eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیکن پات پای 😍😋 مواد لازم: ۱ دونه سینه مرغ🍗 نصف پیاز 🧅 نمک وفلفل سیاه زردچوبه هر کدوم نصف قاشق چای خوری 🌶🧂 ۱ دونه هویج 🥕 ۱ دونه پیاز 🧅 ۱ دونه فلفل تند 🌶 آرد یک‌قاشق 🥡 پودر سیر و آویشن و نمک و فلفل سیاه هر کدوم نصف قاشق چای خوری 🧄🌶🧂🍃 شیر یک لیوان 🥛 خامه ۲ قاشق غذا خوری 🍙 پاستا ۱۰۰ گرم 🍝 ۱ دونه خمیر هزار لا 🥩 برای این که شیر و خامه تو غذا نبره بزارینش بیرون از یخچال یک ساعت دمای فر هم رو ۱۷۰ درجه بزارین به مدت نیم ساعت حرارت از کف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هميشه كه نبايد غذاهاي تكراري خورد حتما امتحانش كنين😍😋 مواد لازم: یک کیلو سیب زمینی ۲۰۰ گرم گوشت چرخکرده ۳۰۰ گرم قارچ ۱۰۰ گرم پنیر پیتزا یک لیوان شیر ۵۰ گرم کره ادویه ها شامل:یک ق چ فلفل سیاه،نصف ق چ پودر سیر،یک ق چ زردچوبه،یک ق چ پاپریکا،یک ق م نمک
آقا ابوالفضل نماز هاشو همیشه اول وقت میخوند؛ هر وقت که مسافرت می‌رفتیم هر جا موقع نماز بود ماشین و کنار میزد نمازش رو میخوند همیشه تاکید بر نماز اول وقت داشت، اصلا اهل غیبت نبود اگه در جمعی بود که غیبت پیش میومد بحث رو عوض می کرد، از مهربونی هر چی بگم کم گفتم فقط اینو بگم که بی توقع کمک میکرد و کمکش رو هیچ جا فاش نمی‌کرد و هیچ وقت در مورد موضوعی قطعی صحبت نمی کرد و در جواب سوالات دیگران در مورد موضوعی جواب ان شاءالله و اگر خدا بخواد میداد، این اواخر بر نماز شب مداومت داشت خودم دیدم در قنوت نمازش دعا را با گریه میگفت تا ازش سوال نمی شد حرفی نمی زد، در مورد کارش میگفت هر چی کمتر بدونی برات بهتره؛ خدایی هیچ وقت از کارش سوء استفاده نکرد، چند روز قبل از ماموریتش براش کلیپی از شهدای مدافع حرم گذاشتم دیدم حال عجیبی شد اشک تو چشماش جمع شد و از اتاق خواب رفت تو حال شروع کرد گریه کردن تا حالا این حالش و ندیده بودم مطمئنم از شهدا شهادتش رو همون روز گرفت . 🌷شهید ابوالفضل راه چمنی🌷 راوی : همسر شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی پیش‌روی کرده بودیم، چند نفر از جلو به طرف‌مان می‌آمدند و قد یکی از آنها، حدود یک متر از بقیه بلندتر بود، همین باعث شده بود که تا هر کدام از بچه‌ها، حدسی درباره‌اش بزنند که کیست، جلوتر که آمدند حاج‌مهدی را شناختم که روی شانه یکی از عراقی‌ها نشسته و اسلحه‌اش را به طرف بقیه گرفته بود با اینکه هر دو پایش زخمی شده بود، اما پنج عراقی را اسیر کرده و روی شانه یکی سوار شده بود تا به خط خودی برسد، بعداً خودش تعریف کرد که فقط یک گلوله داشته و با همان، یکی از عراقی‌ها را که به طرفش حمله کرده بود می‌زند و بقیه را هم اسیر می‌کند. سردار شهید کازرونی یار و همرزم سردار سلیمانی از ابتدای جنگ تا شهادت و مسئول فرماندهی طرح عمليات لشكر ثارالله بود، سردار سلیمانی در مورد شهید کازرونی گفت: من به جرائت قسم می‌خورم ذره‌ای ترس در وجود حاج مهدی کازرونی راه ندارد. 🌷شهید حاج‌قاسم سلیمانی 🌷شهید حاج‌مهدی کازرونی
