#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸از شدت عطش، بر روی دامن رباب سلاماللهعلیها، بیحال و بیرمق افتاده بود ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی حضرت ام کلثوم داخل خیمه رباب شد تا قنداقه علی اصغر علیهالسلام را برای پدرش بیاورد،
📋 فَرَاَتْ یَعتَفِرُ فِی حِجرِ اُمِّه و تُعالِجُ سَکَراتِ الْمَوتِ
▪️دید که آن ششماهه در دامن مادر خود،بی رمق دست و پا می زند و سکرات موت او را در بر داشته است.
📚بحرالمصائب ج۴ص٣۴١
✍پسرم از نفس افتاد... به دادم برسید
داد از این همه بی داد به دادم برسید
تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم
باید آخر چه به او داد به دادم برسید
دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید
بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
طفلی و این همه جلاد به دادم برسید
آب دامی ست که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد به دادم برسید
با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان...
شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید
بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
میزند این همه فریاد به دادم برسید
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸 ببینید که چگونه طفلم از شدت عطش، تلظّی میکند ؟! اگر به من رحم نمیکنید بر این ششماه رحم کنید!
در نقلها آمده است:
🥀 امام حسین علیهالسلام طفل را به روی دست گرفت و رو به طرف لشگر کرد فرمود:
📋 يا قَومُ! قَدْ قُتِلْتُم أخي و أولادي و أنصاري و ما بَقِيَ غَيرُ هٰذَا الطِّفْلِ، و هو يَتَلَظَّىٰ عَطَشَاً مِنْ غَيرِ ذَنْبٍ أتاهُ إلَيْكُم
▪️ای لشگریان! شما برادرم، فرزندانم و یارانم را کشته اید و غیر از این طفل کسی دیگر باقی نمانده. و او دارد از عطش بدون هیچ جرم و گناهی دست و پا می زند.
📋 فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْمَاءِ. يَا قَومُ! إنْ لَم تَرحَمونِي فَارْحَموا هٰذَا الطِّفْلَ، لَقَد جَفَّ اللَّبَنُ فِي ثَدْيِ اُمِّهِ.
▪️ پس جرعه ای آب به او بنوشانید.
ای لشگریان! اگر بر من رحم نمی کنید بر این طفل رحم کنید چرا که شیر در سینه مادرش دیگر خشک شده است.
📚مقتل ابو مخنف ص٨۴
📚معالي السّبطين ج١ص۴٢۴
📚وسیلة الدارین ص٢٨۴
✍ ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح ناله می زد
امروز روی دستم دیگر توان ندارد
هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد
اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبهی خشک
این غنچه ی بهاری غیر از خزان ندارد
ای حرمله مکش تیر یک سو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد
شمشیر اوست آهش فریاد او تلظّی
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
منت بهمن گذارید یک قطره آب آرید
به کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید
این شیر خواره بر کف تیغ و سنان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانهی امامش دیگر مکان ندارد
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸خونی که قطرهای از آن هم بر روی زمین نریخت... | اثرات خون به ناحق ریخته علی اصغر علیهالسلام، در عوالم هستی ...
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی که حرمله ملعون تیر سه شعبه را برگلوی آن طفل زد، در آن وقت حضرت آن تیر را از گلوی آن طفل صغیر کشیدند و خون مانند ناودان از گلوی آن طفل جاری شد.
🥀 سیدالشهدا علیه السلام با دستان مبارکش، خون را می گرفتند وبر آسمان می پاشیدند و میفرمودند:
📋هَوّنَ ما نَزَلَ بی أنَّهُ بِعَینِ الله
▪️آسان است بر من این بلاهایی که میکشم چرا که خدای متعال متعال ناظر بر من است.
🥀 إمام باقر علیهالسلام فرمودند:
📋 فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَی الْأَرْضِ
▪️از خون علی اصغر علیهالسلام قطرهای هم به زمین نریخت.
📚لهوف،ص۱۰۳
🔖در نقلی آمده است:
إمام باقر علیهالسلام در بیان علت این عمل سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام، فرمودند:
🥀 اگر قطره اي از خون علي اصغر «سلاماللّهعلیه» بر زمين میريخت عذاب الهي نازل مي شد و دیگر گیاهی در زمین نمیرویید.
🔖در نقلی دیگر نیز آمده است:
🥀 انقراض بنی امیه به جهت شهادت حضرت علی اصغر «صلواتاللّهعلیه» بود. سیدالشهداء صلواتاللهعلیه تا خون را به آسمان پاشید از آن روز سرخی در دامن آسمان نمایان شد.
📚مقتل حزن الأئمه علیهمالسلام، ص۸۶ (نسخه خطی)
📚مُبکی العیون، ص٣٠۶ (نسخه خطی)
📚 ذخیرة الدارین، ص۳۰۵
📚بحرالمصایب ج۴ ص۳۴۷
✍ عرشیان باب حوائج که خطابش کردند
فرشیان جای ابا الفضل حسابش کردند
داشت کم کم به تکان های عمو میخوابید
ناگهان هروله کردند و خرابش کردند
مادر اصغر شش ماهه خود اقیانوس است
«رب آب است به معنی و ربابش کردند»
تشنگی بوده بهانش که به میدان برود
خواست سرباز شود پا به رکابش کردند
قطره آبی شد و بر شانه بابا میرفت
تا که در دست پدر بود، حبابش کردند
بی هوا مثل مدینه پسری را کشتند
او از ارباب چکیدست و گلابش کردند
به علی اصغر و ارباب نمیدانستم
او همان محسن زهراست , جوابش کردند
مثل انگور حسین است ولی زود رسید
چیدنش از سر این شاخه, شرابش کردند
سیل اشکی ولی آنها که نمیفهمیدند
آب را در جلوی چشم تو آبش کرند
بس که در قلب حرم ولوله ای شد دیدی؟
کشتنت را چقدر پر تب و تابش کردند؟
بس که خورشید شد از تابش خود شرمنده
سوخت از سوز تو تا این که مذابش کردند
خون تو دست پدر بود که باران میشد
تا که بارید به خورشید, عذابش کردند
رنگ خورشید نه زرد است و نه قرمز شاید
در همان روز به خون تو خضابش کردند
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸امام حسین علیهالسلام، در پشت خیمهها، برای علی اصغرش قبری حفر نمود...
در نقلها آمده است:
🥀 سیدالشهدا علیه السلام، بدن مطهر علی اصغر علیه السلام پشت خیمه ها را آورد.
📋 ثُمَّ نَزَلَ الْحُسينُ عَن فَرَسِهِ، و حَفَرَ لِلصَّبِيِّ بِجَفنِ سَيفِهِ، و زَمَّلَهُ بِدَمِهِ، و صَلّىٰ عَلَيْهِ
▪️سپس امام حسین علیه السلام از اسب پیاده شد و با شمشیرش قبری برای علی اصغرش حفر کرد و بدن او را با خون گویش، خون آلود کرد و بر او نماز خواند.
📚مقتل الحسين الخوارزمي،ج۲ ص۳۲
📚العبرات،ج۲ ص۸۶
✍ خون از لبان چاکچاکش پاک میکردم
با دست خود ششماههام را خاک میکردم
شرمندهی ششماههام هستم خبر دارید؟
چشمان بازش را خودم بستم خبر دارید؟
هرگز نکرده هیچ کس کاری که من کردم
با تکهای قنداقه طفلم را کفن کردم
بالای سر مشغول تلقین دادنش بودم
خیره به رگهای ظریف گردنش بودم
در گوشش استرجاع را با لحن غم خواندم
آنجا به تنهایی نمازش را خودم خواندم
من هم وجودم رنگ و بوی محتضر دارد
بابایِ بچهمرده از حالم خبر دارد
چشم انتظار لحن باباگفتنش بودم
از روز میلادش به فکر جوشنش بودم
حالا تمام هستیام در گور خوابیده
داغش به روی خیمه، خاکِ مرده پاشیده
یادم نرفته آن ترکهایی که بر لب داشت
یادم نرفته روزهای آخری تب داشت
لرز سرش، ضعف تنش، آتش به جانم زد
با هر تلظی کردنش آتش به جانم زد
از مادرش هم نیز کاری بر نمیآمد
از فرط بی حالی صدایش در نمیآمد
از وصلهی جان دلبریدن گریه هم دارد
از این و آن منت کشیدن گریه هم دارد
بیش از بقیه حرمله خیلی عذابم کرد
تیر سه شعبه عاقبت خانهخرابم کرد
از کشتن ما حرمله هرگز نشد خسته
آمد برای کشتن طفل زبان بسته
ای کاش مثل اکبرم من را صدا میزد
طفل عزیزم روی دستم دست و پا میزد
دیگر رباب از فکر او بیرون نمیآمد
راحت سه شعبه از گلو بیرون نمیآمد
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸یک قدم سمت خیمه و قدمی سمت میدان برمیگشت...
