فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀جملات ماندگار شهدای مدافع حرم 🥀
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات🌹
سلام غریب عالم💚
سـ.لام تنها دلیل زندگیم... 💚
صبح ات بخیر مولای مــن...
#مولایغریبم
كجاست منتظر تو، چه انتظار عجيبی
ميان منتظرانت، عزيز من چه غريبی...
عجيب تر كه چه آسان نبودنت شده عادت
چه كودكانه سپرديم دل به بازیِ قسمت...
چه بی خيال نشستيم، نه كوششی، نه وفايی
فقط نشستيم و گفتيم خدا كند كه بيايی...
چه قدر شرمنده اتم مولای مــن❤️
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
تعجیل در فرج سلامتی و رفع موانع ظهور مولامون 🌱
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنکیک تپلی با بافت نرم و پفکی🥞
راحت و بدون دنگ و فنگ👌
مواد لازم :
آرد ۱ لیوان
شکر ۴ ق غ
تخم مرغ ۳ عدد
شیر ۲/۳ لیوان
روغن مایع ۴ ق غ
نشاسته ذرت ۱ ق غ
بیکینگ پودر ۱ ق چ
وانیل نصف ق چ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر خوشمزه قلبی💙
مواد لازم:
شکلات تلخ ۱۰۰ گرم
یا شکلات تختهای
بیسکوییت ۱۰ عدد
موز ۳ عدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالاد مجلسی🥗😎
مخصوص مهمونی و دورهمی
مواد لازم :
سینه مرغ پخته
نخود فرنگی ۱ لیوان
خیار شور ۵ عدد
ذرت پخته ۳ ق
هویج ۲ عدد
فلفل قرمز
شوید ۳ ق
مواد سس :
ماست ۵ ق
مایونز ۳ ق
سیر ۲ عدد
نمک و فلفل
آبلیمو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستور بال و کتف😎
مواد لازم :
بال و کتف
لیمو ترش
عسل ۱ ق غ
سس بالزامیک
سس کچاپ
فلفل سیاه
پودر سیر
آویشن
ماست
کنجد
ادویه
پیاز
پاپریکا
نمک
کره
🌷 آیتالله #بهجت:
▫️ دروغ میگویند که ما تابع #مسیح، که جنگجو نبود، هستیم؛
زیرا تمام جنگهای جهانی به تحریک و توطئه و نقشه و کمک آنها بوده و میباشد.
گاهی یهود علیه نصاری (مسیحیان) و گاهی به عکس، و این #یهود هستند که مجالس آمریکا و انگلیس و... را اداره میکنند.
⭕️ هرکس که به اسلام اقرب (نزدیکتر) است اینها با او ابعدند (دورتر و دشمنترند) و در نابودی او اَجَدّ و کوشاتر؛ لذا با شیعه بیشتر خصومت دارند.
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص ۱۶۳
😥 مرز مهران بسته شده بود و بعد از چند روز سرگردانی، کربلا ندیده، برگشتند.
☘️ حضرت آیتاللّٰه #بهجت ، به ایشان پیغام داده بود:
«بگویید قبل از اینکه برگردند قم، اول بروند زیارت حضرت عبدالعظیم (علیهالسلام) که ثواب زیارت امام حسین (علیهالسلام) را بگیرند.»
📚 به شیوه باران، ص۵٣
✨﷽✨
♨به مانند کافر جان میدهند...
✍مرحوم كليني در كتاب كافي روايتي از امام صادق عليهالسلام نقل ميكند كه فرمودند: علي بن ابيطالب يك روز دچار درد چشم شد. پيامبر وقتي آمدند تا از علي عيادت كنند ديدند آن حضرت از شدت درد فرياد ميكشد، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا علي جزع و فزع ميكني؟ آيا واقعا درد تو بسيار شديد است؟
علي عليهالسلام عرض كرد: يا رسولالله تا به حال چنين دردي نداشتهام. پیامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا علي!وقتي كه ملك الموت ميآيد تا جان انسان كافري را بگيرد سفودي (مثل سيخ كباب) در دست دارد و بوسيله آن جان او را ميگيرد و اين قبض روح آن چنان دردناك است كه كافر فرياد ميزند...
حضرت علي (عليهالسلام) همين كه اين را شنيد از بستر خود برخاست و گفت: يا رسولالله يك بار ديگر هم اين مطلب را بگوييد، چون آنقدر از شنيدن آن وحشت كردم كه درد چشم خودم را فراموش كردم.
