🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتشصتم
لبخند کریهی زدو گفت
_ خانم خانما این که گریه نداره! میتونی توی یکی از واحدای من فعلا مستقر شی تا بعد! حالا هم اشکاتو پاک کن و بلند شو تا ببرمت و خونه ی جدیدتو بهت نشون بدم!
عوضی سن بابا بزرگمو داره و اینجوری رفتار میکنه!
دستمو مشت کردم تا یهویی نکوبونم تو فکش !
سرمو پایین انداختمو گفتم
_ پدریو در حقم تموم کردین اقای ارجمند!
قهقه چندشی زدو گفت
_دختر جون مگه من چند سالمه! همش 55 سالمها!!
55 کمه پیزوری!!!!
بابای من اگه زنده بود الان 45 سالش بود!!
خنده ی مصنوعی زدمو گفتم
_ ماشالا بهتون نمی خوره! خب اگه اجازه بدین من دو ساعت دیگه ینی ساعت 11 برم خونم وسایلمو جمع کنم!
_ایرادی نداره! می رسونمت خونت عزیزم بعد با هم میریم خونه ی جدیدت!
اخ که چقد دلم میخواد بگیرمش به باد کتکو بگم من عزیز توی چندش پیزوری هاف هافو نیستم!!
اما حیف که وسط ماموریتم و نمی تونم بخاطر یه پیرمرد پیزوری همه چیزو بهم بریزم!
ارجمند_ اصلا می خوای یه کار کنیم؟!
_چی کار؟
ارجمند _ یه اتو بار (کامیون اسباب کشی) می فرستم خونت وسایلتو جمع کنن بیارن خونه ی جدیدت؟!
من و منی کردمو گفتم
_ چیزه اخه ...اخه من پول زیادی ندارم!
خنده ی چندشی زدو گفت
_ تا من هستم غصه ی چیو می خوری خانمی؟؟
وای خدا! یه عذاب الهی نازل کنو این پیری رو بفرس اون دنیا!
مردیکه الاغ من سن نوشو دارما!
وایساده مخ میزنه!
_ ببخشید ولی دلیلی نداره که شما اینهمه به خاطر من به زحمت بیفتین اقای ارجمند!
به سمت در اتاق راه افتادو گفت
ارجمند_ به وقتش دلیلشو هم میگم بهت! الانم چک و چونه نزن و 2 ساعت دیگه حاضر شو تا بریم!
_اقای ارجمند !
ایستاد و از روی شونه نگاهم کردو گفت
_ جانم؟!
ای درد و جانم!
کوفتو جانم!
حناق بیستو چار ساعته !
مردیکه الاغ هیز گلابی !
لبخند مصنوعی زدمو گفتم
_ پس تا وقتی که دلیل این محبتاتونو نگین اجازه نمی دم یه ریال هم برام خرج کنین!
کامل به سمتم برگشت و گفت
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~