🌷خدا ۵ گناه را نمی آمرزد: ۱.شرک. ان الله لایغفر ان یشرک به...۴۸نساء و۱۱۶نساء ۲.نفاق. لن یغفرالله لهم...۱تا۶منافقون ۳.کفر. ان الذین کفروا وصدوا عن سبیل الله ثم‌ ماتوا وهم کفارفلن یعفرالله لهم.۳۴محمد ص ۴.مسخره کردن ان‌ تستغفرلهم سبعین مره فلن یغفرالله لهم ذالک بانهم کفروا بالله ورسوله...۷۹و۸۰توبه ۵.ارتدادوکفربعدازایمان ان الذین کفروا بعدایمانهم ثم ازدادوا کفرا لن تقبل توبتهم...۹۰آل عمران 🌿🍁🍂🍁🌿
فرازی زیبا از زیارت امام زمان علیه السلام 🟢 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَبِيلَ اللَّهِ الَّذِي مَنْ سَلَكَ غَيْرَهُ هَلَكَ‏ 🔵 سلام بر تو ای راه خدا که هر کس غیر از آن را پیمود، هلاک شد. 🔹 آری این فراز می گوید که هر راهی جز راه امام زمان منتهی به هلاکت است. 🔹 یعنی جز از مسیر نمی توان به خوشبختی و عاقبت بخیری رسید. 🔹 یعنی راه اطاعت و بندگی بسوی خداوند جز از طریق امام زمان میسر نمی شود. 🔹 یعنی همه فیوضات عالم و خوبی ها جز از طریق امام عصر به ما نمی رسد. 🔹 یعنی سعادت در راه امام عصر و شقاوت در هر مسیری به جز راه می باشد. 📚 مفاتیح الجنان/زیارت حضرت صاحب الامر (ع)
هدف روشن، مشخص و دقیق است: حذف اسرائیل از موجودیت. سید حسن نصرالله 🇸🇪 Målet är tydligt, specifikt och exakt: att avlägsna Israel från tillvaron. Sayyed Hasan Nasr'Allah 
🌠☫﷽☫🌠 ⚫️ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ... و آنها را هر کجا یافتید، به قتل برسانید! و از آن جا که شما را بیرون ساختند، آنها را بیرون کنید. بقره - ۱۹۱ ➖ وقتی ظلم و جنایت از حد گذشت، وقتی درنده‌خویی به نهایت رسید، باید منتظر طوفان بود.
دعاے🤲 بعد از نماز📿✨ 🔮هرڪس این دعا را بعد از نماز📿 بخواند: 🍃خداوند مرگ را بر او مبارڪ می ڪند قبل از مردن او را اصلاح می نماید و در وقت مردن به او رحم ڪند و جان دادن را به او آسان ڪند. 🍃 ⛅️اَللّهُمَّ مالِکَ المَوتِ طَیِّبنا لِلمَوتِ ⛅️ ⛅️وَ اَصلِحنا قَبلَ المَوتِ وَ ارحَمنا عِندَ المَوتِ⛅️ ⛅️وَ هَوِّن عَلَینا سَکَراتِ المَوتِ وَ لاتُعَذِّبنا بَعدَ المَوتِ⛅️ ⛅️وَ اَعرِضنا اِلی مَلَکِ المَوتِ یا فاطِرَ السَّمواتِ وَ الأرضِ⛅️ ⛅️اَنتَ وَلیُّنا فِی الدُّنیا وَ الاخِرَةِ وَ تَوَفَّنا مُسلِماً وَ اَلحِقنابِالصّالِحین⛅️ 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 💠⚜ علیه السلام ⚜💠 👇👇👇👇👇 🌸✨یا نُورُ یا بُرْهانُ یا مُبینُ یا مُنیرُ یا رَبِّ اِکْفِنى الْشُّرُورَ وَ افاتِ الدُّهُورِ وَ اَسْئَلُکَ النَّجاةَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِى الصُّور✨🌸 🌸🔮آیت الله بهجت می فرمایند:من در مورد ختومات از استادم مرحوم آیت الله قاضی چیزی نمی پرسیدم، اما گاهی خود ایشان می فرمودندکه این دعا از جمله سه عمل را: 💟🔻دفع بلایا 💟🔻دفع چشم زخم 💟🔻دفع سحروجادو را از بین می برد . 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 💖 امـام باقر عليہ السلام : 👌هر كس پس از نمازواجب قبل از آنكه پاى خود را حركت دهد، اين استغفار را سه بار بگويد، خدا گناهان او را بيامرزد هر چند در كثرت، مانند كف دريا باشد. « اَسْتَغْفِرُ اللّه َ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ، ذُو الْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ وَ اَتُوبُ اِلَيْه» ← سه مرتبه 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 🔸امام رضا (ع) : 🌸ما بين طلوع سپيده صبح تا طلوع خورشيد، ملائكه الهي ارزاق انسان ها را سهميه بندي مےنمايند هركس در اين زمان بخوابد غافل و محروم خواهد شد 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 الهی.. یاحَمیدُبِحَقِّ مُحَمَد یاعالیُ بِحَقِّ علی یافاطِرُبِحَقِّ فاطمه یامُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یاقدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسَیْن ❤️اللهم عجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ ❤️
سلام امام زمانم✋🌸 🔹صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد 🔸و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم 🔹و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🔸 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان
✍امام علی عليه السلام هر كه آبروى خود را مى خواهد، بايد مجادله را رها كند 📚 نهج البلاغه، حکمت 362
🔅 ✍️ حکمت خدای دانا و حکیم! 🔹چند روز پیش به‌عنوان مسافر سفری با اسنپ داشتم. 🔸اون روز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم. آخه باتری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود. 🔹راننده حدودا 40 ساله بود. آرامش عجیبی که داشت باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسی‌ام بگم. 🔸هیچی نگفت و فقط گوش می‌کرد. صحبتم که تموم شد، گفت: یه قضیه‌ای رو برات تعریف می‌کنم مربوط به زمانی هست که دلار 19تومنی 12 شده بود. 🔹گفتم: بفرمایید. 🔸راننده تعریف کرد: یه مسافری بود هم‌سن‌وسال خودم، حدودا 40ساله. خیلی عصبانی بود. 🔹وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا این‌قدر همکاراتون ... هستند. 🔸از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود. 🔹گفتم: چطور شده؟ 🔸مسافر گفت: هشت بار درخواست دادم و راننده‌ها گفتن یک دقیقه دیگه می‌رسن و بعد لغو کردن. 🔹من بهش گفتم: حتما حکمتی داشته، خودتو ناراحت نکن. 🔸این جمله بیشتر عصبانی‌اش کرد و گفت: حکمت کیلو چنده؟ این چیزا چیه کردن تو مختون؟ 🔹بعد با گوشی‌اش تماس گرفت. مدام پشت گوشی دعوا می‌کرد و حرص می‌خورد. (بازاری بود و کلی ضرر کرده بود.) 🔸حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم. سن خطرناکی هست. معمولاً همه تو این سن فوت می‌کنن. چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول می‌کشه. 🔹من پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ... هستم و مسافر نمی‌دونست. 🔸خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان، کرایه هم که هیچی. 🔹دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم. 🔸من اون موقع شیفت بیمارستان بودم. تازه اون موقع فهمید که من سرپرستار بخشم. 🔹اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادوشده به من داد. 🔸گفتم: دیدی حکمتی داشته. خدا خواسته اون هشت همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری. 🔹تو فکر رفت و لبخند زد. 🔸من اون موقع به‌شدت 4میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ‌کسی نبود به من قرض بده. 🔹رفتم خونه و کادوی مسافر رو باز کردم. تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود! 🔸حکمت خدا دوطرفه بود. هم اون مسافر زنده موند، هم من سکه رو 4میلیون و 400هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد. 🔹همیشه بدشانسی، بدشانسی نیست. ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم. 🔸اینا رو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باتری و زاپاسم ناراحتی‌مو فراموش کردم. 💢من هم به حکمت خداوند بزرگ فکر کردم! 🌿🍁🍂🍁🌿
