مفقود 🇵🇸
آقا بیتو دردامون نداره تسکین .. (:
بزند "شنبه" بیایی و دلِ جمعه بسوزد . (:
هدایت شده از شهید مهدی بختیاری
میگفت از کربلا برگشت بهش گفتیم اونجا چیزیم خواستی؟
گفت تو بین الحرمین وایستادم، یه نگاه به گنبد امام حسین علیه السلام کردم، یه نگاه به گنبد حضرت ابالفضل علیه السلام... گفتم آدمم کنید
سر کلاس یکی از دخترا پنیک کرد اورژانس اومد بردش ، پسره که پیشش نشسته بود پراش ریخته بود نفسش بالا نمیومد ، استاد قلیزاده وسط حرفاش درباره مادرش که تازه از دنیا رفته گریهش گرفت ، پسر کلاسمون(چه بسا کل کلاس) تحت تاثیر پنیک بغل دستیش متأثر بود و وقتی استاد ازش پرسید "چطوری؟" گفت "اوکیام" و دوباره استاد درباره خودکشی فرهنگی صحبت کرد(قبلا هم یکی از دخترا گفته بود و استاد همین بحث رو مفصل باز کرده بود ولی بنده خدا سر کلاس نبود اون روز) من مثل همیشه با لبخند بهش نگاه میکردم و از حرفاش لذت میبردم نگاهم کرد و گفت خوش میگذره بهت؟ دلم میخواست بگم آرزو دارم که بدونی چقدر لذت میبرم از اینی که اینجا تو این مکان و سر این کلاس جلوی تو نشستم و حس میکنم این زندگیه ولی خب روم نشد .
کلاس جبرانی تاریخ اسلام ساعت ۵ عصر نوزدهم آبان قطعا کلاسیه که مدتها قراره یادم بمونه :(
از اول شب یه بیت هی توی سرم میچرخه :
[ حیدر بابا یار یولداشلار دوندلر
بیر بیر منه چولده قویوپ چوندلر ]
واقعا داره گریهم میگیره چرا ..