#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب
❄️ دوقلوهای برفی
✍نویسنده: سرور کتبی
👇🏻👇🏻👇🏻
دوقلوهای برفی.mp3
5.23M
🎀 قصه های خاله سمیرا
#دو_قلو_های_برفی
🕰 ۳:۵۳ دقیقه
@yekiboodyekinabood
"مامان باید قصهگو باشه "
🧕🏻 🏴مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مامان جون، اهل رمان خوندن هستی؟📚 #فرنگیس رو خوندی؟ میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓 هر شب یه تک
#فرنگیس
قسمت چهل و نهم
شوهرم از صبح زود رفته بود کارگری. با نظر من موافق نبود و نمیخواست توی دل کوه خانه بسازم. هنوز علیمردان خبر نداشت که دوباره حامله هستم. به هیچ کس خبرش را نداده بودم. اگر میفهمیدند، هرگز نمیگذاشتند این کار را بکنم.
لباسم را جمع کردم و به کمر بستم. روسریام را محکم کردم و دستمالی به دهانم بستم. به خودم گفتم: «فرنگیس، از کار توی مزرعه که سختتر نیست. نترس. قوی باش زن، تو موفق میشوی.»
شروع کردم به کندن سنگها؛ از قسمتی از کوه که میخواستم خانهام را آنجا بسازم. اولین قدم این بود که زمین را هموار کنم. سنگها را یکییکی کندم. بعضی از سنگها بزرگ بودند و بعضی کوچک. داشتم زمین را صاف و هموار میکردم که علیمردان را دیدم از کوه بالا میآید. نزدیک که رسید، اول کمی نگاه کرد و بعد آمد به کمکم. با دودلی گفت: «بگذار کمکت کنم.»
خندیدم و گفتم: «تو مجبور نیستی.»
طوری نگاهم کرد که دیگر چیزی نگفتم.
من از بچگی، بچۀ یکدندهای بودم و میتوانستم سخت کار کنم. یاد وقتی افتادم که بچه بودم و توی کوه برای خودم خانۀ کوچکی درست میکردم و به بچهها میگفتم این مال من است. دور خانهام را سنگ میگذاشتم و هر کس میخواست به خانهام بیاید، باید در میزد... توی کوه، همۀ این فکرها به سراغم میآمد. گاهی گریه میکردم و گاهی از فکرهایم خندهام میگرفت.
مردم از پایین کوه نگاه میکردند. زنها جلوی در خانههاشان نشسته بودند تا ببینند روی کوه چه میکنم. حتی دیدم بعضیهاشان لبخند میزنند، اما اهمیت نمیدادم. با خودم فقط دبۀ آب و لیوان برده بودم. هر وقت خسته میشدم، کمی آب میخوردم و دوباره شروع میکردم.
از روی کوه فریاد میزدم: «آهای مردم، حواستان را جمع کنید، سنگ روی سرتان نخورد.»
بعد سنگها را یکییکی قل میدادم پایین. گاهی وقتها حتی یادم میرفت بچهای در شکم دارم و باید مراعات کنم. دربهدری و آوارگی همه چیز را از یادم برده بود.
خانۀ برادرشوهرم رضا پایین کوه بود و راحت میتوانستم خانۀ او را ببینم. وقتی جای خانه آماده شد، با خوشحالی به زمینِ آماده نگاه کردم.
حالا یک زمین خوب داشتم. دستم را رو به آسمان کردم و گفتم: «خدایا، ممنون که به من یک تکّه زمین دادی؛ زمینی به اندازۀ یک خانۀ کوچک و بچهام را سالم نگه داشتی.»
شب که به خانۀ برادرشوهرم رفتم، دیدم یواشیواش دارند باور میکنند که میتوانم این کار را انجام بدهم. برادرشوهرم باز هم اصرار کرد و گفت: «فرنگیس، الآن مردم به ما حرف میزنند. فکر میکنند تو را از خانه بیرون کردهایم. بیا و همینجا بمان. اینجا که مشکلی نداریم.»