✍ توصیه‌هایی از علامۀ طباطبائی به سالکان راهِ خدا . ❓سؤال : آقا ، نصیحتی بفرمایید. . 🌷 حضرت علاّمه طباطبائی (ره) فرمودند: . 👌 فرشِ هر مجلس نشوید. هرکه هر صحبتی کرد ، گوشه‌اش را نگیرید ادامه بدهید. با رفیقی که مثل خودتان است ، رفیق بشوید. . 👌 غذاتان متوسط باشد. صحبتتان متوسط ، نه آنقدر که لال بشوید. رفاقت‌تان متوسّط. . 👌 ذکر خدا بکنید تا توجّه مخصوصی به شما بکند. . 👌 توجّه مخصوص کردن خداوند به بنده‌ای از بندگان، همان مفاد «أذکُرکُم» است ؛ اگر انسان مفاد «فَاذکُرُونی» را تحقّق داد به توفیق خداوند (سبحانه‌وتعالی)، توجّه مخصوص که مفاد «أذکُرکُم» است محقّق می‌شود. . 📒 اقیانوس علم و معرفت ، ص ۲۵۹ .
🌷🌷🌷🌷🌷 : امیر حاج امینی : نظرعلی : 1340 (روستاےزرندیه بخش خرقان) : 1365/12/10(عملیات کربلای ۵/شلمچه) : مجرد : سرباز امام خمینی(ره)و بیسیمچی گروه انصار از لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) : درعملیات کربلای ۵ در شلمچه جنوب کانال پرورش ماهی زیر خمپاره و بمب دشمن ب فیض نائل امدند گوشه ای از سخنان احسان رجبی عکاس عکس معروف بعد رفتم سراغ . او هم راحت آرمیده بود. گویی مدت هاست كه در خواب است. چهره درشتی از او گرفتم و بعد تمام قد . هیچ وقت فكر نمی كردم كه عكسی كه می گیرم به این اندازه مشهور شود. خوشحالم از این كه این عكس آرامش خاطری است برای همه خانواده های شهدا. آنها كه عكس و تصویری از فرزندانشان ندارند و نمی دانند چه حالی داشته وقی به رسیده است. وقتی خانواده های شهدا آرامش و زیبایی را می بینند قطعاً تسلی پیدا می كند.  : 25 : امام حسین(ع) وحضرت زینب(س)
💠بیوگرافی تاریخ ولادت امیر حاج امینی به سال ۱۳۴۰ برمیگردد. نظرعلی نام پدر شهید امیر حاج امینی میباشد و نام مادرش، رقیه است. تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه ادامه داد و موفق به دریافت مدرک دیپلم شد. او در جبهه بعنوان یک بسیجی حاضر شد. در سال ۱۳۵۶ پدر بخاطر ابتلا به سرطان درگذشت و در سال ۱۳۹۲ مادر بزرگوار این به بیماری قلبی-عروقی دچار شد و فوت کرد. 💠نقل قولی از برادر بردار می گوید:یک روز بر سرمزار امیر بودم که جوانی نزد من آمد و ظاهر حزب اللهی مانند داشت، او گفت:« شما نسبتی با این دارید؟!» در جواب به او گفتم:« من برادرش هستم»، آن جوان گفت:« حقیقتش من در ابتدا شیعه نبودم ولی بنا به دلایلی مجبور شدم که در ظاهر به اسلام، ایمان بیاورم ولی قلباً مسلمان نشده بودم تا این که عکس برادر شما را برحسب اتفاق دیدم، پس از دیدن عکسش متحول شدم. گویی که این عکس در حال صحبت کردن با من بود؛ بعد از آن به اسلام، قلباً روی آوردم و اکنون ، هر پنج شنبه به این جا می آیم.»- بهشت زهرا/ قطعه۲۹. 