#قسمت_صد_و_نود_و_چهار
دستم و جلو دهنم گرفتم و پلکام و بستم که اشکام راه خودشون و پیدا کردن و از روی گونه ام سر خوردن.حس میکردم از شدت شرمندگی دیگه نمیتونم به چشمای محمد نگاه کنم. متوجه شدم که پشت سرم ایستاده ولی نتونستم سرم و بالا بگیرم.فضای اتاق و بوی گل پر کرده بود.
جعبه ی خوشگل کنار کیک و باز کرد و از توش زنجیری و در آورد. سرم و خم کرده بودم که از تو آینه چشمم بهش نیافته،به عقل خودمم نمیرسید با این همه انتظارم برای این روز،چرا یادم رفت!
در گیر همین افکار بودم که دستش و آورد جلو و گردنبد ظریفی و دور گردنم بست. نگام که به پلاکش افتاد لبخندی زدم و روش و بوسیدم. اسم خودش و من و به شکل قشنگی کنار هم نوشته بودن و به زنجیر وصل بود.
شرمنده از تو آینه به چشمای خندونش نگاه کردم که گفت: مخاطبش من بودم نه؟
فهمیدم منظورش به شعر روی کیک و سرم و برای تایید سوالش تکون دادم.
_محمد من نمیدونستم که قراره امروز برگردی،تو هیچ خبری...
حرفم و قطع کرد وگفت:خوشت نیومد؟
برگشتم سمتش و گفتم :محمد من تا حالا این همه حس مختلف و یه جا با هم تجربه نکرده بودم.انقدر بهت زده ام که نمیدونم چی باید بگم.
گردنبدم و تو مشتم گرفتم و گفتم: خوشگله ،خیلییی زیاد!
تکیه دادم به کمد و همینطور که نگاهم بین شمع های تو اتاق میچرخید. گفتم :توکه باید الان تهران باشی...!وای محمد انقدر تنهامگذاشتی گیج شدم!
+گیج که بودی، یعنی فاطمه واکنشت کشته منو. دخلم در اومد تا غافلگیر شی،کلی فضا رو رمانتیک کردم، احساساتی شی، یه ربع هم پشت در اتاق ایستادم تا شاید برگردی بگی وای سوپرایز شدم ،بعد فقط میگی،محمد من نمیدونستم امروز میای....
یه پوزخند زد و :راسی یادم رفت بگم،سلام،و اینکه واقعا برات متاسفم.
برگشت و از اتاق رفت. بعد چند ثانیه که حرفاش و تو ذهنم تجزیه و تحلیل کردم از حماقتم حرصم گرفت و زدم تو سرم و گفتم:خدایا اخه چرا من انقدر گیجم؟
میدونستم حرفاش به شوخی بود،اینبار از گیجی و حواس پرتم اشک ریختم و نشستم روی زمین و به کمد پشت سرم تکیه دادم. ناراحت بودم از اینکه ذوقش و کور کردم و ونتونستم اونطور که باید رفتار کنم و بگم چقدر هیجان زده ام از بودنش و چقدر خوشحال و ذوق زده ام از کاراش.
قلبم از شدت هیجان تند میزد ولی نتونستم بهش بگم. دستام و جلوی صورتم گرفتم و بلند بلند گریه میکردم.از خودم لجم گرفته بود.حرفای محمد بهانه ای بود که با خیال راحت واسه حواس پرتیم گریه کنم.چند دقیقه گذشت ولی من همونطور با لباسای بیرون همونجا نشسته بودم و گریه میکردم که محمد سرش و از کنار در خم کرد و گفت : میدونستم گیجی،ولی نمی دونستم تا این حد.
اومد روبه روم نشست.
دستش و زیر چونه اش گذاشت و بالحن تاسف باری گفت: آخه چرا؟دوساعت حرف زدم که شاید دلت بسوزه به حالم یه نگاهی بهم بندازی،بعد نشستی اینجا گریه میکنی؟شوخی سرت نمیشه؟
_راست میگی من واقعا گیجم
+آخه اگه گیج نبودی که من عاشقت نمیشدم.زشته جلو بچه ات اینجوری داری گریه میکنی مامان خانوم،زینبم ازت یاد میگیره همش گریه میکنه،بدبخت میشیم.
_من کجا همش گریه میکنم، الانا لوس شدم یخورده.
