✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨عالم و مداد ✨
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری:
اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛
پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
«عنایات امام عصر علیهالسلام به شیعیان»
🔻 فرمایش حضرت آیتالله پیرامون حکایتی از تشرف به محضر امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف :
🔸 آن آقا ـ من عیناً خودم آن شخص را دیدم، خدا رحمتش کند، هفتهشت سال است کأنّه وفات کرده؛ نجار بوده ـ میگفت: دو ماه بوده است که ما دائماً قرض میکردیم [و] از این نجاری خودمان هیچ استفادهای نمیکردیم [و درآمدی نداشتیم].
[یک روز] رفتم پشت بام، یک کتابی بود که در آن نوشته بود مثلاً در پشت بام، این دو رکعت نماز را بخوانید و فلان بکنید و حاجت خودتان را بخواهید. [آن دستورالعمل را انجام دادم.]
فردا که خواستم بروم برای نجاری به دکان ـ خبری که نبود ـ توی این جیب من، یک پنج تومانی بود؛ چهار تومان را دادم به خانواده که این را یک ناهاری درست کند، یک تومان را هم گذاشتم که اگر سیگاری چیزی خودم محتاج بشوم [بخرم].
[خانواده گفت:] آخر چهار تومان که چیزی نمیشود! گفتم: حالا تا ظهر شاید چیزی بشود، ما چه میدانیم.
او رفته بود از همان قوم و خویشهایش قرض کرده بود و [غذایی] شبیه اشکنه، چیزی درست کرده بود. من هم تا ظهر دیدم هیچ خبری نشد در دکان، آمدم دیدم بله، رفته از اینجا و آنجا قرض کرده است و یک [غذایی] شبیه اشکنه درست کرده.
یک لقمهای برداشتم از آن غذا، دیدم درِ خانه را زدند. [شخصی که جلوی در بود، به من گفت:] «فلانآقا (معروف بوده در آن زمان) شما را دعوت کرده به منزل خودش برای ناهار. فلانآقای زاهد هم آنجاست».
همان یک لقمه را که خورده بودم، دیگر بیشتر نخوردم و رفتم خانۀ آن آقا ـ از آن آقا هم چیزهایی نقل میکرد ـ دیدم آن زاهد هم آنجا است.
🔸 آن زاهد این قضیه را نقل کرد (قضیهای دقیقا مشابه همین مشکل نجار) که آن آقاسیدحسن، پسر آقاسیدحسین وقتی [توسل به حضرت ولیعصر ارواحنافداه کرد] شنید، دید او (به اینکه امام زمان علیهالسلام) میگوید: «شما گمان میکنید ما مطلع نیستیم از حال شما؟»
[نجار گفت:] همین کلمه را که شنیدم، کأنّه رفع حاجتم شد. کأنّه اصلاً محتاج نیستم به چیزی. [با خودم] گفتم شاید این قضیه من را دارد میگوید؛ من دیشب آنجا توسل کردم به خود حضرت، بهحسب معنا این ارتباط دارد با خود حضرت.
این کلمه را که گفت، کأنّه حال مرا دارد میگوید و من هم [مثل آن آقاسیدحسن] رفع حاجتم شد؛ به همینجا که رسید [آن زاهد]، دیگر حرف نزد.
[و فقط فرمایش امام زمان علیهالسلام را نقل کرد:] «شما خیال میکنید ما مطلع از حال شما نیستیم؟» دیدم من هم همانطور شدم؛ دیگر کأنّه احتیاجی به هیچ چیز ندارم، بعدش هم دیگر کار درست شد.
🔴 بالاخره، چه عرض کنیم؟! ما معرفتمان ناقص است. عینک ماست که یک تاری دارد، و الّا آنها (ائمه علیهمالسلام) که ما را میبینند[ و مناجات و توسلات ما را می شنوند و پاسخ می دهند].