💠اخلاق و منش والامقام 🌷🌷 ، خستگی ناپذیر بود. او به هم جبهه ای هایش می گفت که حاضرم با تمامی شماها در کوه، مسابقه بدهم و هر کدامتان که خسته شدید، نفر بعدی با من مسابقه را ادامه دهد… امادگی بدنی به حدی بود که او را به عنوان بیسیم چی در جبهه انتخاب کردند. بیسیم چی( شهید) پور احمد… به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت شهید امیر حاج امینی، تمایلی به شهرت و معروف شدن نداشت. درواقع باورش به چنین اصلی این بود که اگه کاری را با خلوص نیت برای خدا انجام دهی؛ او تو را عزیز می کند و درنهایت، همین خصلت شهید امیر حاج امینی موجب معروف شدن عکس شهادتش گردید. او برای رضای خدا هر کاری را انجام میداد و برایش اهمیتی نداشت که دیگران از کارهای او آگاه شوند. یکی از دیگر خصلت های شهید امیر حاج امینی، حساسیت نشان دادنش نسبت به بچه های یتیم بود، او همیشه به یتیمان کمک میکرد. ✨❤🌹
🥀وصیت نامه 🌷🌷🌷 سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او. بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز موجب ازار و اذیت من میشود، برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود:خدایا! عاشقم کن. من از این بابت سخت شرمنده ام که بنده بد و گناه کار خدایم و وقتی به گناهانم فکر میکنم، برای خودم آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که( ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای برای گفتن ندارم و فقط دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛ ✅یکی اینکه دوباره مرا با وجود اینهمه گناه، به سرزمین پاک و اخلاص برگرداند؛ پس احتمالا به من علاقه دارد و سر به سرم می گذارد؛ با این که چشم دلم هیچ چیز را نمی بیند و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس به چه دلیل مرا به چنین جایی آورد؟ ✅دوم اینکه با وجود داشتن قلب رئوف و مهربانم و با وجود همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. در هر لحظه میتوانم متحمل هر رنجی شوم؛ بله تناه دلخوشی ام همین دو چیز است. پس ای پروردگار من! اگر مرا دوست داری مسبب حضور من در این جا هستی، پس آرزوی مرا که برآورده کن و یا بخاطر اینکه قادر به آزرده کردن کسی نیستم، بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت دنیا به مانند یک گرداب هلاکت برای ضعیف نفسان است. اگر لحظه ای ما را به حال خودمان بگذارند، وای بر آن لحظه که بطور قطع نابود میشویم. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد. ای حسین! ای مظلوم کربلا! ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم( به خواست او) مرا ببخش و یاری ام کن تا در این گرداب هلاکت، نابود نشوم و ای خدا... همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی اگر این لطف را در حقم تمام کنی، دیگر هیچ آرزویی ندارم؛ چون به تمام خواسته هایم رسیده ام. اگر چنین کنی، می دانم که از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر.... خدایا! دل شکسته و مهربان من را آزرده خاطر نکن. خدایا خودت گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.💔🥀😔 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افزایش شیاطین جن و شیاطین اِنس در زمین ❗️ 🔸علامت واضح آخرالزمان !
