تفاوت آدمهای غمگین و شاد
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
#پند_استاد
رنج ها در زندگی آدمها به طور یکسان توزیع شدهاند و خداوند متعال بین بندگان خود تبعیض قائل نشده است. در این میان تفاوت آدمهای غمگین و شاد در این است که افراد شاد به رنجهای خود نگاه نمیکنند والّا واقعیت زندگیشان فرقی با آدمهای غمگین ندارد. علت نگاه نکردن به غم برای بعضیها غفلت است و برای بعضیها معرفت.
استاد پناهیان
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
مواد لازم حلوا
شکر ۱ لیوان
آرد سفید ۲ لیوان
پودر هل مقدار کمی
روغن مایع دو سوم لیوان
گلاب ۴ قاشق غذاخوری
زعفران دم کرده ۱ قاشق غذاخوری
#نیت_کن_وضوبگیر☘
#عصرونه
#شب_شهادت_امام_کاظم(ع)💔
@madaranee96
☘طرز تهیه حلوا
💕برای تهیه شربت حلوا ابتدا یک قابلمه کوچک روی حرارت قرار دهید سپس ۲ لیوان آب داخل آن بریزید. در ادامه گلاب را به همراه شکر و پودر هل به قابلمه اضافه کنید و مواد را هم بزنید تا شکر به طور کامل درون آب حل شود.
🍮پس از اینکه شکر حل شد زعفران دم کرده را به قابلمه اضافه کنید و با دیگر مواد مخلوط کنید. پس از اینکه شربت آماده شد آنرا روی حرارت بسیار ملایم قرار دهید چون زمانی که می خواهید آنرا به آرد اضافه کنید باید داغ باشد.
🥛در مرحله بعدی آرد را دو مرتبه الک کنید تا کاملا صاف و یکدست شود سپس یک ظرف مناسب روی حرارت قرار دهید و روغن مایع را داخل آن بریزید. پس از اینکه روغن مایع داغ شد حرارت زیر قابلمه را ملایم کنید تا روغن داغ بماند.
🥣در مرحله بعدی یک تابه مناسب روی حرارت قرار دهید و آرد را به آن اضافه کنید. آرد را تفت دهید تا تغییر رنگ دهید و رنگش کمی مایل به کرمی شود. توجه داشته باشید که این مرحله خیلی مهم است چون اگر از آرد غافل شوید سریع ته می گیرد.
اگر آرد بسوزد طعم حلوای شما خراب می شود. پس از اینکه رنگ آرد تغییر کرد روغن را به صورت داغ به آرد اضافه کنید و خوب تفت دهید تا روغن و آرد کاملا یکدست شوند. حرارت زیر تابه را کم کنید و شربت را کم کم به حلوا اضافه کنید.
🥄مواد را با قاشق خوب مخلوط کنید تا حلوا حالت خمیری به خود بگیرد. پس از اینکه حلوا روغن انداخت و آماده شد آنرا در ظرف مورد نظرتان بکشید. برای تزیین حلوا می توانید از خلال پسته ، خلال بادام و پودر نارگیل استفاده کنید.
#نیت_کن_وضوبگیر☘
#عصرونه
#شب_شهادت_امام_کاظم(ع)💔
@madaranee96
#فانوس
آقا میگن:
ماه رجب فرصت خوبی است.
ماه دعاست، ماه توسل است، ماه توجه است، ماه استغفار است.
دائم هم باید استغفار کنیم.
هیچکس هم خیال نکند که من از استغفار مستغنیام.
