eitaa logo
مدرسه قرآن و عترت(تلاوتها و حکایتها )
3.2هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
6.3هزار ویدیو
412 فایل
🌹تمام فعالیت های این کانال نذر فرج اقا صاحب الزمان ان شاءالله ؛👌حضور هيچ کس در این کانال اتفاقی نیست استفاده ازپست های این کانال به هرصورت که دلتون بخواد،آزاداست ادمین ها: 1-جواد ایمانی @imani093 2-یاسین غلامی @Monadiiiiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹هرروز یک جزء قرآن (ترتیل) 🌹جزء هفتم 🌹استاد منشاوی 👇
1_7293107390.mp3
7.31M
👈استاد منشاوی 👈👈ترتیل جزء هفتم 👈👈👈مدرسه قرآنی من https://eitaa.com/madrese_msn
کار خدا با دوستان اهل بیت 🌷مرحوم حاج اسماعیل دولابی 🔹امیری به درباریانش گفت یک گوسفند دارم که می‎خواهم آن را به یکی از شما بسپارم که تا سال آینده از آن نگهداری کند و سال بعد بدون اینکه ذرّه‎ای تغییر کرده و چاق یا لاغر شده باشد، به همین وضع امروز به من بازگرداند. 🔹همه گفتند این شدنی نیست، چون اگر به آن علف بدهیم، چاق می‎شود و اگر ندهیم، لاغر می‎شود. فرد دانایی از بین آنها قبول کرد و سال آینده گوسفند را نزد امیر آورد و همه دیدند که ذرّه‎ای تغییر نکرده است. امیر از او پرسید چه کردی؟ 🔹آن فرد دانا گفت: من هر روز هر چه گوسفند علف می‎خواست به او می‎دادم که بخورد، ولی در آخر روز یک بار یک گرگ را از جلوی او عبور می‎دادم و با دیدن گرگ‎ تمام گوشت‎هایی که در اثر خوراکی‎ها بر تن گوسفند اضافه شده بود، آب می‎شد. این است که بعد از یک سال، گوسفند ذرّه‎ای تغییر نکرده است. 🌸 خداوند هم با دوست اهل بیت علیهم السّلام همین کار را می‎کند، یعنی آنچه از لذّت‎های دنیوی که می‎بَرَد و احتمالاً گناهانی که در اثر گرایش به دنیا مرتکب می‎شود را با جلوه‎های موت از قبیل فقر و بیماری و آبروریزی و که هر چند وقت یک‌بار برای او پیش می‎آورد، زائل می‎کند . 🔹در نتیجه در پایان عمر او را همان‎طور از دنیا به آخرت منتقل می‎کند که روز اوّل تولّد وارد دنیا کرده بود. البته اگر دوست اهل بیت علیهم السّلام خودش هر روز مقداری به موت فکر کند، دیگر نیازی به پیش آمدن آن آثار موت در زندگی‌اش نخواهد بود. 📘مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب 👈مدرسه قرآنی من https://eitaa.com/madrese_msn
✨﷽✨ 💠 تلنگر 💠 ✍مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد! می‌گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی … گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم! 💥تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم … 👈مدرسه قرآنی من https://eitaa.com/madrese_msn
👈آموزش مقام بیات 👈👈استاد رحیم خاکی 👇
👈استاد محمود شحات انور 👈👈سوره مبارکه مریم 👇
👈استاد سعید مسلم 👈👈سوره مبارکه طه 👈👈👈یک تلاوت دلنشین 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹هرروز یک جزء قرآن (ترتیل) 🌹جزء هشتم 🌹استاد منشاوی 👇
1_7293111149.mp3
6.79M
👈استاد منشاوی 👈👈ترتیل جزء هشتم 👇
👈آموزش مقام بیات 👈👈مرحوم حاج کاظم حسن زاده 👇
👈استاد منشاوی 👈👈سوره مبارکه توبه 👈👈👈مقام حجاز 👇
🔸پندانه 👈 یک نوشته خوب ❓ این زخم روی پیشونیم رو میبینی؟ یه یادگاری از نوجوونیه، اون زمان مدرسه ام از خونه مون دور بود و واسه رسیدن به مدرسه چاره ای نداشتم جز اینکه از روی ریل راه آهن رد شم. محله نا امنی بود، پر از پسربچه های قلدری که کارشون آزار و اذیت کسانی بود که از اون جا رد می شدن 🔸 من هیچ وقت باهاشون صحبت نمی کردم و سعی می کردم هرطور شده از دستشون فرار کنم 🔸اما بالاخره یه روز گیرشون افتادم، چند نفری بهم حمله کردن و با چوب و سنگ سرم رو شکوندن. این زخم واسه همون روزه. 🔸یادمه با چشم هایی پر از اشک و صورتی پر از خون خودم رو به دکتر رسوندم و با گریه داستان رو واسش تعریف کردم. 🔸 دکتره رو می شناختم، پیرمرد صبوری بود. وقتی داشت پیشونیم رو بخیه می زد، خندید و گفت: "پس اون پسرها به این روز انداختنت. بذار یه رازی رو بهت بگم، سال ها پیش من هم مثل اون بچه ها بودم. ساعت ها با دوست هام کنار ریل راه آهن منتظر قطار می نشستیم و وقتی قطار از روبرومون رد می شد با نفرت بهش سنگ می زدیم، بی توجه به اینکه چه کسی تو قطار نشسته و به کجا میره، با این کار انگار کمی از بغض و کینه مون کم می شد 🔸اما همیشه یه آرزو به دلمون موند، ما هیچ وقت نتونستیم قطار رو متوقف کنیم، قطار همیشه بسرعت رد می شد 🔸 تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم واسه تحصیل از شهرمون برم ،سوار همون قطار شدم اما دوست هام به قطار منم سنگ زدن! 🔸 می بینی؟ به منم سنگ زدن، به فرزندم هم سنگ زدن، به تو هم سنگ زدن، به فرزند تو هم سنگ می زنن... 🔸همیشه یه عده هستن که سر جاشون وایسادن و فقط سنگ میزنن، با دست هاشون، با حرف هاشون، با کینه هاشون، با بغض هاشون، با حسادت هاشون. بدون دلیل، بدون معنا 👈 تنها کاری که تو باید بکنی اینه که آرزو به دلشون بذاری و مثل اون قطار سریع تر از هر وقت دیگه حرکت کنی... 👈مدرسه قرآنی من https://eitaa.com/madrese_msn
👈استاد مصطفی اسماعیل 👈👈فرازی بسیار زیبا 👇