چشمهایم را میبندم، سرم را بالا میگیرم، همین طور که رو به قبله ایستادهام و بر شانههای منتظر زمان تکیه دادهام، زیر لب، زمزمهی سبز سلامت را برایت میخوانم و بار دیگر پیش از آن که آفتاب طلوع کند و آب پاکی را بر چشمهایم بریزد، ندبه سر میدهم که:
«أیْنَ الشُّمُوس الطَّالِعَه أَیْنَ أَبْنَاءُ المُنِیرَه»
و اشکهای خیس التماس را بر سجادهی سبز دعا مینشانم تا دعای ندبه را با هم بخوانیم. دقیقه دقیقههای سحر را بیدار ماندم و چشمم به قبله بود و منتظرم بودم تا شاید صدایی به وسعت تمام بیکرانگیها، از بلندترین نقطهی زمین برخیزد و پیش از طلوع آفتاب، صبح امید را نوید دهد.
امّا چند ثانیه، تنها چند ثانیه بیشتر فرصت باقی نمانده بود که آفتاب، بار دیگر، در تیرگی کسوف قرن طلوع کرد... . و چند ثانیه هم گذشت و تو نیامدی و من بار دیگر با خود عهد بستم جمعهی دیگر بیایم و همین جا بایستم و این بار، ندبههایم را برایت عریضه کنم؛ شاید دانههای اشکم بر صفحههای کاغذ، ضجههای زخمی زمین را برایت به تصویر بکشد! شاید نالههایم را به گوش تو برساند!
این روزها، غربت آدمها، رسم کهنهای شده؛ هر شب چهارشنبه، فوج فوج آدمند که میآیند تا غربت نفسگیر گلوشان را در چاه مراد جمکرانت عریضه کنند.
تنها نوید حضور توست که این شعلههای مذاب انتظار را خاموش میکند.
میگویند، غروب از ریشهی غربت است؛ شاید برای همین است، وقتی که غروبهای جمعه، زیر آسمان غم گرفته میایستم و دعای سمات را با آسمان درد دل میکنم، غربت عجیبی تمام وجودم را میگیرد؛ انگار تمام عالم یک طرف و من طرف دیگر و ایستادهام؛
چون غریبهای که چشمش به دنبال آشنایی میگردد اما هر چه نگاه میکند، چیزی نمیبیند؛ جز غریبههای دیگری که آنها نیز چشم انتظار آشنایی ایستادهاند.
دیگر خیلی دیر شده است. دقیقهها، ثانیهها را میجوند، ساعتها دقیقهها را...
روزها، ساعتها را و سالها...
آه، خدای من! تا جمعهی ظهور، زنده میمانم؟
آقا!
لبهای «أمَّنْ یُجِیب» خوان،
دلهای عاشق،
قنوتهای متبرّک به «اللّهم کُن لولیّک»،
جمعههایی که طعم ندبه را دارند،
چگونه تو را تمنّا کنند تا یکی از این میان به ثمر نشیند و بشود آن چه که باید بشود؟!
یا صاحبالزّمان!
کدام ستم را به شِکوِه بنشینیم؟
با کدام لحن التماس کنیم؟
از اضطراب کدام صبح جمعه بگوییم؟
از حسرت کدام عصر جمعه بنالیم؟
از دلتنگیهای کدام غروب ناله سر دهیم؟
تا شما را از بند غیبت و غربت برهانیم؟!
مولای من!
کدام حرم برویم؟
بیت الله؟ حرم رسول الله؟ نجف؟ کربلا؟ مشهد؟
و
با چه آدابی بخوانیم؟
تا در جستجوی تو بودن تمام شود،
و
با تو بودن آغاز گردد؟
اربابم!
اشک و التماس و ندبه و تمنّا و خواهش ما تمامشدنی نیست تا بیایی و دست مهربانت را پناهِ ما بیپناهان قرار دهی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
✨حجت الاسلام و المسلمین پناهیان
🔰ضمانت امام صادق(ع)برای گنه کاری که تااخرخطرفته بود...
••🥀🕊••
ازابراهیمبههمهجوانان...📞
چشمشهیدانوتبلورخونشان
بهشمادوختهاست
بپاخیزیدواسلامخودرادریابید..