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔰عزیزانِ مشتاق تا کسی شهید نبود، شهید نمیشود!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️محرم یا نامحرم بودن زن یا شوهر پس از مرگ
🔷س 3560: این که میگن اگه هرکدوم از زن وشوهر فوت کنن، طرفِ دیگه به همسرش نامحرم میشه درسته؟؟ یعنی نمیونه دست به همسرش بزنه یا دفن کنه ؟
✅ پاسخ صوتی حجت الاسلام والمسلمین فلاح زاده👆
‼️دف زدن در جشن ها
🔷س 3563: استفاده از #دف، در مجالس شادي زنانه (#مولودی ها و #جشن_عروسی و ...) چه حکمي دارد؟
✅ج: اگر به گونه ای استفاده شود که انسان را از خداوند متعال و معنویات و فضایل اخلاقی دور کند و به سمت بی بندوباری، بیهودگی و گناه سوق دهد، حرام است، در هر صورت #استفاده_از_آلات_موسيقى در #مناسبتهاى_مذهبى شايسته مجالس اهل بيت (عليهم السلام) نيست، هر چند از نوع حلال باشد، بايد قداست و مقام اهل بيت(علهيم السلام) مراعات شود.
#موسیقی #دف_زدن_در_عروسی #دف_زدن_در_مجالس_اهل_بیت
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_نود_و_هشتم
باز داشت نقش بازی میکرد..مثل همان روزها که در گوشه ی اتاق به خاطر اینکه حرفش را گوش نداده بودم پنهانی نیشگونم میگرفت و وقتی به آقام میگفتم خودش رو به مظلومیت میزد ومن و متهم میکرد به دروغ گویی..
یک قدم جلوتر رفتم.چادرش رو چنگ زدم:تقاصش رو پس میدی مهری..از من گذشت..خوش باش که به آرزوت رسیدی..اول از خونه ی آقام بیرونم کردی الانم از این محل و از چشم آدمها…
اشکهای داغم مقنعه ام رو خیس کرده بودند.آهی از جگر سوخته م کشیدم و درحالیکه با مشت به سینه ام میکوبیدم ناله زدم:
تا بحال نفرینت نکرده بودم.ولی از حالا واگذارت کردم به جدم….منو پیش مردم خوار کردی خدا خوارت کنه…
این من بودم!!دختری مجنون که از دنیا بریده بود!!
هلش دادم داخل ودر رو بستم تا بیشتر از این مجبور نباشم چهره ی شیطانی ش رو ببینم.به لطف این جنون باقی همسایه ها هم فهمیدند که من در گذشته چه کسی بودم.!! البته اگر قبل از این به گوششان نرسیده باشه.!
وقتی خانواده نداشته باشی همیشه همین خواهد بود.اگر سایه ی بزرگتر بالای سرت نباشه در محل خودت هم غریبی! ! این کوچه همان کوچه ای بود که در آن، آزاد و رها بازی میکردم! پس چرا این قدر امشب در اینجا احساس خفگی میکنم؟ سر کج کردم تا از راه آمده برگردم.اینبار برعکس دقایق قبل با جانی خسته و زانوانی سست.چند قدم آنطرف تر ازمن، فاطمه وحاج مهدوی ایستاده و نظاره گر ماجرا بودند.فاطمه چادرش را تا زیر چشمش بالا کشیده بود و اشک میریخت.حاج مهدوی هم تسبیح به دست مرانگاه میکرد.بی انگیزه تر از این حرفها بودم که به نزد اونها برم.بدون توجه به اونها از مقابلشان رد شدم.
فاطمه از پشت سر صدام زد:رقیه سادات..عزیز دلم..
اشکم بی صدا پایین ریخت ولی جواب ندادم.
صدای مردانه و با ابهت همراهش مجبور به توقفم کرد.
_صبر کنید سادات خانوم..
زیر لب به زانوهام فحش دادم که چرا ایستادند در مقابل مردی که مرا از خودش راند.
نزدیکم آمد. تشریف بیارید من میرسونمتون.
میان اشک وخشم تلخ ترین پوزخندم رو زدم.
