eitaa logo
مادرانه های مشترک
12.9هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
92 ویدیو
27 فایل
نکات تربیتی کاربردی انجام کارهای روزمره در کنار فرزندان تبدیل کارهای خانه به بازی مشارکت بچه ها و مسئولیت پذیری بازیهای خانگی قصه های کاربردی و ... شرافت هستم یک مادر *در حد توانم برخی از سوالات را پاسخ میدم* @Sherafat518
مشاهده در ایتا
دانلود
👆سوال یکی از مادران عزیز کانال لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
Feb 6, 3.51 PM​.aac
12.7M
👆پاسخ بنده لطفا صوت را از کانال خارج نفرمایید. متشکرم.
به نام خدا سلام به همگی متاسفانه فرزند سومم در هفته ۱۸ بارداری پر کشید. 😭😭😭 در حال حاضر بیمارستان بستری هستم. ممنون میشم من را از دعاهای خیرتون بی نصیب نگذارید. متاسفانه تا مدتی امکان جسمی و روحی فعالیت در کانال را ندارم. انشاالله از دعای خیر شما عزیزان به زودی بتونم در خدمتتون باشم. این مدت که فعالیتم در کانال کمتر شده بود و شرایط پاسخگویی به سؤالات را نداشتم، به دلیل ویار شدید بارداری بود که متاسفانه اتمام ویار با رفتن فرزندم بود. 😭😭 خوشحال بودم از اینکه چند روزه ویار تمام شده ولی دیروز فهمیدم همون وقتی که ویار تمام شده فرزندم هم رفته😭😭😭 حلال بفرمایید، از همگی التماس دعا
سلام عزیزان تک تک پیامهای پر مهرتون را خوندم هر چند که فقط تونستم خیلی خیلی کوتاه تشکر کنم، اما تک به تک تمام پیامها را کامل و کلمه به کلمه خوندم، از این همه مهر و محبت و ابراز همدردی و بیان تجربه های مشترک خواهرهای عزیزم سپاسگزارم. تک تک توصیه ها، راهکارها و راهنمایی هاتون را ذخیره کردم، واقعا ممنونم. خدا را شکر برای داشتن نعمتی چنین بزرگ. التماس دعا ❤️❤️❤️
به نام خدا ➖دیروز ظهر از بیمارستان ما را فرستادند یک مرکز رادیولوژی برای اینکه دو تا دکتر رادیولوژیست فوت فرزندم را تایید کنند. این مرکز نزدیک کتابفروشی بود که معمولا کتاب میخرم. دفعه قبل که رفته بودم دنبال کتاب «قصه ی ننه علی» هم بودم که نیاورده بودند. ۲۴ ساعت بود هیچی حتی آب نخورده بودم. ولی تشنگی دیروز من با آب و آبمیوه برطرف نمیشد. نیازهای روحی را نمیشه با غذای مادی برطرف کرد. از چند هفته قبل دنبال این کتاب بودم و عجب روزی نصیبم شد. کتاب عجیبی بود و رزق معنوی من در این روز، برای حال روحی من خیلی خوب بود. تا شب تمامش کردم. ➖ متفاوت ترین زندگی مادرشهیدی بود که تا حالا خونده بودم. زنی که با وجود اینکه اغلب شبها از شوهرش کتک میخوره، شوهرش خیلی آزارش میده، باز بچه هاشو طوری تربیت می‌کنه که همه مومن و انقلابی هستند، دو پسرش شهید میشوند، همه ی زندگی خودش وقف اسلام و انقلاب بوده، و هیچوقت اجازه نمیده بچه ها تو روی پدر بایستند، حتی هووی جوانش را به خواست خودش میاره تو خونه ی خودش و بهش محبت می‌کنه. در خدمت به خلق خدا چیزی کم نمی‌گذاره. اصلا صبر این بانو چیز عجبیه. 👌👌 به نظرم این کتاب برای اون دسته از مادرانی که فکر میکنند حتما باید همسرشون باهاشون صد درصد هم فکر و هم عقیده و همراه باشه که بچه هاشون درست تربیت بشن خیلی خیلی خیلی مفیده. قشنگ نشون میده که نکته کلیدی در تربیت صبر و لقمه حلال هست. نشون میده که ما موظف به انجام تکلیف خودمون هستیم، هر چند اطرافیان خطاهای زیادی داشته باشند. لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
👆👆بخشهایی از کتاب « قصه ننه علی»: تقید شدید این مادر به نخوردن لقمه حرام و حتی شبهه ناک 👌، با رعایت چنین مسائلی هست که فرزندی که در شکم مادر هست لیاقت شهادت پیدا می‌کنه 👌👌 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