بعد فرمود: يا رسول الله آيا اين اختصاص به كافران دارد يا بعضي ديگر از امت تو هم اينطور هستند؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: سه دسته از امت من هم اينطور قبض روح ميشوند:
1- كسي كه مسئوليتي دارد و ظلم ميكند
2- گروهي كه مال يتيم ميخورند
3- شاهدي كه به دروغ شهادت دهد.
📚 بحارالانوار،ج ٢١ ، ص ٢٨
🌿🍁🍂🍁🌿
📚بهلول شکم سیر
ای بهلول بگو ببینم نزد تو ” دوست ترین مردم ” چه کسی است ؟
بهلول پاسخ داد : همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است !
هارون الرشید گفت : اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری ؟
بهلول با خنده پاسخ داد : دوستی به نسیه و اما و اگر نمی شود !
📚بهلول و تخت پادشاهی
روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست.
غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند.هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند. از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید.
نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم.
هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود.
بهلول گفت : من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم.
زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم.
در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید.
تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی !!!
🌿🍁🍂🍁🌿
🌷اُذکُرُوا یادتون باشد
🌷۹چیزراازیادنبریم:
🌷۱.یادنعمتهای خدا....۳بارفرموده
اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِيٓ أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ...(٤٠)بقره
🌷۲.یادآیات قرآن.....۲بار
وَاذْكُرُوا مَا فِيه٦٣بقره
🌷۳.یادخدا.....۹بارفرموده
فَاذْكُرُوااللَّه...١٩٨بقره
🌷۴.یاداسم خدا...۲بار
وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ... (٤)مائده
🌷۶.یاداینکه خلیفه خداییم....۲بار
..وَاذْكُرُوٓا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَآءَ...۶۹اعراف
🌷۷.یادنعمتهای ارزشمندخدا....۲بار
فَاذْكُرُوٓا آلَآءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (٦٩)اعراف
🌷۸.یادلطف خدا که کم بودیم زیادمون کرد.۱بار
... وَاذْكُرُوٓا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ...(٨٦)اعراف
🌷۹.یاداینکه ضعیف بودیم تقویت مون کرد.۱بار
وَاذْكُرُوٓا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (٢٦)انفال
🌷فاذکرونی اذکرکم.یادم باشیدتایادتون باشم۱۵۲بقره
#اذکروا_یاد_خدا
🌿🍁🍂🍁🌿
💟 یه مقدار بیشتر با خدا حرف بزنیم... حرف زدن رسمی نه ها! نجوای صمیمی؛ حرف زدن غیر رسمی.. قربون صدقه.. درددل.. گفتن شادی و غمهامون..
💟 دیدی یکیو دوست داریم به هر بهونه میخوایم باهاش حرف بزنیم؟ دقیقا همون منظورمه، حالا با خدا
💟 فکرشو بکن یه عمر خدا نزدیکترین همنشینمونه، دائم همراهمونه. بعد ما انقدر کم باهاش حرف می زنیم.. اقلا می تونیم امتحان کنیم ببینیم میشه با خدا هم صمیمی شد؟
💟 صمیمی شدن بمرور و با حرف زدن بوجود میاد؛ با خدا هم همین. هر شبانه روز چنددقیقه باهاش حرف بزنیم.. به مرور دوستی بوجود میاد.. بعد عشق بوجود میاد..
♥️ ای عشق، عاشق نشده ما رو از این دنیا نبر...♥️
🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
✘ شکل باطن آدما از سلام کردنشون کاملاً مشخصه!
🔅#پندانه
✍️ رزقوروزی ما آن نیست که در دست ماست، بلکه آن است که در دست خداست
🔹در یک روز سرد، از منزل خود بهسوی محل کارم خارج شدم.
🔸برف بود. برای اینکه دستهایم گرم شود آنها را در جیب گذاشتم. یک دانه تخمه آفتابگردان پیدا کردم. آن را بیرون آورده و با دندان شکستم.
🔹ناگهان بذر وسط آن بیرون پرید و روی برفها افتاد.
🔸ناخواسته خم شدم که آن را بردارم اما پرندهای بلافاصله آمد آن را به نوک گرفت و پرید.
🔹فهمیدم که رزقوروزی ما آن نیست که در دست ماست، بلکه آن است که در دست خداست.
🔸این حکایت زندگی و دنیای ماست که به آنچه در جیب، در دست و جلوی چشممان هست، دلخوشیم و خیال میکنیم که همهاش رزقوروزی ماست. ولی همین که میخواهیم آن را در دهانمان بگذاریم و لذتش را ببریم، از ما میگیرند و به شخص دیگری میدهند.
🔹تمام عمر کار و تلاش میکنیم تا مالی پسانداز کنیم و راحت زندگی کنیم، ولی گاهی آنچه اندوختهایم رزقوروزی ما نیست.
🔸اندوخته ما رزقوروزی کسانی میشود که بعد از ما میخورند یا در زمان حيات نصیب آنها میشود و میخورند.
🔹رزقوروزی ما آن چیزی است که بخوریم و لذت استفاده آن را ببریم. نه اینکه رنج فراوان بر خود و خانواده تحمیل کنیم و در انتها لذتش برای دیگران باشد.
🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
🔸ارزش کار برای #امام_زمان رو قیاس نکنید با کارهای دیگری در دنیا
🎙استاد رائفی پور •.
👌کوتاه و شنیدنی
╭🌸❤️╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجتالاسلام هاشمی نژاد
🔸قدرت #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارت_بیست_و_سوم
بردیا_داداش من دوساعت رو مخ سرهنگ بودم تا اجازه داد بعد از دستگیری خواستگاری کنم...ولی تو چی؟!
حسین کم نیاوردو گفت
_دایی عروس بودم...خوشحال شدم از ترشیدگی خلاص شده خب!
کوبیدم تو سر حسینو گفتم
_نگاش کنا!!!تو خودت هنوز زن نگرفتیا!
نگاهی به سوگند انداختو سرش پایین انداختو گفت
_انشالله...
(سرشو بلند کردمو ادامه داد)
حسین _ به کوری چش تو هم که شده می رم یکی از خاطر خواهامو میگرم!
صدای خیلی خیلی اروم سوگندو شنیدم که غرید
_شما به غیر من غلط میکنی کسیو بگیری و خاطر خواهی داشته باشی!
منو بردیا نگاهی بهم انداختیمو با شیطنت نگامونو به سوگند دوختیم
وقتی فهمید چی گفته و منو بردیا شنیدیم سرخ شدو سر به زیر!
بردیا نگاهشو دوخت به حسینو گفت
_بادا بادا مبارک بادا ایشالله مبارک بادا!
سریع گونه سوگند و بعدشم حسینو بوس کردمو رو به خاله پریچهر گفتم
_خاله جون دیگه غصه سوگندو نخور.... شوهرش دادیم! حالا با خیال راحت غصه پریا رو بخور!
همه خندیدن خاله ذوق زده گونه سوگندو که گوجه شده بودو بوسید و به حسین که نیشش تا بنا گوش باز بود تبریک گفت...
بعد از خوندن نماز ، پسرا مشغول کباب کردن شدن و منو سوگندو پریا با معصومه و ضحی کوچولو مشغول گپ زدن شدیم...
خاله هم به حرفای ما گوش میدادو گاهی تایید میکرد..
فاطمه خانووم هم به همراه شوهر گرامیشون رفتن قدم بزنن!
چقد دختر لوس و مسخره ایه...اه! اه!
با صدای پریا به خودم و اومدم با لبخند گفتم
_ جانم!؟
پریا_ حوصله داری یکم حرف بزنیم؟
_اره عزیزم! درخدمت شمام ابجی!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
🌹🌺🌺🌹
~🌸🐾🌸~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارت_بیست_و_چهارم
پریا اهی کشیدو گفت
_امروز تو اینترنت یه مطالبیو دیدمو خوندم که دیگه چشمام از تعجب داشت از کاسه میزد بیرون! نمیدونم چرا اینجورین!! ادعای روشن فکریشون گوش فلکو کر کرده!
ورد زبونشون اینه که هر کس یه عقیده داره و باید بهش احترام گذاشت اما به ما مذهبیا که میرسن یادشون میره به عقایدمون احترام بزارن!
لبخندی زدمو دستمو روی پاش گذاشتمو گفتم
_حرفات حرفای دل همه ی مسلمونا به خصوص شیعه هاست...
مامانم هر وقت حرفای تو رو بهش میزدم میگفت دخترم یه روزی میرسه که زنده نگه داشتن اسلام مثل گرفتن اتیش تو دسته! باید صبوری کنیو چشم انتظار منجی باشی!
سوگند گفت
_خدا عاقبتمونو بخیر کنه! این فضای واقعیه و کنترل کردنش برای دوری از گناه خیلی اسون تره...
فضای مجازی خیلی وحشتناکه...به ضرب ثانیه میتونی بزرگترین گناهارو کنی!
نصف بیشتر این دسته از افراد هم از طریق همین فضای مجازی اینجوری شدن! فضای مجازی زن و مرد نمیشناسه!
درگیرش که بشی واویلا!
خاله پریچهر _عزیزم حدیث امام علی که مادر دریا به دریا زده مثال امروزمونه! زنده نگه داشتن اسلام اینروزا خیلی سخته!
جنگی که دشمن برای نابودی اسلام در پیش گرفته مخرب ترین جنگه!
جنگ نرم ، میتونه از جنگ سخت و جنگ های فیزیکی وحشتناک تر باشه!
معصومه نوشت
"چاره چیه؟؟ چیکار باید کرد خاله؟ همه میگن جنگ نرم خطرناکه ولی نمی گن چجوری باید مقابله کنیم باهاش"
لبخندی به روش زدمو گفتم
_اینجاست که باید ما خانوما جهاد کنیم!
پریا خندیدو گفت
_چی میگی دریا؟؟ تفنگ دست بگیریمو بریم بکشیمشون؟؟ اصلا چرا می گی خانوما؟
خندیدمو گفتم
_نه عزیز من! ما زنا نمی تونیم بریم جنگ! نمی تونیم مدافع حرم شیم! چون مردامون غیرتشون نمیزاره ناموسشون به سختی بیفتن!!
خب...حالا که نمی تونیم بریم جنگ و جهاد در راه خدا کنیم بشینیم یه گوشه غصشو بخوریم؟
نه! ما خانوما باید وارد عرصه فرهنگی شیم و مجاهد فرهنگ اسلامی بشیم! کجا فعالیت کنیم؟ تو پایگاه بسیج! کجا این کارو به بقیه هم یاد بدیم؟ رسانه ها و فضای مجازی!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
🌹🌺🌺🌹
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارت_بیست_و_پنجم
خاله پریچهر لبخند زدو گفت
_احسنت! دریا درست میگه! ما باید مدافع حجاب و انقلابمون باشیم!
سوگند_ یه بار رهبر تو سخنرانیش میگفت که
"فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت داره.
و عرصه فرهنگی عرصه جهاده. اگر از فضای مجازی غافل باشیم اگر نیروهای مؤمن و انقلابی این میدان رو خالی کنن مطمئنا ضربه خواهیم خورد ."
خاله پریچهر گفت
_هر بچه شیعه و انقلابی باید به اندازه وسع و توان و هنر خودش تو این میدون حضور داشته باشه...ما خانوما هم همینطور! به نظرم ما خانوما باید تو فضای مجازی بیشتر در این مورد فعال باشیم!
معصومه روی کاغذش نوشت
««خب چجوری باید فعال باشیم!؟
سوگند با لودگی جمله معصومه رو ادامه داد
_مسئله این است! چگونه و چطور؟!
همگی خندیدیم و من گفتم
_بعضی وقتا حرف حق رو میتونیم با استدلال قوی و به زبون شیوا و هنرمندانه بیان کنیم که این حرف به گوش و چشم هزاران و شاید میلیونها مخاطب برسه!!
خاله پریچهر _ خب بعضی اوقات شاید ما حرفی برای گفتن نداشته باشیم اما می تونیم با انتشارمطالب يك كانال، انعکاس دهنده کارای خوب و هنری بقیه تو فضای مجازی بشیم و تو ثوابش شريک باشيم.
بردیا همونطور که با سیخ کباب به سمتمون میومد گفت
_گاهی وقتا هم با یه کلمه یا یه جمله می تونیم باعث تقویت روحیه جناح مؤمن انقلابی فعال تو فضای مجازی بشیم!
حسین و پارسا!! بدویین بیاین که از دهن افتاد!
(بلند تر صدا زد)
_ علی داداش با خانومت تشریف بیارین شام!
سفره رو پهن کردیم و اماده خوردن شدیم که حسین گفت
_به نظر من این روزا ذکرمستحبیه بعد از نماز مون باید کارفرهنگی و جهادی تو فضای مجازی باشه!
پارسا خندیدو گفت
_میبینم که حواس تو و بردیا بیشتر از این که به کبابا باشه به بحث خانوما بوده!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
🌹🌺🌺🌹
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارت_بیست_و_شیشم
حسین خندیدو گفت
_چه بحثی جذاب تر از این جور بحثا؟!
بردیا با سر تایید کردو همونطور که سیخ کبابشو به سمتم گرفته بودگفت
_اینجور بحثا باید تو لیست بحث و گفت و گوی هر بچه مسلمونی باشه...
اروم تر کنار گوشم زمزمه کرد
_میبینم که علاقه فرمانده هم مثل خودمه و پایه اینجور بحثاست!
لبخندی بهش زدمو مثل خودش اروم زمزمه کردم
_دست پروردتونیم قربان!
به سیخش که مقابلم بود اشاره کردو گفت
_بخور جون بگیری...هیچی نخوردیا! حواسم بهت هستا!
