{ مأوا..
آب نبود و پا شدم برم بیرون که هم برا خودم و هم برا بقیه آب بیارم ..
از موکب که اومدم بیرون ..
{ مأوا..
تازه نگاهم به جلوی موکب آقاابولفضل العباس افتاده
یه کاروانی بودن که داخل ماشینشون حالت تعزیه بود
نمیدونم چطوری توصیف کنم