کلاه بابابزرگ.mp3
1.62M
🎀 قصه های خاله پونه
#کلاه_بابابزرگ
⏰ ۳:۲۲ دقیقه
@yekiboodyekinabood
"مامان باید قصه گو باشه"
@madaranee96
#کنترل_اضطراب
رهاش کن بره!
تا حالا با خودت فکر کردی ته ته اضطرابهات قراره به کجا برسه؟ مثلا قراره یه فاجعهای اتفاق بیفته؟ وقتی دقیقتر نگاه کنی میبینی نه! خیلی از نگرانیهای ما الکی هستن! قرار نیست دنیا به آخر برسه. همیشه در بدترین شرایط یه راه حل وجود داره و ما توانایی حل مشکلات رو داریم. پس نگرانی رو رها کن! این اضطراب و نگرانی هست که دنیای ما رو به آخر میرسونه و قدرت تفکر رو از ما میگیره.
🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
مامان جون،
اهل رمان خوندن هستی؟📚
#فرنگیس رو خوندی؟
میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓
هر شب یه تکه از این قصه پر شور و احساس رو بخونیم...
👇🏻👇🏻👇🏻
#فرنگیس
قسمت نهم
زنها و مردها و بچهها از دور برایم دست تکان میدادند. همه به سمت ما میدویدند. مادرم را دیدم که هراسان از خانه بیرون آمد. خواهرها و برادرهایم دورهاش کرده بودند. مادرم دستها را باز کرده بود و رو به آسمان گرفته بود. از شادی داد میزد و اشک میریخت. چند قدم جلو آمد و به هم که رسیدیم، روی خاک افتاد و سجده کرد.
گرگینخان از اسب پایین آمد و مرا بلند کرد و روی زمین گذاشت. مادرم همچنان میگریست. گرگینخان فاتحانه رو به مادرم گفت: «بیا... این هم دخترت!»
مادرم از روی خاک بلند شد و دست گرگینخان را بوسید. بعد در آغوشم گرفت. مادرم هیچ وقت این طور محکم بغلم نکرده بود. گریه میکرد و روله روله میگفت.
مردم، هم گریه میکردند و هم میخندیدند. گرگینخان با تشر رو به جماعتی که دور ما جمع شده بودند، گفت: «بس است دیگر، گریه نکنید. عوض خوشحالی، اشک میریزید؟! خوشحالی کنید. فرنگیس برگشته و دیگر جایی نمیرود. اگر این بار کسی بخواهد فرنگیس را به عراق ببرد، به خداوندی خدا خودم میکشمش.»
همراه با مادرم و همۀ مردم ده، به داخل خانه رفتیم. مادرم شروع به پذیرایی از مردم کرد. خانهمان شلوغ بود. مردم میآمدند و میرفتند.
دوستانم دورهام کرده بودند و با شادی میپرسیدند: «فرنگیس، عروسی نکردی؟»
من هم با خنده جواب میدادم: «نه، آمدهام توی ایران عروسی کنم!»
گرگینخان که قیافۀ زار مادرم را میدید، مرتب میگفت: «دیگر غم و غصه نخور. بچهات برگشته. شاد باش.»
بالاخره مادرم خندید و گفت: «شرط باشد، به اولین کسی که از راه بیاید و خواستگار فرنگیس باشد، نه نگویم. حتی اگر یک چوپان فقیر باشد. هیچ چیز هم از او نخواهم و به شکرانۀ اینکه بچهام نزدیک من است، هیچ سختگیری نکنم.»
گرگینخان هم با خنده گفت: «خوش به حال آن اولین نفر که از او شیربها و مهریه و این چیزها نمیگیری.»
مادرم دائم بغلم میکرد و میبوسید. هی میپرسید: «فرنگیس، چی شد؟ چه کار کردی؟ پدرت چی گفت؟»
همۀ ماجراهای سفر را برایش تعریف کردم. مادرم میگفت در این چند روز لب به غذا نزده و همهاش گریه میکرده. لازم به گفتن نبود. از چشمهایش میشد فهمید در آن چند روزه، کارش فقط گریه بوده و بس.