لبخندی از سر ذوق زدمو گفتم
_بخوری میخورم!
دوتا جیگر چپوند تو حلقشو گفت
_حاج خانم مدیونی دوبرابر نخوری!
بهت زده خندیدمو گفتم
_حاج اقا با گوسفند طرف نیستی که همه چیو درو کنه و بره!!
حرفم کمی بلند بود و همه شنیدن و خندیدن!
بعد از شام به پیشنهاد بردیا رفتیم قدم بزنیم تا که غذامون هضم شه!
همونطور که راه میرفتیم بردیا زمزمه کرد
_هعی خدا! بلاخره یه دیقه این زنمو بهم قرض دادن...کمکم کن خش پشی نشه که خونم حلاله!
خندم گرفته بود...
سعی کردم خندم اروم باشه تا جلب توجه نکنه!
نگاهم کردو با اون لبخندای خاصش گفت
_تو خنده هات خیلی قشنگن
بیشتر بخند!
لبخندی از سر ذوق زدمو گفتم
_چشم قربان...اطاعت میشه!
نگاهی خیره بهم انداختم قسمتی از چادرمو تو دستش گرفتو بعد از بوییدنش چشماشو بستو بوسیدشو گفت
برد_دوتا خواهش بکنم ازت؟!
_شما جون بخواه سرورم!
بردیا لبخند زدو گفت
_یک ، هیچ وقت چادرتو کنار نزار... دو ، فقط برای خودم بخند!
با لبخند چشمامو به معنی چشم بستمو گفتم
_چشم!
بردیا _بی بلا باشه انشالله!
***
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
🌺🌹🌹🌺
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارت_بیست_و_هفتم
*
سرباز احترام نظامی گذاشتو گفت
_بفرمایین داخل متهم رو دارن میارن!
بسم اللهی گفتمو با ذکر یا علی وارد اتاق شدم و روی صندلی فلزی نشستم.
بردیا هم کنارم ایستاد.
همون لحظه پدر مقتول و سربازی وارد اتاق شدن...
سرباز گوشه ای ایستادو سرمد(پدر مقتول _متهم) بعد از سلام سرشو پایین انداختو گفت
_بفرمایین جناب سروان...من درخدمتتونم!
بردیا روی میز خم شدو دستاشو روی میز گذاشتو گفت
_سروان فرهمند عکسی رو نشون شما میدن...خوب دقت کنین بگین این خانوم همون کسی که گفتین نیست؟؟
عکسو روی میز گذاشتمو گفتم
_ترسو کنار بزارین...اول خدا بعد ما از هر تلاشی برای حفظ جونتون نمی گذریم! پس لطفا با ارامش کامل عکسو نگاه کنین و بگین این عکس ، عکس همون دخترست؟!
با دستای لرزون عکسو به سمت خودش کشیدو با دیدنش بغضش شکستو شروع کرد به صحبت...
البته بیشتر نفرین بود!
سرمد_ خدا ازت نگذره طهورا...چطور تونستی جون اون بچه طفل معصومو بگیری..خدایا غلط کردم راهش دادم به خونم...خدااایا خودم کردم که لعنت بر خودم باد!
باورم نمی شد که فاطمه قاتل باشه...باورم نمی شد.. با اینکه احتمال قاتل بودنش به هفتاد در صد میرسید ولی باورم نمی شد!
وای علی نابود میشه!
وای خدایا من چقد نادون بودم که جلوی علیو نگرفتم!
بردیا که حال خرابمو دید از سرباز خواست تا سرمد رو به سلولش برگردونه!
به محض بیرون رفتن اون دو نفر از اتاق روی صندلی سرمد نشستو محکم و جدی با چشمای نگران گفت
_سروان فرهمند...حالتون خوبه ؟! اگر حالتون خوب نیست بگین تا کمکتون کنم!
بدون توجه به اینکه الان کجاییم گفتم
_وای داداشم میمیره بردیا!
بردیا با جدیتی که تو کارش به سراغش میومد گفت
_سروان فرهمند....بهتره اینجارو زود تر ترک کنین تا حالتون وخیم تر نشده...
سریع از جام بلند شدمو از اونجا خارج شدیم....تا سوار ماشین شدم بردیا دستامو گرفت و گفت
_اروم باش دریا! اینجوری که نمیشه! محکم جلو برو! هم به کشورت و هم به برادرت کمک کن! خدا پشتته! منم هم پشتتم هم کنارت! یاعلی گفتی باید تا تهش بری!
*
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
🌺🌹🌹🌺
~~~🌸🐾🌸~~~~~~