مامانش برای اولین بار بهش گفت اون خار ها رو میبینی؟
اینا همون خار هایی هست که به پای حضرت رقیه رفتن ..
نگاهم افتاد به چند متر جلو تر از موکب و مداحی خیلی خاصی که گذاشتن منو به اون سمت کشوند ..
{ مأوا..
نگاهم افتاد به چند متر جلو تر از موکب و مداحی خیلی خاصی که گذاشتن منو به اون سمت کشوند ..
اخ که اونجا رو دیدم پرواز کردم ..
یه قسمت بزرگ .. پراز عکس شهدا و حال خوب ..
یه جایی که واردش شدم دلم میخواست همون لحظه زمان متوقف بشه که بیشتر بمونم ..
آخه میدونید
عاشق جاهای شهدایی بودم ..
علی الخصوص اینکه اون روز از یه جای شهدایی گذشتیم و نشد توقف کنیم
حسابی ذوق کردم وقتی دیدم اونجا رو ..
قبل از اینکه باز کنم یه خانمه بهم گفت چشاتو ببند و قران باز کن و اون صفحه رو بخون ..