eitaa logo
مدرسه نما
230 دنبال‌کننده
912 عکس
1 ویدیو
0 فایل
دستیار فعالان فرهنگی مدرسه
مشاهده در ایتا
دانلود
امان از گرانی! آورده‌اند که انوشیروان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشیروان گفت... @madresenama | madresenama.ir
امان از گرانی! آورده‌اند که انوشیروان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشیروان گفت: «نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد.» گفتند: «از این قدر چه خلل آید؟» گفت: «بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است. هر که آمد، بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.» گلستان سعدی @madresenama | madresenama.ir
بخشنده تر از خاتم از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟ گفت:آری! مردی که ... @madresenama | madresenama.ir
بخشنده تر از خاتم از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟ گفت:آری! مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده‌تری. گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم. @madresenama | madresenama.ir
خدا را کجا جوییم؟ عارفی گفته است: مراد از خداجویی نه آن است که او را پیدا کنی، بلکه تو باید از گمگشتگی پیدا شوی یعنی خود را بشناسی. @madresenama | madresenama.ir
خدا را کجا جوییم؟ از ابوسعید ابوالخیر(عارف نامدار ایرانی در نیمه دوم قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم) پرسیدند: خدا را کجا جوییم؟ ابوسعید در پاسخ گفت: عارفی گفته است: مراد از خداجویی نه آن است که او را پیدا کنی، بلکه تو باید از گمگشتگی پیدا شوی یعنی خود را بشناسی. چنانکه حضرت علی(ع) فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هرکه خود را بشناسد، خدا را شناخته است. من عرف زین گفت شاه اولیا عارف خود شو که بشناسی خدا @madresenama | madresenama.ir
بهانه‌ یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست. گفت: «اسب دارم؛ اما سیاه است.» گفت: «مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد؟» گفت: «چون نخواهم داد، همین قدر بهانه بس.» عبید زاکانی @madresenama | madresenama.ir
یکی نزد حکیمی آمد و گفت: خبر داری فلانی درباره‌ات چقدر غیبت و بدگویی کرده؟ حکیم با تبسم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی؟ @madresenama | madresenama.ir
یکی نزد حکیمی آمد و گفت: خبر داری فلانی درباره‌ات چقدر غیبت و بدگویی کرده؟ حکیم با تبسم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی؟ @madresenama | madresenama.ir
چشم عابد که بر جوان افتاد، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‌کار محشور مکن!» در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که... @madresenama | madresenama.ir
عابد مغرور روزی حضرت عیسی از صحرایی می‌گذشت. در راه، به عبادت‌گاه عابدی رسید و با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام، جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا می‌گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همانجا ایستاد و گفت: «خدایا! من از کردار زشت خویش شرمنده‌ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر!» چشم عابد که بر جوان افتاد، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‌کار محشور مکن!» در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که: «به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با آن جوان محشور نمی‌کنیم. چه، او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو، به علِّت غرور و خودبینی، اهل دوزخ!» @madresenama | madresenama.ir
چوپانی عادت داشت در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که ... @madresenama | madresenama.ir
نیمه پنهان ماه 3 شهید حمید باکری به روایت همسر شهید مؤلف: حبیبه جعفریان، زیر نظر: کورش علیانی، نشر روایت فتح، قطع پالتویی، چاپ 1397، 72 صفحه، 6500 تومان. انتشارات روایت فتح را با کتاب‌های مختلفی در خاطر داریم و قطعاً یکی از مهم‌ترین آن‌ها مجموعه کتاب‌های نیمه پنهان ماه است. در این مجموعه داستان سرافرازی اسوه‌های جنگ را از زبان همسرانشان جویا می‌شویم و مرور کوتاهی بر زندگی ایشان می‌کنیم. جلد سوم از این مجموعه به سرگذشت شهید حاج حمید باکری می‌پردازد. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «حمید باکری از آلمان آمده» این را امروز توی دانشگاه شنیده بود. پس چطور تابه‌حال او را ندیده است؟ برف‌ها را که از تمیزی زیر پایش قرچ قرچ می‌کرد با نوک کفشش به هم‌ریخت. بعد همان‌طور که سرش به آسمان بود - خوشش می‌آمد برف‌ها بخورد توی صورتش - پیچید توی کوچه خودشان. فکر کرد نکند کسی او را ببیند و سرش را راست گرفت. آن‌وقت حمید را دید و... . @madresenama | madresenama.ir
از هردست بدی از همون دست پس می‌گیری مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت و او آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت.... @madresenama | madresenama.ir
