فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹آرمان عزیز
رهبر معظم انقلاب:
🔹آرمان عزیز چه گناهی کرده بود؟ اینکه او را شکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان...
#روحش_شاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید مدافع امنیت آرمان علی وردی🌷
❤شادی روحشان صلوات❤
روایت از دوست شهید🌼
آخرین سفرے ڪہ باهم رفتیم، سفر قم و جمڪران بود.
توے اتوبوس وقت رفتن، یہ روضہ حضرت رقیہ(سلام اللہ علیها) رو ڪلیپ ڪرده بودن.
دختربچہها شعر "حالا اومدے، حالا ڪہ دیگہ
رقیہ افتاده از پا اومدی " رو مےخوندند.
آرمان از این ڪلیپ خیلے خوشش اومده بود. مےگفت:
خیلے گریہ ڪردم! خیلے قشنگہ...
عاشق حضرت رقیہ بود...
موقع برگشت هم فقط از شهدا مےگفت.
همش در مورد ڪتاب شهدا صحبت مےڪرد، در مورد سختے ڪار نیروهاے اطلاعاتے صحبت مےڪرد.
#شهید_آرمان_علی_وردی💔🥀😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+دلم خوشگل ترین شهادت رو میخاد
_خوشگل ترین شهادت دیگه چیه؟
#روحش_شاد 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙دکلمه خوانی دانش آموز ملاردی برای شهید آرمان علی وردی 🌷
#روحشان_شاد 🕊
✨﷽✨
🔴ذکرهای ارامش دهنده
💠براے هر ترسے :
💥لا إلہ إلا الله💥
💠 براے هر غم واندوهے :
💥ماشاء الله💥
💠 براے هرنعمتے :
💥الحمد لله💥
💠 براے هرآسایشے :
💥الشڪر لله💥
💠 براے هرچیزشگفت آورے :
💥سبحان الله💥
💠 براے هرگناهے :
💥أستغفر الله💥
💠 براے هرمصیبتے:
💥إنا للہ و إنا إلیہ راجعون💥
💠 براے هرسختے ودشوارے :
💥حسبی الله💥
💠 براے هرقضا وقدر :
💥توڪلت علے الله💥
💠 براے هرطاعت وگناهے(آمرزش گناهان،وسوسہ شیطان و..
💥لاحول ولا قوه إلا باللہ العلے العظیم💥
🌿🍁🍂🍁🌿
✨﷽✨
🔴 از روی نماز نمی شود فهمید...
🔰شهید مطهری
اگر ربا را ميخوريم، نماز را هم با نافله هايش ميخوانيم، اگر خيانت به امانت مردم ميکنيم ولي زيارت عاشورايمان هم ترک نميشود، ميفهميم که اينها عبادت نيست، روي عادت است.
❤️از امام روايت شده است:
لاتَنْظُروا الي طولِ رُکوعِ الرَّجُلِ وَ سُجودِهِ
هيچ وقت به طول دادن رکوع و سجود شخص نگاه نکنيد؛ يعني رکوع هاي طولاني وسجودهاي طولاني شما را گول نزند، ممکن است اين از روي عادت باشد و اگر ترک کند وحشت کند.
اگر ميخواهيد بفهميد اين شخص چگونه آدمي است، در راستي ها و امانتها امتحانش کنيد چون امين بودن عادت بردار نيست، راست گفتن عادت بردار نيست مانند نماز خواندن.
📚اسلام و نیاز ها جلد 1 صفحه 211
🌿🍁🍂🍁🌿
🔅#پندانه
✍ به خدا اعتماد کن
🔹پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح میداد که چگونه همهچیز ایراد دارد؛ مدرسه، خانواده، دوستان و…
🔸مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید:
کیک دوست داری؟
🔹و پسر کوچولو پاسخ داد:
البته که دوست دارم.
🔸مادربزرگ:
روغن چطور؟
🔹پسر کوچولو:
نه!
🔸مادربزرگ:
و حالا دو تا تخممرغ؟
🔹پسر کوچولو:
نه مادربزرگ!
🔸مادربزرگ:
آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوششیرین چطور؟
🔹پسر کوچولو:
نه مادربزرگ! حالم از همهشان بههم میخورد.
🔸مادربزرگ:
بله، همه این چیزها بهتنهایی بد بهنظر میرسند. اما وقتی بهدرستی باهم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود.