-شهیدمحمدابراهیمهمت 🌱
#یادشهداباصلوات
💕💙💕💙
#رسپیه_تیرامیسو
دو بسته پنیر ماسکارپونه (میتونید یه بسته حذف بشه )
یک بسته پنیر ویلی ۲۰۰ گرمی
دوبسته کاپو چینو +یک لیوان شیر گرم که مخلوط شده و سرد شده
یک پیمانه پودر قند (کمتر یا بیشتر بسته به ذائقه تون داره مزه کنید حتما الک شده )
سه پاکت خامه صبحانهلیدی فینگر یک و نیم بسته میتونید پتی بور یا هر بیسکوییتی دوست دارین استفاده کنید قطر رینگ ۱۸ سانتی قهوه فوری دو ق غ +دو ق شکر +یک لیوان آب داغ + نصف لیوان شیر برای خیس کردن لیدی فینگرها و( پودر نسکوئیک کاکائو ) البته دلخواهیه میزاریم کنار خنک بشه .پنیرماسکارپونه +پنیر لبنه+پودر قند+کاپوچینو که با شیر مخلوط شده +خامه رو با هم داخل همزن ریخته و حدود ۱۰ دقیقه میزنیم تا یکدست بشه و حجم مواد دو برابر بشه حالا رینگ و در ظرف مورد نظر گذاشته و لیدی فینگرها رو با مایعی که آماده کردین خیس کرده دقت کنید سریع این کارو انجام بدین و لایه بعدی یعنی از کرم آماده شده ریخته و لابلاش پودر کاکائو و شکلات چیپسی و دوباره لیدی فینگر و کرم این کار که ماله ما سه لایه شد و لایه آخر کرم و پودر کاکائو و میره تو یخچال تا فردا و موقع سرو.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی هدیه عجیبی است.
اول آدم بیش از اندازه
قدر این هدیه را می داند.
خیال می کند خواب است.
کوتاه است.
هزار عیب رویش می گذارد.
به طوری که می شود
گفت حاضر است دورش اندازد.
ولی عاقبت می فهمد
که زندگی هدیه ای نبوده،
گنج بزرگی بوده
که به آدم وام داده اند.
آن وقت سعی می کند
کاری بکند که سزاوارش باشد . . .!
🌸🍃
مربای شلیل
شلیل= یک کیلو گرم
شکر = ۸۰۰ گرم
شلیل ها رو بشورید و خوب خشک کنید و پوست بگیرید و در اندازه دلخواه برش بزنید سعی کنید از شلیل هایی استفاده کنید که سفت باشن
شلیل ها رو داخل قابلمه بریزید و لابلای اون شکر بپاشید و اجازه بدید حداقل بیست ساعت داخل یخچال بمونه
بعد بذارید روی حرارت زیاد متناسب با قابلمه و اجازه بدید بجوشه وقتی جوشید کم کم کف میکنه، کف روی مربا رو مدام جمع کنید تا مربا خوش رنگتر بشه کم کم که جوشید شهد تغییر رنگ میده و خوشرنگتر میشه وقتی آب مربا کم شد و تقریبا قوام اومد حرارت رو خاموش کنید و اجازه بدید یک شب داخل همون قابلمه داخل فضای آشپزخونه بمونه و بعد داخل شیشه بریزید و در یخچال نگهداری کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_علی_تقوی
⚠️ خطــــــر سڪــــوت:
❗️خشم خداست
❗️عادی شدن گناهه
❗️شریک شدن در گناهه
❗️جرأت افزائۍ براۍ گناهڪارھ
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#کباب_تابه_ای_دورنگ
مواد لازم:
گوشت قرمز چرخ کرده: ۲۵۰ گرم
پیاز چرخ کرده: ۱ عدد
نمک وفلفل سیاه: به مقدار لازم
سینه مرغ: ۱/۲
پیازچرخ شده: ۱ عدد
نمک وفلفل سفید: به مقدار لازم
گوجهفرنگی: ۲۰۰ گرم
طرزتهیه:
گوشت چرخ کرده و پیاز وادویه را باهم خوب ورز داده تا حالت چسبندگی پیدا کنه، بعد همه رو بصورت قل قلی به یک اندازه شکل میدیم و کنار میذاریم.همین دستور رو با مواد سینه مرغ انجام داده و گوشتهای قلقلی شده رو چند دقیقه در یخچال گذاشته سپس به سیخ کباب چوبی میکشیم.میتونید گوشتها ومرغ را جداگانه به سیخ بکشید یا در هر سیخ، ترکیبی از هر دو گوشت رو بزنید.
سپس کف ماهیتابه را فقط کمی چرب کرده و سیخهای قلقلی را در تابه چیده. درب تابه رو بسته و اجازه بدید تا با حرارت ملایم بپزد.
گوجه فرنگی مینیاتوری را هم به سیخ کشیده در ماهیتابه جداگانه با کمی نمک سرخ کرده وکنار کبابها قرار میدیم..