_ بزارید این تهمتها یک طرفه باشه..یه وقت براتون حرف در میارن!نمیترسید از راه بدرتون کنم؟؟ یا براتون تور پهن کرده باشم؟
سری تکان داد:استغفرالله. .
الان فرصت خوبی بود تا عقده ی دل خالی کنم.با اشک واه گفتم:
_منو از بسیج بیرون کردید که نیروهاتون رو خراب نکنم یا براتون دردسر ساز نشم؟؟ میدونید دلم چقدر شکست؟ چون شبیه حرفهاتون نبودید..گفتید مسجد خونه ی خداست هیچکی حق نداره پای کسی رو از اونجا ببره ولی خواستید پامو ببرید.. اون شب بهتون گفتم حدخودمو میدونم..گفتم هیچ وقت کاری نمیکنم وجهتون خراب شه..بهم اعتماد نکردید. گفتید امانت دار حرفم هستید. قول دادید راز دلم رو به کسی نگید..ولی الان همه میدونند..فقط همه از یک چیز خبر ندارند.اونم اینه که عسل مرده بود.رقیه سادات برگشته بود…بد کردید حاج اقا..بد کردید!
اوسرش پایین بود .با صدایی محزون گفت:درکتون میکنم.بخاطر همین حرف و حدیثها گفتم بهتره اینجا نباشید.احتمال این پیش آمدها را میدادم.. از بابت من خیالتون راحت.از من کلامی به کسی منتقل نشده..آروم باشید خواهر من.با من و خانوم بخشی بیاین تا جای مناسب تری صحبت کنیم.اینجا صورت خوشی نداره.
_دیگه الان چه فایده ای داره؟ میخواین چه صحبتی کنید؟! همه چی تموم شد..شرفم. .آبروم.. همه چیم رفت..
سرم رو برگردندم به عقب.
رو کردم به فاطمه و با آه و فغان گفتم:مگه تو نگفتی اگه توبه کنم خدا گذشتمو پاک میکنه پس چرا بجاش آبروم وبرد؟ ! بهم جواب بده چرا؟؟؟
فاطمه جوابی نداشت.از ما دور تر ایستاده بود و آهسته گریه میکرد.
گوشی حاج مهدوی زنگ خورد قبل از جواب دادنش گفت:چرا بیخردی و نادونی بنده های خدا رو پای حساب خدا مینویسید خواهر من.خدا حساب تک تک کارهای من وشما رو داره و هرکس شری به بنده ای برسونه حسابش با بالا سریه.
گوشی رو جواب داد.
کجایی پس رضا جان؟ آره بیاکوچه ی هفدهم.
.
او داشت از یک نفر دیگه هم دعوت میکرد تا خفت و خواری ام رو ببینه.!اشکهام امانم رو بریده بودند.دلم میخواست دوباره نعره بکشم که بابا من با همه ی بدیهام آبرو دارم.شخصیت دارم.دستم رو مشت کردم و با تمام خشمم نگاهش کردم.حاج مهدوی یک لحظه نگاهش به چشمانم افتاد و دهانش باز موند تا حرفی بزند.تمام توانم رو جمع کردم و گفتم :
تنها مردی بودید که دردنیا بهتون اعتماد داشتم.متاسفم از اعتمادم…من همیشه به فکر آبرو ی شما بودم..
دستم رو داخل کیفم بردم و نامه ای که چند وقت قبل با سوز وگداز براش نوشته بودم رو مقابلش تکون دادم.
_شاید اگه اینو زودتر بهتون میدادم کمتر آزارم میدادید! البته اگه قابل خوندنش میدونستید!!
ولی دیگه مهم نیست…
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_نود_و_نهم
نامه رو در مقابل چشمانش به دونیم کردم ومنتظر عکس العملش شدم.