گرگینخان یکی دو روز خانۀ ما ماند. به مادرم و فامیل گفته بود میمانم تا پسرعمو برگردد و با او حرف بزنم.
مادرم میترسید پدرم برگردد و عصبانی باشد و دعواشان شود.
بعد از یکی دو روز، پدرم هم برگشت. بچهها با داد و فریاد خبر آمدنش را دادند. وقتی پای پدرم به خانه رسید، گرگینخان دوباره با پدرم دعوا کرد و با هم گلاویز شدند. پدرم کمی غُرغُر کرد و بعد به اتاق دیگر رفت.
مادرم برای پدرم آب و غذا برد و مدتی با او حرف زد. مادرم گفته بود به خدا فرنگیس اینجا خوشبختتر میشود. به خدا نذر کردهام اگر فرنگیس برگردد، به اولین نفری که به خواستگاریاش بیاید، نه نگویم. هر کس که میخواهد باشد، فقط ایرانی باشد و نزدیک خودمان.
شب پدرم آرامتر شده بود. مردم روستا به خانهمان آمدند و دور پدرم نشستند. هر کس چیزی میگفت. همه میخواستند او را آرام کنند.
صبح گرگینخان چای و نانش را که خورد، رو به مادر و پدرم کرد و گفت: «بچههایم منتظر هستند. خیلی وقت است خانه نبودم. من میروم، شما هم مواظب خودتان و فرنگیس باشید.»
پدرم در حالی که سرش را پایین انداخته بود، افسار اسب گرگینخان را گرفت و آرام گفت: «به خدا، خودم هم راضی نبودم. ممنون که فرنگیس را برگرداندی. هر چه به من بگویی، حق است. من گناهکارم. چه کار خوبی کردی که با من دعوا کردی و فرنگیس را برگرداندی. خدا خیرت بدهد که مرا زدی.»
بعد به گریه افتاد. گرگینخان که گریۀ پدرم را دید، او را بغل کرد و سرش را به سر پدرم چسباند و گفت: «ببخش اگر جسارت کردم. تو پسرعموی عزیز منی.»
همۀ مردمی که برای بدرقۀ گرگینخان آمده بودند، به گریه افتادند. بعد به پدرم گفت: «مرد، فرنگیس دختر ماست. باید توی مملکت خودش باشد. خودت مواظبش باش.»
گرگینخان سوار اسبش شد، از ما خداحافظی کرد و رفت. همه برایش دست تکان دادند. ما بچهها دنبالش دویدیم. نزدیک جاده ایستاد تا به او رسیدم. همانطور که روی اسب نشسته بود، گفت: «فرنگیس، خدا نگهدارت. مواظب خودت باش!»
روی جاده ایستادم تا از ما دور شد. گرگینخان رفت و من او را مانند فرشتهای میدیدم که از غم نجاتم داد. سوار بر اسبی که مثل باد میرفت.(پایان فصل اول )
#ادامه_دارد
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96
اَللّهُمَ صَلِّ عَلىٰ موسیَٖ بنِ جَعفَرﷺ
اَلمعذَّبِ فی قَعرِ السُجون و ظُلَمِ المَطامیرِ
ذِی السّاقِ المَرضُوضِ بِحَلَقِ القُیودِ
والجِنازَة المُنادىٰ عَلیها بِذُّلِ الاِستِخفاف...
#يابابالحوائجموسیبنجعفر
@mamanogolpooneha☘
4_6021681502046128064.mp3
9.29M
"سفره موسی بن جعفرعليه السلام''
#صابر_خراسانی
#محمد_حسین_پويانفر
{ #نوای_عاشقی💔}
☘#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
عزیزدلم ...
امروز میتونیم توی خونمون بساط نذری پزون راه بندازیم ...🍮🥧🍪
این نذری هرچی میتونه باشه...
شله زرد ...
کیک...🥧
حلوا...🍮
حتی برای بچه های همسایه شکلات 🍭
و هراندازه که تونستید...