در نقلی آمده است:
🥀 حرمله ( یا به نقلی دیگر، ابوخلیق ) را پیش مختار بردند مختار از او پرسید: ای ملعون! در کربلا هیچ گاه دلت به حال آقای ما حسین علیهالسلام سوخت؟
🥀 گفت: آری! یک مرتبه آنقدر دلم سوخت که مرگ خود را از خدا خواستم تا آن حالت زار او را نبینم! مختار گفت : بگو ببینم چه وقت بود؟
🥀 گفت: هنگامی که حسین علیهالسلام طفل کشته خود را زیر عبا گرفته از میدان برگشت و رو به خیمهها کرد؛ من تماشا میکردم، دیدم زنی مجلله چادر به سر و نقاب به صورت بیرون خیمه ایستاده. گویا مادر آن طفل بود که انتظار بچهاش را میکشید.
🥀 همین که حسین علیهالسلام چشمش به مادر افتاد که منتظر ایستاده برگشت مقداری صبر کرد دوباره رو به خیمه آورد باز خجالت کشیده برگشت تا سه مرتبه او به سمت خیمه رفت و برگشت و از مادر آن طفل خجالت میکشید.
🥀 چون آن حالت حسین علیهالسلام را دیدم، جگرم کباب شد. مختار گفت: ای ملعون آخر چه شد؟ گفت: بالاخره او از مرکب پیاده شد. جسد آن طفل را روی زمین نهاد و با غلاف شمشیر قبری حفر نمود برای آن طفل نماز خواند و آن را به خاک سپرد و برگشت.
🥀 مختار از شنیدن این گفتار صیحه ای کشید و افتاد و غش کرد. بعد از به هوش آمدن گریبان دریده و بر سر و سینه زد و گفت: این حالت آخر امام حسین علیهالسلام دلم را از همه بیشتر سوزانید که نخواست بعد از شهادتش، به بدن این طفل کسی آزار برساند یا سرش را ببرد و یا در زیر سم اسب ها پایمال شود.
📚 ریاض القدس ج٢ص١٠۴
📚 سفینة النجاة ج٢ص٢٧٣
📚 بحرالمصائب ج۴ص۳۵۴
📚 مقتل خطی مبکی العیون
✍ بنویسید که اینگونه شده سرگشته
یک قدم رفته به خیمه، دو قدم برگشته
روی برگشت ندارد به حرم، حق دارد
چه جوابی بدهد، بی علی اصغر گشته
طفل را زیر عبا برد، همه فهمیدند
پدر پیر خجالتزده مضطر گشته
نه فقط خیمه، که از حالت واله شدنش
دیدهی لشگر کوفه به خدا، تر گشته
آب میداد و نمیداد چه فرقی میکرد؟!
رفتنی بود دگر غنچهی پرپر گشته
آب میخواست اگر، خواست هدایت بشوند
پاسخ خواستنش خندهی لشگر گشته
به دلش تیر سه شعبه دو سه تا داغ گذاشت
داغ این طفل ولی چند برابر گشته
آه! از تیر بزرگی که به حلقومش خورد
آه! از آن بدن کوچک بی سر گشته
آنقدر نیزه زمین زد بدنش پیدا شد
حرمله از همه انگار که بهتر گشته...
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸تو رفتی و پدرت تک و تنها مانده … | دیگر بعد از تو حرف نخواهم زد؛ اگر هم سخن بگویم «علی» «علی» گویم …
در نقلها آمده است:
وقتی که سیدالشهداء علیهالسلام بر بالین علی اکبر علیهالسلام حاضر شدند، سر او را به دامن گرفته و فرمودند: دیگر بعد از تو حرف نخواهم زد.
📋 فَاِذا نَطَقتُ فَأَنتَ اَوَّلُ مَنْطِقِی و اِذا سَکَنْتُ فَأَنتَ في مِضمارِی
▪️و اگر حرف بزنم، "علی" میگویم و اگر ساکت بنشینم در دل "علی" میگویم.
📋 فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلَیٰ خَدِّهِ فَقالَ: اَمّا اَنتَ قد اسْتَرَحْتَ مِنْ هَمِّ الدُّنیا و غَمِّها و سِرتَ اِلیٰ رَوحٍ و رَاحَةٍ و بَقِی اَبوکَ فَریداً وَحیداً و اَسْرَعُ لُحوقِی بِکَ
▪️پس صورت بر صورت علی گذاشت و فرمود: اما تو از غم دنیا رحمت شدی و به روح و رضوان آخرت سفر کردی. اما پدرت تنها و بی کس مانده است. و چه زود به تو ملحق میشود.
📚 ریاض القدس ج۳ ص۴۸۹
✍ پدرت با تن مجروح تو تنها مانده
پدری پیر که در بهت تماشا مانده
حق بده خیره به این قامت پاشیده شوم
چیزی از پیکرت ای یوسف بابا مانده؟
اربن اربایی ات از دور به چشمم آمد
یک نشانی ز تو هر گوشه ی صحرا مانده
چند تا نیزه کشیدم ز تنت با این حال
چند تا نیزه شکسته به تنت جا مانده
خم شدم بوسه ای از زخم سرت بردارم
در همین حال کمانی کمرم تا مانده
ای جوانان کمک این پدر پیر کنید
بر تن خاک تن اکبر لیلا مانده
قطعه قطعه بسپارید بدن را به عبا
جمع شد پیکرش از دشت؟ نه...حالا مانده
چقدر کم شده ای یا که مکسر شده ای
ای که نزدیک ترین روضه به مادر شده ای
@Maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸سخت ترین مصیبت دنیا ...
در نقلی آمده است که از امام صادق عليهالسلام پرسیدند:
🥀 سخت ترین امور دنیا چیست؟ حضرت فرمود: اینکه جوانی پیش روی پدر بمیرد.
🥀 این را حضرت فرمودند و گریه کردند و بعد فرمودند: به خاطرم آمد جدّم امام حسین علیهالسلام را که در روز عاشورا چگونه فرزند رشیدش علی اکبر علیهالسلام را در مقابل چشمانش به شهادت رساندند!
📚جامع النورین،سبزواری، ص٣٣٣
✍ هیچ بابایی نبیند انچه را من دیده ام
من جوانم را غریق موج اهن دیده ام
مثل باران می چکید از دست هایم پیکرش
هستی ام را روی دستم ارباً ارباً دیده ام
یک تنه می رفت بر جنگ علی نشناس ها
وقت برگشتن تنش را چند صد تن دیده ام
لشکری دستش به خون لاله ام رنگین شده
قاتلش را یک نفر نه جمع دشمن دیده ام
بی دفاع از کوچه های سنگ و آهن میگذشت
مادرم را در وجودش خوب روشن دیده ام
هر چه با غم ناز رویش را کشیدم برنگشت
خون مانده در گلویش را کشیدم برنگشت
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸ای نور دیده من! نگاهی بینداز که از رفتن تو، پُشت حسین «علیهالسلام» دارد میشکند...
در نقلی آمده است: امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
🥀 چون برادرم علی اکبر علیهالسلام متوجه میدان شد، هر چند قدم که دور میشد، پدرم امام حسین علیهالسلام ندا سر میداد:
🥀 ای نور دیده من! نگاهی بینداز که از رفتن تو، پُشت حسین «علیهالسلام» دارد میشکند!