او بی آنکه بدونه من چرا این رفتار رو کردم آب دهانش رو قورت داد و بهم خیره شد.کاش الان هم به زمین خیره میشد..کاش خشمم رو نمیدید. من اینی نبودم که او میدید! عین اسبی وحشی درحال لگد پرانی به اطرافم بودم.میدونستم که ساعاتی بعد ازتمام رفتاراتم پشیمون خواهم شد وهر کدام از کلماتی که به زبون میرانم شخصیتم رو لگد مال تر میکنه و گواهی میدهد بر بی خانواده بودنم!ولی من این نبودم!! این اسب وحشی دیوانه من نبودم..انگار میخواستم انتقام کل زندگیم رو از حاج مهدوی بگیرم!
کاش یکی رامم میکرد.
باید از خودم فرار میکردم. نباید اجازه میدادم بیشتر از این خشم و بعض لگامم رو در دست بگیره.
آهسته به فاطمه گفتم :خداحافظ. .
و با پاهایی که روی زمین کشیده میشد مسیر کوچه رو طی کردم.
فاطمه صدام زد ولی جوابی ندادم.نایی نداشتم.اینقدر جیغ کشیده بودم که حنجره م میسوخت و بی رمق بودم.
وارد خیابون شدم.همه با تعجب به صورت غرق اشکم نگاه میکردند و من بی توجه به اونها کنار تاکسی تلفنی ایستادم.
گفتم:میخوام برم پیروزی..
راننده با تعجب و پرسش نگاهم کرد وسوار اتومبیلش شد.
توی ماشین نشستم.
در باز شد و فاطمه کنارم نشست! با تعحب پرسیدم:تو کجا میای؟
_نمیتونم همینطوری ولت کنم بری..با منم بحث نکن..
دستم رو جلوی صورتم گرفتم و از شرمندگی تا دم خونه گریه کردم..
رفتیم خونه.یک راست رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم.فاطمه کنارم نشست و نگاهم کرد وبادرماندگی پرسید:
_چیکار کنم حالت خوب شه؟
به او پشت کردم.
_تنهام بزار..
_خدا ازاون زن نگذره که همچین بساطی راه انداخت.
اشکهای داغم یکی بعد از دیگری روی بالش میریخت.
فاطمه سرم رو نوازش کرد.
_گریه نکن عزیزم.خدا بزرگه..بخدا میفهممت.
وقتی دید ساکتم بلند شد و گفت:تو یک کم استراحت کن..من امشب پیشت میمونم.
چراغ رو خاموش کرد تا بیرون بره.
گفتم:خستم!! دیدی نمیشه؟ دیدی خدا فراموشم کرده؟
او آهی کشید:اینها امتحانه..
به سمتش چرخیدم و ناله سر دادم: چرا هرچی امتحانه سخته تو دنیا سهم منه؟؟!!چرا خدا محض رضای خودشم شده یک استراحت کوچیک به من نمیده؟؟؟
فاطمه به دیوار تکیه داد:آنکه در این درگه مقرب تر است..جام بلا بیشترش میدهند..
_شعر نخون فاطمه. ..شعر نخون..یه چیزی بگو آرومم کنه..
فاطمه آهی کشید و با سوز گفت:
_وقتی الان خودم نا آرومم چطوری آرومت کنم؟
و همانجا نشست و باهم زار زار گریه کردیم.
میان گریه با شرم گفتم:
تو هم فکر میکنی من مسجد اومدم تا حاج مهدوی رو تور کنم؟
اشکهاش رو پاک کرد.
_هرگززز…هیچ وقت باور نکردم.
موهامو چنگ زدم…
_فاطمه برام مهم نیس باقی چه فکری درموردم میکنند…برام مهمه که تو حرفهاشونو باور نکنی.
او زانوانش را بغل گرفت.
_نظرمنم برات مهم نباشه..تو یک انسانی..احساس داری.میتونی عاشق بشی..یا کسی رو دوست داشته باشی.حتی اگه اون آدم یک عشق محال باشه! ما هممون در دلمون یک عشق یواشکی داریم!شاید هم هیچ وقت به عشقمون نرسیم..ولی اون عشق بهمون حال خوبی میده.
