متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
دعا یادت نره مامان جون🤲🏻
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#زندگیبهطعمعسل
مجاهد شهید در راه خدا، بزرگتر از پاداش عفیفِ پاکدامنی نیست که قدرت بر گناه دارد و آلوده نمیگردد، همانا عفیفِ پاکدامن، فرشتهای از فرشتههاست.
اقتباسی از حکمت ۴۷۴ نهج البلاغه
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
عزیزان همراه🧕🏻
با توجه به پیشنهادهای دوستان و اعضای کانال، از این به بعد کتاب دختر شینا رو هر شب واستون میزاریم.
👇🏻👇🏻👇🏻
#دختر_شینا
(کتاب سال شانزدهمین دوره جایزه ی کتاب دفاع مقدس)
کتاب «دختر شینا» یکی از آثار سوره مهر با موضوع خاطرات زنان است که بهناز ضرابی زاده با قلمی روان به روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی میپردازد.
درباره زندگی این شهید، فعالیتهای فرهنگی مختلفی صورت گرفته بود. با توجه به آثار به عمل آمده، متوجه شدم قدم خیر در سن ۲۲ سالگی، همسرش به شهادت رسیده و با وجود ۵ فرزند، ازدواج نکرده است و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد.
این بانوی نویسنده اضافه کرد: این موضوع برای من بسیار تامل برانگیز بود، زنی که در روستا زندگی می کرد به فضای شهر آمده و به تنهایی در اوج جوانی، تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیب های زندگی این زن با او مصاحبه کنم.
#دختر_شینا
قسمتاول
مقدمه
گفتم من زندگی این زن را می نویسم. تصمیمم را گرفته بودم. تلفن زدم. خودت گوشی را برداشتی. منتظر بودم با یک زن پرسن و سال حرف بزنم. باورم نمی شد. صدایت چقدر جوان بود. فکر کردم شاید دخترت باشد. گفتم: «می خواهم با خانم حاج ستار صحبت کنم.»
خندیدی و گفتی: «خودم هستم!»
شرح حالت را شنیده بودم، پنج تا بچه قد و نیم قد را دست تنها بعد از شهادت حاج ستار بزرگ کرده بودی؛ با چه مشقتی، با چه مرارتی!
گفتم خودش است، من زندگی این زن را می نویسم و همه چیز درست شد. گفتی: «من اهل مصاحبه و گفت وگو نیستم.» اما قرار اولین
جلسه را گذاشتی. حالا کِی بود، اول اردیبهشت سال ۱۳۸۸. فصل گوجه سبز بود. می آمدم خانه ات؛ می نشستم روبه رویت. ام. پی. تری را روشن می کردم. برایم می گفتی؛ از خاطراتت، پدرت، مادرت، روستای باصفایتان، کودکی ات. تا رسیدی به حاج ستار و جنگ ـ که این دو در هم آمیخته بودند. بار سنگین جنگ ریخته بود توی خانه کوچکت، روی شانه های نحیف و ضعیف تو؛ یعنی قدم خیر محمدی کنعان. و هیچ کس این را نفهمید.
تو می گفتی و من می شنیدم. می خندیدی و می خندیدم. می گریستی و گریه می کردم. ماه رمضان کار مصاحبه تمام شد. خوشحال بودی به روزه هایت می رسی. دست آخر گفتی: «نمی خواستم چیزی بگویم؛ اما انگار همه چیز را گفتم.» خوشحال تر از تو من بودم. رفتم سراغ پیاده کردن مصاحبه ها.
قرار گذاشتیم وقتی خاطرات آماده شد، مطالب را تمام و کمال بدهم بخوانی اگر چیزی از قلم افتاده بود، اصلاح کنم؛ اما وقتی آن اتفاق افتاد، همه چیز به هم ریخت.
تا شنیدم، سراسیمه آمدم سراغت؛ اما نه با یک دسته کاغذ، با چند قوطی کمپوت و آب میوه. حالا کِی بود، دهم دی ماه ۱۳۸۸. دیدم افتاده ای روی تخت؛ با چشمانی باز. نگاهم می کردی و مرا نمی شناختی. باورم نمی شد،
گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف می کردی و من گوجه سبز می خوردم. ترشی گوجه ها را بهانه می کردم و چشم هایم را می بستم تا تو اشک هایم را نبینی. آخر نیامده بودم درددل و غصه هایت را تازه کنم.»