۸۸/۴/۳
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
🌸صلوات خاصه امام موسی کاظم(ع)
☘اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ، وَصَلِّ عَلَىٰ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِيِّ الْأَبْرارِ، وَ إِمامِ الْأَخْيارِ، وَعَيْبَةِ الْأَنْوارِ، وَوارِثِ السَّكِينَةِ وَالْوَقارِ، وَالْحِكَمِ وَالْآثارِ، الَّذِي كانَ يُحْيِي اللَّيْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُواصَلَةِ الاسْتِغْفارِ، حَلِيفِ السَّجْدَةِ الطَّوِيلَةِ، وَالدُمُوعِ الْغَزِيرَةِ، وَالْمُناجاةِ الْكَثِيرَةِ، وَالضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَةِ،
☘وَمَقَرِّ النُّهىٰ وَالْعَدْلِ، وَالْخَيْرِ وَالْفَضْلِ، وَالنَّدىٰ وَالْبَذْلِ، وَمَأْلَفِ الْبَلْوىٰ وَالصَّبْرِ، وَالْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ، وَالْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ، وَالْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ وَظُلَمِ الْمَطَامِيرِ، ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ، وَالْجَِنازَةِ الْمُنَادىٰ عَلَيْها بِذُلِّ الاسْتِخْفافِ، وَالْوارِدِ عَلَىٰ جَدِّهِ الْمُصْطَفىٰ، وَأَبِيهِ الْمُرْتَضىٰ، وَأُمِّهِ سَيِّدَةِ النِّساءِ بِإِرْثٍ مَغْصُوبٍ، وَوَِلاءٍ مَسْلُوبٍ، وَأَمْرٍ مَغْلُوبٍ، وَدَمٍ مَطْلُوبٍ، وَسَمٍّ مَشْرُوبٍ؛
☘اللّٰهُمَّ وَكَمَا صَبَرَ عَلَىٰ غَلِيظِ الْمِحَنِ، وَتَجَرَّعَ غُصَصَ الْكُرَبِ، وَاسْتَسْلَمَ لِرِضاكَ، وَأَخْلَصَ الطَّاعَةَ لَكَ، وَمَحَضَ الْخُشُوعَ، وَاسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ، وَعادَى الْبِدْعَةَ وَأَهْلَها، وَلَمْ يَلْحَقْهُ فِي شَيْءٍ مِنْ أَوامِرِكَ وَنَواهِيكَ لَوْمَةُ لائِمٍ، صَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً نامِيَةً مُنِيفَةً زاكِيَةً تُوجِبُ لَهُ بِها شَفاعَةَ أُمَمٍ مِنْ خَلْقِكَ، وَقُرُونٍ مِنْ بَراياكَ، وَبَلِّغْهُ عَنَّا تَحِيَّةً وَسَلاماً، وَآتِنا مِنْ لَدُنْكَ فِي مُوالاتِهِ فَضْلاً وَ إِحْساناً وَمَغْفِرَةً وَرِضْواناً، إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَمِيمِ، وَالتَّجاوُزِ الْعَظِيمِ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
#شهادت_امام_کاظم(ع)💔
@madaranee96💔
امشب یه چالش داریم🚩
یه چالش نورانی💡
چه نوری؟ 🤔
نور حدیث📖
❌هر کی میخاد شرکت کنه❌
باید🔆
یه حدیث از امام موسی کاظم علیه السلام ما رو مهمون کنه🏴
ثوابش هدیه به همه اموات من المومنین و المومنات و المسلمین و المسلمات انشاءالله
🕢زمان شروع چالش: بعد از نماز مغرب و عشا
🏡 مکان چالش: خونه قشنگ مجازی مون
گروه مامانای مادرانه:
https://eitaa.com/joinchat/1365114900Cab15e75da6
اگه با عکس و هشتگ و هرچی امکانات بیشتر باشه بهتره😍
🔴 با دستای قشنگتون واسمون تایپ کنین تا دستامون نورانی بشن به نور کلام اهل بیت علیهم السلام 🔴
⚫️جانم فدای امام موسی کاظم علیه السلام ⚫️
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
4_5922293755498465787.mp3
6.2M
🔳 #شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)
🌴برا کبوتر بی نشونه
🌴قفس شده مثل آشیونه
🎤 #محمود_کریمی
{#هیئت_مادرانه💔}
@madaranee96☘
مداحی آنلاین - آقا فدایی تو منم - محمود کریمی.mp3
9.89M
🔳 #شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)
🌴فدایی تو منم
🌴خونه تو وطنم
🎤 #محمود_کریمی
{#هیئت_مادرانه💔}
@madaranee96☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرازی از صلوات حضرت موسیبن جعفر علیهالسلام
اَللهُمَّ صَلِّ عَلى مُوسَى بنِ جَعفَرٍ وَصیِّ الاَبرارِ وَ اِمامِ الاَخیارِ وَ عَیبَةِ الاَنوارِ
حَلیفِ السَّجدَةِ الطَّویلَةِ وَ الدُّموعِ الغَزیرَةِ وَ المُناجاةِ الکَثیرَة؛ اللٰهمّ صَلّ علیه و علی آبائه و ابنائه الطّیّبین الطّاهرین المعصومین و رَحمة الله و برکاته.
