فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ یه جهانگرد آلمانی اومده ایران و رفته حرم شاهعبدالعظیم با آب و جای استراحت #رایگان حال کرده این بنده خدا فکر کنم یه سر #اربعین بره کلا مسلمون بشه. #امام_حسین
⭕ آتشبس فرضی در غزه،
هیچ ارتباطی به پاسخ ایران ندارد.
👈🏻 کما اینکه نه اسرائیل میتواند شروط مقاومت #غزه را قبول کند، نه مقاومت، شروط اسرائیل را.
● پس نه آتشبسی در کار است.
نه اگر وجود داشته باشد، ربطی به پاسخ ما دارد
#اسماعیل_هنیه #طریق_الاقصی
♨️ در عراق گذرنامه خود را گم کردیم کجا مراجعه کنیم؟
رئیس پلیس مهاجرت و گذرنامه :
از تدابیری که مجموعه فراجا اندیشید این بود که برای ایرانیانی که در عراق هستند و حتی اتباعی که از سوی ایران به عراق رفتهاند این بود که اگر گذرنامه خود را گم کردند بتوانیم در کشور عراق هم به آنها خدمات ارائه دهیم.
افرادی که گذرنامه خود را گم کردند میتوانند به سفارتخانه های ایران در عراق مراجعه کنند.
در چهار شهر #کربلا، نجف، سامرا و کاظمین در نمایندگیهای ایران همکاران پلیس مهاجرت و گذرنامه مستقر میشوند و به صورت شبانهروزی آمادگی ارائه خدمات را دارند.
لطفاً عکس گذرنامه و کارت ملی خود را در گوشی همراه خود ذخیره کنید
که در مواقع ضروری داشته باشید.
#اربعین #امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد کوزالاک مانتی :
گوشت چرخکرده رو با پیاز و نمک فلفل و زردچوبه و رب تفت بدین ( مثل مواد ماکارانی ) بعد به لایه از این مواد بریزین به لایه ماست بادمجان و بعد
خمیر هایی که رول کردین بزارین روش و با جعفری تزیین کنین خیلی خوشمزه است 🤌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بادمجون بِشتِباش مازنی😋
حاضری امتحانش کنی؟!
رسپیشو تو استوریا میگم❤️
🎥
32.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
Beetroot salad سالاد لبو به سبک شکوفه بانو
مواد لازم :
۳عددلبوی پخته نصف یک عددکلم قرمزمتوسط ونصف یک عدد برگ کلم سفید نصف لیوان گردوی خردشده ونصف لیوان ذرت بخارپز ۱۰۰گرم شویدتازه و۱۰۰گرم گشنیز برای سس ۳قاشق سس مایونز ۵قاشق ماست ۱ عدد لیموترش کمی نمک فلفل و اویشن و۳قاشق روغن زیتون و ۱عددانارشیرین اب لبوی پخته شده روبه سالاداضافه کنید
⤹
39.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرز تهیه قوام نارنج به سبک شکوفه بانو
برای تهیه قوام نارنج باید آب نارنج را به مدت ۲ ساعت روی شعله کم قرار داده تا به رنگ و غلظت مناسب برسد .
قوام نارنج در قرمه سبزی ، کباب ترش و شکم پر ها استفاده میشود.
همچنین برای اینکه آب نارنج کپک نزند وگاز دار نشود ، ده دقیقه میجوشانیم و کف رویش را میگیریم .
بهتر است آب نارنج را در ظرف شیشه ای بریزید و در جای خنک و دور از نور خورشید قرار دهید .
هر ۶ لیتر آب نارنج یک لیتر قوام نارنج میدهد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید که این دل ما به کارشون نمیاد ...
ولی باید ببینیم امام حسین(ع) چی میخواد
🎥مداحی جدید کربلایی #حسین_طاهری در بین الحرمین
جامانده ام🍁🍂
نگارا از عجم مهمان نميخواهی؟؟
دلے آشفته و حیران نمیخواهی؟؟
خدا را شڪر نوڪر کم نداری لیڪ
غلام و نوڪر از ایران نمیخواهی؟
#اربعین
#جامانده
#لبیک_یاحسین
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️⚠️⚠️⚠️ پدر و مادرها
🔥مراقب باشید!!!
