eitaa logo
مداح امام زمان
84 دنبال‌کننده
56 عکس
93 ویدیو
1 فایل
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ سلام پدر مهربانمان این الطالب بدم الزهرا سارِعُوا إِلى المهدی صاحب هذا الأمر الشريدُ الطريدُ الفريدُ الوحيد: بشتابید بسوی صاحب این امر، همان رانده شده دور شده یگانه و تنهاست. ارتباط با خدمتگزار کانال: @mahdeya313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸خواص عاشورایی: سعید بن عبد اللّه حَنَفى 🔹سعید (سعد) بن عبد اللّه از افراد نامدار حاضر در واقعه كربلاست. او يكى از دعوت كنندگان امام حسين عليه السلام به كوفه بود و همراه دومين گروهى كه نامه كوفيان را براى امام ع آوردند، به حضور ايشان آمد. 🔺شب عاشورا او اینگونه به اباعبدالله ع اظهار ارادت و وفادارى كرد : اگر مى‌دانستم كه كشته مى‌شوم و بار ديگر زنده مى‌شوم و زنده زنده، سوزانده و تكّه تكّه مى‌شوم و هفتاد بار با من، چنين مى‌كنند، باز از تو جدا نمى‌شدم تا در راه تو بميرم. 🔻ظهر عاشورا که امام با جمعی از اصحاب، نماز خوف خواندند، سعيد بن عبد اللّه حنفى، جلوى امام ع ايستاد و با جانش از او محافظت كرد و اجازه نداد تیرهایی که از چپ و راست می‌باریدند، به امام اصابت کند. ♦️پس از اتمام نماز، او بر اثرِ تيرهايى كه خورده بود، به زمين افتاد، در حالى كه مى‌گفت: خدايا ! دشمنان را همچون عاد و ثمود ، لعنت كن. افزون بر جاى ضربه‌هاى شمشير و زخم نيزه‌ها، سيزده تير در بدن او يافتند.
⭕️معجزات سر مقدس امام، از کوفه تا شام ♦️ابن زیاد در روز ۱۵ (یا ۱۹) محرم سر مقدس امام حسین (علیه السلام) و دیگر شهدا را به همراه کودکان و زنان ، با شمربن ذی الجوشن به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارک امام سجاد (علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی‌ جهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران کفار، شهر به شهر با ذلت راهی شام کرد به گونه ای که مردم به تماشاى آن ها مى‌آمدند. 🔹یکی از حوادث خارق‌العاده‌ای که گزارش آن در بسیاری از منابع هست، دست یا قلمی آهنین است که در برابر مامورانی که در حال عیش و نوش در اولین شب بعد از حرکت داشتند بود که از دیوار برآمد و شعر زیر را در نکوهش قاتلان امام حسین (ع)، با خون بر روی دیوار نوشت: 🔻«اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنًا ••• شَفَاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسَابِ» «آیا امتی که حسین را به قتل رساند، به شفاعت جدش در روز حساب امیدوار است؟»... چون ماموران ابن زیاد چنین معجزه‌ای را از سر امام (ع) دیدند، سر را رها کرده، پا به فرار گذاشتند ، ولی دوباره برگشتند. 🔹همچنین حارث بن وُکَیدَه میگوید: من از حاملان سر حسین (ع) بودم که شنیدم سر بر روی نیزه، سوره کهف را می‌خواند. در خود شک کردم که من صدای ابی عبدالله را می‌شنوم. دوباره شنیدم: ‌ای پسر وکیده آیا دانستی که همه ما ائمه زنده‌ایم و نزد پروردگارمان روزی می‌خوریم؟ با خود‌ اندیشیدم که سر را سرقت کنم. فرمود: ‌ای پسر وکیده، این کار برای تو ممکن نیست. این گروه را رهایشان کن. @vetralmotor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسلام آوردن یک مسیحی با معجزه سر امام حسین (ع) کاروان اسرای کربلا را از کوفه تا شام، از شهری به شهری و از منزلی به منزلی حرکت دادند. حاملان سرها در اولین منزل برای استراحت توقف کردند. آنان جسارت را به حدی رسانده بودند که حتی با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول می شدند. آنان مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند که ناگهان دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت: اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا /شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ آیا گروهی که امام حسین (ع) را کشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟ حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آن ها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند که ناگهان ناپدید شد. وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهری از خون آشکار شد و این شعر را نوشت: فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَة فی الْعَذاب به خدا سوگند شفاعت کننده ای برای آن ها نخواهد بود و آن ها روز قیامت در عذاب خواهند بود. دوباره عده ای خواستند آن دست را بگیرند که باز ناپدید شد. برای بار سوم که برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت: وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحکم جَور وَ خالف خَلفَهُم حکم الکِتاب امام حسین (ع) را از روی ظلم و ستم شهید کردند و با این کارشان مخالف قرآن عمل کردند. حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند. در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید که در آنجا زندگی می کرد. راهب خوب گوش داد تا اینکه ذکر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون کرد. متوجه شد از نیزه ای که کنار دیوار دیر گذاشته اند، نوری عظیم به سوی آسمان می رود و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود می آیند و می گویند: السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یا ابا عبدالله راهب از دیدن این حالات، متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما کیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر کیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) که در سرزمین عراق خروج کرد و ابن زیاد او را کُشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب (ع). باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (ص). راهب با تعجب پرسید: همان محمدی که پیغمبر خودتان است؟ خولی گفت: آری. راهب فریاد زد که وای برای شما به خاطر کاری که کردید! بعد از آن ها خواست سر مبارک حسین (ع) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمی توانیم، باید نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟ خولی پاسخ داد: ۱۰ هزار درهم. راهب گفت که من ۱۰ هزار درهم به تو می دهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد. راهب سر مطهر را با مُشک خوشبو کرد و آن را روی سجاده اش گذاشت و تمام شب را گریه کرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض کرد: ای سر! من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می دهم که معبودی جز خدا نیست. جد تو محمد (ص) پیامبر خداست و گواهی می دهم که من غلام و بنده تو هستم. سپس عرض کرد: ای اباعبدالله! به خدا سوگند، بر من سخت است که در کربلا نبودم و جان خود را فدای تو نکردم. ای اباعبدالله! هنگامی که جدت را دیدار می کنی، گواهی دِه که من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله. .. صبح سر را به آن ها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتکار اهل بیت (ع) کرد.
Moharram 1403.04.28 - Shab 13 - H-Sarollah.Rasht - 02 - Abozar Biukafi - Najva.mp3
7.63M
🔉 نجوا | بگذار به عشق تو گرفتار بمیرم 🎙 با نوای بگذار به عشق تو گرفتار بمیرم          مگذار که از دوری تو خوار بمیرم          بگذار دمی پای نگاهت بنشینم          مگذار که در حسرت دیدار بمیرم          مگذار زعشقت سرسالم ببرم گور         بگذار که من هم به سردار بمیرم         بی مایه ترینم به خریداری یوسف         بگذار در این گوشه ی بازار بمیرم         مگذار عجل جای دگر دیدنم آید          دل سینه زنی یار بمیرم       من هم به اباالفضل قسم هست امیدم
520.2K
🎤کربلایی مصطفی گل محمدی حساسی_اسارت .شمرجلوتربود غلامی_مجنون مگه یادم میره،کناره توبودم توبودی وزینب،من زاره توبودم آوردنت کوفه،بایه سره،پرخون تورو همش کردن،باسنگاشون مهمون آوردنت کوفه،جلوچشای ما به صورتت میخورد،سنگ ازلب، بوما سره توبازیچه،بدست کوفیه بود ببین تن خواهر،دربین کوچه بود سره تو رودیدم،برقصر ابن زیاد که میکشیدملعون ،برسرمافریاد سره تورودیدم ،به زیرپاهابود به دست شمرپلید،میون راهابو د گاهی سرت برنی،گاهی به روی درخت خوابیده در بزمی،گاهی کناره تخت گاهی به بزم شراب،گاهی به کوچه سرت گهی شکسته تراست،شکسته تر زپرت مگه یادم میره،رفتی توی گودال به سینه شمرلعین،تورفته ای ازحال مگه یادم میره،اون لحظه های عجیب دروسط گودال،تنهاشپی وغریب مگه یادم میره،زمین تومیخوردی توشیبا این گودال،توکوهی ازدردی فتنه بپاکرده،شمرلعین اینجا باچکمه هاش کرده،روسینت آقا پا مگه یادم میره،چن ضربه زدملعون سروجداکردو،تن توشد،بی جون مگه یادم میره،این کوفه وبازار نامحرما دادن،به خواهرت آزار روی سرزینب،جای کبودی بود به پیشونیت داداش ،سنگ یهودی بود مگه یادم میره،بزم شراب وسر دربزم نامحرم،مواظب معجر ➖➖➖➖➖➖➖
کانال متن روضه مجمع الذاکرین.opus
242.9K
زمزمه روضه اسارت بند اول: چشما پراز اشک و دلا پر از خون آواره ایم میون این بیابون نامحرما دور ما رو گرفتن دیگه نمونده محرمی برامون نجمه یه گوشه رو خاکا میشینه با یاد قاسم میزنه به سینه این نوعروس هر دفعه میره از هوش تا روی نیزه قاسمو می بینه میون قافله/ به اشکامون میخنده حرمله زجرو بیا ببین/ بسته رقیه رو با سلسله جسمش کبوده و/ پاهاش پرآبله بند دوم: از ما پریشونتر دل ربابه گهواره خالی براش عذابه معجر میخوام برای دختری که آستین پاره رو سرش حجابه دیگه نمازامون شده نشسته مثل سر تو ، سر من شکسته خار از پای رقیه در میارم با چشم گریون با دو دست بسته به ما نظاره کن/ نگاه به این لباس پاره کن سکینه رو ببین/ نگاه به گوش بی گوشواره کن ببین اسیر شدیم/ بیا یه چاره کن مرتضی کربلایی
. نوزدهم و بیستم ماه محرم اولین روزهای حرکت کاروان اسراء که به چندین منزل رفتند. کاروان اسرا با فرماندهی بن قیس خبیث و و ولدالزنا به سمت شام حرکت کرده ودر کاروان أسرا و سرهای مقدس را چرخاندند. امام سجاد خطاب به فرمودند زنی همچون مادرت فرزند پستی مثل تو نزائیده است. پنجاه نفر محافظ صندوقی بودند که سرمقدس درآن بود که درشهرها سر را به نیزه میزدند ودر مسیرها وشبها درون صندوق میگذاشتند. در منزل اول صندوق را به کناری گذاشتند و مشغول شراب خواری وپایکوبی گشتند. ملعون که تیر سه شعبه به پیشانی سیدالشهداء علیه السلام زد، در جریان اسارت ومسیر به شام نقل میکند: که من میلی به شراب نداشتم ولذا هوش بودم. هنگامی که قصد خواب کردم ناگهان صدای مخوفی شنیدم و نورهایی درخشان مشاهده کردم که به سمت صندوق سرمقدس میرفتند. متوجه شدم که آنها ملائکه وانبیاء الهی حضرت آدم ونوح وابراهیم واسماعیل واسحاق به همراه رسول اکرم فرود آمده اند. جبرئیل امین درخدمت ایشان بوده ودرب صندوق را بازکرد و سرمقدس را به آغوش گرفتندو میبوسند وبا حالتی گریان به حضرت رسول اکرم تسلیت وتعزیت میگفتند. دراین هنگام به پیامبر عرض کرد که اگر امر فرمائی زمین را همچون واژگون براین قوم برگردانم؟ حضرت فرمودند خیر حساب من بااین قوم در روز قیامت ودر محضر خداوند دادرسی میشود. فرشتگان عرض کردند که ما مأموریت داریم که این پنجاه تن مست رانابود سازیم. حضرت میفرماید که به وظیفه خود عمل کنید. پس هرکدام از افراد را باحربه ای به هلاکت رساندند من که هشیار بودم گفتم یارسول الله مرا امان دهید حضرت به من فرمود دورشو خدا تورا نیامرزد. صبح همه آن محافظان را خاکستر دیدم. . منزل بعدی است که درعصر امویان یک شهر نظامی بوده است و با تشریفاتی کاروان را وارد کردند. در وقت ورود، علیهاالسلام ازفرط تأثر اشعاری فرمودند: "ماتت رجالی وافنی الدهرساداتی وزادنی حسرات بعد حسراتی عزعلیک یارسول الله ماصنعوا باهل بیتک یا نور البریات..." درنزدیکی قادسیه از دو قریه و هم عبور کردند که مردم خوشته برای تماشای کاروان آمدند وجشن وشادمانی کردند ولی اهالی برصاباد بر قاتلان امام لعنت میگفتند و براهلبیت پیامبر علیهم السلام درود میفرستادند. "وقال ابومخنف وساروا بالرؤوس إلی شرقی الجصاصة ثم عبروا تکریت" بعداز آن از طرف شرقی یا حرکت کردند تا به کنار شهر تکریت رسیدند.
‌. بیست و یکم و بیست و دوم محرم کاروان اسراء آل الله علیهم السلام را در چندین منزل توقف و گذر داده اند. بعد از عبور لشکر ازکنار حصاصه در نزدیکی شب کاروان وارد به شهر تکریت شد. مردم به استقبال و تماشا بیرون آمدند و پایکوبی میکردند و به یکدیگر تبریک گفته و به سؤال نسبت به سرمطهر در جواب "هذا رأس الخارجی" میگفتند. بزرگان فهمیدند که این سر نوارنی سرمطهر امام حسین علیه السلام است و این از آل الله پیامبر علیهم السلام هستند. ها را به صدا در آوردند و حضرت را نفرین کرده وبرای با دشمنان آماده میشدند. پس آن شب کاروان در تکریت بماند وصبح زود با سرعت از آنجا فرار کردند. اسرارالشهادة ج۳ص۴۱۹ در راه به رسیدند و از آنجا گذشته وبه دیر نصرانی در رسیدند از آنجا هم گذشتند سپس را پشت سر گذاشته تا شب در وادی النخله وارد شده وفرود آمدند. ناگاه صدای و هاتفی از آسمان را شنیدند که درحال گریه هستند واین اشعار را میخوانند: "نساء الجن ساعدن الهاشمیات بنات المصطفی یبکین شجیات..." زنان جن برای یاری دختران پیامبر گریه وناله و زاری کرده ولباس سیاه به تن میکنند. آن شب را درکمال ترس کرده وصبح به سرعت رفتند. بحارالانوار ج۴۵ص۲۳۶ تذکرةالشهداء ج٢ص٣۴۴ بعد ازآنجا اول به رسیدند و توقفی نکردند. "وسارواحتی وصلوا إلی بلد لینا" رفتند تا به شهر رسیدند. زنان وپیران وجوانان بیرون آمده ونظر به سرمطهر کردند وبر او وجد وپدرش درود فرستاده و قاتلان را لعنت کردند. لشکریان به شهر حمله ور شدند وخانه هایشان را خراب کرده و رفتند، تا را نیز گذراندند. کاروان به نزدیکی رسید والی ملعون، شهر را بست وتا سه میل به استقبال لشکر اعداء رفت وبه مردم میگفت این رؤوس و أسراء خارجی را به شام میبرند. ناگاه کسی در جمعیت سرمطهر را شناخت وفریاد زد "هذا رأس الحسین علیه السلام" مردم جلو آمده ویقین کردند وصدای گریه وناله بلند شد. چهارهزار سوار از اوس و خزرج هم عهد شدند که با سپاه ابن زیاد بجنگند و سرها را به بدنها در کربلا ملحق کنند واین فخر تا قیامت برای آنان باشد. اما جاسوسان خبر را به لشکریان دادند وآنان وارد کحیله نشده راه را منحرف کردند وبه طرف جهینه رفتند. پس به رسیدند درآنجا نیز شورش شد ومردم بپا خواستند وآن لشکرخبیث به ناچار پا به فرار گذاشته و به طرف رفتند. ریاض القدس ج۲ص۲۶۳
✨گم‌شدن حضرت رقیه سلام الله عليها در مسیر شام کاروان از کوفه، راهی شام شد. مشکلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه علیهاالسلام را می سوزاند. در بین راه که سختی بر دختر امام حسین علیه السلام فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت. گویا نزدیک بود روحش ‍ پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد. یکی از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: «اُسکُتی یا جاریه! فقد آذیتنی بِبُکائِک»؛ ای کنیز! ساکت باش، زیرا من با گریه تو ناراحت می شوم. آن نازدانه بیشتر اشک ریخت. دیگر بار آن مرد گفت: 👈 «اُسکُتی یا بنتَ الخارجی»؛ ای دختر خارجی! ساکت باش. حرفهای زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام علیه السلام را شکست. رو به سر پدر نمود و گفت: 🌟🌟«یا ابتاه قَتَلوکَ ظُلماً و عُدواناَ و سَمُّوک بالخارجی»؛ ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند.  پس از این جمله ها، آن مرد غضب کرد و با عصبانیت، رقیه علیهاالسلام را از روی شتر گرفت و از بالا بر روی زمین انداخت. 🤚تاریکی شب بر همه محیط سایه افکنده بود. رقیه علیهاالسلام از ترس، شروع کرد به دویدن در آن تاریکی. سختی و خار و خاشاک زمین، پاهای کوچولوی او را مجروح نمود. و او با همه خستگی باز می دوید.    👈همان زمان، قافله متوجه نیزه ای شد که سر امام حسین علیه السلام بر بالای آن بود. نیزه به زمین فرو رفته بود. دشمن هر چه سعی کرد که آن را در آورد، نتوانست.!! رئیس قافله نزد امام سجاد علیه السلام آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید. 👈امام علیه السلام فرمود: یکی از بچه ها گم شده است تا او پیدا نشود، نیزه حرکت نخواهد کرد!  حضرت زینب علیهاالسلام با شنیدن این سخن، خود را از بالای شتر به روی زمین انداخت و ناله کنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند. 👈زینب علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است. رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟! فرمود:«أنا أمُک فاطمه الزهراء، أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم. گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم! (۱) زینب علیهاالسلام، رقیه را گرفت و به کاروان رساند و قافله به راه افتاد. (۲)   📓 ناسخ التواریخ، ص ۵۳۱٫