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
مداحی آنلاین - عهدهای امام کاظم - استاد عالی.mp3
4.23M
🏴عهدهای امام کاظم با علی بن یقطین
🎤حجت الاسلام عالی
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
دعا یادت نره مامان جون🤲
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب
🎩 کلاه بابابزرگ
✍ نویسنده: عباس عرفانی مهر
👇🏻👇🏻👇🏻
کلاه بابابزرگ.mp3
1.62M
🎀 قصه های خاله پونه
#کلاه_بابابزرگ
⏰ ۳:۲۲ دقیقه
@yekiboodyekinabood
"مامان باید قصه گو باشه"
@madaranee96
#کنترل_اضطراب
رهاش کن بره!
تا حالا با خودت فکر کردی ته ته اضطرابهات قراره به کجا برسه؟ مثلا قراره یه فاجعهای اتفاق بیفته؟ وقتی دقیقتر نگاه کنی میبینی نه! خیلی از نگرانیهای ما الکی هستن! قرار نیست دنیا به آخر برسه. همیشه در بدترین شرایط یه راه حل وجود داره و ما توانایی حل مشکلات رو داریم. پس نگرانی رو رها کن! این اضطراب و نگرانی هست که دنیای ما رو به آخر میرسونه و قدرت تفکر رو از ما میگیره.
🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
مامان جون،
اهل رمان خوندن هستی؟📚
#فرنگیس رو خوندی؟
میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓
هر شب یه تکه از این قصه پر شور و احساس رو بخونیم...
👇🏻👇🏻👇🏻
#فرنگیس
قسمت نهم
زنها و مردها و بچهها از دور برایم دست تکان میدادند. همه به سمت ما میدویدند. مادرم را دیدم که هراسان از خانه بیرون آمد. خواهرها و برادرهایم دورهاش کرده بودند. مادرم دستها را باز کرده بود و رو به آسمان گرفته بود. از شادی داد میزد و اشک میریخت. چند قدم جلو آمد و به هم که رسیدیم، روی خاک افتاد و سجده کرد.
گرگینخان از اسب پایین آمد و مرا بلند کرد و روی زمین گذاشت. مادرم همچنان میگریست. گرگینخان فاتحانه رو به مادرم گفت: «بیا... این هم دخترت!»
مادرم از روی خاک بلند شد و دست گرگینخان را بوسید. بعد در آغوشم گرفت. مادرم هیچ وقت این طور محکم بغلم نکرده بود. گریه میکرد و روله روله میگفت.
مردم، هم گریه میکردند و هم میخندیدند. گرگینخان با تشر رو به جماعتی که دور ما جمع شده بودند، گفت: «بس است دیگر، گریه نکنید. عوض خوشحالی، اشک میریزید؟! خوشحالی کنید. فرنگیس برگشته و دیگر جایی نمیرود. اگر این بار کسی بخواهد فرنگیس را به عراق ببرد، به خداوندی خدا خودم میکشمش.»
همراه با مادرم و همۀ مردم ده، به داخل خانه رفتیم. مادرم شروع به پذیرایی از مردم کرد. خانهمان شلوغ بود. مردم میآمدند و میرفتند.
دوستانم دورهام کرده بودند و با شادی میپرسیدند: «فرنگیس، عروسی نکردی؟»
من هم با خنده جواب میدادم: «نه، آمدهام توی ایران عروسی کنم!»