فاطمه جوری حرف میزد که انگار از همه چیز خبر داره! البته وقتی غریبه ها باخبر باشند حتما فاطمه هم خبردارشده بوده ولی به روم نیاورده.
گفتم: یه جوری حرف میزنی انگار همه چی رو میدونی..
فاطمه آهی کشید.
_ من مدتهاست میدونم که تو چقدر درگیر حاج آقایی!
با تعحب پرسیدم.:از کجا؟؟ خودش بهت گفت؟!
_معلومه که نه!! این چه حرفیه؟ عاشق کوره..ایتقدر تابلو بودی که حدسش زیاد سخت نبود. فقط..فقط خبر نداشتم که خودشم میدونه..
امشب از گفتگوی بینتون فهمیدم!
دیگه تحمل اینهمه فشار رو نداشتم.سرم رو گرفتم و دوباره روی تخت با اشک خوابیدم.
_رقیه سادات..من حاج آقا رو خیلی وقته میشناسم! او کسی نیست که بخواد آبروی کسی رو ببره! مخصوصا در این یک مورد خاااص! چون اینطوری موقعیت خودش هم به خطر میفته.
سروقفسه ی سینه ام درد میکرد.آهسته گفتم:سررررم داره منفجر میشه! لعنت به این اشکها
چرا راحتم نمیزارن؟
با عصبانیت گفت: داری خودتو داغون میکنی.تو رو سر جدت تمومش کن…
با هق هق گفتم:نمیتونم..آروم نمیشم.توجای من نیستی..نیستی تا ببینی چه قدر بیکسی سخته.تو سایه ی خونواده بالاسرته.اما من بی پناهم..تو گفتی خدا منو در آغوشش گرفته..پس چرا این قدر آغوش خدا نا امنه؟! چرا این قدر دارم اذیت میشم؟!
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
🎼دلامون امروز تو جمکرونِ ..
|⇦• سرود زیبا ویژۀ میلادِ منجی عالم بشریت حضرت بقیه الله اعظم روحی له الفدا به نفسِ حاج حسن شالبافان •✾•
روز مستیمونِ ، دلامون حیرونِ
خودمون هر جا باشیم، دلامون امروز تو جمکرونِ
میرسه با آیاتِ جلی
حجت الله لم یزلی
جمع بینِ زهرا و علی ، زهرا و علی
به کل عالم ، خدا فرموده
آخرین ولی همینِ مهدیِ موعوده
من امشبم مستم ، به تو وابسته م
خوش به حالم که یه عمریِ غلامت هستم
مدد یا مولا .. مدد یا مولا ...
حضرت خورشیدِ ، مظهرِ توحیدِ
خبر اومده که آرامشِ قلبِ علی رسیده
با ذکرِ سلام و صلوات
و با امضایِ برگِ برات
امشب میریم سمت عتبات ، سمتِ عتبات
شبِ مهتابِ ، دلا بی تابِ
اومد اون که علمش منتقمِ اربابِ
شبِ پروازِ دلم هم رازِ
با اونی که برایِ حسن حرم می سازه
من امشبم مستم ، به تو وابسته م
خوش به حالم که یه عمریِ غلامت هستم
مدد یا مولا .. مدد یا مولا ...
از غم مظلومین ، شده شیعه غمگین
خدا لنت کنه این آل سعود رو ، الهی آمین
ابن نسلِ حرمله و یزید
اشکایِ بچه ها رو ندید
اما بازم داریم یه امید ، داریم یه امید
ستم میسوزه ، همین چند روزِ
لشکر مدافعِ حرم بازم پیروزِ
به لطفِ مولا ، به اذنِ آقا
اربعین سوریه ام میشه مثه کربلا
مدد یا مولا .. مدد یا مولا ...