#آش_گوجه
مواد لازم:
بلغور گندم یک لیوان
برنج ۱/۴ لیوان
نخود پخته یک لیوان
سبزی آش پاک شده و خرد شده ۲۰۰ گرم
پیاز دو عدد
سیر دو سه حبه در صورت تمایل
زرچوبه نمک فلفل به میزان لازم
گوجه فرنگی ۵ عدد
آبغوره یک لیوان
طرز تهیه:
بلغور گندم، برنج و سبزی را با سه چهار لیوان آب بزارید بپزه فقط اولش در قابلمه را نبندید چون سر میره یکم که جوشید مطمن شدید سر نمیره درش و ببندید تا خوب بپزن و لعاب بدن.
گوجه ها را داخل مخلوط کن یا با گوشت برقی پوره کرده به همراه نخود پخته به آش اضافه کنید.
پیاز ها را ریز خرد کنید سرخ کنید در حدی که طلایی بشن کافیه زرچوبه و فلفل هم با پیاز تفت بدید و اگر دوست داشتید سیر رنده شده هم تفت بدید به آش اضافه کنید وقتی آش جا افتاد آبغوره و نمک را هم اضافه کنید ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکم خالی دین ندارد😳
واقعاً ؟؟
🔴 طرح جامع خودروسازی
سال های سال ، هرگاه انتقاد و اعتراضی به عملکرد #خودروسازان می شد ، دفاع مقام معظم رهبری(حفظه الله) از #تولید_ملی را بهانه رد انتقادات قرار می دادند!!
اما تولیدکنندگان داخلی خودرو آن قدر افتضاح به بار آوردند که حضرت آقا در دیدار اخیرشان با کارگران ، خودروسازان را از دایره حمایتشان (از تولید داخلی) مستثنی نمودند.
حالا وقت آن رسیده تا دولت محترم به جای اجرای طرح های روزمره و موقتی بی فایده ، با هماهنگی مجلس و با استفاده از نظرات اساتید و نخبگان ، طرح جامع خودروسازی کشور را تهیه کرده و به اجرا بگذارد تا بالاخره این مشکل و معضل قدیمی و مایه سرافکندگی ملی ، یک بار برای همیشه رفع شود ...
#دیدار_کارگران
✍"قاسم اکبری"
✍️ حجتالاسلام سید محمود نبویان :
این هفته به مدت ۴ روز به اتفاق دوستان دیگر از کمیسیون اصل نود مجلس، جهت بررسی میدانی مساله قاچاق سوخت در استان سیستان و بلوچستان مستقر بوده ایم. مردم این استان پهناور بسیار خونگرم و محترم بوده اما متاسفانه از امکانات لازم برخوردار نبوده اند.
در بررسی اولیه در بازدید میدانی مرز خشکی و آبی این استان روشن شد که حدود ۱۰ ملیون لیتر گازوئیل به کشورهای همسایه به ویژه پاکستان قاچاق می شود. در حالی که قیمت هر لیتر گازوئیل در کشور ۳۰۰تومان است، به مبلغ ۱۵هزار تومان در مرز پاکستان به فروش می رسد. یعنی روزانه حدود ۱۵۰ملیاردتومان به جیب عده خاص و مافیای سوخت میرود.
علاوه بر این مواجه با قاچاق #آرد و #ماکارونی و روغن در حد بسیار وسیع بوده ایم.
هر کیسه آرد به قیمت حدود ۴۰هزارتومان خریداری و به مبلغ ۷۰۰هزار تومان در مرز پاکستان به فروش می رسد. این امر در برخی استانهای مرزی دیگر نیز مشاهده میشود.
به راستی این پولهای هنگفت صدها ملیاردتومانی در هرروز به جیب چه کسانی میرود. چرا همه مردم نجیب سیستان و بلوچستان و استانهای دیگر نباید از آن استفاده کنند.
به نظر شماچگونه میتوان مانع این قاچاق در مرزهای کشور شد؟
مادامی که قیمت آرد در کشور حدود یک بیستم قیمت آرد در کشورهای همسایه باشد آیا مافیای قاچاق از آن صرفنظر خواهد کرد؟
قاچاق وقتی قطع خواهد شد که برای مافیای قاچاق صرفه اقتصادی نداشته باشد.
لذا دولت باید از پرداخت یارانه به عده ای خاص و مافیای اقتصادی به تدریج دست بردارد و با واقعی سازی قیمتها به همه مردم یارانه پرداخت کند.
البته روشن است مافیای اقتصادی هیچگاه از این سود کلان دست بر نمیدارد و در فضای مجازی و حقیقی به بهانه های گوناگون با آن مخالفت میکند.
روشن است این زالو صفتان به فکر خودشان هستند نه اینکه دغدغه مردم را داشته باشند.
✍🏻لطفاً #هویت_ایرانی را خدشه دار نکنید
💕💚💕💚
سلام علیکم.
