🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتهفتادوپنج
_ چه سریع
حسین_ ما اینیم دیگه!! بدو دریا! 25دقیقه مونده تا دوربینا فعال شن!
صدای بردیا توی گوشم پیچید
_0-7-2-8-5-9-2
همونطور که وارد می کردم گفتم
_ این که پسورد سیستمم توی شرکت ارجمنده!
بردیا_ جدی؟
وارد فایل های مخفی درایو دی و ایی شدم و گفتم
_ اره....بردیا ایمیلتو باز کن دارم فایلای وردی که داخل درایو دی ذخیره هست رو برات می فرستم...
بردیا_ حله!
از طریق گوشیم همه رو برای بردیا فرستادم و وارد ایمیل سیستم شدم که با دیدن ایمیل باز ارجمند هنگ کردم...
سریع ای دی و رمزشو پیدا کردمو بعد از حفظ کردن سیستمو به حالت اولیه برگردوندم و به بردیا خبر دادم که دارم بر می گردم!
خدا رو شکر بلاخره بعد از3 ماه تونستیم کلی مدارک پیدا کنیم و مطمئنا با اطلاعاتو مدارکی امروز منو حسین پیدا کردیم یه محض ورودمون به ایران، یعنی فردا، دستگیر میشن!
اما حیف که اینطور نبود!
در اتاقو باز کردمو خواستم بیرون برم که سینه به سینه ارجمند شدم که با بهت و صد البته عصبانیت نگام می کرد.
فاتحه خودمو خوندم!
سریع با ارنجم به گردنش کوبیدم که تعادلشو از دست داد ولی بی هوش نشد!
شروع کردم به دویدن و به سمت در خروجی عمارت رفتم!
دوی خوبی داشتم اما الان که توی 4.5 ماهگی بودم دویدن خیلی برام سخت بود!
از طریق شنود نفس زنون ادرس و پسوورد ایمیلو گفتم و درنهایت با صدای داد ارجمند که داد میزد بگیرینش بردیا متوجه نفس نفس زدنم شدو با گفتن یا خدا ارتباطمون قطع شد .
سرعتمو بیشتر کردم که یاور مقابلم قرار گرفت سریع با ارنجم توی دهنش کوبوندم و به سمت پشت عمارت که باغ بود و حصار نداشت دوییدم!
دوتا از بادیگاردا به سمتم چرخیدن و متعجب نگاهم کردن که یه دستی زدمو گفتم
_بگیرینش فرار نکنه!!
با بهت اطرافشونو نگاه کردن که از غفلتشون سو استفاده و فرار کردم!
صدای داد یاور و مازیار و ارجمند رو شنیدم که می گفتن
_ بگیرینش عوضیای حروم لقمه!!
خیلی ازشون دور نشده بودم که صدای اژیر پلیس باعث شد به هول و ولا بیفتنو منو بیخیال شن اما یاور همچنان دنبالم بود...
یه لحظه سوزش عجیبی توی شونم حس کردم جیغ کشیدمو به زمین افتادم و یاور با لبخند کریهی اسلحهشو به سمتم گرفتو گفت
_ به دامم افتادی گربه کوچولو!
با درد فریاد زدم
_خفههه شووووووووووو!!!!
قهقه ای سر داد..
سریع پامو بالا اوردمو زیر دستش زدم که اسلحه از دستش افتاد...
سریع بلند شدم که شونه و دلم تیر کشید لبمو به دندون گرفتمو جیغ نزدم..
به سمت اسلحه رفتو خم شد که برش داره که باپام لگدی به صورتش زدم!
فکر کنم دماغش شکست.
سریع اسلحه رو برداشتمو یه تیر به پاش زدم تا نتونه کاری کنه ....
دیگه نتونستم دووم بیارمو دو زانو روی زمین افتادم و تا خواستم تمام قوامو جمع کنم ... یه گوله توی شکمم زدن جیغ زدم که چشمم به اوانسیان افتاد..
اون اینجا چیکار میکرد!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~