به یه نفر...🧕
به همسایه ها...🧕🧕🧕
به اهل خانواده...👨👩👧👦
و حتی توی خونه خودتون به بچه هاتون...👶👧🧒👦
شما باید همیشه بساط نذری پزونت به راه باشه بانو😋
[#مامانِ_اهل_بیتی🖤]
#عزای_اهل_بیت💔
💔#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
روی کاغذ یه راه مارپیچی بکشید
و از کودکتون بخواید که با تکه کاغذ های رنگی 🌈راه رو دنبال کنه
#بازی
@madaranee96☘
بیایم یه بازی مثل همیشه😎
یه راه خمیری با بچه هادرست کنید و حالا فوت کردن توپ شروع میشه...
#بازی
@madaranee96☘
امام هفتممون
الگوی زندگیمون
امامی که صبور بود
از خشم و کینه دور بود
هر بچه مسلمون
مثل امام کاظم
وقتی که خشمگین میشه
باید صبوری کنه
تا که پشیمون نشه
🖤
🕯🖤
🖤🕯🖤
#هیئت_کودک_مادرانه
اثرات رنج
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
#پند_استاد
بلا و گرفتاری برای شکوفا شدن استعدادها و رو شدن نقاط ضعف و قوت انسان است؛ حتی اگر گرفتاری در اثر گناه یا اشتباه ما پدید آمده باشد. انسان در کوران سختیهاست که به تفکر و خودشناسی میرسد. فایده دیگر رنج و سختی، پاک شدن روح، رشد عقل و اصلاح رفتار است. خصوصاً اگر در سختیها صبورانه و با رضایت رفتار کنیم و شاکی نشویم.
باید فواید رنج را باور کنیم.
استاد پناهیان
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرف_حساب
💜 ازدواج بعد از ۳۰ یا ۴۰ سالگی، بازم قشنگه❗️
👨👩👧👧 بچه دار شدن بعد از ۳۵ سالگی، همچنان ممکنه❗️
👨🎓👩🎓 اگر ۵۰ ساله هستی و فکر ادامه تحصیلی، عالیه
👨🔧اگر ۶۰ ساله ت هست و فکر راه اندازی یه شغل جدیدی، به خودت تبریک بگو و سریع شروع کن.
❗️پس اجازه نده افکار پوسیده ی دیگران ، مسیر زندگی تو رو تعیین کنه…😊
خودت باش
با توکل به خدای مهربون برو به سمت بهترین انتخابها
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#چراغ_راه
حضرت امام رضا(علیهالسلام) میفرمایند:
هرگاه برای شما پیشآمد سختی روی داد، از ما کمک و یاری بجویید.
بفرمایید روضه.
👇🏻👇🏻👇🏻
غریبونه.mp3
8.49M
••|غریبونه|••🚩
🎤حاج محمود کریمی
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
مداحی آنلاین - مصائب امام موسی کاظم - شهید مطهری.mp3
2.14M
🚩مصائب امام موسی کاظم(ع)
🎤استاد شهید مطهری
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
#پای_درس_استاد
ثبات قدم، به حرف نیست...
به عمل است! به پیروزی در آزمونهای وفاداری است! به میزان استقامت انسان در ایستادن صادقانه، به پای ولایت است!
وفاداری و صدق دو عملی هستند که ما را تا مقام " منا اهل البیت" بالا خواهند برد.
استاد شجاعی
#هیئت_مجازی_مادرانه ✅✅
اینم شماره کارت کمک به هیئت:
پنجشنبه اول هر ماه قمری به نیت سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولیعصر (عج) آش نذری داریم.
سهم شما از نذر سلامتی امام زمان (عج) و دفع بلایا و بیماری ها چقدره؟ میتونید با هر توان مالی در این نذر مشارکت کنید:
💳 پرداخت به شماره کارت:
6037997291833581
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
"مامان باید شاد باشه"
سلام نذری آماده شده امام کاظم علیه السلام برای همسایه ها گلم
آفرین به این بانوی عزیز
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
دعا یادت نره مامان جون🤲
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96