پیام زیر را آقای یوسف سلامی ،خبرنگار سرشناس صداوسیما دریکی ازگروه ها فرستاده است.
👇👇👇👇👇👇👇👇
✨بسم الله الرحمن الرحیم
"و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد"
✨عرض ادب و احترام خدمت همه شما عزیزان
🔴خیلی ها در مورد نحوه قحطی مصنوعی آینده که داره جهان رو تهدید میکنه سوالاتی پرسیدن که بنده چند نکته مهم رو ان شاالله براتون تبیین خواهم کرد
🔴دنیا به سمت تغییر قدرت از کشورهای آمریکا و انگلیس به سمت کشورهای دارای انرژی و استراتژیک حرکت میکنه
🔴و این تغییر قدرت به قدری سریع داره انجام میشه که به جرات میشه گفت با شواهدی که داریم میبینیم به یکباره ابرقدرتهایی مثل آمریکا و انگلیس سقوط عجیبی خواهند کرد
🔴روسیه در یک سوی این جنگ وجود داره و میخواد گذرگاههای انرژی و غلات دنیا رو به دست بگیره ' تا به آمریکا و انگلیس بفهمونه که قدرت دست کیه .
🔴روسیه که بزرگترین صادر کننده نفت و گاز به اروپاست
🔴از طرفی اوکراین هم بزرگترین صادرکننده غلات و روغن جهانه
🔴حالا اگه روسیه تسلط کامل بر این کشور پیدا کنه به جرات میگم اروپا وارد یک بحران عجیب خواهد شد
🔴اگر تسلط روسیه به دریای سیاه کامل بشه علنا اروپا وارد یک جنگ تمام عیار غذا و انرژی خواهد شد
🔴الان روسیه تصمیم گرفته صادرات گازش رو فقط با پول خودش انجام بده و فقط در قبال دریافت روبل به اروپا گاز صادر خواهد کرد
🔴اگر روسیه برنامه حمله به مولداوی رو هم اجرایی کنه، تصرف اوکراین کامل میشه
حالا اروپا و آمریکا میمونند و تسلط روسیه بر انرژی و غذای اروپا
🔴روسیه چندین و چند بار تهدید به حمله اتمی هم کرده
یعنی اگر در تنگنا قرار بگیره احتمال استفاده از بمب اتم رو هم نمیشه نادیده گرفت
🔴در تلویزیون روسیه به این مسئله اشاره شده که احتمالا در صورت بروز یک جنگ تمام عیار می توان از شناورهای زیر آبی و بدون سرنشین پوسایدن مجهز به سر جنگی 100 مگاتونی استفاده کرد.
🔴انفجاری در این اندازه در سواحل انگلیسی سونامی با ارتفاع موج 500 متر درست خواهد کرد که حاوی مواد رادیواکتیو بوده و برای جزیره بریتانیا را برای مدتها خالی از هر نوع شکلی از حیات می کند
🔴روسیه در حال ارسال این پیام است که اگر قرار باشد در باتلاق اوکراین فرو برود ! همه را پایین خواهد کشید!
🔴این یعنی اینکه موازنه قدرت به شدت در حال بهم خوردنه
🔴از طرفی هم پوتین دستور تحریم اروپا رو صادر کرده
بغیر از نفت و گاز، محصولات غلات و آهن آلات و کودهای شیمیایی و همچنین چوب هم در لیست این تحریم ها هستند
🔴باید منتظر درگیری بین کشورهای اروپایی باشیم
میدونید به چه دلیل؟
🔴از روسیه یک خط لوله انتقال گاز به سمت اروپا کشیده شده که از مسیر لهستان و مجارستان و بلغارستان عبور کرده و به آلمان منتهی میشه
🔴حالا بعضی از کشورهای لهستان و مجارستان و بلغارستان با روسیه مخالفند ولی آلمان از روسیه گاز خریده
و هر چه به فصل سرما نزدیک میشیم این بحران شدت خواهد گرفت
چون احتمال گاز دزدی لهستان و بلغارستان و مجارستان از این خط لوله گاز هست و این امر منجر به یک دعوای عجیب و غریب بین این کشورها خواهد شد
یادتونه سر کرونا چطوری از همدیگه ماسک میدزدیدن؟
حالا قراره گاز دزدی کنند
🔴سرمای شدید و از کار افتادن کارخانه های آلمانی باعث تنشهای جدی در اروپا خواهد شد
🔴پارسال به این نکته اشاره کردم که نیروی خیلی از دولت های اروپایی از دست خواهد رفت
🔴از طرفی طرف روسی هم داره از لحاظ نظامی آسیب میبینه و ضرر میکنه
تلفات روسیه در این جنگ بیشتر از حد تصور پوتین بوده و شاید انبارهای تسلیحاتی روسیه در حال خالی شدن باشه
و این ها بشکلی به نفع ایران تمام می شه ' اگر استفاده کنه .