📚تحفه الحسینیه (فاضل بسطامی) ص١٨٢
✍ تو تنت تا شده و تا شده من هم کمرم
مثل تو درد گرفته همه ی بال و پرم
گرچه من عین حسن زهر نخوردم اما
پاره پاره شده حالا همه جای جگرم
ترسم این است که زنهای حرم جان بدهند
گر ببینند که افتاده ای از پا پسرم
چشم من تار شده یا که تو کوچک شده ای
علی اکبر، علی اصغر شده ای در نظرم
خبرش پخش شده پخش شدی روی زمین
خبرش پخش شده ریخته ای دور و برم
من از این چند برابر شدنت فهمیدم
چقدر کینه به دل داشته اند از پدرم
بغلت میکنم و از بغلم میریزی
آه بابا چه کنم با تو و این دردسرم
با چنین ریخت و پاشی که شدی ممکن نیست
که تو را یک نفری تا دم خیمه ببرم
دارد از سمت حرم عمه ی تو میآید
ولدی گفتنم انگار رسیده به حرم
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸ای پسرم! حال که میخواهی به میدان بروی، کمی راه برو تا قد و بالایت را ببینم ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که حضرت علی اکبر علیهالسلام از سیدالشهدا علیهالسلام اجازه رفتن به میدان طلبید، امام علیهالسلام آهی از دل کشیدند و فرمودند:
📋 یا وَلَدی و یا قُرّة عینی! اِمشِ و أنا أَنظُرُ إلیک
▪️ای پسرم و ای نور چشمم! لااقل کمی راه برو تا من یک دل سیر، نظارهات کنم.
🥀 سپس فرمودند: چه آرزوها که در دلم ماند! خدا روی ابن سعد را سیاه کُند...
📚ریاض المصائب، ص ٢٢١ (نسخه خطی)
📚بحر المصائب ج۴ ص٢٩٧
✍ گمان مدار كه گفتم برو، دل از تو بريدم
نفی شمرده زدم همرهت پياده دويدم
محاسنم به كف دست بود و اشك به چشمم
گهي بهخاك فتادم گهي ز جاي پريدم
دلم به پيش تو، جان در قفات، ديده به قامت
خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم
دو چشم خود بگشا و سؤال كن كه بگويم
ز خيمه تا سر نعش تو من چگونه رسيدم
ز اشك ديده لبم تر شد آن زمان كه به خيمه
زبان خشك تو را در دهان خويش مكيدم
نه تيغ شمر مرا ميكشد نه نيزه خولي
زمانه كشت مرا لحظه اي كه داغ تو ديدم
هنوز العطشت ميزد آتشم كه ز ميدان
صداي يا ابتاي تو را دوباره شنيدم
سزد به غربت من هر جوان و پير بگريد
كه شد بخون جوانم خضاب موي سفيدم
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸وداع جانسوز زنان و اطفال حرم، با شهزاده علی اکبر علیهالسلام | علی را رها کنید تا به میدان برود چرا که او مستغرق در ذات الهیست ...
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی که سیدالشهداء علیهالسلام اذن میدان به علی اکبر علیهالسلام دادند، به او فرمودند: چون عزم لقای خدا را داری، پس برو با اهل حرم و عمّه هایت وداع کن.
🥀 حضرت علی اکبر علیهالسلام به نزدیکی خیمهها آمد و با صدای بلند ندا سر داد: یا أَهلَ بیتِ النُبوَّة! أستَودِعُکُنَّ عَلَیکنَّ منّی السلام. یا اُمّاه! و یاعَمّتاه! و یااُختاه! الوداع!
📋 فإذاً ضَجَّةٌ قامت مِن الحَرَم و عَجَّةٌ عَلَت مِن الفُسطاط.
▪️چون صدای علی اکبر علیهالسلام به گوش پرده نشینان رسید، صدای ضجه از حرم بلند شد و ناله و فریاد از خیمه ها بالا گرفت.
🥀 بیاختیار با نوای "واعلیاه" از خیمه ها بیرون دویدند و دور تا دور او را گرفتند؛
📋 فَأخَذَت عَمّاتُهُ و أخَواتُهُ بِرِکابِهِ و عِنانِهِ و قَوائِمِ مَرکَبِهِ و قامت الولولة.
▪️عمه ها و خواهرانش آمدند؛ یکی رکاب او را گرفت؛ یکی عنان اسبش را گرفت؛ یکی خود را روی سمّ مرکبش انداخت و ولوله ای به پا شد.
🥀 همه زن ها و بچه ها بی تابی میکردند؛ خصوصا مادر مضطرش که زار زار می نالید و پروانه وار به دور شمع قامت فرزند خویش می گردید.
📋 فَعِندَ ذلِكَ تَغَيّرَ حٰالُ الحُسینِ عَلَيْهِالسَّلَام بِحَيثُ أشرَفَ عَلَى المَوتِ،
▪️در این هنگام بود که حال امامحسین "علیهالسلام" دگرگون شد، به گونهای که نزدیک بود، روح از بدن مطهرش جدا شود.
🥀 آن حضرت با صدای بلند خطاب به اهل و عیال خود فرمودند:
📋 دَعَنهُ، فَإنّهُ مَمسُوسٌ فِي اللَّهِ و مَقتولٌ فِي سَبيلِ اللَّه
▪️او را رها کنید تا به میدان برود چرا که او مستغرق در ذات الهی و کشتهی در راه اوست.
برگرفته از:
📚 معالي السّبطين،ج۱ ص۴۱۵
📚 وسيلة الدّارين،ص ۲۹۳
📚 بحرالمصائب ج۴ ص٢٩٨
📚 ریاض القدس ج۳ ص۴۲۵
✍ بچه ها با گریه می گیرند پاهای تو را
بوسه باران می کند عمه سر و پای تو را
قبل رفتن از حرم بابا کمی قرآن بخوان
عمه خیلی دوست دارد صوت آوای تو را
صبر کن ای سرو قامت که خرامان می روی
صبر کن تا که ببینم قد و بالای تو را
بین این جنجال پیدا کردنت دشوار نیست
از هجوم نیزه پیدا می کنم جای تو را
چشم زخم از کافران خوردی رسول الله من
کاش که پوشانده بودم روی زیبای تو را
چشم دنیا دید همتای پیمبر را ولی
بعد از این دیگر نخواهد دید همتای تو را
گفته بودی با تو اشکم را نمی بیند کسی
ای پسر رفتی و دیدند اشک بابای تو را
بی جوانان بنی هاشم نمی شد یک تنه
برد سمت خیمه جسم ارباً اربای تو را
از دم شمشیرها و نیزه ها و تیرها
یک به یک جمع آوری کردیم اعضای تو را
یا رسول الله شاهد باش این بی رحم ها
زجرکش کردند فرزندان زهرای تو را
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸عمامه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را بر سر علی اکبر علیهالسلام نهاد و کفن بر تن او کرد ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که علی اکبر علیهالسلام میخواست عازم میدان شود، امام حسین علیهالسلام خواهر خود حضرت زینب کبری سلاماللّهعلیها طلبید و فرمود:
🥀 ای خواهر! لباسی از برای علی اکبرم بیاور. زینب کبری سلاماللّهعلیها بقچهای پیش امام علیهالسلام نهادند. چون که سیدالشهدا علیه.السلام آن بقچه را باز کردند، چشمشانش بر عمامه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله افتاد؛ آه سردی از سینه پر درد خود کشیدند و فرمودند: یا رسول الله! از حال فرزندت خبر داری يانه؟!
🥀 سپس حضرت آن عمامه را برداشتند و بر سر علی اکبر علیهالسلام گذاشت و کمربند اَدیم امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را بر کمرش بست و سپر حمزه عمویش را به دست او داد.
🥀 بعد فرمود: ای خواهر! کفنی را برای علی اکبرم بیاور. زینب کبری علیها السلام کفنی را خدمت برادر آورد و عرضه داشت:
کدام مادر و خواهر صبر دارد که این چنین جوانش را کفن پوش ببیند؟! حضرت او را به صبر و شکیبایی امر فرمود.