بچه امانت خداست
وقتی در اختیار ما قرار میگیره پاکه و عصمت داره....
عظمت تربیت بچه رو دست کم نگیریم👌
#استاد_شجاعی
#تربیت_فرزند
#لبیک_یاحسین
.
مدح و متن اهل بیت
#رمان_آنلاین زن زندگی آزادی قسمت سی ام: قایق موتوری روی دریایی آرام تاریکی و آب را میشکست و به پیش م
#رمان_آنلاین
زن ،زندگی آزادی
قسمت سی و یکم:
دخترها هر کدامشان روتخت های خود دراز کشیده بودند و در عالم خود غرق بودند و سکوت بین آنها حکمفرما بود، گویی سکوت سخنی گیراتر از هر حرفی بود
گهگاهی با تکان های کشتی اندکی تکان می خوردند و در این لحظه صدای الی بلند میشد و چیزی میپراند.
سحر غوطه ور در افکارش بود متوجه نبود که تاریکی شب سیاه به روشنایی روز گره خورده، داشت فکر میکرد به راستی که جولیا درست و صادقانه گفته و با اینکه خارج شدن این دخترا غیر قانونی بود ، اما شرایطی فراهم شده بود که کوچکترین ناراحتی برایشون پیش نیاد.
دیشب که با سه دختر همسفرش صحبت می کرد متوجه شد که هر کدام از اینها داستانی برای خودشون دارند ، قصه ی زندگی هر کدام متفاوت بود و هیچ شباهتی با هم نداشت، اما انگار از این زمان همراهی شان ، داستان زندگیشان شبیه به هم خواهد شد.
چون هر سه دختر توسط جولیا و گروهش به خارج از کشور برده میشدند.
سارینا و نازگل و سحر آینده ای روشن را میدیدند و اصلا به این فکر نمی کردند که دلیل اصلی جولیا به کمک کردن به آنها و تامین نیازهایشان چی هست؟ ولی الی نظرش فرق میکرد و مابین حرفهایش مدام عنوان میکرد: ببینید دخترا، من میدونم زیر کاسه جولیا یه نیمکاسه هست یا به قول قدیمیا گربه در راه خدا موش نمیگیره، جولیا از خروج خودمون به خارج کشور حتما یه نیتی داره که به نفع خودش و یا گروهش هست...
سحر سرش را بالا آورد و تخت روبه رویش را کهکسی جز الی نبود ،نگاهی انداخت و متوجه شد ،الی هم که مثل او تخت بالایی را انتخاب کرده بود، خیره به سقف کابین پلک نمیزد.
سحر نفسش را آرام بیرون داد و آهسته گفت: الی....هی الی...
الی به پهلو خوابید و همانطور که چشمایش را می مالید گفت: هعی روزگار!! چته دختر چی میگی؟؟
سحر خیره به صورت کشیده و سبزه ی الی و چشمهای بادامی میشی رنگش گفت: دیشب میگفتی جولیا یه هدفی داره از بردن ما به لندن، به نظرت هدفش چیه؟ من یه ذره نگران شدم.
الی خنده ریزی کرد و گفت: چیه باحرفم دلشوره به دلت انداختم؟! بعدم الان دیگه آب از سرت گذشته، نگرانی را بزن کنار دل بده به دریا...مثل این کشتی
سحر با صدای لرزان گفت: تو رو خدا اگر چیزی میدونی بگو، ما تازه اول راهیم، الان که میرسیم ترکیه، اگر بفهمم واقعا خطری تهدیدم میکنه دوباره این راه رفته را برمیگردم
الی دستش را زیر سرش زد و گفت: چی میگی دختر؟ دلت خوشه...ببینم مدارک داری؟ پول داری که برگردی؟؟ مگه همیطو الکی هست...
سحر آهی کشید و...
ادامه دارد
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#رمان_آنلاین
زن ،زندگی ، آزادی
قسمت سی و دوم:
سحر دوباره نگاه خیره اش را به الی دوخت و گفت: تو رو خدا بگو...
چی حدس میزنی، دلشوره به دلم افتاده، میدونی خدا میدونه فردا چه به روز پدر و مادرم بیاد.
