگیست، زنی محکم و صبور که با ایمان و ارادهاش دستهگلهایی پرورش میدهد برای خدا.
راهی که او رفت اما و اگر و شاید بسیار دارد، هر کس نظری دارد و از دید خود نکتهای،
اما این راه را فقط «ننه علی» رفته است و باقی حرف است...
📚 پویش کتاب قصه ننه علی
روایت زندگی زهرا همایونی
مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی
⏰ از ۲۵ آذر تا ۱ دی
🏆 ۵ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی
🔅 امکان تهیه کتاب الکترونیکی با ۷۰ درصد تخفیف
#پویش_کتاب_مادران_شریف
✅ برای عضویت در گروه همخوانی ویژه خانمها و اطلاع از روش تهیه کتاب، به کانال پویش کتاب مادران شریف در پیامرسان ایتا بپیوندید:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
به طرفم حمله کرد، تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج میرفت. حسین از پلهها پایین آمد؛ اشاره کردم برگردد. میدانست هر وقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریه امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد؛ گفتم حتماً ترسیده و میخواهد دل جویی کند. گوشه لباسم را گرفت. پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا میزدم، نفسم بالا نمیآمد. کم مانده بود خفه شوم. از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم. آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز کن. شبه بی انصاف! یه چادر بده سرم کنم.» زنجیر پشت در انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد.
پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین میانداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: «اینم عاقبت تو زهرا! مردم با این سر و وضع ببیننت چه فکری می کنن؟!» یکی دو ساعتی کنار پیاده رو نشستم. آخر شب کسی جز من در خیابان دیده نمیشد. سرما به جانم افتاده بود. گاهی چند قدم راه میرفتم تا دست و پایم خشک نشود.
ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد. دنده عقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: «خانوم! چرا اینجا نشستی؟! پاشو برو خونه ت؛ دیروقته» سرم را بالا گرفتم و گفتم: من خونه ندارم، کجا برم؟!» از ماشین پیاده شد و به طرفم آمد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم میلرزید؛ سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت: «یعنی چی خونه ندارم؟! بهت می گم اینجا نشین!» دستانم را برد زیر بغلم تا کمی گرم شوم، گفتم: «تا صبح هم بگی، جواب من همونه که شنیدی! من خونه ندارم. بچه هام شهید شدن. شوهرم از خونه بیرونم کرده. از امشب خونه من بهشت زهراست....»
📚 برشی از کتاب قصه ننه علی
روایت زندگی زهرا همایونی
مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف :
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
✅ خرید کتاب «قصه ننه علی» از فراکتاب:
📱نسخه الکترونیکی با کد تخفیف ۵۰ درصد:
madaran
📚خرید نسخه چاپی با تخفیف ۲۰ درصد کد:
madaran
www.faraketab.ir/b/180955?u=82039
#قصهٔ_ننه_علی
دوستانی هم بودن که ۲-۳ ساعته و یک نفس کتاب رو تموم کردن 🤓
💭 گروه همخوانی کتاب #قصهٔ_ننه_علی
❗️❗ ویژه خانمها
eitaa.com/joinchat/2443837746C2e2480d3a6
📚 گروه همخوانی پویش کتاب مادران شریف 👇🏻
ویژه خانومها‼️
🔗 eitaa.com/joinchat/2443837746C2e2480d3a6
🌺تمدید شد🌺
✅ ۷۰ درصد تخفیف ویژه کتاب الکترونیکی قصه ننه علی تا ساعت ۱۲ امشب 🤩
فقط ۷.۵ هزار تومان
کد تخفیف:
Hamaseh
از اینجا:
www.faraketab.ir/b/180955?u=82039
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف :
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🔥 تخفیف ۸۰ و ۷۰ درصد برای اشتراک نوار 🔥
فرصت خیلی خوبیه برای دوستانی که اهل کتاب صوتی هستن 👆🏻
نرم افزار نوار رو دانلود کنید از اینجا:
www.navaar.ir/applications/
و بعد میتونید اشتراک ۶ ماهه یا ۱۲ ماهه رو با این تخفیف فوق العاده بگیرید و از همه کتابهای صوتی نوار استفاده کنید.
تعداد زیادی از کتابهایی که توی پویش های قبلی خوندیم هم نسخه صوتیش توی نوار هست.
مثل:
ساجی
پاییز آمد
سلیمانی عزیز
کاش برگردی
خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)
خداحافظ سالار
درگاه این خانه بوسیدنیست
آرام جان
مهاجر سرزمین آفتاب
عاشقانهای برای ۱۶ ساله ها
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف :
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🔅 کتاب صوتی قصه ننه علی منتشر شد 🤩😍
گ
✅ خرید کتاب صوتی و الکترونیکی با کد تخفیف ۵۰ درصدی:
Madaran
📚 خرید از اینجا:
www.faraketab.ir/b/180955?u=82039
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف :
🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
#نظرات_شما
#قصهٔ_ننه_علی
🖌🖌🖌
ننه علی را یک نفس خواندم.
من در زندگی سختییهای زیادی کشیدم.
و طعم تلخ بیمحبتی بارها ویرانم کرد.
اما
حالا خجالت میکشم ...
هعی!
زندگی زهرا خانوم صبور، عجیبتر از آن چیزی بود که شنیده بودم ...
با اشک شروع کردم و با اشک تمام کردم ...
حالا من هم دو رفیق تازه دارم
داداش امیر و داداش علی
و
فرزند سومم در راه است و نذر راه
علی و امیر میکنم ...
کاش خدا به حق نفسهای پاک زهرا خانوم این هدیه ناقابل را هم از من پذیرا باشد.
یاعلی ...
🖌🖌🖌
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف :
🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab