eitaa logo
مادرانه زی 🌱
5.7هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
574 ویدیو
9 فایل
دوستای گلم،خیلی خوش اومدین💖 مریم تراب زاده هستم خبرنگار سابق،برگزیده جشنواره کشوری فیلمنامه نویسی🌻 ادمین👇 @MadaraneZee2024 🌸کپی مطالب بااسم کانال آزاد، البته باقیدصلوات🌻برتعجیل ظهور آقا امام زمان عج🌱 پیام ناشناس https://daigo.ir/secret/7432000214
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرانه زی 🌱
#قسمت_چهل_چهارم رمان #خانه_ادریسیها 🌸🌸 دیگر چه کاری بلد بود؟ کاوه به فکر فرو رفت کارد پرانی اش حرف
رمان 🌸🌸 شوکت به او پشت کرد و از رشید پرسید: قهرمان تو چی؟ بر و بازویت بدک نیست.» رشید کلاه کپی را از سر برداشت و کنار نیمکت گذاشت. نگاه تند گذری به خانم ادریسی کرد؛ شباهت بانوی پیر به مادر بزرگ مرده اش واکنشهایی کودکانه در او برمی انگیخت. خانم ادریسی لبخند زد رشید دستها را به هم مالید حرفی ندارم قهرمان شوکت با اشاره انگشت وهاب را پیش خواند دور نشسته ای بیا جلو ببینم مرد ابروها را به هم کشید امشب حالم خوش نیست.» به درک فدای سرم کی حال تو خوش بوده؟ ما که خان را هیچ وقت ندیده ایم سر زین همیشه اسبابهایش میکشید به زمین برزو به قهقهه خندید زنها تبسم کردند. گونه های یاور سرخ شد از کنج چشم نگاهی به بانوی پیر کرد خانم ادریسی سر تکان داد؛ انگار در این موارد توافقی پنهانی با قهرمان شوکت داشت. لبهای یاور جنبید دهنش چاک و بند ندارد. بیچاره آقای وهاب که مجبور است با این هیولا کاردپرانی کند. شوکت شانههای یاور را ،گرفت، تکان داد سر پیرمرد پس و پیش رفت : چه زرزری میکنی؟ دوباره فریاد زد وهاب اگرنمی آیی انتظار احترام نداشته باش هیجان زده روی پنجه های پا بلند شد مو را گشود و پریشان کرد دست میزد و می غرید پا بر زمین میکوبید؛ شور وحشی زندگی در تن حجیم، تنگی میکرد جستی زد و بالا پرید پیش از فرود نوک پاها را به هم زد. وهاب اندیشید دست کم پر و بال ندارد. شوکت دوید روبه روی وهاب ایستاد انگشت شست خود را بر مچ دست مماس کرد تا به حال این فن را دیده بودی؟ چهره) وهاب در هم شد سر را به نفی تکان داد پس این یکی را ببین پای راست را دور پای چپ پیچاند، تا لب پله لی لی کنان رفت و برگشت چهره اش گداخته بود و از چاک یقه زیر بغل و بناگوش بخار بلند میشد. پا بر زمین کوبید و روی پاشنه ها چرخی زد. وهاب چند قدم عقب رفت : عجایب المخلوقات دانشجو به او نزدیک شد عینک شل را جابه جا کرد. پس از درگیری با یونس فرصت نکرده بود پیچهای آن را سفت :کند «تعریف جامعی نیست به نظر من اعجاز بود. قهرمان شوکت پشت و گردن را راست نگه داشت به ستایشگران نگاه کرد. کاوه برایش دست زد عالی و بینظیر خسته نمیشوید؟ قهرمان شوکت انگشت سبابه را رو به آسمان نگه داشت در وجود من خستگی نیست. داد زد طناب میخواهم یاور) پشت درختی پنهان شد کجا فرار میکنی؟ گفتم طناب خیلی بلند نباشد!» یاور به زنها نگاه کرد بند رختها را باز کنم؟ قهرمان کوکب دستهای سرخ را روی زانوها فشار داد چاره نیست یکی را باز کن یاور رو به یونجه زار .رفت لخ میکشید و کند قدم بر می داشت. قهرمان شوکت دست بر کمر با بیقراری قدم میزد طاقت از کف داد و فریاد کشید: «پیرمرد بجنب ساقه ترد علفی را از باغچه بیرون کشید تا نیمه جوید و تف کرد. چیزی به یادش آمد وهاب برو آب بیاور مرد از این پیشنهاد استقبال کرد؛ دور شدن از جمع مغتنم بود وارد سرسرا شد. رفت به آشپزخانه و لیوانی برداشت پر از آب کرد. روی صندلی نشست چانه را به دست تکیه داد. تصویر او بر شکم گرد سماور افتاد، مسخ و ناموزون؛ سر را با نفرت برگرداند. پشت دریچه ایستاد. در حیاط بیرونی آلاچیق از مهتاب روشن بود قهرمان یونس روی کاغذی سفید چیزهایی به سرعت مینوشت؛ جادو، طلسم یا شعر ؟ نور سرخ فام چشم چپ بر سفیدی صفحهمی تابید گلبرگهای یاس بنفش با هر نسیم بر سر و شانه او میریخت وهاب وحشت زده پشت به مرد کرد لیوان را برداشت و به باغ برگشت. قهرمان شوکت گرم طناب بازی بود به گونه های مختلف جفتک زنان لی لی کنان قدم آهسته رو به جلو یا عقب وهاب لیوان را پیش برد شوکت داد کشید: برو کنار وهاب تکان نخورد شوکت آرنجی به لیوان زد افتاد و خرد شد. خرده شیشه ها همه جا، حتی در آب پاشید زن طناب زنان گرد حوض گشت چکمه ها را بیرون آورد و پرت کرد. لنگه یی به کاوه خورد مرد روی پهلو دست گذاشت با چهره یی دردمند به زور لبخند زد چکمه ها را لب باغچه جفت کرد. قهرمان شوکت ضمن طناب ،بازی کف پاها را بالا میگرفت و نشان میداد شاید به این هوا که بینندگان ضخامت و زبری پوست او را تحسین کنند گاه خرده یی از بلورهای شکسته روی پاشنه ها میدرخشید پس از یکی دو حرکت ناپدید میشد. دانشجو خیزی برداشت کلاه دوره دار را روی شاخه ها پرت کرد از شوکت اجازه گرفت وارد حلقه طناب شد وسط حیاط آمدند؛ دو قدم جلو می رفتند قدمی به عقب صدای پیانو بلند شد... ۱۹۷✔️ادامه دارد.. @Madaranezee🍃