الی سری با تاسف تکان داد و گفت: دختر اگر من میخوام آواره کشور غریب بشم، دلیل دارم، من کسی را توکشور خودم ندارم که منتظرم باشه، آخه تو چه مرگت بود که تلپ تلپ راه افتادی بری خارج؟ زندگیت هم تعریف کردی خیلی خوب بوده و من حاضرم کل عمرم را بدم و یه خانواده ای مثل خانواده تو داشتم...
سحر در دلش صدق کلام الی را تایید می کرد و الی بعد مکث کوتاهی ادامه داد: ببین جولیا و گروهش هر کی و هرچی هستند ،یه هدف خاص دارن، اگر نازگل و سارینا را جذب کردن ،چون نخبه ان می خوان حتما یه استفاده ای ازشون کنن ، اما من و تو که چیز قابل عرضی توی پروندمون نداریم حتما میخوان جایی ازمون استفاده ابزاری کنن...نگاه نکن به عزیزم عزیزم گفتن جولیا...پشت این همه عشق فدا کردن حتما یه گرگ خوابیده دختر...
سحر با شنیدن حرفهای الی ،تازه میفهمید که چه اشتباه مهلکی کرده با لکنت گفت: پ..پ...پس منه احمق الان چکار کنم؟!
الی چشمکی بهش زد و با دستش یه قلب براش فرستاد و با اشاره به طوری که سارینا و نازگل نفهمند گفت: من از تو خوشم اومده، یه نقشه دارم...
از کشتی پیاده شدیم ، برات میگم
سحر آب دهنش را قورت داد و سرش را به نشانه تایید تکان داد و آرام چشمهایش را بست
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_آنلاین
زن زندگی آزادی
قسمت سی و سوم:
دقایقی بعد درب کابین را زدند، سارینا و نازگل انگار با وجود اینهمه تلاطم دریا در خوابی عمیق بودند و الی که مانند سحر ،خواب به چشمانش نمی آمد ،با یک حرکت از جا برخواست ،شالی را که به نردبان تخت تکیه داده بود برداشت و روی سرش انداخت و همانطور که چشمکی به سحر میزد گفت: درست است قصد داریم به مهد آزادی سفر کنیم ،اما حفظ اصالت ایرانی بودن خودمان واجب تر است.
سحر لبخندی زد و برای دومین بار تقه ای به درب خورد و پشت سرش صدای مردی بلند شد: خانم ها کسی بیدار نیست؟
الی پله های نردبان فلزی را دوتا یکی پیمود و گفت: صب کن اومدم.
درب کابین باز شد و سینی بزرگی داخل آمد.
الی سینی را گرفت و تشکری کرد و با انگشتان پا درب کشویی کابین را بست و همانطور که سینی را روی میز کوچک وسط کابین میگذاشت گفت: اوه اوه ، چه خبره اینجا!! دخمل پاشین که انگاری خاله جولیا خیییلی سفارشتون کرده و سفرهٔ صبحانهٔ رنگ و وارنگی براتون تدارک دیدن و اشاره به سحر کرد که پایین بیاید.
سحر همانطور که مشغول پایین آمدن بود ، نگاهی به میز کوچک وسط کرد، سینی پلاستیکی سفید رنگ رویش اینقدر بزرگ بود که چیزی از میز کوچک پیدا نبود.
دخترا یکی یکی بیدار شدند، الی کنار سارینا و سحر کنار نازگل نشست
همه به سینی صبحانه ای خیره شدند که خیلی چیزها داخلش بود،از شیر و آب پرتقال و قهوه گرفته تا پنیر و کره و مربا و تخم مرغ و عسل...
انگار ابن چهار دختر پیش رو شاهزادگانی گمشده در دیار دیگر بودند..
سحر همانطور که لقمه ای از نان شیر مال پیش رویش جدا میکرد با خود گفت: یعنی واقعا جولیا کیه؟
چرا اینقدر به ما اهمیت می دهد؟! و این الطاف در پی اش چه خواسته ای نهفته است؟
بعد از صرف صبحانه، الی که دختری پر از انرژی بود رو به دخترا گفت: بچه ها من میرم رو عرشه قدم بزنم کسی هست با من بیا؟!
نازگل و سارینا که انگار تو عمرشون فقط کمبود خواب داشتند نه کم جانی گفتند و روی تخت دراز کشیدن..
اما سحر که ذهنش مملو از سوالات ریز و درشت بود و حس می کرد جواب تمام این سوالات را الی میداند،از جا بلند شد.
مانتویش را که تازه بود از لبه تخت برداشت وهماتطور می پوشید گفت: من میام، منم دلم گرفته...
الی بشکنی زد و گفت: ای جاااانم...سحر را عشقه...بریم گلم و با هم از کابین خارج شدند..
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_آنلاین
زن زندگی آزادی
قسمت سی و چهارم:
سحر در حالیکه با دستهاش خودش را بغل کرده بود و انگار سرمای صبحگاهی و هوای شرجی دریا لرزی در جانش انداخته بود ،همقدم با الی وارد عرشهٔ کشتی شد.
اطراف را نگاهی انداخت، چند نفر مرد روی عرشه ی کشتی بودند، یکی از آنها که لباس ملوانان کشتی را به تن داشت،با دیدن دخترها به سرعت به طرف آنها آمد.
دیدن این صحنه ها برای سحر که تا به حال سوار کشتی نشده بود بسیار جالب بود.
ان مرد نزدیک الی و سحر شد و گفت: ببخشید خانم های محترم، مگه به شما نگفتن تا رسیدن به مقصد حق خروج از کابینتون را ندارین؟! فقط برای استفاده از توالت میتونید خارج بشید اونم توالتی که چسپیده به کابین خودتون هست.
سحر که انتظار چنین حرفی را نداشت ناباورانه نگاهی به الی کرد و الی اوفی کشید و بله ای گفت و راه برگشت به کابین را در پیش گرفتند.
سحر مثل بچه ای که از ترس گم شدن مادرش را میچسپد، دست الی را محکم گرفت و گفت: من میترسم، تو رو خدا بگو اینجا چه خبره و قراره چه بلایی سرمون بیاد؟!
الی چشمکی زد و گفت: بلا را که اونموقع با جولیا دل میدادی و قلوه میگرفتیم سر خودمون آوردیم، الانم این حرکات عجیب نیست، چون ما داریم غیر قانونی از کشور خارج میشیم و خروج ما توی هیچ دفتر مرزی ثبت نمیشه و انگار ما توی این کشورها نیستیم و توی کشور خودمون هم مفقود شدیم.
تا این حرف از دهان الی بیرون زد، سحر یاد مادرش و خونه شون افتاد بغض گلوش را فشرود و گفت: کاش میشد برگردیم، چه غلطی کردم
الی با لحن مهربانی گفت: نگران نباش سحر خانوم، درسته کار جالبی نکردی اما شاید تو هم مثل من مجبور بودی به این کار، اونجا که رسیدیم ، با من هماهنگ باش، هر کاری ازت خواستن حتما منو درجریان بگذار...
سحر با تعجب گفت: مگه فکر میکنی ما را از هم جدا میکنن و از هر کدوممون کارهای مختلف میخوان؟!
الی در حالیکه درب کابین را باز می کرد گفت: شک نکن...
احتمالا به ظهر نکشیده به ترکیه میرسیم و اونجا دستورات جدیدی بهمون خواهد رسید.
وارد کابین شدند،سحر خیره به دختری بود که فکر می کرد خیلی بیشتر ازسنش می فهمد ،دختری که الان حس سحر نسبت به او از خواهرش نرگس هم نزدیکتر بود.
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#رمان_آنلاین
زن، زندگی ،آزادی
قسمت سی و پنجم:
وارد کابین شدند و دوباره در عالم سکوت فرو رفتند،سحر و الی هر کدوم سر جای خودشون قرار گرفتند و انگار حکم شده بود که باید بخوابند و سکوت کابین به هم نخورد.
دریا آرام و گاهی در تلاطم بود ،البته سرنشینان آن اندکی از تلاطم دریا آگاه میشدند و پنجره کوچکی که بالای درب کابین تعبیه شده بود، نشان میداد روز است.
بالاخره بعد از ساعتها این پهلو و آن پهلو شدن گویا کشتی لنگر گرفت، همان ملوانی که روی عرشه دیده بودند تقه ای به درب کابین زد.