#بشنوید_و_برای_دیگران_ارسال_نمایید
|⇦• با توجه به استقبال از اجرای خیابانی سرود #کاروان_امید ؛ قطعه سرودی ویژه ولادت حضرت ولیعصر (عج) جهت استفاده در ایستگاه های صلواتی و .. تولید گردد با هم بشنویم •✾•
متن شعرِ سرودِ اول
نسیم بهار ، ز گلستان وزید
نفس به نفس ، به دل ما دمید
علم چه دِلش ، بَهرِ مولا تپید
ز دست ولی ، دست صاحب رسید
می رسد آن روزگار
می رسد آن یار
میگذرد بر دل ما هر چه هست
خوب و چه بد
بیرق عشقش به جهان میدمد
تا به ابد
چشم بد از طالع فردا به دور
میرسد از راه سواری غیور
در پَر شالش گل و ریحان و نور
سینۀ ما منتظران غرقِ شور
لبها پُرخنده ، دلها آکنده ، از سرور
زمین و زمان ، چه گلافشان شده
طراوت عشق ، چه فراوان شده
کران به کران ، پُرِ جانان شده
دوباره نفس ، پُرِ شعبان شده
در ، ره این خاندان
نیست ، غم از این جان
شهر پر از نور و چراغانی است
دل بیقرار
بادۀ عشق است و همه مست مست
در پیِ یار
چشم بد از طالع فردا به دور
میرسد از راه سواری غیور
در پَر شالش گل و ریحان و نور
سینۀ ما منتظران غرق شور
____________
متن شعرِ سرودِ دوم:
راه نجاتی نیست
بی عشق تو ، ای مرد!
حالِ جهان خوش نیست
جان جهان ! برگرد
دنیا پریشونه
بیتاب و حیرونه
با صد زبون داره
اسمت رو میخونه
ای منجیِ موعود!
ای دلبرِ عالم!
دستی بکش ، ای عشق!
رویِ سر عالم
دنیا بدون تو
آشوبه فرجامِش
طوفان شده ، برگرد
آقای آرامش!
آه ای طبیب دردهای ما! کجایی؟
طوفان بپا شد، نوح عاشقها! کجایی؟
گیرد مسیحا هم شفا از چشمهایت،
ای دیدنت ، آرامش دنیا! کجایی؟
در وعدۀ بتها
غیر از غروری نیست
جز معبر عشقِت ،
راه عبوری نیست
هر کوچه شد میدون
هر خونه شد سنگر
وقتی یه دل باشیم
از راه میاد ، دلبر
اَمّن یُجیب از ما
آمینِ آن ، از تو
عزم سفر از ما
راه و نشان ، از تو
آه ای طبیب دردهای ما! کجایی؟
طوفان بپا شد، نوح عاشقها! کجایی؟
گیرد مسیحا هم شفا، از چشمهایت،
ای دیدنت، آرامش دنیا! کجایی؟
CARNAVANOMID.mp3
13.77M
#بشنوید_و_برای_دیگران_ارسال_نمایید
|⇦• با توجه به استقبال از اجرایِ خیابانی سرود #کاروان_امید ؛ قطعه سرودی ویژۀ ولادت حضرت ولیعصر (عج) جهت استفاده در ایستگاه های صلواتی و .. تولید گردد ، با هم بشنویم: •✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
هموطن عزیز ؛
با همیاری و همدلی و اقدام متعهدانه ویروس #کرونا را شکست خواهیم داد.
#شاگردان_مکتب_سلیمانی
#هیئت_تعطیل_نمی_شود
#جهاد_ادامه_دارد
#کار_تشکیلاتی
#تفکر_جهادی
#کرونا
#کار_خوب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
Banifateme Milad Emam Zaman 98-05.mp3
8.93M
🎼برمیگرده گل بهار ..
|⇦• سرود زیبا ویژۀ میلادِ منجی عالم بشریت حضرت بقیه الله اعظم روحی له الفدا به نفسِ حاج سید مجید بنی فاطمه •✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
↫ پی نوشت:
از بیعت در غدیر تا کُشتار در کربلا
به قدر یک #جنگ_نرم فاصله بود!