🔴موضوع بیطرفانه ایران در جنگ اوکراین بهترین نوع سیاست بود
🔴الان کشور ما به راحتی می تونه در حجم بسیار زیادی به روسیه تسلیحات بفروشه
یعنی ما میتونیم به اندازه صادرات نفتمون تسلیحات به روسیه بفروشیم
🔴و از طرفی هم طرفهای اروپایی مجبورند از ایران به عنوان مهمترین مهره صادرات نفت و گاز در زمان بحران، نفت و گاز خریداری کنند
🔴از طرفی هم تسلط ایران بر انرژی غرب آسیا، ما رو در جایگاه ویژه ای قرار میده
🔴به همین دلیل فرسایشی شدن جنگ بین روسیه و اروپا ' بگونه ای بسیار به نفع ما خواهد بود
ادامه👇👇
☝☝👇👇👇
🔴به جرات میتونم بگم
پوتین به دنبال ایجاد یک آشوب بزرگ و نافرمانی مدنی در اروپاست و تا محقق شدن اون دست از جنگ نخواهد کشید
🔴روسیه به دنبال تصرف سرزمینی کشورها نیست
فقط میخواهد گلوگاههای صادرات انرژی و غذا به اروپا رودر دست بگیره وتا حدودی هم موفق شده
🔴در این جنگ عظیمی که در آینده رخ خواهد داد ان شاالله به ایران آسیبی نخواهد رسید
🔴این دعوای بین کفاره و در روایات ما به هرج الروم ازش یاد شده
🔴اینکه دوستان سوال کردن که چرا ما باید اسلحه صادر کنیم
این یک امر طبیعی در دنیاست
خرید و فروش تسلیحات و نوع به کارگیری اون در دست خریدارانه و اینکه از اون چه استفاده هایی کنند به خود کشورها برمیگرده و تبعات اون به عهده خودشونه
🔴پارسال عرض کردم به زودی دنیا یک ابرقدرت بزرگ دینی رو مشاهده خواهد کرد
🔴طرح نظم نوین جهانی گلوبالیست ها به شدت شکست خورده و الانه که ما باید طرح تمدن نوین اسلامی رو در دنیا ارائه بدیم
🔴حضرت آقا فرمودن سروری و آقایی دلار باید از بین بره
🔴با اتفاقاتی که افتاده باز هم میگم دلار سقوط خواهد کرد
با قدرت گرفتن اعضای پیمان شانگهای و همچینی فروش انرژی و غلات با پولهای کشورهای صادرکننده باعث شکست عجیب دلار خواهد شد
این بالا رفتن دلار یه سقوط عجیب هم خواهد داشت
🔴فعلا تنها چیزی که در دنیا جواب داده نوع مدیریت منطقه توسط رهبر معظم انقلابه
الان تازه متوجه میشیم که نفوذ ایران در منطقه چقدر میتونه در این زمان بما کمک کنه
در واقع میشه گفت که حضرت آقا این اتفاق ها رو ازسالها قبل پیشبینی و براش راه حل تعریف کرده اند
🔴تسلط بر صادرات نفت و گاز عربستان به وسیله دستان ما (یمن)در منطقه
باعث شده که نبض انرژی دنیا الان در دست ایران باشه
🔴از طرفی هم با داشتن منابع عظیم سرزمینی، الا بهترین زمان برای صادرات به کشورهای اروپایی است
🔴دولت یک کار بزرگ باید انجام دهد
❗️١- به سرعت زیرساختهای کشاورزی و دامپروری و صنعت رو بروزرسانی کنه
❗️٢- از بین بردن مافیا و دلالها از معاملات کالاهای اساسی
❗️٣- فروش نفت و صادرات صنعتی و کشاورزی با پول کشور
🔴الان دولت باید تمام معاملات خودش رو با ریال ایرانی انجام بده
تعلل در این امر به هیچ عنوان پذیرفته نیست
چون باعث قدرت گرفتن پول ما خواهد شد
این رو بنده بارها توضیح داده ام
🔴به فرموده حضرت آقا
ما به زودی بر روی قله های شرف و عزت و اقتدار خواهیم ایستاد و اون روز رو همه شما عزیزان خواهید دید .
یاعلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاق ماورایی که باعث ساخت برنامه زندگی پس از زندگی شد‼
پ.ن ۱: جناب فرشاد شیرازی مهمان فصل اول زندگی پس از زندگی بودند ، ایشان تجربه خود را به مدت چهار سال پنهان کردند که در آخر حضرت معصومه به خوابشان می آید و از او میخواهد که تجربه اش را به دیگران بگوید و سپس آقای شیرازی با جناب موزون وارد گفتگو میشوند.