➖و یک نکته دیگر پذیرش این بانو هست. ایشون پذیرفتند که بدرفتاریهای همسرشون به دلیل داشتن کودکی بسیار بدی هست که داشته اند. ➖و همینطور چیزی که دیروز من را خیلی آرام کرد این بود که این بانو در هر پنج بارداریشون مرتب از همسرشان شدیداً کتک می‌خوردند و آسیب می دیدند، حتی یکی از بچه ها را خودشون هم میخواستند سقط کنند ولی نمیشه، یعنی خواست خدا نبوده‌. و هر پنج فرزند صحیح و سالم به دنیا میان. ➖ برای من که داشتم در ذهنم می‌گشتم که چی شد این اتفاق افتاد! نکنه فلان چیز را که خوردم، نکنه بچه را بغل کردم، نکنه فلان کار را که کردم و...، برای من یک نشانه بود که بگذر از این چیزها، اگر خدا نخواد یک برگ هم از درخت نمیفته‌ لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
➖یکی از نکاتی که از این کتاب برای من خیلی مهم بود این بود که این بانو با وجود بدرفتاریهای شدید همسر هیچوقت اجازه بی احترامی فرزندان به پدر را نمیدهند و حفظ حرمت و شأن پدر خانواده خیلی خیلی براشون مهمه. 👌👌 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
👆پیام جناب آقای مرتضی اسدی نویسنده ی محترم کتاب «قصه ننه علی» شماره تماس مادر شهیدان شاه آبادی( ننه علی) را دادند تا با ایشون صحبت کنم.😢😢 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
به نام خدا ➖ از ابتدای بارداری سوم، یک کانال شخصی برای خودم ایجاد کردم به نام «کانال ذخیره مطالب من»، تجربه های روزانه مرتبط با این دوران و ارتباط با بچه ها، با توجه به شرایط بارداری را در این کانال می‌نوشتم و ذخیره میکردم تا انشاالله بعد از تولد فرزندم به تدریج در کانال بگذارم. چون مطمئن بودم مامانهای زیادی از تجربه های این دوران با بچه ها می پرسند. به همین دلیل بود که چند ماه اخیر تجربه های روزانه خیلی کمتر شده بودند. چون بیشتر تجربه ها را برای آینده ذخیره میکردم. 🔴 انشاالله در شرایط مناسب این مطالب را هم در کانال قرار خواهم داد. ❌❌❌ در حال حاضر، شرایط پاسخگویی به سؤالات را ندارم، از همه دوستانی که مراعات میکنند بسیار سپاسگزارم. التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴شهادت جانسوز امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد. 🏴 🔘امام کاظم (ع): «تُستَحَبُّ عَرامَةُ الغُلامِ فی صِغَرِهِ لِیَکوُنَ حَلیما فی کِبَرِهِ.» ➖پسندیده است که فرزند در کودکى به بازیگوشی و شیطنت بپردازد تا در بزرگسالى بردبار و صبور باشد.بحار الأنوار، ج ۶۰، ص ۳۶۲ 🔘امام کاظم (ع) : ➖اگر به فرزندان خود وعده چیزی می دهید، به عهد خود وفا کنید؛ چرا که آنان تصور میکنند که شما روزی رسان آنان هستید. خداوند از پایمال شدن حقوق بانوان و کودکان چنان خشم میگیرد که از سایر خطاها خشم نمیگیرد. فروع کافی جلد ۷ صفحه ۱۲۹ 🔘 امام موسی کاظم (ع): ➖ لقمان به پسرش گفت: ای فرزندم! همانا دنیا دریایی عمیق است که افراد زیادی در آن غرق شدند. پس باید کشتی تو در آن تقوای الهی(عمل به وظائف الهی) باشد، و آنچه آن کشتی را پر می‌کند ایمان باشد، و بادبان کشتی توکل باشد، و ناخدای آن عقل باشد و راهنمای کِشتی علم باشد و سکان آن کشتی صبر باشد. اصول کافی، جلد۱، ص ۱۶ ⚫️ لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا 🔆 هفته اخیر چندصد پیام محبت آمیز از شما دوستان عزیزم داشتم، پر از لطف، محبت، همدردی، همدلی، بیان تجربیات تلخ و شیرین مشترک، راهکارها، پیشنهادها و... تمام پیامها را تک به تک خوندم، و سعی کردم کوتاه تشکر کنم. بسیار درسهای مهمی از پیامها گرفتم. بسیاری از دوستان هم در مشهد و قم و... نائب الزیاره بودند از همه این عزیزان هم متشکرم. هنوز هم بعد از گذشت یک هفته پیامهای پر مهر شما را دریافت میکنم و خدا را شکر میکنم به خاطر این جمع مهربان و صمیمی. اگر ناخواسته پیامی را ندیدم و پاسخ ندادم پوزش میطلبم. قصه ی «بهشتی که شتر بر زمین نشست»، تقدیم به شما همراهان و دوستان عزیز
