امام من💫 مجنون نشسته بود کنار دریا🌊، روی شن های ساحل و با انگشتانش شن ها را خط می انداخت و می نوشت: -لیلی! آب می آمد روی شن هارا می پوشاند، وقتی برمی گشت سمت دریا، اسم لیلی پاک شده بود. مجنون دوباره انگشت می کشید روی شن ها و می‌نوشت: -لیلی... آب هجوم می آورد سمت ساحل و نام لیلی را پاک می کرد... کسی او را دید. کارش را که دائم تکرار می کرد... پیش رفت و گفت: -چرا این کار بیهوده را می کنی؟ مجنون نگاهش کرد. عمیق در چشمانش زل زد.چیزی ندید... آن مرد هیچ نداشت... مجنون اما گفت: گر میسر نیست مارا کام او عشق بازی می کنیم با نام او حیات مجنون به همین بود؛ یادلیلی❤️‍🩹. این داستان ادامه دارد... #کتاب_امام_من صفحه ۴۳ @maevaa_ir

✨فرصتی برای عاقبت بخیری فرزندانمان... 🔸برای دسترسی بیشتر به محتوای کودکانه و مسائل تربیت فرزند، در کانال دردانه به آدرس زیر عضو شوید↙️ @dordanee_ir

«قدرت امام زمان» 🔺 با قدرت‌ پوشالی، قدرت‌ها و فکرها رو تسخیر کردند... ما باید قدرت دین و امام زمان رو برگردونیم. 👤 استاد پناهیان #سخنرانى @maevaa_ir

📌 منتقم حسین نمی‌آیی؟ ▫️ مردِ سوار بر اسب دلش سوخت. آتشِ دامن دخترک را خاموش کرد. نازدانه پرسید: «آب داری؟» مرد کاسه‌ای آب به دستش داد. دخترک پابرهنه به طرف گودال دوید. @maevaa_ir

✨️السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَیِّدَنا وَ مَوْلانا✨️ سلام برتو ای آقا و مولای ما🌷 سلام#امام_زمانم💚 روزمان را با دعای #استغاثه بر امام زمان به نیت سلامتی و ظهور ایشان آغاز می کنیم. @maevaa_ir

🔸 عبدالله باش. به میدان بزن. نگو دستم خالیست! برای امام زمان، حضور خودت کافی است. #روزِ_پنجمِ_محرم #عبدالله_بن_حسن_علیه_السلام @maevaa_ir

امام من💫 می خواهی اش، یادش می کنی💚. به او نیاز داری، ناکام مانده ای و ندیدی اش یادش می کنی. نیاز، آدم را وا می دارد که ذکرش را بگوید... نیاز من به تو آقای من! شده است ذکر روزهایی که تلخ می آید. تلخ می گذرد و تلخی اش زندگی را حرام می کند🥀. و یاد تو آقای من! تنها ذکری ست که شیرینی آن می آید روی دل و لحظه ای تلخی را می شوید و می برد. لایق فیض حضورت نی ام اما بگذار زندگی چند صباحی به خیالت بکنم این داستان ادامه دارد... #کتاب_امام_من صفحه ۴۴ @maevaa_ir

نور می‌بینم… خیمه ات رو دارم از دور می بینم🏴 #سلام_صاحب_عزا #نوای_انتظار @maevaa_ir

📌 منتقم حسین نمی‌آیی؟ ▪️ لشکر دشمن عمو را محاصره کرده بود. عمو تنهای‌تنها بود. عبدالله دست عمه را رها کرد و به سمت عمو دوید. شمشیر حرامی بالا رفت. عبدالله دستان کوچکش را حائل کرد. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد دستان کوچک معجزه کند. عمو را که سالم دید، لبخند زد و آرام در آغوشش جان داد. #منتقم‌ِخون‌ِحسین‌ادرکنی @maevaa_ir