🌷 علی‌بن‌ابی‌طالب‌ (علیه‌السلام): خداوند به حضرت موسی فرمود: ای موسی! سفارش مرا، در مورد چهار چیز به خاطر بسپار: ۱. تا نفهمیدی که گناهانت را آمرزیده‌ام؛ به دیگری نپرداز! ۲. تا ندانستی گنج های خزائنم تمام شده؛ غم روزی نخور. ۳. تا ندیده ای که مُلک و پادشاهی من از دست رفته؛ به شخص دیگری امید نبند! ۴. تا مُرده‌ی را ندیدی؛ از مکرش احساس امنیت نکن..... 📚 نصایح،صفحۀ۱۸۳
🔥شیطان به حضرت یحیی گفت: می خواهم تو را نصیحت کنم. ✍حضرت یحیی فرمود: من میل به نصیحت تو ندارم؛ ولی می خواهم بدانم طبقات مردم نزد شما چگونه اند.شیطان گفت: مردم از نظر ما به سه دسته تقسیم می شوند: ۱- عده ای مانند شما معصومند، از آنها مأیوسم و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند. ۲- دسته ای هم برعکس، در پیش ما شبیه توپی هستند که به هر طرف می خواهیم می گردانیم. ۳- دسته ای هم هستند که از دست آنها رنج می برم؛ زیرا فریب می خورند؛ ولی سپس از کرده خود پشیمان می شوند و استغفار می کنند و تمام زحمات ما را به هدر می دهند. دفعه دیگر نزدیک است که موفق شویم؛ اما آنها به یاد خدا می افتند و از چنگال ما فرار می کنند... ما از چنین افرادی پیوسته رنج می بریم... 📚کشکول ممتاز، ص 426 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️همه موضع‌گیری‌ها، نیت‎ها و آرزوها هم حتی حساب و کتاب دارد 🔹خاطره‌ای شنیدنی از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط از فردی که در زمان رضاشاه فوت کرده بود./حجت الاسلام عالی
مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارت‌هفتادوسه ظرف غذا رو باز کردمو با بی میلی با چنگال کبابو نصف کردم و تا خواستم بخور
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ و این ینی از نیرو های امنیتیه! شالمو روی سرم گذاشتو فقط کمی از موهای کلاه گیس رو بیرون گذاشت... خواستم روی صندلی بشینم که مازیار با چشماش اشاره ای به موهام کردو گفت _ این مدلی قشنگ تری! دستمو نا محسوس مشت کردمو گفتم _ممنون! و سریع نشستم تا چیزی نگه! مرتیکه گوسفند چشم چرون! به وقتش میدونم باهات چیکار کنم!! عوضییییییییییییییی!!!!!!!!! ******** 3 ماه بعد ******** نگاهی به اطرافم انداختمو وقتی مطمئن شدم کسی نیست سریع به سمت اتاق کار ارجمند رفتم. مقابل در اتاقش ایستادمو نفس عمیقی کشیدمو با نگاهی دوباره به اطرافم، سنجاقی از توی موهام در اوردم با قفل در اتاق ور رفتم تا باز شه! وارد اتاق شدمو در رو روی هم گذاشتم تا حسین سریع خودشو برسونه! با چشم دنبال لب تابش گشتم که روی میزش بود... تا خواستم به سمتش برم حسین پرید تو اتاقو درو بست ...چشم غره ای رفتم که چشاشو لوچ کردو گفت _ هان!!!!!! چیه؟؟!! جوابشو ندادمو به سمت لب تاب رفتمو روشنش کردم و همونطور که از طریق شنود با بردیا ارتباط برقرار می کردم گفتم _بردیا ما حاضریم! بردیا_ بسیار خب با یا علی شروع کنین! حسین همونطور که جلوی گاوصندوق می نشست بسم اللهی گفتو مشغول باز کردن در گاو صندوق شد! لبتاب وارد ویندوز شد و ازم پسورد خواست ! وقت زیادی برای هک پسوورد نداشتم .. پس مثل حسین مجبور شدم از نرم افزار استفاده کنم! _ بردیا وارد ویندوز شدم! میتونی از اونجا از طریق نرم افزار هک کنی؟ _ اره...