🔹خداوند هم بههمین ترتیب عمل میکند. خیلی از اوقات تعجب میکنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم. اما او میداند که وقتی همه این سختیها را بهدرستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب است.
🔸ما تنها باید به او اعتماد کنیم، در نهایت همه این پیشامدها باهم به یک نتیجه فوقالعاده میرسند.
🌿🍁🍂🍁🌿
مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارتچہلهشتم *********** کمی از لیوان اب مقابلش خوردو خیره افسر بازجویی شدو گفت _
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتچہلنهم
سرگرد(بهرامی)_ خب؟
طهورا پوزخند زدو گفت
_ نمی شناسیش؟
سرگرد_ چرا! یکی از سر کرده های سازمان مجاهدین خلق یا به قول ما، منافقین! بهتره ادامه حرفاتونو بگین!
طهورا که یهویی حسابی شیر شده بود گفت
_ دخترشم و وقتی 16 سالم بود مادرمو منو باخودش برد اونور ! امسال هم مادر بزرگم فوت شدو چون مادرم نمی تونست برگرده ایران من به جاش واسه انحصار ورثه اومدم ایران.
سرگرد_ چرا قاچاقی اومدی؟؟
پوزخند صدا داری کردو با غیظ گفت
_کشور عزیزم بهم ویزا نداد واسه همین سمیر به مادرم این پیشنهاد رو داد که با کمک اون قاچاقی وارد کشوری بشم که به صاحب خونه اجازه ورود نمی ده اما ورود مهمونا اسوون و بی دردسره!
سرگرد_ سمیر کیه؟
پوزخندشو تشدید کردو گفت
_ یه دورگه ایرانی ارمنی که پروندش زیر دست جوجه پلیسای شیرازه!
سرگرد_کجا باهاش اشنا شدی؟؟
_از بچگی با هم بزرگ شدیم و متاسفانه بعد از رفتنم از ایران دیگه ندیدمش تا وقتی که اومدیم ایران!...خب کی منو میبرین اعدام کنین؟
فکر کنم چیزی واسه اعتراف نمونده باشه!
سرگرد از جا بلند شدو از مامور خانمی که مسئول جا به جایی طهورا بود خواست تا چشم بند و دست بند بزنه و به سلولش برگردونتش!
و از اتاق بازجویی بیرون زدو بعد از چند دقیقه به ما ملحق شد و بعد از احترام نظامی نگاه کلافشو به سرهنگ دوختو منتظر نظر سرهنگ بود.
بردیا نگاه خیرشو به مانیتور دوخت و سرهنگ با مکث سرفه مصلحتی کردو توجه همه رو به خودش جلب کردو گفت
_فکر میکنم باید پرونده رو به دست نیرو های امنیتی و اطلاعتی بزاریم!
منو بردیا از حرف سرهنگ ماتم گرفتیمو همزمان گفتیم
_ _سرهنگ بزارین خودمون ادامه بدیم!
سرهنگ تبسمی کردو گفت
_ می دونم دوست دارین خودتون موفق بشین ولی این پرونده داره به پرونده سیاسی تبدیل میشه. بهتره به زیر نظر افرادی باشه که شغلشون رسیدگی به این جور پرونده هاست! به احتمال زیاد پرونده اوانسیان هم به دست نیرو های امنیتی و اطلاعاتی بیفته!
ماتم زده گفتم
_ امکان داره به ما هم درخواست همکاری باهاشونو بدن؟
سرهنگ سرشو به معنای تایید تکون دادو گفت
_ اره احتمال داره... بهتره شما و سروان ماهانی برین و امروزو استراحت کنین! منم اظهارات خانم ولد بیگی (طهورا) رو به سردار میدم تا دستور نهایی رو اعلام کنه!
هردو احترام نظامی گذاشتیمو از سازمان و درنهایتا از پادگان خارج و به سمت خونه سازمانی راه افتادیم ...
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتپنجاهم
سرگرد(بهرامی)_ خب؟
طهورا پوزخند زدو گفت
_ نمی شناسیش؟
سرگرد_ چرا! یکی از سر کرده های سازمان مجاهدین خلق یا به قول ما، منافقین! بهتره ادامه حرفاتونو بگین!
طهورا که یهویی حسابی شیر شده بود گفت
_ دخترشم و وقتی 16 سالم بود مادرمو منو باخودش برد اونور ! امسال هم مادر بزرگم فوت شدو چون مادرم نمی تونست برگرده ایران من به جاش واسه انحصار ورثه اومدم ایران.