گفتم: «نه، مشکلی نیست، اما این خانه را میسازم. شاید به این زودیها نشد به خانهام در گورسفید برگردم بگذار اقلکم اینجا توی خانۀ خودم باشم.»
برادرشوهرم خندید و گفت: «حالا نقشۀ خانهات چطوری است؟ میخواهی بدهی کدام مهندس نقشهاش را بکشد!»
خندیدم و گفتم: «خودم نقشهاش را کشیدهام. یک اتاق دارد و یک دستشویی کوچک کنار کوه.»
صبح زود رفتم و از داخل شهر سیمان و ماسه خریدم. میدانستم خانهام را چطوری بسازم. گفتم یک ماشین ماسه آوردند و شروع کردم به ساختن. مثل کارگرهای مرد کار میکردم. حتی چند تا مرد هم به پایم نمیرسیدند. تصمیم
گرفتم اول یک اتاق بسازم. علیمردان کمکم باورم کرده بود و به کمکم آمد. سنگها را روی هم میچیدیم و بالا میبردیم. مردم کنار کوه نشسته بودند و ما را تماشا میکردند. دیوار را که بالا آوردیم، اتاق کمکم شکل گرفت. یک اتاق که حالا میخواست خانهام باشد. یک اتاق حدود نه متری بود؛ یک سرپناه. حالا باید چوب برای سقفش فراهم میکردم.
برادرشوهرم رضا صبح زود چند تکه چوب آورد. با کمک آنها، چوبها را روی سقف اتاق چیدیم. اشک از چشمم میریخت. نایلونی را هم به در و پنجرهای که گذاشته بودم، زدم.
کنار اتاق ایستادم و از خوشحالی گریه کردم. به اتاق که نگاه کردم، خستگیام در رفت. از پایین کوه، همعروسم کشور و برادرشوهرم رضا برایم دست تکان میدادند.
به خانۀ برادرشوهرم رفتم و وسایل کمی را که داشتم، جمع کردم و گفتم: «ممنون. دیگر باید بروم به خانۀ خودم. خانهام ساخته شد.»
برادرشوهرم و زنش، در حالی که میخندیدند، همراهم آمدند. هنوز هم از دیدن این اتاق روی کوه تعجب میکردند. با خنده بهشان گفتم: «فرنگیس است، شوخی نیست!»
#ادامه_دارد
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96
شبا آرامشی دارن✨
از جنس خدا✨
خدای مهربون همیشه
با تو همراهِ✨
امشب از همون شبهاییِ
که واست یه شب بخیر✨
خدایی آرزو میکنم✨
♥️شبت نورانی بانو🌙♥️
دعا یادت نره...
اول واسه ظهور حضرت ولیعصر(عج)🌞
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
🧕🏻 🏴مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مهربانو🧕🏻 💠 تو بحبوحۀ اوجگیری دوباره کرونا توی شهرهای مختلف، بد نیس مروری کنیم فرهنگی رو که به ا
توی ماه مهمونی خدا،
مهربونی یادمون نره مامان جون
👇🏻👇🏻👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزمایشِ همدلی
#فانوس
آقا میگن :
🍃 «ماه رمضان سفره احسان احسانگران و مؤمنین برای کسانی که نیاز داشتهاند و نیازمند بودهاند، گسترده بوده است؛ وقتی در شرایط کرونا قرار میگیریم، این قضیّه چند برابر اهمّیّت پیدا میکند و لازم است که این نهضت کمک مؤمنانه و نهضت #مواسات در این ماه رمضان، در بین مردم حقیقتاً اوج بگیرد.»