📚ریاض المصائب، ص٢٢٢ (نسخه خطی)
📚بحرالمصائب ج۴ ص٣٠٢
✍ تا کفن بر قد وبالای رسایت کردم
سوختم وز دل و پر درد، دعایت کردم
آخرین توشه ام از عمر تو این بود علی
که غم انگیز نگاهی زقفایت کردم
تو زمن آب طلب کردی و من سوزی
که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم
گر کمی آب نبودم که رسانم به لبت
داشتم اشکی و ایثار به پایت کردم
نگشودی لب خود هر چه ترا بوسیدم
نشنیدم سخنی هر چه صدایت کردم
پدرت را نبود بعد تو امید حیات
جان من بودی و تقدیم خدایت کردم
یارب این دشت بلا این من و این اکبر من
هر چه را داشتم ای دوست فدایت کردم
آن خلیلم که ذبیحم نکند فدیه قبول
وین ذبیحی است که قربان به منایت کردم
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸گفتگوی جگرسوز حضرت علی اکبر علیهالسلام با امام سجاد و حضرت سکینه علیهماالسلام به هنگام وداع ...
در نقلها آمده است:
🥀 وقت وداع حضرت علی اکبر علیه السلام، حضرت سکینه سلاماللهعلیها جلو آمد و عرضه داشت: ای برادر! به کجا میروی!؟ چگونه میشود که من زنده باشم و تو به میدان بروی؟!
🥀 علی اکبر علیهالسلام عرضه داشت که ای خواهرم! چگونه من زنده باشم و پدرم یاری بطلبد و من او را یاری نکنم.؟! حضرت سکینه علیهاالسلام فرمود: از پدر اذن گرفتهای؟ علی اکبر علیه السلام فرمود: حاشا که بی اذن پدر به میدان بروم.
🥀 سیدالشهدا علیهالسلام که نظاره گر این گفتگو بود، علی اکبر و مخدرات را به خیمه امام سجاد علیهمالسلام بردند. وقتی که حضرت علی اکبر داخل شد، پای مبارک امام سجاد علیهالسلام را بوسید و عرض کرد: ای سرورم! غریبی و بی یاری پدرم را ملاحظه میکنی!؟
📋 کَیفَ یَستَغیثُ فلایُغاث و یَستَجیبُ فلا يُسْتَجَابُ!؟
▪️چگونه یاری میطلبد اما کسی او را یاری نمیکند!؟
🥀 حضرت سجاد علیهالسلام چون این کلام را شنیدند، فرمودند:
📋 إِمضِ بارکَ الله فیکَ
▪️خدا از تو راضی باشد؛ پدر غریبم را یاری کن.
🥀 پس هر دو برادر دست به گردن یک دیگر انداخته و وداع کردند.
📚طوفان البکاء، ص۵٠۶
📚ریاض المصائب,ص٢٢٢ (نسخه خطی)
📚بحرالمصائب، ج۴ ص٣٠۴
📚تذكرة الشهداء، ج۱ ص۴۷۸ (با اندکی تفاوت)
✍ گرفته دست های خیمه دامان جوانش را
علی که می رود پس خیمه داد از دست جانش را
پسر طاقت ندارد تاببیند اشک بابا را
پدر طاقت ندارد رفتن سرو روانش را
نوای العطش از عمق جان علقمه برخاست
میان کام بابا می گذارد تا زبانش را
عنان مرکبش رفت از کف روح الامین بالا
به دست نیزه بخشیده است انگاری عنانش را
ضریح جونش را بوسه می زد زخم پشت زخم
فرق کرده است نیزه صحن سبز آستانش را
پدر بی تاب چون ابر بهاری؛ اشک می ریزد
به چشم خویش دیده برگ ریزان خزانش را.
پدر از چشم هایش پیش او در نجف می ریخت
بشوید تا عقیق سرخ اطراف دهانش را.
پدر صورت به صورت می گذارد روضه می خواند
پسر هم می دهد دق؛ ذره ذره روضه خوانش را
اذان ظهر معمولا مناره اشک می ریزد
به روی نیزه وقتی سر دهد اکبر اذانش را
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸پیکار حضرت علی اکبر علیهالسلام و بازگشت او به نزد سیدالشهدا علیه السلام | پدرجان! «عطش» دارد مرا میکشد …
در رابطه با شجاعت و نحوه قتال حضرت علی اکبر علیهالسلام مقاتل و منابع تاریخی، سخن ها نوشته اند و اعداد و ارقام زیادی را نوشتهاند که آن حضرت از لشکر دشمن به درک واصل کرد.
📋 فَلَم یَزَلْ یُقاتِلُ حَتّی ضَجَّ الناسُ مِن کَثرَةِ مَن قَتَلَ مِنهُم
▪️پیوسته میجنگید تا اینکه لشکریان از کثرت کشته هایشان خسته شدند.
📋 ثُمَّ رَجَعَ إلیٰ أبیهِ و قَد أصابَتْهُ جِراحاتٌ کَثیرَةٌ فَقالَ یا أبه! اَلْعَطَشُ قَد قَتَلَنی و ثِقلُ الْحَدیدِ أجْهَدَنی فَهَلْ إلیٰ شَربَةٍ مِنْ مَاءٍ سَبیلٌ أتَقَوِّی بِها عَلی الْأعْداءِ
▪️زخمهای بسیار برداشته بود. با همان حال به خدمت پدر بازگشت و عرضه داشت: ای پدرجان! تشنگی مرا کشت و سنگینی آهن، تاب از من بُرد، آیا جرعه آبی هست تا بر قتال دشمن قوت یابم؟
📋 فَبَکَیٰ الْحُسینُ علیهالسلامُ و قالَ یا بُنَیَّ یَعِزُّ عَلیٰ مُحمَّدٍ و عَلیٰ علیِ بنِ أبی طالبٍ و عَلَیَّ أنْ تَدعوهُم فلا یُجیبُوکَ و تَستَغیثُ بِهِم فلا یُغیثُوکَ
▪️امام حسین علیهالسلام گریه کرد و فرمود: ای پسرم! سخت است بر جدّت محمد و علی (علیهماالسلام) و بر من، اینکه کمک بخواهی ولی کسی یاریات نکند!
📋 یا بُنَیَّ! هاتِ لِسانَکَ فَأَخَذَ بِلِسانِهِ فَمَصَّهُ و دَفَعَ إلَیْهِ خَاتَمَهُ و قالَ امْسُکْهُ فی فِیکَ وَ ارْجِعْ إلیٰ قِتالِ عَدُوِّکَ فَإنِّی أرجُو أنَّکَ لا تُمسِی حَتّیٰ یَسقِیَکَ جَدُّکَ بِکَأسِهِ الْأوفی شَربَةً لا تُظمَأُ بَعدَها أبَداً
▪️ای پسرم! زبانت را بیاور. پس امام حسین علیهالسلام زبان علی را در دهان خود گذاشتد. (گویا علی اکبر علیهالسلام حس کرد که پدرش از او نیز تشنه تر است) پس امام علیه السلام خاتم خود را به او داد و فرمود: آن را در دهانت بگذار و اندکی جنگ کن! به زودی جدّ خویش را دیدار کنی و او جامی پر به تو نوشاند که دیگر تشنه نشوی.
📚لهوف، ص١۶٣
📚مقتل الحسين، مقرم ص٢٣۴
📚بحارالانوار ج۴۵ ص۴٣
و...
✍ بنا نبود که آتش به باغ ما بزند
پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند
پسر بزرگ نکردم هجا هجا گردد
به گوشه گوشه ی صحرا ، جدا جدا گردد
پسر بزرگ نکردم که تیغ کین بخورد
مقابلِ پدرِ پیر خود زمین بخورد
پسر بزرگ نکردم که از جفای عدو
روی عبا ببرم جسم نامرتب او
پسر بزرگ نکردم که با دلی بی تاب
بخواهد آب ز من ، من شوم ز خجلت آب
چگونه یوسف خود را ز خاک بردارم
پسر بزرگ نکردم به گرگ بسپارم
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸اسب، علی اکبر علیهالسلام را به بین لشکر دشمن برد و آنها هم دور تا دور علی اکبر علیهالسلام را گرفتند و بدن نازنینش را قطعه قطعه کردند...