الی در یک چشم بهم زدن خودش را پایین انداخت و درب را باز کرد
مرد سرش را جلوتر آورد و گفت: به مقصد رسیدیم اما تا به شما خبر ندادم ، حق ترک کابین را ندارید.
الی سری تکان داد و درب را بست.
دخترها که فهمیده بودند سفر دریایی تمام شده مشغول پوشیدن لباس هایشان بودن ، نازگل و سارینا از لحاظ پوشس راحت بودند اما الی و سحر ،طوری رفتار می کردند که مشخص بود رگه هایی از مذهب در وجودشون نهفته است..و الی نسبت به سحر راحت تر و پوشش آزادتر بود.
دقایق انگار ساعت بود و میگذشت ، بالاخره بعد از مدتی درب را زدندو پشت سرش باز شد و ملوان کشتی با صدای بلند گفت: دختران زیبا موقع خروج رسیده..
دخترها یکی یکی از کابین خارج شدند و هر کدام چمدان و کوله خود را برداشتند و کاملا مشخص بود بار الی از همه سنگین تر است ،انگار قصد داشت سالهای سال در خارج کشور بماند.
غروب خورشید بود و روی عرشه کشتی کسی جز چهار دختر و چند ملوان نبود
با اشاره مرد پیش رو دخترها به راه افتادند
مرد همانطور که راه خروج را نشان میداد گفت: یه بنز سیاه رنگ سمت راست کشتی کمی دور تر از بقیه ی ماشین ها با راننده کنارش که لباس قرمز رنگ پوشیده ، خواهی دید،ایشون به دنبال شما آمدند.
سحر قلبش مانند گنجشکی کوچک میزد و حس ترسی شدید تمام وجودش را فرا گرفته بود...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#نکات_تربیتی_خانواده ۹
" اطمینان از انتخاب "
🔴 بسیاری از نا آرامی های داخل خانواده به خاطر توجه کردن به حرفای دیگران هست.
🔹شما سعی کن درست زندگی کنی
بعدش هر کی هرچی میخواد بگه
برات مهم نباشه.
🚫 ممکنه بعضی از خناس ها بگن
آره تو از شوهرت سری! 😈
حیف تو که با این آدم ازدواج کردی!
تو لیاقتت بیشتر بود!😈
⛔️ شروع میکنن حرفای مفت بزنن
اصلا بهشون توجه نکن.
ببین:
این همسری که خدا بهت داده
چه خوب باشه چه بد
✅ بهترین گزینه ی ممکن برای رشد معنوی شما بوده.
🌷خدا حواسش هست که شما با کسی زندگی کنی که طبق شرایطت بهترین گزینه ی ممکن باشه.
✔️ذره ای توی انتخابت شک نکن....
💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخـــلاق
✘ این ویدئو توضیح میدهد که چرا دلتنگی شما برای اهل بیت علیهمالسلام، نشانهی دلتنگی آنها برای شماست.
استاد_شجاعی
#لبیک_یاحسین
امام صادق(ع) :
هرکس این سوره را در هر شب جمعه بخواند ؛ کفاره گناهان مابین دو جمعه خواهد بود...🌾
[متن سوره رو هم گذاشتیم که راحت تر باشید و بخونید...🍃
]
#لبیک_یاحسین
#شب_جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لذت دنیارا کسی برد،🌼😊☘
که هم پوشید وهم بخشید وهم پوشید وهم خورد،،👌🌾
🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻
#لبیک_یاحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماتم نگیرید...🍃🍃🍃
👤دکتر الهی قمشه ای
#لبیک_یاحسین
مداحی آنلاین - نماهنگ بنویس حسین - مجتبی رمضانی.mp3
3.16M
مینویسم حسین میخونم کربلا
سر و سامونم و درمونم کربلا
به حق فاطمه بنویس اسم منو
فی یوم الاربعین میون زائرا
#جاماندگان💔
#استودیویی🔊
10_روز تا #اربعین🏴
#مجتبی_رمضانی🎙
enc_16631995265330545698140.mp3
2.71M
#طریق_الاقصی
#زائر_یار
مداحی های مناسب برای مسیر اربعین👇