سرگرد_ چرا قاچاقی اومدی؟؟
پوزخند صدا داری کردو با غیظ گفت
_کشور عزیزم بهم ویزا نداد واسه همین سمیر به مادرم این پیشنهاد رو داد که با کمک اون قاچاقی وارد کشوری بشم که به صاحب خونه اجازه ورود نمی ده اما ورود مهمونا اسوون و بی دردسره!
سرگرد_ سمیر کیه؟
پوزخندشو تشدید کردو گفت
_ یه دورگه ایرانی ارمنی که پروندش زیر دست جوجه پلیسای شیرازه!
سرگرد_کجا باهاش اشنا شدی؟؟
_از بچگی با هم بزرگ شدیم و متاسفانه بعد از رفتنم از ایران دیگه ندیدمش تا وقتی که اومدیم ایران!...خب کی منو میبرین اعدام کنین؟
فکر کنم چیزی واسه اعتراف نمونده باشه!
سرگرد از جا بلند شدو از مامور خانمی که مسئول جا به جایی طهورا بود خواست تا چشم بند و دست بند بزنه و به سلولش برگردونتش!
و از اتاق بازجویی بیرون زدو بعد از چند دقیقه به ما ملحق شد و بعد از احترام نظامی نگاه کلافشو به سرهنگ دوختو منتظر نظر سرهنگ بود.
بردیا نگاه خیرشو به مانیتور دوخت و سرهنگ با مکث سرفه مصلحتی کردو توجه همه رو به خودش جلب کردو گفت
_فکر میکنم باید پرونده رو به دست نیرو های امنیتی و اطلاعتی بزاریم!
منو بردیا از حرف سرهنگ ماتم گرفتیمو همزمان گفتیم
_ _سرهنگ بزارین خودمون ادامه بدیم!
سرهنگ تبسمی کردو گفت
_ می دونم دوست دارین خودتون موفق بشین ولی این پرونده داره به پرونده سیاسی تبدیل میشه. بهتره به زیر نظر افرادی باشه که شغلشون رسیدگی به این جور پرونده هاست! به احتمال زیاد پرونده اوانسیان هم به دست نیرو های امنیتی و اطلاعاتی بیفته!
ماتم زده گفتم
_ امکان داره به ما هم درخواست همکاری باهاشونو بدن؟
سرهنگ سرشو به معنای تایید تکون دادو گفت
_ اره احتمال داره... بهتره شما و سروان ماهانی برین و امروزو استراحت کنین! منم اظهارات خانم ولد بیگی (طهورا) رو به سردار میدم تا دستور نهایی رو اعلام کنه!
هردو احترام نظامی گذاشتیمو از سازمان و درنهایتا از پادگان خارج و به سمت خونه سازمانی راه افتادیم ...
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتپنجاهیڪ
بردیا صدای اهنگ و کم کردو گفت
بردیا _ دریا!
_ جانم؟!
بردیا _ بی بلا! اینجوری جواب میدی من پس میفتما!
خندیدم و گفتم
_ خب کارتو بگو دیگه!
بردیا_ گفتی جانم یادم رفت چی می خواستم بگم!
قهقه زدمو گفتم
_ چرت و پرت گفتنو بزار کنار و بگو ببینم چی می خواستی بگی!
_این پرونده یکم اشفتم کرده! می خواستم بگم باهام حرف بزن سرگرم شم!
نفس عمیقی کشیدمو گفتم
_ منم ذهنم درگیر همین پروندست! دلم میخواست خودمون پرونده رو پیش ببریم ...
_ اره منم دلم میخواست خودمون پرونده رو پیش ببریم...اما حیف که...
حرفشو خوردو نفس عمیقی کشید که من ادامه دادم
_بردیا به نظرت ایران اومدن طهورا واقعا واسه ارث و میراثه؟!
چپ و چوله نگام کردو گفت
بردیا_معلومه که نه!!!مطمئنم باز این وطن فروشا بوی پول و دلار امریکایی به مشامشون خورده قصد خربکاری به سرشون زده!
_اوهوم!... خدا ازشون نگذره! به نظرم اینا قصدشون جاسوسی نیست ...همون خرابکاریه به نظرم ...
ادامو دراورد با ناز پلک زدو گفت
_ اوهوم!
خندیدم و خواستم اعتراض کنم که چشمم به شلوغی سر کوچه بغلی مجتمع خونه سازمانی افتاد که بیشتر شبیه درگیری بود.
_بردیا! اونجا رو نگا!