در نقلها آمده است:
🥀 عمر سعد لعین، جنگجویان قدرتمند زیادی را به قتال حضرت علی اکبر علیهالسلام فرستاد. اما آن حضرت، یکی بعد از دیگری آنان را به درک واصل میکرد. تا اینکه مُرّة بن قنفذ عبدی فریاد برآورد:
📋 عَلَيَّ آثامُ الْعَرَبِ اِنْ لَم اُثْكِلْ أباهُ بِه فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ في ظَهرِهِ و ضَرَبَهُ بِالسَّيفِ عَلیٰ رَأسِهِ فَفَلَقَ هامَتَهُ
▪️گناه تمام عرب بر گردن من باشد، اگر داغ این جوان را بر دل پدرش نگذارم. پس آمد و با نیزهاش ضربه ای به پشت علی اکبر علیهالسلام زد و بعد با شمشیر ضربهای بر فرق سر علی اکبر زد که با ضربه شمشیرش، فرق علی اکبر علیهالسلام شکافت.
📋 وَاعْتَنَقَ فَرَسَهُ فَاحْتَمَلَهُ اِلیٰ عَسكَرِ الْاَعداءِ و أحاطوا به حَتّیٰ قَطَّعوهُ بِسُيوفِهِم اِرباً اِرباً
▪️توان علی اکبر از کف رفت و دستانش بر گردن اسبش انداخت. (گویا خون، دیده اسب را پوشانده بود و به همین خاطر) اسبش او را به میانه لشکر دشمن بُرد. پس جمع زیادی از لشکر دشمن، دور تا دور او را احاطه کرده و با شمشیر هایشان بدن نازنینش را قطعه قطعه کردند..
🥀 حمید بن مسلم گوید: همینکه آن جوان به زمین افتاد و روح از بدنش داشت جدا میشد، صدایش را بلند کرد و گفت:
📋 یا اَبَتَاهُ! هٰذا جَدّی رَسولُ الله(قد سَقانی بِکأسِهِ الْاَوفی شَرْبَةً لا أظْمَاُ بَعدَها) و هٰذا اَبی عَلیٌ اَمیرُالْمؤمنینَ و هٰذِهِ جَدَّتِی فاطمةُ الزَّهرا و هٰذِهِ جَدَّتی خَديجَةُ الْکُبریٰ و هُم یَقولونَ لَکَ:اَلْعَجَل! اَلْعَجَل! و هُم مُشتاقونَ اِلَیْکَ.
▪️ای پدرجان! این جدم رسول خداست (که با جام پُر مرا آب میدهد که دیگر تشنه نمیشوم بعد از آن) این پدرم امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است؛ این جده ام فاطمه زهرا و خدیجه کبری سلاماللّهعلیهما هستند که به شما میگویند:بشتاب! بشتاب! و آنان مشتاق شمایند.
برگرفته از:
📚مخزن البکاء، ص۵٨١
📚مهیج الاحزان، ص۴۴٩
📚مقتل ابومخنف (با کمی اختلاف) ص٨۵
📚لهوف (با کمی اختلاف) ص١١٣
📚بحارالانوار ج۴۵ص۴۴
و....
✍ در بغل میگیرمت افسوس دَرهَم میشوی
گاه پیدا میشوی و گاه مبهم میشوی
اینکه بر دوش من عمری بود تابوت تو بود
در عبا میچینم اما زود دَرهَم میشوی
بوسهای حتی تنت را نامرتب میکند
آه با نازی عزیزم نامنظم میشوی
پیش زینب پیش تو دارم خجالت میکشم
وای داری بر سرم خاک دو عالم میشوی
خیمهام را، دخترانم را، صدایت کُشت کُشت
آبرویم مرهم این چند مَحرم میشوی
روی زین اسب بودی نیزهها پیچاندنت
روی زین از درد دیدم هرطرف خم میشوی
نیزه هم قلبش به حالت سوخت وقتی که دید...
طعمهی یک دشت تیغ و دشنه از دَم میشوی
روی یال اُفتاده بودی اسب راهش را ندید
روی یال اُفتادی و دیدم فقط کم میشوی
قاتلت تا دید وضعم را به حالم گریه کرد
قبل آن گودال داری قتلگاهم میشوی
خوب شد لیلا کنارت نیست هنگام غروب
بر سر سرنیزهای با زور محکم میشوی
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸حضرت لیلا علیهاالسلام، با دیدن بدن ارباً اربای جوانش علی اکبر علیهالسلام، بُهتزده و حیران و سرگردان شده بود …
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی که جوانان بنی هاشم بدن ارباً اربای علی اکبر علیهالسلام را به خیمه برگرداندند،
📋 فَصَارَتْ اُمُّهُ ليلىٰ وَلْهىٰ تَنظُرُ إليهِ ولَا تَتَكَلَّم
▪️مادر علی اکبر علیهالسلام را مشاهده کردند که گویا حیران و سرگردان شده و بُهت زده به بدن ارباً اربای جوانش نظر میکرد و سخنی نمیگفت.
📚 المناقب،ابن شهرآشوب ج۴ ص۱۰۹
🔖 گویا مصیبت علی اکبر علیهالسلام بر دل مادرش، حضرت لیلی علیهاالسلام بسیارسخت و سنگین بود و شاید به همین جهت باشد که در زیارتنامه حضرت علی اکبر علیه السلام، امام صادق علیه السلام به خصوص و با تعبیر "مظلومه" از آن مادر علی اکبر علیه السلام یاد میکند. در آن جا که خطاب به حضرت علی اکبر عرضه میداریم:
📝 و جَعَلَنا اللّهُ مِن مُلاقيكَ و مُرافِقيكَ و مُرافِقي جَدِّكَ و أَبيكَ و عَمِّكَ و أَخيكَ و اُمِّكَ الْمَظلومةِ
▪️خدا مارا از ملاقات کنندگان و همراهان تو و جدّ تو و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومهات قرار بدهد...
📚الإقبال، ص۵۷۳
📚بحارالانوار، ج۴۵ ص ۶۶
✍ دل ناتوان لیلا، ز غم تو میگدازد
چه کند اگر نسوزد؟ چه کند اگر نسازد؟
تو سوار روی نی، مادر دلکبابت از پی
نه عجب اگر که در پای نی تو، سر ببازد
تو اگر چه سربلندی، نظری به زیر پا کن
که نظر به زیردستان، به بزرگ میبَرازد
تو همای دولتی، سایه فکن بر این ضعیفان
که به زیر سایهات سرو بلند، سر فرازد
تو سوار یکّهتازی، به پیادگان مدارا
که پیاده را نشاید، ز پی سواره تازد
من اگر ز غم بمیرم، ز سرت نظر نگیرم
که به چون تو نازنینی، دل عالمی ببازد
چه شود اگر نوازش کنی از نیازمندان؟
چو نیِ تو بندبندم، ز غم تو مینوازد
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸من تنها نبودم، بلکه هزار تن در كشتن علی اکبر علیهالسلام با من شريك بودند ...
به نقلی وقتی سعر بن ابىسعر ملعون را گرفتند و به نزد مختار آوردند، مختار گفت:
🥀 اى شقىّ! على بن الحسين عليهماالسّلام (حضرت علی اکبر علیهالسلام) را تو كشتى؟ گفت: من تنها نبودم. هزار تن در كشتن او با من شريك بودند!
🥀 مختار گفت: اگر هزار تن با تو دست يار نمىشدند، چگونه میتوانستید آن حضرت را از پا در بیارید؟!
📚ناسخ التواریخ امام سجاد علیهالسلام، ج٣ ص٣٩۵
✍ تنها نه از غمت جگرم شعله ور شده
داغی به دل زدی که سرشکم شرر شده
وضع شکاف زخم سرت هیچ خوب نیست
زیر کلاه خوود تو شقّ القمر شده
داری مرا کنار خوت می کُشی پسر
حرفی بزن، ببین پدرت محتضر شده
برخیز و اشک چشم مرا روبرو نکن
با نیشخند حرمله ی در بدر شده
اینها برای هرچه «علی» نقشه داشتند
نامت اسیر بغض هزاران نفر شده
گویا برای نیزه به پهلوی تو زدن
هرکس که داشت کینهی زهرا خبر شده
تنها تو را نمی شود از خاک جمع کرد
از سنگ ریزه ها بدنت ریز تر شده
وقتی که در عبا بدنت چیده شد علی
معلوم شد چقدر تنت مختصر شده
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸وقتی که همه طَبل زن های لشکر عمرسعد، شروع به طبل زدن کردند...