از هردست بدی از همون دست پس می‌گیری مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت و او آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت. آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویی می‌ساخت. مرد آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید. روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آن‌ها را وزن کند. هنگامی که آن‌ها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمی‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می‌فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادیم. @madresenama | madresenama.ir
حکمت جهان‌آفرین اگر خداوند درِ هر نوع روزی را بر بندگانش می‌گشود، در زمین ستم پیشه می‌کردند @madresenama | madresenama.ir
حکمت جهان‌آفرین موسی علیه‌السلام، درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده. گفت: «ای موسی! دعا کن تا خدا عزوجل مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم.» موسی دعا کرد و برفت. پس از چند روز که از مناجات باز آمد، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه بر او گرد آمده. گفت: «این چه حالت است؟» گفتند: «خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته. اکنون به قصاص فرموده‌اند.» «وَلَوْ بَسَطَ اللّه ُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوَ فِی الاْرْضِ؛ اگر خداوند درِ هر نوع روزی را بر بندگانش می‌گشود، در زمین ستم پیشه می‌کردند». (شورا، 27) موسی (علیه السلام)، به حکمت جهان‌آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار. @madresenama | madresenama.ir
گوشت برادر مومن! @madresenama | madresenama.ir
انس بن مالك مى‌گويد: روزى رسول خدا (صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله) امر به روزه فرمود و دستور داد كسى بدون اجازه من افطار نكند. مردم روزه گرفتند. چون غروب شد، هر روزه‏‌دارى براى اجازه افطار به محضر آن جناب آمد و آن حضرت اجازه افطار داد. در آن وقت مردى آمد و عرضه داشت: دو دختر دارم تاكنون افطار نكرده‌‏اند و از آمدن به محضر شما حيا مى‌‏كنند. اجازه دهيد هر دو افطار نمايند. حضرت جواب نداد. آن مرد گفته‌‏اش را تكرار كرد. حضرت پاسخ نگفت. چون بار سوم گفتارش را تكرار كرد، حضرت فرمود: روزه نبودند، چگونه روزه بودند در حالى كه گوشت مردم را خورده‏‌اند؟ به خانه برو و به هر دو بگو استفراغ كنند! آن مرد به خانه رفت و دستور استفراغ داد. آن دو استفراغ كردند در حالى كه از دهان هر يك قطعه‌‏اى از خون بسته بيرون آمد. آن مرد در حال تعجب به محضر رسول خدا (صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله) آمد و داستان را گفت. حضرت فرمود: به آن كسى كه جانم در دست اوست، اگر اين گناه غيبت بر آنان باقى مانده بود، اهل آتش بودند! برگرفته از کتاب حکایت‌های عبرت‌آموز استاد حسین انصاریان @madresenama | madresenama.ir
زاهدانه شیخی را گفتند: «به چه مناسبت زهد اختیار نمودی؟» گفت: «سه جهت؛ اول، دیدم قبر وحشتناک است، انیسی ندارم. دوم، راه دور ودراز است و توشه ندارم. سوم، قاضی محکمه قیامت خدای جبار است و عذری ندارم.» کشکول شیخ بهایی @madresenama | madresenama.ir
زاهدانه شیخی را گفتند: «به چه مناسبت زهد اختیار نمودی؟» گفت: «سه جهت؛ اول، دیدم قبر وحشتناک است، انیسی ندارم. دوم، راه دور ودراز است و توشه ندارم. سوم، قاضی محکمه قیامت خدای جبار است و عذری ندارم.» کشکول شیخ بهایی @madresenama | madresenama.ir
دل‌تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت! سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی‌کفشی صبر کردم. @madresenama | madresenama.ir
سعدی گوید: هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای‌پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم، دل‌تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت! سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی‌کفشی صبر کردم. مرغ بریان به چشم مردم سیر کمتر از برگ تره بر خوان است وآن که را دستگاه و قوت نیست شلغم پخته مرغ بریان است @madresenama | madresenama.ir
نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر ملک‌زاده‌ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی... باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می‌کرد. پسر به فراست استبصار به جای آورد و گفت: «ای پدر! کوتاهِ خردمند به که نادانِ بلند. نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر.» گلستان سعدی، باب اول (با تلخیص) @masjednama | masjednama.ir
نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر ملک‌زاده‌ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی... باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می‌کرد. پسر به فراست استبصار به جای آورد و گفت: «ای پدر! کوتاهِ خردمند به که نادانِ بلند. نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر.» گلستان سعدی، باب اول (با تلخیص) @masjednama | masjednama.ir