ماشینو به کنار جاده هدایت کردو پیاده شد.. منم پیاده شدم که ماشینو با ریموت قفل کردو گفت
_چادرتو محکم بگیر تا لباست مشخص نباشه!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتپنجاهدوم
سرمو به تایید حرفش تکون دادمو دنبالش به سمت جمعیت رفتیم! بردیا لباس نظامی تنش نبود ولی من لباس فرم ناجا تنم بود و واسه این که کسی متوجه لباسم نشه چادرمو سفت گرفتم... هر چند که مقنعه سبز زیتونیم تا حدودی هویتمو لو میداد !
مرد چاقی با خشم گفت
_عای مردم به دادم برسین این خانم تمام داراییمو بالا کشیده! حالا بچمو هم می خواد
بردیا _اقا اروم باش این معرکه چیه که گرفتی؟
زن با گریه پشتم ایستادو چادرمو چنگ زدو گفت
_خانم پناهم بده! الان منو می کشه!
رو به مردمو که جمع شده بودن گفتم
_خواهشا متفرق شین!
یکی از مردا با لهجه مشهدی گفت
_ خواهر این زن نقشش اینه داره ادا در مِیاِره!! الکی خودشو زده به مظلومی!!! مو صاب مغازه بغلی مغازه جفر اقام!! هر روز هر روز پا میشه میاد اینجا و با عباس اقا دعوا راه میندازه!
یکی از زنا که چادر رنگی پوشیده بودو زنبیل حصیری توی دستش بود رو به مرد پرخاش کرد
_حمیداقا این حرفا چیه! مو مودونوم! این زن بچشو از عباس می خوا اما بهش نمی ده!
بردیا رو به مردی که عباس اسمش بود گفت
_مشتی شما سن پدر منو دارین! این رفتارا از شما که ریش سفید محلتونی بعیده!
مرد غرید و خواست به سمت زنش بیاد که بردیا جلوشو گرفت.
زنی که پشتم پناه گرفته بود از ترس چادرمو کشید که چادرم از دستم کشیده شدو لباس فرمم و پیکسل ارم ناجای روی مقنعه ام معلوم شد...
عباس سریع خودشو از دست بردیا رها کردو وحشت زده گفت
_ خ...خ...خانم....پ...پ..پلییس ...ب...به.. به خدا غلط کردم...
*****
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتپنجاهسہ
قه قه زدمو همون طور که سینی چای رو روبه روی بردیا می ذاشتم کنارش نشستمو سرمو روی پشتی تکیه می دادم گفتم
_دیدی حلال مشکلات محل هم شدیم!
بردیا چاییشو برداشتو یه قلپ خوردو گفت
_خدایی الکی الکی رفتیم بینشونا!
لبخند تلخی زدمو گفتم
_ از وقتی قاتل پرونده زنداداشم از اب دراومده حس میکنم همه چی و همه کس به پرونده قتل سحر مربوط میشه! واسه همین دلم میخواست سر از دعواشون دربیارم!
خنده ای کردو دستمو تو دستش گرفت و گفت
_ ولی لباست کار دستت داد! بد موقع اظهار نظر کرد!
_نه بابا! اتفاقا خیلی خوب شد ! وگرنه اون مرده می خواست تا قیامت اون زن بیچاره رو تو چش در و همسایه بدنام کنه و بچشو بهش نده! اینجوری به غلط کردن افتادو دست از کارش کشید.
بردیا_ بیخیالش! پاشو بریم بخوابیم که حسابی خستم!
ناراحت گفتم
_ بمیرم الهی! از دیروز تا حالا درست و حسابی نخوابیدی!
بردیا_ اولا خدا نکنه! دوما کنار تو بودن منو حسابی شارژ کرده وگرنه الان رو به موت بودم و بیوه شده بودی!
چپ چپ نگاش کردمو گفتم
_ بیا بریم بخوابیم که حسابی مخت رد داده!
با صدای الارم گوشیم چشمامو باز کردمو خیره صورت غرق خواب بردیا شدم!
خوشبختی از این بیشتر که وقتی از خواب بیدار میشی چهره کسیو ببینی که دیوانه وار دوستش داری!
اروم صداش زدم که غلطی زدو گفت
_دری فقط 5 دقیقه!
ریز خندیدمو گفتم
_ بردیا پاشو نمازتو بخون بعد بگیر بخواب!
خواب الود روی تخت نشست و با صدای خشدارش گفت
_ساعت چنده خانومی!