پ.ن ۲= تا قبل از این اتفاق آقای موزون نمی خواستند برنامه زندگی پس از زندگی را بسازند !-
#عباس_موزون
#زندگی_پس_از_زندگی
#حضرت_معصومه
#امام_رضا
✨﷽✨
🌼اهمیت یاد گرفتن قرآن توسط فرزند و تاثیر آن بر پدر و مادر
✍روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند
و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد
گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که:
دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد
📚منبع : مجموعه شهرحکایات
💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عاقبت دل شکستن
🔺داستان عذاب یکی از علما...
رهبر انقلاب: ۱۲ سال دانشآموزی بزرگترین فرصت برای نهادینهکردن آرمانهای انقلاب است
🔹برای جمهوری اسلامی هیچ فرصتی بالاتر و بهتر از این ۱۲ سال (دوره دانشآموزی) نیست. این ۱۲ سال بزرگترین فرصت است برای جمهوری اسلامی که بتواند آرمانهای انقلاب را به درستی منتقل کند به این نسل و هویت اسلامی و ایرانی را در آن نهادینه کند. خب این رسالت آموزش و پرورش است.
#تلنگر
👥دوستات چطور آدمایی هستن؟
براشون مهمه نمازشون رو بخونن؟
براشون مهمه که هر چیزی رو نبینن؟
براشون مهمه از موقعیت گناه دوری کنن؟
براشون حفظ عفت وحیا مهمه؟
یانه؟!
نه تنها براشون مهم نیست بلکه به انجام ندادنشون افتخار هم میکنن؟
عزیز من!
اگر عضو جمعی هستی که علاوه بر اینکه هیچ چیز خوبی رو به تو اضافه نمیکنه،خوبی هات رو هم میگیره وبدی جایگزینشون میکنه،
خودتو از اون جمع جدا کن!
ازشون دور شو.
اگه نمیتونی فیزیک خودت رو از جمع خارج کنی برای خودت مرز بندی ذهنی داشته باش!
⛔️همرنگ جماعت نشو⚠️
حتی اگه مسخره ت کردن
حتی اگه بهت گفتن بچه مثبت ونمیدونم!
هزار تا اسم دیگه بهت چسبوندن.....
چیزی که دنیا وآخرت تو رو میسازه رضای قادر مطلقه؛نه خوشحالیه کسایی که سرنوشت خودشون مشخص نیست.
اگه تو موقعیتش گیر کرده باشی خوب میدونی چی میگم
🔷🔶چه بسیارند جهنمیانی که افسوس میخورند ای کاش فلانی را به دوستی انتخاب نمیکردم!
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی استاد قرائتی
🎥موضوع: علامت حسود چیه؟
ادامه داستان
#رمان_يک_فنجان_چای_باخدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت نود و هشت :
“نه” گفتم و قلبم مچاله شد..
“نه” گفتم و زمان ایستاد..
فاطمه خانم با غمی عجیب، پیشانی ام را بوسید ( شرمندتم دخترم.. تو رو به جد امیرمهدی حلالم کن.. )
و چه خوب بود که از قلبم خبر نداشت.
به چشمانِ حلقه بسته از فرطِ اشکش خیره شدم.
رنگِ مردمکهایِ همیشه پناهنده به زمینِ حسام هم، همین قدر قهوه ایی و تیر رنگ بود؟؟
حالا باید برایِ این زن عصبانیت خرج میکردم یا منطقش را میپذیرفتم..؟؟
او رفت.
آن شب دانیال جز نگاهی پر معنا، هیچ چیز نگفت. شاید او هم مانند فاطمه خانم فکر میکرد.
چند روزی از آن ماجرا گذشت و هیچ خبری از آن مادر و پسرِ مهربان نشد..
و من چقدر حریص بودم برایِ یک بارِ دیگر دیدنِ حسامی که تقریبا دو ماه از آخرین دیدنش میگذشت.
مدام با خودم فکر میکردم، میبافتم و میرِشتم.
گاهی خود را مظلوم میدیدم و فاطمه خانم را ظالم.
گاهی از حسام متنفر میشدم که چرا مادرش را به خواستگاری فرستاد.. واقعا حسی نسبت به من داشت؟؟ که اگر حسی بود، پس چرا به راحتی عقب کشید؟؟
گاهی عصبی با خودم حرف میزدم که مذهبی و نظامی را چه به علاقه؟؟
آنها اگر عاشق هم شوند با یک جوابِ “نه” پس میکشند. غرور از نان شب هم برایشان واجبتر است..