می گفتی: «خوشحالی ام این است که بعد از این همه سال، یک نفر از جنس خودم آمده، نشسته روبه رویم تا غصه تنهایی این همه سال را برایش تعریف کنم. غم و غصه هایی که به هیچ کس نگفته ام.» می گفتی: «وقتی با شما از حاجی می گویم، تازه یادم می آید چقدر دلم برایش تنگ شده. هشت سال با او زندگی کردم؛ اما یک دلِ سیر ندیدمش. هیچ وقت مثل زن و شوهرهای دیگر، پیش هم نبودیم. عاشق هم بودیم؛ اما همیشه دور از هم. باور کنید توی این هشت سال، چند ماه پشت سر هم پیش هم نبودیم. حاجی شوهر من بود و مال من نبود. بچه هایم همیشه بهانه اش را می گرفتند؛ چه آن وقت هایی که زنده بود، چه بعد از شهادتش. می گفتند مامان، همه باباهایشان می آید مدرسه دنبالشان، ما چرا بابا نداریم؟! می گفتم مامان که دارید. پنج تا بچه را می انداختم پشت سرم، می رفتیم خدیجه را به مدرسه برسانیم. معصومه شیفت بعدازظهر بود. ظهر که می شد، پنج نفری می رفتیم دنبال خدیجه، او را از مدرسه می آوردیم و شش نفری می رفتیم و معصومه را می رساندیم مدرسه. و عصر دوباره این قصه تکرار می شد و روزهای بعد و بعد و بعد...»
اشک می ریختم، وقتی ماجرای روزهای برفی و پاروی پشت بام و حیاط را برایم تعریف می کردی.
ای دوست نازنینم! بچه هایت را بزرگ کردی. تنها پسرت را زن دادی، دخترها را به خانه بخت فرستادی. نگران این آخری بودی!
بلند شو. قصه ات هنوز تمام نشده. ام. پی. تری را روشن کرده ام. چرا حرف نمی زنی؟! چرا این طور تهی نگاهم می کنی؟!
دخترهایت دارند برایت گریه می کنند. می گویند: «تازه فهمیدیم مامان این چند سال مریض بوده و به خاطر ما چیزی نمی گفته. می ترسیده ما ناراحت بشویم. می گفت شما تازه دارید نفس راحت می کشید و مثل بقیه زندگی می کنید. نمی خواهم به خاطر ناخوشی من خوشی هایتان به هم بریزد.» خواهرت می گوید: «این بیماری لعنتی...،»
نه، نه نمی خواهم کسی جز قدم خیر حرف بزند. قدم جان! این طوری قبول نیست. باید قصه زندگی ات را تمام کنی. همه چیز را درباره حاجی گفتی. حالا که نوبت قصه صبوری و شجاعت و حوصله و فداکاری های خودت رسیده، این طور مریض شده ای و سکوت کرده ای. چرا من را نمی شناسی؟! بلند شو، این قصه باید گفته شود. بلند شو، ام. پی. تری را روشن کرده ام. روبه رویت نشسته ام. این طور تهی به من نگاه نکن!
بهناز ضرابی زاده
تابستان/۱۳۹۰
نام: قدم خیر محمدی کنعان
تولد: ۱۳۴۱/۲/۱۷، روستای قایش، رزن همدان
ازدواج: ۱۳۵۶/۸/۱۳
وفات: ۱۳۸۸/۱۰/۱۷
نام: حاج ستار ابراهیمی هژیر
(فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر انصارالحسین (ع))
تولد: ۱۳۳۵/۸/۱۱، روستای قایش، رزن
همدان
شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۲، شلمچه (عملیات کربلای پنج)
#ادامه_دارد....
"مامان باید شهید پرور باشه "
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یارب دل ما را
💫تو به رحمت جان ده...
🌸درد همه را
💫به صابری درمان ده....
🌸این بنده نداند
💫که چه می باید خواست...
🌸داننده تویی
💫هر آنچه خواهی آن ده...
✨الهی حاجت دلت برآورده بشه
💫🌸شبت به لطافت گل خانومی 🌙🌸
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 هر چیزی به وقتش!
گفتگوهای غلط بین زن و شوهر
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
☀️#تا_طلوع
مناجات دوم: راز و نياز شاكيان
خدايا از دل همچون سنگي كه با وسوسه زيرورو مي شود و به آلودگي گناه و سياهي نافرماني آلوده شده به تو شكايت مي كنم،
خدايا از چشمي كه از گريه ناشي از هراس تو خشك شده، و در عوض به مناظري كه خوش آيند آن است خيره گشته به تو گلايه مي كنم،
راه نجاتي از گرفتاريهاي دنيا جز نگهداري تو برايم نمي باشد.
جرعه ای از مناجات خمس عشره
(مناجاتهایپانزدهگانه مولاي ما علي بن الحسين عليهما السلام).
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
14000126-03-hale-khoob-low.mp3
9.21M
🔉 #حال_خوب(۳)
📅 جلسه سوم| ۱۴۰۰/۰۱/۲۶
استاد پناهیان
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