گوشیتو به لپتاب وصل کن و برو توی تنظیمات دستگاه های متصل و ای پی هایی که هستو بخون! یکیش اندرویده که اون گوشی خودته اونی که دسکتاپه یا ویندوزه رو برام بفرس! همونطور که کارارو انجام میدادم با حرص گفتم _ اقای محترم مثل اینکه مدرکم فوق ای تی هستاا!!!!! ینی فرق ویندوز و دسک تاپ رو با اندروید نمی دونم! خنده ی ارومی کردو گفت بردیا_ خانم مهندس میشه منت بزاریو چیزی که خواستم رو بفرسی! _پیامک شد! حسین_ کارم تمومه! مدارکو برداشتم! متعجب گفتم _ چه سریع 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~🌸🐾🌸~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ _ چه سریع حسین_ ما اینیم دیگه!! بدو دریا! 25دقیقه مونده تا دوربینا فعال شن! صدای بردیا توی گوشم پیچید _0-7-2-8-5-9-2 همونطور که وارد می کردم گفتم _ این که پسورد سیستمم توی شرکت ارجمنده! بردیا_ جدی؟ وارد فایل های مخفی درایو دی و ایی شدم و گفتم _ اره....بردیا ایمیلتو باز کن دارم فایلای وردی که داخل درایو دی ذخیره هست رو برات می فرستم... بردیا_ حله! از طریق گوشیم همه رو برای بردیا فرستادم و وارد ایمیل سیستم شدم که با دیدن ایمیل باز ارجمند هنگ کردم... سریع ای دی و رمزشو پیدا کردمو بعد از حفظ کردن سیستمو به حالت اولیه برگردوندم و به بردیا خبر دادم که دارم بر می گردم! خدا رو شکر بلاخره بعد از3 ماه تونستیم کلی مدارک پیدا کنیم و مطمئنا با اطلاعاتو مدارکی امروز منو حسین پیدا کردیم یه محض ورودمون به ایران، یعنی فردا، دستگیر میشن! اما حیف که اینطور نبود! در اتاقو باز کردمو خواستم بیرون برم که سینه به سینه ارجمند شدم که با بهت و صد البته عصبانیت نگام می کرد. فاتحه خودمو خوندم! سریع با ارنجم به گردنش کوبیدم که تعادلشو از دست داد ولی بی هوش نشد! شروع کردم به دویدن و به سمت در خروجی عمارت رفتم! دوی خوبی داشتم اما الان که توی 4.5 ماهگی بودم دویدن خیلی برام سخت بود! از طریق شنود نفس زنون ادرس و پسوورد ایمیلو گفتم و درنهایت با صدای داد ارجمند که داد میزد بگیرینش بردیا متوجه نفس نفس زدنم شدو با گفتن یا خدا ارتباطمون قطع شد . سرعتمو بیشتر کردم که یاور مقابلم قرار گرفت سریع با ارنجم توی دهنش کوبوندم و به سمت پشت عمارت که باغ بود و حصار نداشت دوییدم! دوتا از بادیگاردا به سمتم چرخیدن و متعجب نگاهم کردن که یه دستی زدمو گفتم _بگیرینش فرار نکنه!! با بهت اطرافشونو نگاه کردن که از غفلتشون سو استفاده و فرار کردم! صدای داد یاور و مازیار و ارجمند رو شنیدم که می گفتن _ بگیرینش عوضیای حروم لقمه!! خیلی ازشون دور نشده بودم که صدای اژیر پلیس باعث شد به هول و ولا بیفتنو منو بیخیال شن اما یاور همچنان دنبالم بود... یه لحظه سوزش عجیبی توی شونم حس کردم جیغ کشیدمو به زمین افتادم و یاور با لبخند کریهی اسلحهشو به سمتم گرفتو گفت _ به دامم افتادی گربه کوچولو! با درد فریاد زدم _خفههه شووووووووووو!!!! قهقه ای سر داد.. سریع پامو بالا اوردمو زیر دستش زدم که اسلحه از دستش افتاد... سریع بلند شدم که شونه و دلم تیر کشید لبمو به دندون گرفتمو جیغ نزدم.. به سمت اسلحه رفتو خم شد که برش داره که باپام لگدی به صورتش زدم! فکر کنم دماغش شکست. سریع اسلحه رو برداشتمو یه تیر به پاش زدم تا نتونه کاری کنه .... دیگه نتونستم دووم بیارمو دو زانو روی زمین افتادم و تا خواستم تمام قوامو جمع کنم ... یه گوله توی شکمم زدن جیغ زدم که چشمم به اوانسیان افتاد.. اون اینجا چیکار میکرد! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~