با خودم میگفتم و میگفتم.. و میدانستم فایده ایی ندارد این خودخوری هایِ احمقانه و دخترانه..
عمری نمانده بود که عیب بگیرم به آن مادر دلسوخته و مُهرِ خباثت بنشانم بر پیشانی اش. بماند که وجدانم هم این رای را نمیپذیرفت، چون این زن مگر جز خوبی هم بلد بود؟؟
حالا دیگر فقط میخواستم آرام شوم. بدون حسام و عشقی که زبانه اش قلبم را میسوزاند.
روزها پیچیده در حجابی از شال، به امامزاده ی محبوبِ پروین پناه میبردم و شبها به سجاده ی مُهر نشانِ یادگار گرفته از امیر مهدی..
و این شده بود عادتی برایِ گول زدن که یادم برود حسامی وجود دارد..
آن روز در امامزاده، دلِ گرفته ام ترک برداشت و من نالیدم از ترسها و بدبختی ها و گذشته ی به تمسخر پر افتخارم.. از آرامشی که هیچ وقت نبود و یک شیعه به خانه مان هُلَش داد..
از آرامشی که آمد اما سرطان را بقچه کرد در آغوشم، و من باز با هر دَم، هراسیدم از بازَدمِ بعدی..
گفتم و گفتم.. از آرزویم برایِ یک روز خندیدن با صدایِ بلند، بدونِ دلهره و اضطراب..
و چقدر بیچاره گی شیرین میشود وقتی سر به شانه ی خدا داشته باشی..
بعد از نماز ظهر، بی رمق و بی حال در چنگال درد و تهوع به قصد خانه از امامزاده بیرون آمدم.
آرام آرام در حیاط قدم میزدم و با گوشه چشم، تاریخ رویِ قبرها رو میخواندم..
بعضی جوان.. بعضی میانسال.. بعضی پیر.. راستی مردن درد داشت؟؟
ناگهان یک جفت کفشِ مشکی سرمه ایی در مقابل چشمانم سبز شد.
سر بالا آوردم. صدایِ کوبیده شدنِ قبلم را با گوشهایم شنیدم. چند روز از آخرین دیدنم میگذشت؟؟
زیادی دلتنگ این غریبه نبودم؟؟
این غریبه با شلوار کتانِ مشکی و پیراهنِ مردانه یِ سرمه ایی رنگش، زیادی دلنشین نبود؟؟
طبق معمول چشم به زمین چسبانده بود. با همان موهایِ کوتاه اما به سمت بالا مدل داده اش، و ته ریشی که نظمش ، جذابتی خاص ایجاد میکرد.
و باز هم سر بلند نکرد. ( سلام سارا خانووم.)
همین؟؟؟ نمیخواست حالم را بپرسد؟؟ حالم دلم را چه؟؟ از آن خبر داشت؟؟
آنقدر عصبی به صورتش زل زدم که زخمِ تازه ترمیم شده ی گوشه ابروهایش هم آرامم نکرد. حتما سوغاتِ آن دو روز سرگردانی در سوریه بود.
چند دقیقه پیش در امامزاده از خدا خواستم تا فکرش را نیست و نابود کند..
و خدا چقدر حرف گوش کن بود و نیستش را هست کرد..
بغض گلویم را به دندان گرفت، انگار کسی غرورم را به بازی کشانده بود.
زیر لب جوابش را دادم و با پاهایی سنگ شده از کنارش گذشتم.
کمی مکث کرد. سپس با قدمهایی بلند در حالی که صدایم میزد، مقابلم ایستاد. دستانش را به نشانه ی ایست بالا برد (سارا خانم.. فقط چند دقیقه.. خواهش میکنم..)
با تعجب نگاهش کردم. پسرِ مذهبی و این حرفها؟؟
لحنش مثل همیشه محترمانه بود ( از دانیال اجازه گرفتم تا باهاتون صحبت کنم..)
نفسم را با صدا بیرون دادم. اجازه گرفته بود.. آن هم برای صحبت با دختری که در دل آلمان سانت به سانت قد کشیده بود..
ادامه دارد..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
ادامه داستان
#رمان_يک_فنجان_چاي_باخدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت نود و نه :
باید حدسش را میزدم. سرش را میبریدی از اصولش نمیگذشت.
ابرویی بالا دادم ( فکر نمیکنم حرف خاصی واسه گفتن باشه.. پس اجازه بدین رد شم..)
ابرویی در هم کشید. این پسر اخم کردن هم بلد بود ( اگه حرف خاصی نبود، امروزو مرخصی نمیگرفتم بیام اینجا.. پس باید..)
“باید” اش زیادی محکم بود و استفاده از این کلمه در برابر سارا نوعی اعلام جنگ محسوب میشد.