در نقلی آمده است:
🥀 مختار از ابوخلیق ملعون پرسید: چه موقع در روز عاشورا همه طبل زن های لشکر عمرسعد، طبل زدند؟ ابوخلیق ملعون گفت:
🥀 وقتی که دست های علی اکبر علیهالسلام روی گردن اسبش افتاد. چون با کشتن او، به کشتن حسین «صلواتاللّهعلیه» یقین داشتند.
📚هدیة الذاکرین، ص١٩٣ (نسخه خطی)
✍ لشکرِ کوفه به اشکِ بَصَرَم خندیدند
تا که دیدند شده خون جِگرم، خندیدند
نخلِ اُمّید مرا تا که زِ ریشه کَندند
دور تا دورِ تَنِ گُل پسرم خندیدند
پاسخِ ناله ی من، هلهله شُد! شادی شد!
هر چه گفتم: "پدرم... من پدرم..."، خندیدند
ای جَوان، بر سَرِ بالینِ تو پیرَم کردند
به خَم اُفتادِگیِ در کمرَم خندیدند
خیز تا خِیمه رِسانی مَنِ حِیران شده را
وای... گُم کردم علی... راهِ حرم... خندیدند...
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸ایخواهرم! صدای علی اکبر گویا کمرم را شکسته و قوّتی در من نگذاشته است...
از حضرت زینب کبری علیهاالسلام نقل شده است که آن مخدّره گوید:
🥀 روز عاشورا در برابر برادرم سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام ایستاده بودم. دیدم برادرم مضطرب شده و رنگ مبارکش تغییر کرد. پیش آمدم و عرض کردم: برادرجان! شما را چه شده است که رنگ صورت مبارکت تغییر نموده؟!
🥀 امام علیهالسلام فرمود: ای خواهر! علی اکبرم را کشتند؛ ذوالجناح را حاضر کنید! پس اسب را برای برادرم آوردم اما دیدم حال برادرم خوب نیست. عرض کردم: چرا چنین شدهای؟
🥀 فرمود: صدای علی اکبر، طاقتم را به سر آورده و نور را از دیدهام برده است! (گویا امام علیه السلام، زمین و زمان را دیگر تار می دید) چون ذوالجناح را به رکاب برادرم کشیدم، دیدم که به سختی سوار بر مرکب شد.گفتم: خواهرت برایت بمیرد که چنین به سختی سوار شدی!
🥀 فرمود: خواهرم! صدای علی اکبرم گویا کمرم را شکسته و قوّتی در من نگذاشته است!
📚بحرالمصائب، ج۴ ص٣٢٢
✍ میروی پشت سرت راه می افتم پسرم
گاه می آیم و ناگاه می افتم پسرم
میروی دلهره دارم که زمینت بزنند
سنگ دارند مبادا به جبینت بزنند
سنگ خوردی نکند سمت فلاخن بروی
زخم خوردی نکند جانب دشمن بروی
همه ی عمر برایم چو پیمبر بودی
رفتی و دیدم از اینجا که تو حیدر بودی
رفتی و دیدمت آنگونه که میجنگیدی
زخم خوردی ولی انگار که میخندیدی
زخم خوردی به روی یال عقاب افتادی
وسط لشکر دشمن ز رکاب افتادی
وسط لشکر دشمن چه شلوغ است عباس
اکبرم کشته شده؟وای دروغ است عباس
زلف بر باد سپردی و به بادم دادی
وسط لشکر دشمن ز چه رو افتادی
تو زمین خوردی و من آه زمین افتادم
سوی تو آمدم و گاه زمین افتادم
از عطش نیست اگر سوخته باشد جگرم
هرکه با هرچه توانست تو را زد پسرم
روح اسلامی و گیری وسط کافر ها
((علی اکبر من شد علی اکبر ها))
دیدن وضع تو یک مرتبه پیرم کرده است
همه گفتند پسر رفت پدر هم مرده است
وضعت این است که با تیغ در آمیخته ای
همه جا پخش شدی دور و برم ریخته ای
تو همانی که مسیر دل من را بلدی
سعی کن بار دگر یا ابتا گو ولدی
از حرم آمده ام سخت زمین گیر توام
اکبر من پسرم من پدر پیر توام
بین یک مشت زنازاده ی هیز بدمست
غیرت الله ببین عمه کجا آمده است
مانده ام پیش تو بر چند بدن گریه کنم
پیش دشمن مپسند اینهمه من گریه کنم
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸با دیدنِ بدن إرباً اربای علی اکبر علیهالسلام، پاهای مبارک سیدالشهدا علیهالسلام از رکاب جدا شد و از همان بالای اسب بر زمین افتاد …
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که امام حسین علیه السلام در پی علی اکبرش در وسط میدان میرفت،
📋 كَانَ في طَريقِهِ يُلهجُ بِذِكرِهِ و يَصيحُ و يُكثِرُ مِن قَولِهِ:«وَلَدِي عَليّ، وَلَدِي عَليّ»
▪️دائماً در راه ذکر علی اکبرش را بر زبان داشت و فریاد میزد و پیوسته میگفت:
پسرم علی! پسرم علی!
📋 أَینَ أنتَ یا قُرَّةَ عَینِی؟ و یا شَبیهَ جَدِّی؟
▪️کجایی ای نور چشمانم؟! کجایی ای شبیه جدّم؟!
🥀 سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام هر گونه که بود لشکر را کنار زد تا به بالای نعش جوانش علی اکبر علیه السلام رسید. در آن حال وقتی که بدن ارباً اربای جوانش را دید،
📋 فَأَخْلَىٰ رِجْلَيْهِ مَعاً مِنَ الرِّكابِ، ورَمَىٰ بِنَفسِهِ عَلىٰ جَسَدِ وَلَدِهِ، و أَخَذَ رَأسَهُ فَوَضَعَهُ في حِجرِهِ، و جَعَلَ يَمسَحُ الدَّمَ وَالتُّرابَ عَنْ وَجهِهِ،
▪️دیگر، پایش از رکاب اسب جدا شد و از همان بالا، خودش را به روی بدن جوانش علی اکبر انداخت و سرش را در بر گرفت و خون و خاک را از صورتش پاک میکرد.
📚مقتل الحسين عليه السلام،بحرالعلوم ص۳۴۶
📚بحرالمصائب ج۴ ص٣٢٣ (با اندکی تفاوت)
✍ شیشه ی عمر پدر خُرد شدی در نظرم
سر پیری چه بلاییست که آمد به سرم
خواستم پر بکشم سمت تو..،خوردم به زمین
طرزِ درهم شدنت چیده همه بال و پرم
لختهخون! خواهشاً از حنجره اش دست بکش
تا اگر شد فقط این بار بگوید:پدرم
شمر با هر ولدیگفتنِ من می خندد
پسرم ای پسرم ای پسرم ای پسرم
تا به حالا نشده پیش پدر پا نشوی
حیف باشد دم آخر نکنی مفتخرم
نیزه مسمار شد و چنگ به پهلویِ تو زد
داغ زهراییِ تو شعله زده بر جگرم
تیغها! از بدنِ ریخته پا بردارید
بگذارید که از معرکه او را ببرم
می شمارم همه اعضای تو را..،باز کَم است
تکّه ای از تو کجا مانده؟!..،خودم بی خبرم
آنقَدَر بند به بند بدنت وا شده است
می شود در دل قنداقه تو را بُرد حرم
کار تشییع تو یک روز زمان خواهد بُرد
همه از خیمه بیایید که من یک نفرم
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸خونها را از لب و دندان علی اکبر علیهالسلام پاک کرد … صورت به صورتش گذاشت …
در نقلها آمده است:
🥀 امام حسین علیهالسلام وقتی سر علی اکبر علیهالسلام را بر روی زانو گذاشت، علی اکبر از هوش رفته بود. اما امام علیهالسلام خواست که یک بار دیگر سخنی از لب های علی بشنود.
🥀 فَجَعَلَ یَمَسَحُ الدَّمَ عَن ثَنایاهِ الشَّریفَةِ
▪️پس با گوشه عمامه (و یا به نقلی با آستین خود)، خون را از دندان های علی پاک میکرد اما باز دید سخن نمیگوید.
📋 فَجَعَلَ یَلثُمُهُ
▪️شروع کرد دندان های علی را بوسیدن.