#رسانه های دشـمن با بمباران اعتقـادی مردم،
حامیان علی را به دشمنان حسین مُبدّل کردند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
1_202042761.mp3
5.38M
🔴 "به مردم بگوئید، من غریب ترین فرد عالم هستم، برای ظهورم دعا کنید!"...
🔸از لسان مبارک صاحب مقام تشرف مرحوم حاج #قدرت_الله_لطیفی_نسب اعلی الله مقامه الشریف
shalbafan.mp3
3.87M
🎼دلامون امروز تو جمکرونِ ..
|⇦• سرود زیبا ویژۀ میلادِ منجی عالم بشریت حضرت بقیه الله اعظم روحی له الفدا به نفسِ حاج حسن شالبافان •✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
↫ پی نوشت:
شبکههایِ اجتماعیِ کوفه ،
همان خاله زَنَکهایِ پَلید
با قدرتِ نرمِ زبانهایشان ،
جماعت را از #حامی مُسلم
به #قاتل «حسین» تبدیل
کردند...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🎼برمیگرده گل بهار ..
|⇦• سرود زیبا ویژۀ میلادِ منجی عالم بشریت حضرت بقیه الله اعظم روحی له الفدا به نفسِ حاج سید مجید بنی فاطمه
برمیگرده گل بهار
سر میشه آخر انتظار
برمیگرده یه روز سر قرار
رسوا میشه دلِ خراب
برمیگرده ابوتراب
بر میگرده با تیغ ذوالفقار
بیابیا معجزه کن بگو اناالمهدی تا زنده بشم
بیابیا دوری بسه بیا که من دولت پاینده بشم
مرده بودمُ زنده شدمُ عشق تو را بنده شدم
دولتِ عشق آمدُ من دولت پاینده شدم
برمیگرده نگار من
همراه شاه بی کفن
برمیگرده امید پنج تن
با عیسی و جناب خضر
برمیگرده امام من
با سربند مدد امام حسن
بیا بیا صاحب من بیا تو ای منتقم خون خدا
منتظر امر توایم که پایتخت تو بشه کربُبَلا
مرده بودمُ زنده شدمُ عشق تو را بنده شدم
دولتِ عشق آمدُ من دولت پاینده شدم
دنبالت بین جاده ام
با پاهایِ پیاده ام
سر تا پا مست مست باده ام
گرم عشقِ توئه سرم
سرگردونه تو دلبرم
میگردم من پی ات قدم قدم
دست منو رها نکن رهام کنی بی کس و آواره میشم
چارهی من تویی تویی اگه نباشی خیلی بیچاره میشم
بیابیا معجزه کن بگو اناالمهدی تا زنده بشم
بیابیا دوری بسه بیا که من دولت پاینده بشم
مرده بودمُ زنده شدمُ عشق تو را بنده شدم
دولتِ عشق آمدُ من دولت پاینده شدم
تکالف بندگان نسبت به امام زمان ع.pdf
3.42M
🌼 #مهدویت 🌼
📗 تکالیف بندگان نسبت به امام زمان (علیه السلام)
✍ سید محمد تقی موسوی اصفهانی
base.apk
15.08M
🌼 #نرم_افزار 🌼
💠 #قرآن
💠 دائرة المعارف قرآن کریم
✍ پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآن
💠 کتاب برگزیده نمایشگاه قرآن و عترت
ضرب المثل های فارسی.pdf
673.7K
🌼 #ادبیات_فارسی 🌼
📗 ضرب المثل های فارسی
💠 به ترتیب حروف الفبا
مکیال المکارم.pdf
7.54M
🌼 #مهدویت 🌼
📗 مکیال المکارم
✍ سید محمد تقی موسوی
🔶 پیشنهاد دانلود🔶
طلاییه.mp3
7.18M
سرزمین طلاییه
خیلی قشنگ و شنیدنی از شهدا
شهدا هنوز زنده هستند
طلاییه جوون ها رو توبه میده