+یخورده؟نههه یخورده؟نهههه تو به من بگو یخورده؟
اشکام و پاک کردم واخم کردم گفتم :عه خب حالا
دوباره حالت قبلی و به خودش گرفت و گفت :اخمم که میکنی !چشمم روشن،برای بار دوم برات متاسفم
به حالت قهر بلند شد بره که روبه روش ایستادم و دستم رو دور کمرش حلقه کردم و سرم و روی سینه اش گذاشتم.
صدای قلبش و که شنیدم نفس عمیق کشیدم و گفتم :دلم برای این صدا تنگ شده بود.میگم چه خوب شد عکس چشمات و قاب کردی،هیچ هدیه ای انقدر برام هیجان انگیز و دوست داشتنی نمیتونست باشه حالا هر وقت که نیستی و دلم برات تنگ میشه میتونم بشینم تو اتاق و به تصویر چشمات زل بزنم. تازه تو این ابعاد بهتر میتونم تعداد پلکات و بشمرم.
چند ثانیه سکوت کردم و بعد گفتم: هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم. آخه مگه میشه؟
سرم و بالا گرفتم و به چشمای قشنگش زل زدم و گفتم:
دارم به این فکر میکنم،تو که بنده ی خدایی و انقدر خوبی،خدا چقدررر میتونه خوب باشه. چیکار کرده ام که یکی از بهترین بنده هاش و تو همچین روزی بهم داد؟
پیشونیم و بوسید و گفت :دور سرت بگردم،نگو اینطوری
ادامه دادم:خداروشکر که مال منی.
ممنونم که همیشه حواست بهم هست ، حتی وقتایی که خودمم حواسم به خودمنیست. ببخش که من...
نزاشت حرفم و کامل کنم :هیس بقیه اش و نمیخوام بشنوم. من خودم خواستم که اینجوری شه .ندونی کی برمیگردم،تازه این فقط واسه سالگرد ازدواجمون نیست،تولدت تو محرم بود، نتونستم تبریک بگم بهت.
در برابر اینهمه محبتش فقط تونستم لبخند بزنم .
دستم و کشید و گفت:بیا بریم اتاق دخترت و نشونت بدم.
رفتیم تو اتاقش.نگام که به اتاق صورتیش افتاد دلم براش ضعف رفت.همه ی چیزایی که براش خریده بود و به بهترین شکل تو اتاق مرتب کرده بودن.
+مامان زحمتشون و کشید.
#فاء_دال
#غین_میم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#پنجشنبه_های_حسینی
🔅صلی الله علیک یا ابا عبدلله الحسین علیه السلام
السلام علی الحسین ....
و علی علی بن الحسین ....
و علی اولاد الحسین....
و علی اصحاب الحسین....
🔘داستان کوتاه
ماهی سرنوشت
صبح تازه شروع شده بود، مرد جوان سوار بر اسب شد تا به بازار شهر برود، در بین راه و کنار رودخانه پیرمردی را دید که نشسته است، از اسب پایین آمد و به سمت آن پیرمرد رفت، سلام کرد و به پیرمرد گفت: غریبه هستی؟
من شمارا هرگز این حوالی ندیده ام، اگر کمکی از دستم بر میاید بگو، پیرمرد گفت: فقط گرسنه ام ، مرد دستش را داخل بقچه ی که همراه داشت کرد و مقداری نان و پنیر و سبزی به پیرمرد داد و کنار او نشست.
پیرمرد بعد از خوردن صبحانه ی تعارفی، به مرد گفت: تو از آنچه در بقچه داشتی به من بخشیدی و من نیز از آنچه در بقچه دارم به تو خواهم بخشید.
مرد گفت: ای پیرمرد مرا شرمنده نکن ای کاش که طعامی ارزشمند همراه خود داشتم و از آن به تو میدادم.
پیرمرد تُنگ شیشه ای را از بقچه اش بیرون آورد و روبروی مرد گذاشت، دستش را در آب رودخانه برد و چهار عدد ماهی زیبا بیرون آورد و در ظرف ریخت، مرد متعجب نگاه میکرد که چگونه بدون تور و قلاب توانست این کار را انجام دهد.
در این فکر بود که پیرمرد دستش را روی دست مرد جوان زد و گفت: این ماهی بزرگ تو هستی و ماهی کوچکتر همسرت و آن دو ماهی کوچک پسران تو اند.