۱۴۰۰/۱/۲۵
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#شب_نشینی 🌙
🔹فرازی از دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه در استقبال از ماه مبارک رمضان
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
🌙جرعه ای از
*دعای ابوحمزه ثمالی*
و با گذشت بر من کرم فرما
و به پردهپوشیات خطاهایم را بپوشان و به کرموجودت
از تو بیخم در گذر
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
🧕🏻 🏴مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مناجات در خانه ☀️ توصیه آقا در غیاب جلسات عمومی ماه رمضان خلوتهای خودتون رو دریابید #هیئت_مجازی_
مهربانو🧕🏻،
این ماه عزیز🌙،
بهترین زمان دلدادگی با خدای مهربونِ...🤲🏻
از لحظه لحظهاش باید استفاده کنی و وصل بشی به بهشتِ وصلِ معشوق...❤️
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
کس به غیر از تو نخواهم.mp3
12.87M
#مناجات_با_خدا 🤲
🎤محمدحسین پویانفر
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
🌸🍃سلام سلام مامان جون😍👋
حالتون؟ احوالتون؟
امیدواࢪم توے این ماه مباࢪک حسابی بهتون خوش گذشته باشه و ازش توشه دنیا و آخࢪت بࢪداشته باشین☘
بࢪیم سࢪاغ یه فعالیت جذاب دیگه؟
پس بزن بࢪیم ...یاعلی ..👋
فعالیت ࢪوز دوازدهم❤️
امࢪوز قࢪاࢪه یه فعالیت باحال و جذاب انجام بدیم😍
🧡موادلازم:
چسب حرارتی
تلق شیشه ای یا پلاستیک شفاف
ماژیک یا اکلیل یا آبرنگ
💛حالا قࢪاࢪه چیکار انجام بدیم؟
روی تلق شیشه ای عکس های زیبای مربوط به ماه رمضان رو بکشید
بعد روے اونهارو با چسب حرارتی پر کنید و اجازه بدید خشک بشن.
بعد از سࢪد شدن چسب ها به کمک کوچولوهاتون اونهارو رنگ آمیزی کنید و از تلق ها جداش کنید...
میتونید با استفاده از آهنࢪبا اون هارو به مگنت های زیبا تبدیل کنید و یا اینکه یه قاب خوشگل براش بسازید رو توی اتاق کوچولو تون
نصبش کنید...
#کاردستی
#ماه_رمضان
#روز_دوازدهم
@madaranee96☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_آموزشی
⏰آموزش ساعت🕰
ساخت ساعت⏰ برای یادگیری بچه ها
که زودتر خوندن ساعتو یاد بگیرن⏰
#کاردستی
#آموزشی
@madaranee96☘
تحدیر جزء 12.mp3
4.01M
💚🎧
🎧 #تندخوانی (تحدیر) جز دوازدهم قرآن کریم
🎤 استاد معتز آقائی
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
راهکار های زندگی موفق
در جز دوازدهم قرآن کریم
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
بهتر از هر ترانه
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
#پند_استاد
کلمات مقدس پروردگار در قرآن کریم آثاری عجیب و فوق تصور در روح انسان دارند. خواندن آیههای قرآن و قرائت مکرر آنها میتواند محبت به کلام خدا را در انسان بیدار کند. آنوقت خواهیم دید که ترنم قرائت قرآن بهتر از هر ترانهای میتواند ما را به خود وابسته کند.
استاد پناهیان
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
خانومی🧕🏻
حواست به اطرافت هست؟
شاید کسی کمک بخواد...
👇🏻👇🏻👇🏻
حواست هست؟
#طرز_فکر
به اطرافیان خودت توجه کن و سعی داشته باش تا حد امکان مشکلاتشون رو برطرف کنی. خیلی وقتا کمک به آدما واسه ما یه رویاست. مثلا فکر میکنیم باید اونقدر پول داشته باشیم که بتونیم یه مدرسه بسازیم و به آدما کمک کنیم!
غافل از اینکه یه آدم خیلی نزدیک ازمون درخواست کمک داره و ما اصلاً نمیبینیمش.
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96