🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتشصتودوم
_اگه اجازه بدین خودم میرم! شما بی زحمت بیاین خونه خودم تا بعد از اسباب کشی بریم واحدی که شما واسم در نظر گرفتین!
ارجمند به ناچار قبول کردو من بعد از گفتن ادرس خونم از شرکت خارج و به سمت بازار سرشورها راه افتادم...
ستوان مهری درو باز کرد که سریع پریدم بغلشو کمی بلند گفتم
_ وای مهلا نمی دونی چقد دلم برات تنگ شده بود! بدو تا بریم کمکت کنم چون تا قبل از اومدن مهمونا باید برم خونه!
و وارد خونه شدم.
ستوان مهری پشت سرم وارد خونه شدو گفت
_تعقیبتون کردن؟؟
_ اوهوم!! بردیا کوش؟
مهری_ نیومدن! سردار دستور داد من تنها بیام و نیم ساعته شنود و میکروفون هارو بهت بدم و راهیت کنم که بری!
_پس یعنی ماموریتم جدی تر از قبل شده و تا اطلاع ثانوی دیدار با بستگان حتی شوهر پلیس هم ممنوع!
مهری_بله همینطوره!
_بسیار خب! پس سریع تر بیارشون!!
مهری_چشم قربان!
اصلا از جو سنگین بینمون راضی نبودم!
خنده ای کردمو گفتم
_ عزیزم ما الان نه تو اداره ایم و نه یونی فرم (لباس فرم)تنمونه! نیاز نیست که رسمی صحبت کنی که!
لبخندی زدگفت
_چشم دریا جان! رسمی حرف نمی زنم!
چشمکی زدمو گفتم
_ حالا شد...راستی ممکنه ارجمند کسیو مامور کرده باشه تا درموردت تحقیق کنه!
تبسمی کردو گفت
_ خیالت تخت! سردار فکر اینجا رو کرده...این محله اکثرا اجاره نشینن یا زائر ...چند تا از هتلای نیرو های مسلح هم اتفاقا اینجاست! ینی از هر کدوم از همسایه ها بپرسن اظهار بی اطلاعی می کنن یا که میگن یه دختر در حال حاضر مستاجر این خونست!
دقیقا مثل خونه ی خودت که کلا همسایت هتله!
جعبه ای رو به دستم دادو گفت
_ تو گوشواره ها شنوده توی گردنبندم میکرفون و ردیاب! چندتا شنود هم هست که باید توی دفتر و ماشین ارجمندو یاور و مازیار بزاری!
جعبه رو باز کردم و نگاهی به سرویس بدلیجات کردم خیلی ضریف بودو اصلا مشخص نبود که شنود و میکروفون داخلشونه!
با صدای ستوان مهری چشم از سرویس گرفتمو خیرش شدم که کارت ویزیتی به سمتم گرفتو گفت
_راستی فردا برو به این ادرس تا توی دندونت ردیاب بزارن!
کارت ویزیتو گرفتم که صدای زنگ خونه به صدا در اومد!
مهری_ فک کنم مادر بزرگمو مهمونا اومدن!
خندیدمو گفتم
_ بدو تا نرفتن!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~