گرگینخان که قیافۀ زار مادرم را میدید، مرتب میگفت: «دیگر غم و غصه نخور. بچهات برگشته. شاد باش.»
بالاخره مادرم خندید و گفت: «شرط باشد، به اولین کسی که از راه بیاید و خواستگار فرنگیس باشد، نه نگویم. حتی اگر یک چوپان فقیر باشد. هیچ چیز هم از او نخواهم و به شکرانۀ اینکه بچهام نزدیک من است، هیچ سختگیری نکنم.»
گرگینخان هم با خنده گفت: «خوش به حال آن اولین نفر که از او شیربها و مهریه و این چیزها نمیگیری.»
مادرم دائم بغلم میکرد و میبوسید. هی میپرسید: «فرنگیس، چی شد؟ چه کار کردی؟ پدرت چی گفت؟»
همۀ ماجراهای سفر را برایش تعریف کردم. مادرم میگفت در این چند روز لب به غذا نزده و همهاش گریه میکرده. لازم به گفتن نبود. از چشمهایش میشد فهمید در آن چند روزه، کارش فقط گریه بوده و بس.
گرگینخان یکی دو روز خانۀ ما ماند. به مادرم و فامیل گفته بود میمانم تا پسرعمو برگردد و با او حرف بزنم.
مادرم میترسید پدرم برگردد و عصبانی باشد و دعواشان شود.
بعد از یکی دو روز، پدرم هم برگشت. بچهها با داد و فریاد خبر آمدنش را دادند. وقتی پای پدرم به خانه رسید، گرگینخان دوباره با پدرم دعوا کرد و با هم گلاویز شدند. پدرم کمی غُرغُر کرد و بعد به اتاق دیگر رفت.
مادرم برای پدرم آب و غذا برد و مدتی با او حرف زد. مادرم گفته بود به خدا فرنگیس اینجا خوشبختتر میشود. به خدا نذر کردهام اگر فرنگیس برگردد، به اولین نفری که به خواستگاریاش بیاید، نه نگویم. هر کس که میخواهد باشد، فقط ایرانی باشد و نزدیک خودمان.
شب پدرم آرامتر شده بود. مردم روستا به خانهمان آمدند و دور پدرم نشستند. هر کس چیزی میگفت. همه میخواستند او را آرام کنند.
صبح گرگینخان چای و نانش را که خورد، رو به مادر و پدرم کرد و گفت: «بچههایم منتظر هستند. خیلی وقت است خانه نبودم. من میروم، شما هم مواظب خودتان و فرنگیس باشید.»
پدرم در حالی که سرش را پایین انداخته بود، افسار اسب گرگینخان را گرفت و آرام گفت: «به خدا، خودم هم راضی نبودم. ممنون که فرنگیس را برگرداندی. هر چه به من بگویی، حق است. من گناهکارم. چه کار خوبی کردی که با من دعوا کردی و فرنگیس را برگرداندی. خدا خیرت بدهد که مرا زدی.»
بعد به گریه افتاد. گرگینخان که گریۀ پدرم را دید، او را بغل کرد و سرش را به سر پدرم چسباند و گفت: «ببخش اگر جسارت کردم. تو پسرعموی عزیز منی.»
همۀ مردمی که برای بدرقۀ گرگینخان آمده بودند، به گریه افتادند. بعد به پدرم گفت: «مرد، فرنگیس دختر ماست. باید توی مملکت خودش باشد. خودت مواظبش باش.»
گرگینخان سوار اسبش شد، از ما خداحافظی کرد و رفت. همه برایش دست تکان دادند. ما بچهها دنبالش دویدیم. نزدیک جاده ایستاد تا به او رسیدم. همانطور که روی اسب نشسته بود، گفت: «فرنگیس، خدا نگهدارت. مواظب خودت باش!»
روی جاده ایستادم تا از ما دور شد. گرگینخان رفت و من او را مانند فرشتهای میدیدم که از غم نجاتم داد. سوار بر اسبی که مثل باد میرفت.(پایان فصل اول )
#ادامه_دارد
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96