🥀 و دائما آن ها مس کرد و میفرمود:
📋 عَلَیٰ الدُّنیا بَعدَکَ الْعَفَا.
▪️خاک برسر دنیا بعد از تو علی جانم.
📚 ریاض القدس ج۳ ص۴۸۹
📚لهوف، ص۱۱۲ (قسمت آخر فقط)
✍ به زانو میرسم پیشت نفَس دیگر نمیآید
خودت را بر عبایم ریز... از من بر نمیآید
تو را گُم کردهام ... این راه را ... حتی رکابم را
علی ، بابای تو بودن به من دیگر نمیآید
جوانم دست و پا میزد جوانهاشان مرا دیدند
چه کردند این مسلمانها که از کافر نمیآید
تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم؛ وای
علیِاکبرم یارب به این اکبر نمیآید
سرِ انگشتهایم را فرو در حنجرت کردم
چرا این تیغِ مانده در گلویت در نمیآید
تو داری میدهی جان و تماشا میکنم ای وای
پدر هستم ولی کاری زِ دستم بر نمیآید
عزای بردن تو بود بابا هم اضافه شد
به خیمه بردنِ ماها به این خواهر نمیآید
همینکه کوچه وا کردند فهمیدم از این اوضاع
علیِ زندهای بیرون از آن معبر نمیآید
کمی از پارههایت گُم شده در وسعتِ صحرا
تو را پاشیده صد لشگر به یک لشگر نمیآید
اگر بیرون کشم این تیغ را میپاشی از هم آه
تنی که دوخته نیزه به یک پیکر نمیآید
از اینسو نیزه خوردی و از آنسو نیزه بیرون زد
از اینسو در نمیآید از آنسو در نمیآید
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸آمدنِ زینب کبری سلاماللّهعلیها به مقتل حضرت علی اکبر علیهالسلام…
حمید بن مسلم گوید:
📋 فَكَأَنِّي أنظُرُ إلىٰ امْرَأَةٍ خَرَجَتْ مُسرِعَةً تُنادِي بِالْوَيلِ و الثَّبورِ، و تَقولُ:
▪️ وقتیکه علی اکبر علیهالسلام به خاک افتاد، گویا یک زنی را میدیدم که با سرعت از خیمهها به سمت معرکه میآمد و ناله و فریاد سر میداد که:
🥀 يا حَبيباهُ! يا ثَمَرَةَ فُؤاداهُ! يا نُورَ عَيْناهُ! يا أخياهُ! و ابنِ أخياهُ
📋 لَيتَنِي كُنتُ قَبلَ هٰذا الْيَومِ عُمْيا، لَيتَنِي وَسَّدَتِ الثَّرَىٰ.لَیتَ الْمَوتُ اَعدَمَنی الْحَیاةُ و لَا اَراکَ قَتیلاً
▪️ای کاش قبل از امروز، کور بودم! ای کاش که خاک را، بالشت سرم میکردم! ای کاش مرگ، زندگیام را میگرفت و تو را اینجور کشته نمیدیدم!
📋 جَاءَتْ و انْكَبَّتْ عَلَيهِ، فَجَاءَ الْحسينُ عليهالسَّلامُ، فَأَخَذَ بِيَدِها و سَتَرَ وَجْهَهَا بِعَبائِهِ، و ألْقَىٰ عَباءَتَهُ عَلَيها، فَرَدَّها إلىٰ الْفُسطاطِ،
▪️آن زن جلو آمد و خود را به روی نعش علی اکبر علیه السلام انداخت. سیدالشهداء عَلَيْهِالسَّلَام، دست زینب کبری سلاماللّهعلیها را گرفت و عبایش را به روی او انداخت و صورتش را پوشاند و او را به خیمهها بازگرداند.
📋 و أَقْبَلَ عليه السّلامُ بِفِتْيانِهِ، و قالَ: اِحْمِلوا أخاكُم
▪️ و رو جوانان بنی هاشم کرد و فریاد برآورد: بیایید برادرتان را به خیمه ها ببرید...
برگرفته از:
📚معالی السبطین ج١ص۴٠٩
📚طوفان البکاء(خطی) ص۵١٠
📚اعیان الشیعه ج١ص۶٠٧
📚مقتل الحسين، بحرالعلوم ص٣٣٧
📚مقتل ابومخنف ص٨٣
✍تکانم داد عمه تا بداند زندهام یا نه
چرا هِی وای میگویی ولی یک بار بابا نه
کشیدم تیغهای از حنجره تو با دو انگشتم
دلم خوش بود حرفی میزنی این بار... اما نه
محاسن داشتم بر دست ، دنبال تو اُفتادم
به زخمی فکر میکردم ولیکن اِرباًاربا نه
مرا هَرسو ببر زینب ولی سمت رقیه نه
مرا هَرسو ببر زینب ولی در پیشِ لیلا نه
چه راحت پخش میکردی به سختی جمع میکردی
تو هَم ای کاش در گودال بودی ، بین صحرا نه
عزیزم دست و پا زن جان دهی شاید که راحتتر
بکش پا را زمین پیشم ولی در پیش زهرا نه
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
✍ خیز و از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم ببر ...
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸از داغ علی اکبر علیهالسلام، چشمان سیدالشهدا علیه السلام در حدقه میچرخید ...
در نقلی، جابر بن عبدالله انصاری گوید:
📋 لَمَّا قُتِلَ عَلِيُّ بنُ الْحسينِ عليهماالسّلامُ دَخَلَ الْحسينُ إلىٰ الْفُسطاطِ باكِياً حَزيناً مَأیُوساً عَن نَفسِهِ.
▪️وقتی که علی اکبر علیهالسلام به شهادت رسیده بود، سیدالشهدا علیهالسلام در حالی که گریه میکرد و از خودش ناامید شده بود به خیمهها آمد.
📋 فَقالَتْ سكينةُ: مالِي أراكَ تَنعَيٰ بِنَفسِكَ، و تُديرَ طَرفَكَ؟ أينَ أخِي عَليّ؟
▪️حضرت سکینه علیهاالسلام پیش آمد و عرضه داشت: پدرجان! دارم میبینم که جان میکَنید و چشمانتان در حدقه دارد میچرخد! برادرم علی کجاست؟!
🥀 امام علیه السلام فرمود: نانجیبان، او را کشتند!
📋 فَلَمَّا سَمِعَتْ بِذٰلِكَ صَاحَتْ: وا أخاهُ! وا مُهجَةَ قَلباهُ!
▪️وقتی که حضرت سکینه علیهاالسلام این را شنید، فریادی برآوردکه ای وای برادرم! ای وای از پاره قلبم!
🥀 امام علیهالسلام او را وصیت به صبر نمود و حضرت سیکنه سلاماللهعلیها عرضه داشت:
📋 يا أبَتاهُ كَيفَ تَصبِرُ مَنْ قُتِلَ أخوها و شُرِّدَ أبُوها؟!
▪️ای پدرجان! چگونه صبر کند کسی که برادرش کشته و پدرش تنها شده است؟!
🥀 در این هنگام امام علیه السلام فرمودند: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون.
📚 الدّمعة السّاكبة، ج۴ ص ۳۲۸
✍ در کنار نعش تو چشمم سیاهی می رود
از شب عمرم چراغ صبحگاهی می رود
این چنین که پیش چشمانم علی جان می کنی
جان من از پیکرم خواهی نخواهی می رود
تیغ ابرو و صف مژگان تو از دست رفت
می روی و از برم گویا سپاهی می رود
در یم خون تکه هایت مثل ماهی می پرند
دست و پا که می زنی هر تکه راهی می رود
مثل کوهی بودی و از بس که غارت شد تنت
سوی خیمه از تو چندین برگ کاهی می رود
بر سرت تاجی است از خون و عبا تخت روان
گل بریزید اکبرم بر تخت شاهی می رود
یک علی رفته به میدان صد علی برگشته است
از شماره پاره ها چشمم سیاهی می رود
@maghaatel
⬛️ شب نهم// ورقی از دفتر مصائب قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام ⬛️
#حضرت_عباس_علیه_السلام
🩸مقتل حضرت عباس علیهالسلام از رفتن به میدان تا به شهادت رسیدن به نقل از کتاب شریف "بحارالانوار"
علامه مجلسی "رحمه الله" مینویسد:
📋 لَمَّا رَأى وَحدَتَهُ أتىٰ أخاهُ و قالَ يا أخي هَل مِن رُخصَةٍ؟
▪️وقتی كه حضرت اباالفضل علیهالسلام، تنهائى برادر را ديد، آمد خدمت امام حسین و عرضه داشت: يا أخاه! آيا رخصت جهاد به من میدهید؟
📋 فَبَكَىٰ الْحسينُ علیه السلامُ بُكاءً شَديداً
▪️امام حسين عليهالسلام گريه شديدى كرد.