دوست داری بدانی که کدام از شما زودتر خواهید مُرد، مرد اول از حرف پیرمرد ناراحت شد ولی بعد کنجکاو شد تا ببیند نتیجه ی کار چیست و علی رغم میلش قبول کرد، پیرمرد دستش را روی تُنگ شیشه ای گذاشت و گفت هر زمان که دستم را بردارم یکی از ماهی ها خواهد مُرد نگاه کن تا ببینی اول نوبت کدام ماهی خواهد شد، تمام وجود مرد را نگرانی فراگرفت، صدای طپش قلبش از بیرون سینه شنیده میشد، ناگهان پیرمرد دستش را به آرامی از روی ظرف برداشت و هر دو دیدند که ماهی بزرگ دیگر حرکت نمیکند و مُرده است.
مرد بی آنکه چیزی بگوید لبخندی زد و به سمت اسب رفت و با خوشحالی سوار شد، پیرمرد گفت آیا نمیخواهی از سرنوشت بقیه ی اعضای خانواده ات با خبر شوی، مرد لگام اسب رو کشید و گفت بهترین هدیه را از تو گرفتم، همین که میدانم داغ همسر و فرزندانم را نخواهم دید برای من کافیست.
از این پس زندگی برایم زیباتر خواهد بود، مرد اسب را تازاند و رفت.
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
نماز_شب
💠 عبادت حضرت #زینب سلام الله علیها
🕊🔹 حضرت #زینب کبری (س) شبها به عبادت میپرداخت و در دوران زندگی، هیچگاه #تهجّد را ترک نکرد. آنچنان به عبادت اشتغال ورزید که #ملقّب به «عابده آل علی» شد.
🔰 #شب زندهداری حضرت حتی در شب دهم و یازدهم محرم، ترک نشد.
🔻#فاطمه دختر امام حسین (ع) میگوید:
🔸«عمه ام زینب در تمام شب عاشورا در محراب خویش ایستاده و به پروردگار خویش استغاثه می کرد.»
◽️ ارتباط حضرت زینب (س) با خداوند آنگونه بود که امام حسین (ع) در روز عاشورا هنگام وداع، به خواهرش فرمود:
✨«خواهرم! مرا در #نمازهای_شب، فراموش نکن.»😔
1-جعفر النقدی، زینب الکبری بنت الامام، ۱۳۶۱ق، ص۶۱
🍃🌺🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
🌼این عشقِ آتشین،
زِ دلم پـاک نمی شود 💚
🌼مجنون به غیـر
خـانهی لیلا نمی شود 💚
🌼بالای تختِ
یوسفِ كنعان نوشته اند 💚
🌼هر یوسفی
كه یوسفِ زهرا نمی شود💚
🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌼
🌼 #صبحتون_مهدوی
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم وقتی پیر میشود
تازه می فهمد ڪه
بایدبیشتر زندگی ڪند
بیشتر عشق بورزد
و شاید این تقدیر آدمی ست
ڪه دیر بفهمد
پس تا قبل از اینڪه دیر شود
بیشتر عشق بورزیم و محبت کنیم
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امروز به آدمهایِ
❤️خوبِ زندگیتون فکر كنيد
🌸به هر چیز یا هر کسی که
❤️دنیایِ تون را زیبـا و
🌸حالِ تون را خوب میکند
❤️به تمـام لحظه هاي خوبی
🌸که در راهند
❤️به اتفاقاتِ خوبی که
🌸 خواهند افتاد
❤️و آرزوهایی که
🌸برآورده خواهند شد
❤️لبخند بزنيد
آدینه تون به شادی🌹❤️
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبتهای مهم رهبر عزیزمان درباره #فرزندآوری
ببینیم... توجه کنیم... عمل کنیم...
امروز باید به فکر فردا بود🌱
#لبیک_یا_خامنه_ای
نائب بر حق #امام_زمان
#امام_صادق: اگرانسان یكۍازفرزندانش راپیش ازخود به عالم آخرت بفرستد
بهترازآن است ڪه چندین فرزند به جاےگذارد و در ركاب #امام_زمان با دشمن مبارزه كنند🌹#شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 یک کار #فرهنگی تر و تمیز و عالی، برای محجبه ها با صدای استاد #مسعود_عالی که ارزش بارها دیدن را دارد.
✅ لازم است همه محجبه ها ببینند.#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کاش به گونهای زندگی کنیم که در عصر #ظهور اینگونه مخاطب کلام مهربان #امام_زمان عج باشیم.🎙 #استاد_کاشانی
🔴گفتم حاجی رویِ امـــر به معــــروف هم دیگه نمیشه حســـاب کرد، چون تأثیـــر نداره!
گفت ولی دشمن روی سکوت تو حساب ویژهای باز کرده...#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالم فانی و تنها پاینده حسین است...🌹
👤 #کلیپ مولودی زیبای «در بند حسینم» با نوای کربلاییمحمد #اسداللهی تقدیم نگاهتان
#امام_حسین
💢💢💢💢💢
استاد فیاض بخش
⏳ ثانیههای عمر ما، ذرههای عمر ما هستند که روز به روز و لحظه به لحظه، از دست ما میرود و ما قدم به قدم به مرگ نزدیک میشویم.
❌ نماز شبی که مال دیشب بود، تمام شد؛ حواست باشد نماز شب بعدی را از دست ندهی!
این نمازی را که باید با حضور قلب میخواندی، از دست رفت، حواست را جمع کن نماز بعدی را درست بخوانی؛
اما بدان
که به اندازه همین نمازی که از دست دادی، عقب افتادی⚡️
🍃🌺🌸🌺🍃
🔻ثواب علم آموزی
🔻پيامبر صلي الله عليه و آله: أنَّهُ إذا قالَ الْمُعَلِّمُ لِلصَّبىِّ قُل بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ فَقالَ الصَّبىُّ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ كَـتَبَ اللّه ُ بَراءَةً لِلصَّبِىِّ و بَراءَةً لأِبـَوَيهِ و بَراءَةً لِلمُعَلِّمِ
◻️وقتى معلم به كودك بگويد: بگو بسم اللّه الرحمن الرحيم و كودك آن را تكرار كند، خداوند براى كودك و پدر و مادرش و معلم، برائت از آتش در نظر خواهد گرفت.
📚مجمع البيان، ج ۱، ص ۵۰
🍃🌺🌸🌺🍃
غافلیم!
غافل از خدا 💔
وقتی بچه بودیم ، روحمون پاک بود
به خدا نزدیکتر بودیم
نتیجهی نزدیکی به خدا همون حسوحال
وصفنشدنی خندههای بیدلیل کودکی بود
چه بلایی سر خودمون آوردیم ؟
چیکار کردیم با خودمون ؟
آره ...
خیلی غرق شدیم
غرقِ دنیا و گناه و فرعیات🥀
🍃🌺🌸🌺🍃
#ضرب_المثل
👈👇ملا نصرالدین وقاضی رشوه گیر...
ملا نصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد;
اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند;
این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از گل کرد و روی آن را بند انگشتی عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت;
کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت.
قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند.
چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده;
ملا به فرستاده قاضی جواب داد:
از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در #کوزه_ی_عسل است.
🌸🌸🌺🍃
#حکایت 📖
🌴میگویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.
🐪روزی قافلهای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار میدهد تا در شهر به برادرش برساند.
🍂منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.
🐪چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر میرسد و امانتی را میدهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان میکند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و به قافله سالار میدهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد.
🍃چون برادر غارنشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمیبیند عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی میرود.
در گوشه دکان چشم به برادر داشت و دید که برادر زرگرش دستبندی از طلا را روی دست زنی امتحان میکند، دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان به زمین میریزد.
✨چون زرگر این را میبیند میگوید:
«ای برادر اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه زاهد هستند!»
🌸🌸🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤همه ما نمک گیر او هستیم ...
آیا خواسته ای از ما دارد ؟
🎙استاد دکترهزار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅 ۶خصلت امام زمان ارواحناه فداه از پیامبران
🔰#استاد_رفیعی
📚مراقب چشمانت باش
جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند.
رفتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.»
جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.
🍃🌺🌸🌺🍃
✅مردان_بدانند
#مرد هایی که #زنان_محجبه دارند،
گاه یادشان میرود که از همسرانشان
بابت حجاب تشکر کنند!
🍃یادشان میرود که پذیرایی از مهمان
با حجاب سخت تر است!
🍃یادشان میرود که
مسافرت با حجاب سخت تر است!
یادشان میرود که بچه داری با حجاب سخت تر است!
🍃یادشان میرود که خرید با حجاب سخت تر است!
🍃یادشان میرود که در گرمای تابستان چه جهادی است چادری بودن!
🍃یادشان میرود اگر خیالشان از همسرشان راحت است؛
بخاطر سختی حجابی است که آنها تحمل میکنند!
✅گاهی با شاخه ای گل
از همسرانتان بابت حجابشان تشکر کنید،
تا بدانند که جهادی که امروز با حجابشان میکنند ،
برایتان ارزشمند است .
🍃🌺🌸🌺🍃