لبخندی به چهره خواب الودش زدمو گفتم
_اینجا ساعت 3 اذانه! الانم ساعت 2:30 ست! پاشو اماده شو بریم حرم!
معترض و خواب الود گفت ینی من فقط 3 ساعت خوابیدم!
همونطور که به سمت سرویس میرفتم گفتم
_اقای خوابالو! شما دیشب انقد خسته بودی که ساعت 10 رفتی لالا!
وارد سرویس شدمو بعد از یه وضوی اب سرد از سرویس بیرون اومدم که بردیا گفت
_دیشب انقد قیافت تو خواب معصوم شده بود که نمی ذاشت بخوابم واسه همین ساعت یازده خوابیدم!
لبخندی زدمو گفتم
_پاشو حاجی! یه وضوی اب سرد سر حالت می کنه!
لبخندی زدو گونمو بوسیدو تعظیم کردو گفت
بردیا_ چشم حاج خانوم!
****
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
💠حاج آقا دولابی(ره) :
🌺خداوند فرمود:هرچه دیدی هیچی مگو!
من هم هرچه دیدم هیچی نمیگم.
یعنی تو در مصائب صبور باش و چیزی نگو،منم در خطاهایت چیزی نمیگم.
🌿هرچه درد را آشکارتر کنی، دوا دیرتر پیدا می شود.اگر با ادب بودی و چیزی نگفتی راه را نشانت می دهد.
باید زبانت را کنترل کنی ولو اینکه به تو سخت بگذرد. چون با بیانش مشکلاتت رو چند برابر می کنی.
#صبور_باش_راه_باز_می_شود.
#بر_چهره_دلگشای_مهدی_صلوات
💠#آیت اللهبهجت(ره):👇
مگر پول نمیخوای
مگر شغل و مقام و... نمیخوای؟؟!!
مگر دنیا نمیخوای...
مگر آخرت نمیخوای...
نمازشب بخون برادر و خواهرم
🔺گوی سبقت را نماز شب خوان ها ربودند.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺
⚜ از وجود نازنین پیامبرگرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآله) نقل کردهاند که فرمودند:
«لَوْ عَلِمَ النّائِمُ عَنْ صَلاةِ اللَّيْلِ ما فاتَهُ مِنَ الثَّوابِ الْعَظِیمِ وَ الْأَجْرِ الْمُقِيمِ لَطالَ بُكاؤُهُ عَلَيْهِ»؛
🍃💐 اگر مردم فضیلت نمازشب را میدانستند، اگر برای خواندن آن بیدار نمیشدند، از غصه گریههای طولانی میکردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شب با تمام یک رنگیش
🍂چه ساده آرامش میبخشد
💫چه خوب میشد ما هم
🍂مثل شب باشیم
💫یکرنگ ولی آرام بخش
🍂خدایا همهی ما را
💫عافیت بخیر بگردان
✨شبتــون بخیر ✨
🍁🍂
💠 #حدیث روز 💠
💎 چهار مسئله که باید بدانیم
🔻امـام كاظـم عليهالسلام:
وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ فى اَرْبَـعٍ: اَوَّلُــها اَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثّانِيَةُ اَنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِكَ، وَالثّـالِثَةُ اَنْ تَعْـرِفَ مـا اَرادَ مِنْكَ، وَالرّابِعَةُ اَنْ تَعْرِفَ ما يُخْرِجُكَ مِنْ دينِكَ
❇️ #دانش مردم را در چهار چيز يافتم:
1️⃣ اوّل: آنكه پروردگارت را بشناسى،
2️⃣ دوم: آنكه بدانى با تو و براى تو چه كرده است،
3️⃣ سوم: آنكه بدانى از تو چه خواسته است،
4️⃣ چهارم: آنكه بدانى چه چيز تو را از دينت بيرون میكند.
📚 كشف الغمّه، ج 3 ص 45.
❇️ چرا ذکر «کذالک الله ربی» را قبل از قنوت میگوییم؟
💠 سورۀ توحید دارای مضامین بلندی است که به نوعی شناسنامه خداوند است، در این سوره خداوند را به توحید و بینیازی معرفی میکند؛ لذا عبارت «کذلک الله ربّی» تأکید و اعترافی است از طرف قاری و خواننده که خداوند همین گونه است که این سوره مبارکه معرفی میکند.