📋 ثُمَّ قالَ يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي
▪️بعد فرمود: اى برادر! تو علمدار منى، اگه تو شهيد بشوی لشكر من از هم میپاشد.
📋 فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِین.
▪️حضرت عباس علیهالسلام عرضه داشت: سينه ام تنگ شده و از زندگى خسته شده ام. ميخواهم از اين منافقین خونخواهى كنم.
📋 فَقَالَ الْحُسَيْنُ فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ
▪️امام حسين عليهالسلام فرمود: پس مقدارى آب از براى اين كودكان طلب كن.
📋 فَذَهَبَ الْعَباسُ و وَعَّظَهُم و حَذَرَهُم فَلَم يَنْفَعهُم
▪️اباالفضل العباس علیهالسلام آمد و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از اين جنايت بر حذر داشت، ولى اثرى نكرد.
📋 فَرَجَعَ إلىٰ أخيهِ فَأَخبَرَهُ
▪️عباس به سوى امام حسين علیهالسلام مراجعت کرد و آن حضرت را آگاه نمود.
📋 فَسَمِعَ الْأطفَالَ يُنادونَ الْعَطَشَ الْعَطَشَ
▪️ناگاه شنيد كه كودكان فرياد ميزنند العطش! العطش!
📋 فَرَكِبَ فَرَسَهُ و أَخَذَ رُمحَهُ و الْقِربَةَ و قَصَدَ نَحوَ الْفُراتِ
▪️حضرت عباس عليهالسلام بر اسب خود سوار شد و نيزه و مشك را برداشت و متوجه فرات گرديد.
📋 فَأَحاطَ به أربَعَةُ آلافٍ مِمَّنْ كانوا مُوَكِّلينَ بِالْفُراتِ
▪️تعداد چهار هزار نفر كه موكل آب فرات بودند آن بزرگوار را محاصره كردند.
📋 و رَمَوهُ بِالنِبالِ فَكَشَفَهُم
▪️او را تير باران کردند ولى او لشكر را شكافت .
📋 و قُتِلَ مِنهُم عَلىٰ ما رُوِيَ ثَمانينَ رَجُلاً حَتّىٰ دَخَلَ الْماءَ.
▪️و بنا به آنچه كه روايت شده تعداد هشتاد نفر از دشمن را كشت تا بر سر آب رسيد.
📋 فَلَمَّا أرادَ أنْ يَشرِبَ غُرفَةً مِنَ الْماءِ ذَكَرَ عَطَشَ الْحسينِ و أهلِ بَيتِهِ فَرَمَىٰ الْماءَ
▪️وقتى خواست مُشتى از آب بياشامد، بياد تشنگى امام حسين علیهالسلام و اهل بيت آن حضرت افتاد و آب را ريخت.
📋 و مَلَأَ الْقِربَةَ و حَمَلَها عَلىٰ كِتفِهِ الْأيمَنِ و تَوَجَّهَ نَحوَ الْخَيمَةِ
▪️پس از اينكه مشك را پر از آب كرد و به دوش راست خود انداخت متوجه خيمه ها گرديد.
📋 فَقَطَعوا عليه الطَّريقَ و أحاطوا بِه مِنْ كُلِّ جانِبٍ
▪️دشمنان سر راه بر آن حضرت گرفتند و از هر طرفى او را محاصره نمودند.
📋 فَحارَبَهُم حَتّىٰ ضَرَبَهُ نوفِلُ الْأزرَقِ عَلىٰ يَدِهِ الْيُمنَىٰ فَقَطَعَها
▪️حضرت عباس عليه السلام با آنان جنگید تا اينكه نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت را قطع كرد.
📋 فَحَمَلَ الْقِربَةَ عَلىٰ كِتفِهِ الْأيسَرِ فَضَرَبَهُ نوفِلٌ فَقَطَعَ يَدَهُ الْيُسرَىٰ مِنَ الزِّند ِ
▪️آن بزرگوار مشك را به دوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وى را هم از بند جدا كرد.
📋 فَحَمَلَ الْقِربَةَ بِأسْنانِهِ
▪️حضرت عباس عليه السلام به ناچار مشك را به دندان گرفت.
📋 فَجاءَهُ سَهمٌ فأصابَ الْقِربَةَ و اُريقَ ماؤُها
▪️ناگاه تيرى به طرف آن بزرگوار آمد و به مشك آب اصابت نموده آب روى زمين ريخت
📋 ثُمَّ جاءَهُ سَهمٌ آخَرَ فأصابَ صَدرَهُ
▪️سپس تير ديگرى آمد و بر سينه مباركش جاى گرفت!
📋 فَانْقَلَبَ عَن فَرَسِهِ
▪️پس از اين جريان بود كه از بالاى اسب خود به زمين سقوط كرد.
📋 و صَاحَ إلىٰ أخيهِ الْحسينِ أدْرِكْني
▪️و فرياد زد: يا اخا ادركنى.
📋 فَلَمَّا أتاهُ رَآهُ صَريعاً فَبَكَىٰ
▪️وقتى امام حسين عليه السلام آمد و آن حضرت را ديد كه از پاى در آمده است، به گریه افتاد.
📋 و قالَ الْحسينُ الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي.
▪️ سیدالشهداء صلواتاللهعلیه هم فرمود: الان پشتم شكست و بی چاره شدم.
📚بحارالانوار ج۴۵ ص۴١
✍ عاقبت لشگری از تیر گرفتارش کرد
به زمین خوردن در علقمه وادارش کرد
اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد
تن بی دست خجالت زده از یارش کرد
دستش افتاد و نیفتاد علم از دستش
رحم الله به شیری که علمدارش کرد
تَرَک خشک لبش رو نمی انداخت به آب
غمِ چندین لبِ تاول زده ناچارش کرد
آبرو در خطر و مشک به دندانش بود
تیرِ نامرد به یک طفل بدهکارش کرد
گر چه خم شد کمر کوه ولی فایده داشت
سجده بر همت دریایی ایثارش کرد
سرِ درهم شده اش را سرِ نیزه بستند
زخمش انگشت نمای سرِ بازارش کرد
@maghaatel
#وقایع_روز_تاسوعا_و_شب_عاشورا
🩸تاسوعا ، یَومٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَیْنِ...
حضرت امام صادق علیه السلام ضمن روایتی فرمودند :
تَاسُوعَا یَوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ الْحسَیْنُ (علیه السلام) وَ أَصحَابُهُ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ بِکَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ خَیْلُ أَهلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَیْهِ وَ فَرِحَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَیْلِ وَ کَثْرَتِهَا
▪️تاسوعا روزى است كه امام حسين عليه السّلام و يارانش رضوان الله علیهم در كربلا محاصره شدند و آن روز لشكريان شام گِرد هم آمدند و عرصه را به آن حضرت سخت گرفتند. ابن مرجانه و عمر بن سعد لعنهم الله به انبوه لشكر خود خوشحال شدند.
وَ اسْتَضْعَفُوا فِیهِ الْحسَیْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ أَصحَابَهُ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَیْقَنُوا أَنْ لَا یَأْتِیَ الْحسَیْنَ (علیه السلام) نَاصِرٌ وَ لَا یُمِدَّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ ، بِأَبِي الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِیبُ
▪️ در آن روز امام و يارانش را ضعیف نمودند و يقين كردند كه هيچ يار و ياورى بر امام نخواهد آمد و مردم عراق ایشان را يارى نخواهند كرد. پدرم فداى آن ضعیفشدهٔ غریب!
📚 الکافي ج۴ص ١۴٧
@maghaatel