با حرص نفس کشیدم. تن صدایم کمی خشن شد ( باید؟؟ باید چی؟؟)
انگار قصد کوتاه آمدن نداشت. سخت و مردانه جواب داد (باید جوابم سوالمو بدین..)
کدام سوال؟؟ گیجی به وجودم تزریق شد و حالم را فراموش کردم (سوالِ ؟؟ چه سوالی؟؟)
بدون نرمش در مقابلم ایستاد و دستانش را کنار بدنش پایین آورد ( چرا به مادرم گفتین نه؟؟)
این سوال چه معنی داشت؟؟؟
دوست داشتن؟؟ یا عصبانیت برایِ خورد شدنِ غرور جنگی اش؟؟
مخلوطی از احساسات مختلف به سمتم هجوم آورد.
او چه میدانست از خرابیِ این روزهایم؟ و فقط زخم خورده ی یک جواب منفی و شکسته شدنِ غرورش بود..
کاش میشد پنج انگشتم را روی صورتش حک کنم تا شاید خنک شود این دلتنگیِ سر رفته از ظرفِ وجودم.
سوالش را به همان تیزی قبل تکرار کرد. و من پرسیدم که مگر فرقی هم دارد؟؟
و او باز با لحنی سرکش جواب داد که اگر فرق نداشت، وقتش را اینجا تلف نمیکرد.
و چه سرمایی داشت حرفهایش..
این مرد میتونست خیلی بد باشد.. بدتر از عثمان و زیباتر از صوفی.
و چه میخواست؟؟ اینکه به من بفهماند با وجودِ سرطان و عمرِ کوتاه، منت به سرم گذاشته و خواستگاری کرده؟؟ اینکه باید با سر قبول میکردم و تشکر؟؟
زندگی برادرم را به او مدیون بودم. پس باید غرورش را برمیگردانم.
من دیگر چیزی برایِ از دست دادن نداشتم. عصبی ونفس نفس زنان با صدایی بلند خطابش کردم (سرتو بگیر بالا و نگام کن..)
اخمش عمیقتر شد . اما سر بلند نکرد..
اینبار با خشم بیشتر فریاد زدم که سرت را بلند کن و خوب تماشا.
حیاط امامزاده در آن وقت ظهر خیلی خلوت بود، اما صدایِ بلندم با آن زبانِ غریبِ آلمانی، توجه چند پیرزن را به طرفمان جلب کرد.
سینه ی حسام به تندی بالا و پایین میرفت و این یعنی دوز عصبانیتش سر به فلک میکشید.
با چشمانی به خون نشسته سر بلند و به صورتم نگاه انداخت.
این اولین دیدارِ چشمانش بود.. رنگِ نگاهش درست مثله فاطمه خانم قهوه ایی تیره بود.
باید اعتراف میکردم ( یه نگاه حلاله.. پس خوب تماشا کن.. میبینی، ابروهام تازه دراومده.. ولی خب با مداد پر رنگشون کردم)
شالم را کمی عقب دادم ( بببین .. موهام واسه خاطره شیمی درمانی ریخته.. البته بگمااا، اگربا دقت به سرم دست بکشی، تارهایِ تازه جوونه زدشو میتونی حس کنی..
ولی خب، سرطانه دیگه.. یهو دیدی فردا دوباره رفتم زیر شیمی درمانی و هیچی از این یه سانت مو هم نموند..
صورتمو ببین.. عین اسکلت..
از کلِ هیکلم فقط یه مشت استخون مونده و یه جفت چشم آبی که امروز فرداست دیگه بره زیرِ خاک..
پس عقلا این آدم به درد زندگی نمیخوره..
چون علاوه بر امروز فردا بودن.. مدام یا درد داره یا تهوع..
همش هم یه گوشه افتاده و داره روزایِ باقی مونده رو با خساستِ خاصی نفس میکشه که یه وقت یه ثانیه از دستش در نره..
حالا شما لطف کردی.. منت به سرم ما گذاشتی اومدی خواستگاری..
من از شما تشکر میکنم.. و واسه غروره خورد شدتون یه دنیا عذر خواهی..
میخواستی همینا رو بشنوی؟؟
اینکه اگه جواب منفی بود واسه ایرادهاییِ که خودم داشتم و شما در عین جوونمردی کامل بودی؟؟
باشه..
آقا من پام لبِ گورِ..
راحت شدی؟؟)
دستانش مشت شد، آنقدر صف و سخت که سفید شدنشان را میدیدم..
و بی هیچ حرفی با قدمهایی تند چند گام به عقب گذاشت و رفت..
منِ بیچاره از زورِ درد رویِ زمین نشستم و قدمهایِ خشم زده اش را نظاره گر شدم..
ادامه دارد..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