🔹در روایتی آمده است که امام باقر(ع) بعد از قرائت سورۀ توحید، میفرمود: کذلک الله ربّی؛ یعنی خدای من همانگونه است که در این سوره بیان شده است.[1]
لذا فقها در باب قرائت سوره توحید در نماز گفتهاند: مستحب است بعد از خواندن سورۀ «قل هو اللّٰه احد»، یک، یا دو، یا سه مرتبه «کَذَلِکَ اللّٰهُ ربّى» یا سه مرتبه «کَذَلِکَ اللّٰهُ رَبُّنٰا» بگوید.[2]
🔸پس گفتن این عبارت مخصوص رکعت دوم و قبل از قنوت نیست و در هر رکعت که سورۀ توحید خوانده شود، مستحب است بعد از آن این عبارت گفته شود/اسلام کوئست
[1]. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 6، ص 71، موسسه آل البیت، قم، 1409 ق.
[2]. توضیح المسائل محشی امام خمینی(شش مرجع) ج 1، ص 560.
⛔️ هرگز و هرگز و هرگز
به اسم خواهر و برادری در فضای مجازی خودمونو گول نزنیم و توجیه نکنیم‼️
واقعیت اینه که هرگز شما با نامحرم خواهر یا برادر نیستید و نخواهید شد!!
لطفا این خط قرمز رو در دنیای مجازی برای خودتون قرار بدین‼️
نود درصد دخترای مذهبی ابتدای ارتباط اشتباهشون با خطاب قرار دادن برادر یا داداشی به ناکجا ابادرسیدن
به آیه ۱۴۱ سوره اعراف توجه کنید:
⭕️ وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ
🔺 و [یاد کنید] هنگامی را که شما را از [چنگال ظالمانه] فرعونیان نجات دادیم، هم آنان که شما را به سخت ترین صورت شکنجه می کردند، [و به شکلی گسترده] پسرانتان را می کشتند، و زنانتان را [برای به عزا نشستن در مرگ پسران و بیگاری] زنده می گذاشتند، و برای شما در این [امور] آزمایشی بزرگ از سوی پروردگارتان بود.
⭕️ همون کاری که فرعون با بنی اسرائیل کرد دقیقا صهیونیست ها دارن با فلسطینی ها انجام میدن.
اونجا خداوند یک کودک به نام موسی علیه السلام رو زنده نگه داشت و اون کودک یه روزی کاخ فرعون رو فرو ریخت...
🌷 ان شالله از بین کودکانی که امروز مظلومانه به شهادت میرسند کودکی زنده خواهد موند و دودمان صهیونیست ها رو به باد خواهد داد...
وعده خداوند قطعی هست...
قرائت دعای جوشن صغیر.mp3
35.35M
دعای #جوشن_صغیر
مرحوم کفعمی در حاشیه کتاب «بلدالامین» فرموده: که این دعا دعایی است بس بلند و پُر ارج و هنگامی که هادی عبّاسی کشتن حضرت موسی بن جعفر را قصد کرد، آن حضرت این دعا را خواند، در نتیجه جدّش رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را در خواب دید که به ایشان فرمود: حقتعالی دشمن تو را هلاک خواهد کرد.
برای نجات مردم غزه و نابودی اسرائیل غاصب
هم بخونید، هم به دیگران توصیه کنید.
#طوفان_الأقصى #فلسطین #اسرائیل
السلام علیک یا اباعبدالله
هرشب ندایی می رسداز عرش اعظم
طوبی لباکین الحسین یا اهل العالم
گر بنگری با چشم دل بالای مجلس
زهرای اطهر ایستاده با قدی خم
باور کنید این گریهها یاری زهرا است
او میکند اسباب هیات را فراهم
این گریهها و روضهها را وعده داده
بر دخترش زهرا رسولالله خاتم
این اشکها قطره به قطره روز محشر
طعنه زند بر چشمهی جوشان زمزم
بیآبرو ها را حسین با آبرو کرد
تاثیر خود را میگذارد گریه کمکم
هر کس که هیئت بیتفاوت آمد ورفت
حسرت خورد در خانه قبرش دمادم
این اعتقاد ماست عالم را نمودند
با ضرب به دسته سینهزنها و منظم
ماه محرم هم، کسی که اهل سِرّاست
نامِ حسن را مینویسد روی پرچم
آقا مدینه یک نفر زائر ندارد
میمیرم آخر جانِ آقایم ازاین غم
هشدار نوکرها ، که نفروشید روزی
یک یا حسین خویش را بر چند درهم
یک روز پای ِ مُشتی ارزن اهل کوفه
سر از تن آقا جدا کردند باهم
.