به نام خداوند بخشنده مهربان قصه ی : «بهشتی که شتر 🐫 بر زمین نشست» 🔸 شهر پر بود از جمعیت، هاشم و عبدالله دست همدیگر را محکم گرفته بودند و میان جمعیت به سختی حرکت می کردند. جمعیت آنقدر متراکم و زیاد بود که نمیتوانستند درست ببینند، شتر 🐫 به کدام سمت می رود. گاهی که جمعیت جلوی آنها را سد میکرد، خم می شدند، چهار دست و پا روی زمین خاکی از زیر پای مردم جلو می رفتند. 🔸هاشم گفت: عبدالله پیراهن مرا محکم بگیر تا همدیگر را گم نکنیم. او جلو می‌رفت، گاهی روی پنجه ی پاهایش بلند میشد و سرک می کشید تا میان آن جمعیت انبوه شتر را گم نکند‌. 🔸 پیامبر (ص) و یارانشان به تازگی وارد شهر آنها شده بودند و برای همه مهم بود که بدانند پیامبر(ص) کدام مکان را برای ساخت مسجد انتخاب می کنند. هر قبیله و خانواده ای دوست داشتند پیامبر(ص) محله آنها را انتخاب کند. شهر یثرب از آن روز مدینه النبی یعنی شهر پیامبر نام گرفت. 🔸عبدالله که نفس نفس می زد گفت: هاشم خسته شدم، چقدر مرا در این جمعیت دنبال این شتر 🐫 میکشی؟ 🔸 هاشم گفت: بیا عبدالله تنبلی نکن! مگر خبر را نشنیدی! همه علاقه و اصرار داشتند پیامبر(ص) محله آنها را برای سکونت و ساخت مسجد انتخاب کنند اما پیامبر(ص) گفتند هرجا که این شتر 🐫 زانو بر زمین زد، همان جا محل ساخت مسجد است. افسار شتر را رها کردند تا ببینند کجا بر زمین می نشیند. برایم جالب است ببینم این شتر 🐫 زبان بسته آخر سر چه می کند! 🔸 در آن شلوغی و همهمه و صدای هلهله و شادی، همه سعی داشتند شتر 🐫 را به محل مورد نظر خودشان هدایت کنند، عده ای علوفه در دست داشتند تا شاید بتوانند حیوان زبان بسته را به سمت خودشان بکشانند. اما شتر 🐫 بی توجه به همه ی این هیاهوها راه خود را می رفت. بالاخره زانو زد و به زمین نشست، همهمه ها بیشتر شد، عده ای خوشحال و عده ای ناراحت بودند. پیامبر(ص) همان مکان را برای ساخت مسجد انتخاب کردند. آن زمین را از صاحبش خریدند و از فردای آن روز کار ساخت مسجد شروع شد. 🔸 هاشم صبح زود به دنبال دوستش عبدالله رفت. ➖کجایی عبدالله؟ زود باش باید برویم، همه دارند در ساخت مسجد کمک می کنند، تو را در جمعیت ندیدم به دنبالت آمدم، بیا با هم برویم، دیر می شود . 🔸 عبدالله گفت: من از پدرم شنیدم که مردها دارند سنگ می‌آورند! من و تو که از پس آوردن سنگ های سنگین بر نمی آییم. بعضی از این سنگها را چند مرد قوی بلند می کنند.‌ 🔸هاشم گفت: اشکالی ندارد من و تو از پس خیلی کارهای دیگر بر می آییم. می توانیم سنگهای کوچکتر را دو تایی با کمک هم بیاوریم. برگهای خشکیده نخل را که می توانیم بیاوریم. تازه خاک لباس مردان را هم می توانیم بتکانیم، کاسه ای آب که می توانیم دست پدرانمان و یاران پیامبر(ص) بدهیم. مگر نشنیدی، پیامبر(ص) خودشان دارند پا به پای بقیه سنگ می آورند‌. هرکس از مردان بزرگ که نشسته بودند و فکر می کردند آوردن سنگ فقط کار کارگران و غلامان هست با دیدن این رفتار پیامبر از بیکار نشستن خود خجالت کشیدند، همه از پیر و جوان، سیاه و سفید و فقیر و غنی دارند کنار پیامبر(ص) کار می‌کنند. تازه عمار یاسر را دیدم که سه تا سه تا سنگ می آورد. 🔸 عبدالله گفت راست می گویی؟ باورم نمی شود یعنی خود پیامبر هم سنگ می آورند. هاشم گفت: بله با چیزهایی که قبلا از پدرم در مورد پیامبر(ص) شنیده بودم اصلا چیز عجیبی نیست. تازه تو نمی دانی که خودم با همین گوشهایم از علی (ع) چه شنیدم! عبدالله گفت: چه شنیدی هاشم؟ هاشم گفت: مردی که نسبت به نظافت لباسش حساس بود، برای حفظ تمیزی لباسهایش تن به کار نمی داد، علی(ع)؛ گفت: کسی که مسجد را تعمیر میکند و مدام چه ایستاده چه نشسته در آبادی مسجد می کوشد با کسی که از گرد و غبار فاصله می گیرد و حاضر نیست در راه ساخت مسجد لباسهای او آلوده گردد برابر نیست. 🔸 هاشم و عبدالله هم سریع خودشان را به محل ساخت مسجد رساندند و مشغول کار شدند. مردی جلو آمد تا سنگ را از دست پیامبر بگیرد، گفت: ای پیامبر لطفاً شما بنشینید و این سنگ را بدهید تا من ببرم، پیامبر(ص) لبخندی زدند و گفتند: برو سنگ دیگری را بیاور، رفتار پیامبر باعث شده بود مرد و زن و پیر و جوان و کودکان همه در ساخت مسجد مشارکت کنند و به کارکردن خود افتخار کنند. _ منبع بخش مستند داستان: کتاب فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحانی 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 ✅ لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
👆فهرست مطالب و فهرست قصه ها
سلام، دعاگوی همه ی دوستان هستم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام به همه همراهان عزیز در مورد تجربه های بارداری پیام زیاد داشتم، حقیقتا گذاشتن اون تجربه ها در کانال برای خودم سخت هست چون فکر میکردم که بعد از تولد فرزندم اونها را در کانال قرار میدم. خیلی از دوستان پیام دادن که اون تجربه ها را هم در کانال بگذارم. انشاالله از امروز به تدریج تجربه های روزانه بارداری را هم در کانال میگذارم و همین طور یکی از مطالب قبلی کانال، هر چند که پیشنهاد همیشگی من خواندن مطالب از ابتدای کانال هست.
✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
به نام خدا سلام تجربه های دوران بارداری، هفته ششم ➖ شروع هفته ششم بارداری، ویار شدیدی که بیش از یک هفته هست شروع شده. توان جسمی که به یکباره خیلی کم شده. پنج دقیقه که سرپا هستم دلم میخواد غش کنم روی زمین. پس طبیعیه که به یک سری کارهایی که قبلاً می‌رسیدم انجام بدم الان نتونم رسیدگی کنم. دفترم را میارم و کارهایی را که معمولا در طول یک روز انجام میدم می‌نویسم. توی ذهنم اولویت بندی میکنم، کدام‌ها مهمترند، کدام‌ها را میشه مدتی انجام نداد. مثلاً مرتب کردن خانه که معمولا هرشب خانه را کامل مرتب میکردیم قبل از خواب، این را خط میزنم. یا مثلاً کتاب خواندن، حالا یک مدت کتاب نخون اگر شد که خیلی بهتر اگر نشد هم، فعلا مهم نیست. ولی قرآن خوندن روزانه نباید حذف بشه. مقداری از خریدهای خونه را به همسر و پدرم بگم، حالا با پلاستیک که نمی‌برند با خودشون چکار کنم🙈😂 ➖ بازی با بچه ها، خیلی خیلی مهمه، حتی از پخت و پز و شستشو مهمتر. چرا؟ چون اگر نیاز بچه ها برآورده نشه بهانه گیری ها، لجبازیها و... زیاد میشه و همین باعث به وجود آمدن تنش و اعصاب خوردی و اذیت بیشتر برای هر دو طرف میشه به خصوص در سن پسر کوچیکه. ➖ اولویتها را می‌نویسم و میرم جلو تا آخر. پس در حالی که خونه نامرتبه، کلی ظرف کثیف داریم، لباسهای سربند را جمع نکردم میگم بچه ها بیاید بازی. 👦🧒: آخ جون، مامان مامان، قایم موشک بازی، دزد و پلیس، بادکنک بازی قیافه من: ☹️😩 ولی مامان امروز فقط شرایط بازی نشستنی را داره ➖چرا؟ می‌بینید که حالم خوب نیست( خوشبختانه سرما خوردگی، سرفه و آبریزش هم دارم، به دلایلی که قبلاً در ذکر کردم بچه ها هر چه دیرتر مطلع بشن بهتره) ➖بازی نشستنی ولی در واقع ایستادنی هم میشه دارت🎯، باز هر چی باشه بهتر از دزد و پلیسه و قایم باشک هست.😉 ✅ غرق در بازی با بچه ها که میشم انگار یادم میره حالم بده تا جایی که از سرگیجه میفتم. یکی یکی بغلشون میکنم بوسشون میکنم و میگم که چقدر دوستشون دارم : حالا مامان بره استراحت، شما هم بازی کنید. ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak