مناجات با خدا - اهل بیت(ع)
باز هم از عمل خویش به دل غم دارم
خسته از این همه آلودگی و تکرارم
دل من تنگ برای همه شد الا تو
وای از تیرگی این دل بی مقدارم
معصیت کرده مرا دور ز تو ، می دانم
پر شده نامه ی من از گنه بسیارم
نامه ام اشک تو را باز درآورده...ببخش
وای بر من که همیشه سر تو سربارم
مهربان تر ز خودت در همه ی عالم نیست
با همه تیرگی ام سوی شما رو آرم
یک نظر کن که من از دست خودم خسته شدم
بی نگاه تو اثر نیست بر استغفارم
من اسیر غم دنیا شده ام کاری کن
تا رها گردم از این زندگی غم بارم
هر که دور از سر کوی تو شده خوار شده
نده غیر از خودت آقا به کسی افسارم
با همه پستی من دست مرا می گیری
ای فدای تو و بخشیدن تو دلدارم
سمت نوکریت را به دو عالم ندهم
فخرم این است که من نوکر این دربارم
مجتبی قاسمی
مناجات با خدا
نا امید از خودمم چشم امیدم به خداست
نفس من عین جفا و کرمت عین وفاست
هرچه خواهی بدهی بر من بیچاره بده
هرچه از سوی تو ای دوست رسد خوب و به جاست
سر به زیر آمده ام باز سر افرازم کن
ای کسی که همه جا پرچم لطفت بالاست
اشتراک من و تو باعث شرمم شده است
گنه من به خفا و کرم تو به خفاست
پشت کردند همه عالم و آدم بر من
گرچه سخت است , غمی نیست که رویم به خداست
بد زمین خورده دلم گر که چنین می گریم
که نشان به زمین خوردن آیینه صداست
حاجتی را که روا نیست فزون شکر کنم
گاه بینایی من کوری چشم گره هاست
گرچه زشت است گناه از من مخلوق ولی
بخشش از سوی تو ای خالق زیبا زیباست
گر پی مستحقی تا که بر او لطف کنی
نیست بیچاره تر از من که نیازم به سخاست
هم بلایم بده هم کرببلا حرفی نیست
درد با عشق حسین بن علی عین دواست
موسی علیمرادی
مناجات با خدا
خداوندا به درگاه تو اشک و آه آوردم
ز شرم رو سیاهی نالۀ جانکاه آوردم
نسیمی خانه بردوشم که سوی آستان تو
ز اسباب پریشانی،خجالت آه آوردم
به درگاه تو رو کردم اگر پرسی چه آوردم
قدی خم ، کوله باری پرگنه همراه آوردم
بدم خود خوب می دانم ولی اشک ندامت را
برای عذر خواهی سوی این درگاه آوردم
“وفائی” راهمین اشک ندامت توشۀ فرداست
ببخشا گرحضورتو پری چون کاه آوردم
سید هاشم وفائی
مناجات با خدا
صفای اشک به دلهای بی شرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهد
امیر قافله ی اشک چشم بیدار است
به دست هر صدفی رشته ی گهر ندهند
هوای چشم تو ای گل هنوز بارانی ست
چرا به مرغ گرفتار این خبر ندهند؟
مباد خون تو ای گل، نصیب خار مباد
به دست هر مژه ای پاره ی جگر ندهند
ز شرم روی تو گلها ز شاخه می ریزند
بگو که قافله را از چمن گذر ندهند
به دست سرو امان نامه ی تهیدستی ست
که گفته است که آزادگان ثمر ندهند؟
مراد اهل نظر گنج بی نیازی هاست
به عالمی نظر کیمیا اثر ندهند
چه جای ناله که در بارگاه استغنا
مجال آه به دلهای شعله ور ندهند
چو شمع رشته ی باریک عمر می سوزد
چرا مجال به «پروانه» تا سحر ندهند؟
محمد علی مجاهدی
#پندیات
#ماه_مبارک_رمضان
#غزل
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم
زیر سنگینی اعمالِ پریشان مُردیم
رمضان است، بیایید سبکبار شویم
میتوانیم در این ماه به قرآن برسیم
میتوانیم در این ماه، علیوار شویم
ماهِ مهمانیِ حقّ است، بیایید همه
تا نمکخوردهی این سفرهی افطار شویم
چشمها را بتکانیم در این ماهِ زلال
با دو آیینه همه راهیِ دیدار شویم
زین کنیم اسب، رفیقان! سفری در پیش است
جای اُتراق نَه اینجاست، خبردار شویم
سِرِّ سی جزء به سی روز فرو میآید
هان! رفیقان! همه آیینهی اسرار شویم
یازده ماه گذشت و خبر از عشق نشد
با خداوند، در این ماه مگر یار شویم
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم
#مرتضی_امیری_اسفندقه
مناجات با خدا
رخ، زرد و مو سفید و همه نامهام سیاه
ره، دور و قد خمیده ز سنگینی گناه
اشکی نیامد از بصرم وای! وای! وای!
سوزی نمانده در جگرم آه! آه! آه!
بیاختیار، راه سپارم سوی جحیم
گر افکنم به نامۀ اعمال خود نگاه
یک مصرع است روز جزا کل نامهام
یک لحظه توبه کردم و یک عمر اشتباه
از بس گناه، پرده به چشمم کشیده است
تشخیص راه را ندهد دیدهام ز چاه
عمری گناه کردهام و توبه میکنم
با این زبان که ذکر تو را گفته گاه گاه
هر چند نیست در خور بخشش گناه من
مولای من! به عفو تو آوردهام پناه
فریاد از آن زمان که گناهان من روند
در پیش دیدهام رژه مانند یک سپاه
فردا که مادر از پسر خود کند فرار
«میثم» به خاندان پیمبر برد پناه
استادغلامرضاسازگار
مناجات با خدا
تا که مقیم درگه جانان شود کسی
یک لحظه کافی است پشیمان شود کسی
وقتی که بخشش و کرمت بی نهایت است
دیگر چه جای آن که هراسان شود کسی
آید شبی و توشۀ یک عمر را برد
وقتی که بر سرای تو مهمان شود کسی
مشتاق تر ز تو به مناجات بنده نیست
تا چه رسد برای تو گریان شود کسی
با این همه کرم که ز دست تو دیده ام
راضی نمی شوی که پریشان شود کسی
ای کاش دلبرم به دعایم زند صدا
تا خوب در حضور تو عنوان شود کسی
وقتی حسین کَشتی سلم و نجات ماست
کی در هراس وحشت طوفان شود کسی؟
جواد حیدری
مناجات با خدا
کوبندۀ در کیست گنه کارتر از من
سربسته بگو کیست گرفتارتر از من
با بیم و امید آمدم امشب سر سفره
با این که کسی نیست سبکبارتر از من
الحمد، که مهمان توام مثل همیشه
انگار کسی نیست بهادار تر از من
گفتم که مرا نزد خودت مشتری ام کن
گفتی که تو را نیست خردیدارتر از من
گفتم که مرا نیست خطا پوش تر از تو
گفتی به خطا کار، که؟ ستّارتر از من
گفتم که هماره کرمت کرده عطایم
گفتی به کرم کیست سزاوارتر از من
گفتم که طمع کرده، به جود تو منم من
گفتی که نجویید وفا دارتر از من
گفتم که دلم غیر تو دلدار ندارد
گفتی که تو دل باش، که؟ دلدارتر از من
گفتم نکند غیر تو از جای بلندم
گفتی به زمین خورده چه کس یارتر از من؟
گفتم که لقای تو کجا؟ بی سرو پا را!
گفتی بنما خواهشِ بسیارتر از من
گفتم ز ازل چون تو گرفتار حسینم
گفتی به حسین نیست گرفتارتر از من
محمودژولیده
مناجات با خدا
رب خطا پـوش تویـی، عبـد خطاکـار منم
مستحق عفـو تویـی، مستحـق نـار منـم
لطف و کرم بین که دمد بوی گل از پیرهنم
گر چه تو خود با خبری خارتـر از خار، منم
گر چه سیه گشته رویم عفو تو داد آبرویم
آن که گناهش شـده با عفو تو تکرار، منم
آن که مرا دست تهی دید و پذیرفت تویی
آن که ز لطـف و کرمت آمده سرشار منم
آن که رها سازدم از دام خطا کیست؟ تویی
آن که به زنجیـر خطا گشتـه گرفتـار، منم
آن که کند جرم مرا از کـرمش عفو، تویی
آن که فقط خوانـده تــو را داور غفار، منم
گر به جحیمم فکنی یـا بـه بهشتم ببری
بنـدۀ عشـق علـی و عتـرت اطهـار منم
«میثمم» و مهر علی حک شده بر لوح دلم
خـاک، ولــی خـاک در حیـدر کرار منم
استادغلامرضاسازگار
مناجات با خدا-از زبان خدا
اگر به بندگی ارشاد میکنیم تو را
اشارهای است که آزاد میکنیم تو را
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار
که ما به جاذبه امداد میکنیم تو را
درین محیط، چو قصر حباب اگر صد بار
خراب میشوی، آباد میکنیم تو را
ز مرگ تلخ به ما بدگمان مشو زنهار
که از طلسم غم آزاد میکنیم تو را
فرامشی ز فراموشی تو میخیزد
اگر تو یاد کنی، یاد میکنیم تو را
اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی
بهار عالم ایجاد میکنیم تو را
مساز رو ترش از گوشمال ما صائب
که ما به تربیت استاد میکنیم تو را
صائب تبریزی
مناجات با خدا
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمّار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بت خانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
بیچاره «بهائی» که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی ست ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
شیخ بهائی
مناجات با خدا
الهـی بـه خوبـان عالم قسم
به هفتاد و دو اسم اعظم قسم
به عالم به آدم به خاتم قسم
ز پا اوفتادم تو دستم بگیر
اجرنا من النارِ یا مجیر
دلم گشته بیمار و خواهم دوا
که جز تو کند حاجتم را روا؟
به زنجیر نفس و به بنـد هوا
اسیرم اسیرم اسیرم اسیر
اجرنا من النّار یا مجیر
به لطف و عطای تو خو کردهام
رضــای تــو را آرزو کـردهام
بـه درگاه عفـو تـو رو کردهام
تو عفوم نما و تو عُذرم پذیر
اجرنـا من النّار یا مجیر
منم نخل خشک و گنه، بار من
اجـل آیـد از بهـر دیـدار من
تو آگاهـی از جرم بسیـار من
تو هستی سمیع و تو هستی بصیر
اجرنـا من النّـار یا مجیر
اگر چـه گنهکـار و آلودهام
بـه امید عفـو تـو آسودهام
پر از مهر مولا علی بودهام
از آن دم که مادر مرا داده شیر
اجرنـا من النّـار یا مجیر
الهـی! من اقـرار کـردم بدم
و لیکن تـو گفتـی بیا، آمدم
به خاک تو روی توسل زدم
شدم زار و شرمنده و سربهزیر
اجرنـا من النّـار یا مجیر
استادغلامرضاسازگار