eitaa logo
معارف و مقاتل آلُ الله
11.7هزار دنبال‌کننده
9 عکس
16 ویدیو
1 فایل
✅فضائل 📜تاریخ‌ 🩸مقاتل اهل‌البیت علیهم‌السلام 📚همه مطالب با ذکر منابع📚 🔻خادم کانال: @jaanamhosein (پژوهشگر در حوزهٔ حدیث و مقتل - قم مقدسه) ⚫ کانال فهرست مقاتل👈 @Maghaatel2 📌همین کانال در تلگرام👈 https://t.me/maghaatel
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 من چهره هایی را مشاهده میکنم، که با دعایشان کوه ها متلاشی می شود... در روز شریف مباهله، وقتی که اصحاب کساء در عرصه مباهله حاضر شدند، اسقف نصرانی‌ها، تا که هیبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و اهلبیت آن حضرت را مشاهده نمود، خطاب به هم کیشان خود گفت: یَا مَعْشَرَ النَّصَارَی إِنِّی لَأَرَی وُجُوهاً لَوْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ یُزِیلَ جَبَلًا مِنْ مَکَانِهِ لَأَزَالَهُ بِهَا فَلَا تُبَاهِلُوا فَتَهْلِکُوا وَ لَا یَبْقَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ نَصْرَانِیٌّ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ 🔹 ای جماعت نصاری، من چهره‌هایی را می‌بینم که اگر خداوند اراده کند کوهی را به دعای آن‌ها درهم شکند، این کار را به وسیله آن‌ها انجام می‌دهد. با او مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و هیچ نصرانیی تا روز قیامت بر روی زمین نخواهد ماند. 📚الطرائف ج١ص۴۵ 📚بحارالانوار ج٢١ص٢٨١ @maghaatel
یک سگ پیسی را در خواب دیدم که مرا می‌خواهد به قتل برساند... وقتی که امام حسین(علیه السّلام) در سفر از مکه به سمت کوفه به منزل «شقوق» رسیدند، فرزدق شاعر امام حسین(عليهالسلام) را ملاقات نمود. امام حسین(السّلام) از او پرسید : اَخبِرنِی عَنِ النَّاسِ خَلفَکَ؟ 🔹مرا خبر ده از وضع مردمی که آنها را پشت سر گذاشتی! فرزدق به امام(السلام) عرض کرد : قُلُوبُ اَلنَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْك 🔹دلهای کوفیان با توست و شمشیرهایشان علیه توست!(۱) ◾ابن اعثم می نویسد : فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ السَّحَرِ خَفَقَ الْحُسَيْنُ بِرَأْسِهِ خَفْقَةً ثُمَّ اسْتَيْقَظَ فَقَالَ :أَ تَعْلَمُونَ مَا رَأَيْتُ فِي مَنَامِي السَّاعَةَ 🔹سحرگاهان امام حسین(علیه السّلام) را خوابی مختصر ربود. وقتی بیدار شد، فرمود : می‌دانید هم اینک در خواب چه دیدم؟ آنان پرسیدند : ای پسر رسول خدا(صلی اللّه علیه و اله)! چه در خواب دیدید؟ امام(ع) فرمود : رَأَيْتُ كَأَنَّ كِلَاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَيَّ لِتَنْهَشَنِي وَ فِيهَا كَلْبٌ‏ أَبْقَعُ‏ رَأَيْتُهُ أَشَدَّهَا عَلَيَّ وَ أَظُنُّ أَنَّ الَّذِي يَتَوَلَّى قَتْلِي رَجُلٌ أَبْرَصُ مِنْ بَيْنِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ 🔹در خواب سگ‌هایی را دیدم که بر من حمله آورده‌اند و مرا می‌درند. در میان آن‌ها سگ خال خالی بود که بر من بیشتر حمله می‌آورد، فکر می‌کنم آن‌که قاتل من است، مردی لک و پیس دار از این گروه است.(۲) ◾از یاران امام حسین(عليهالسلام) در کربلا نقل شده است که؛ كُنّا مَعَ الحُسَينُ(عليه السّلام) بِنَهرِ كَربَلاءَ، فَنَظَرَ إلى شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ وكانَ أبرَصَ فَقَالَ :اَللهُ أَكْبَرُ! اَللهُ أَكْبَرُ! صَدَقَ اللّه ُو رَسولُهُ(صلی اللّه علیه و آله)!قالَ رَسولُ اللهُ(صلی اللّه علیه و آله) : كَأَنّي أنظُرُ إلَى كَلبٍ أَبقَعَ يَلَغُ فِي دِمَاءِ أهلِ بَيتِي 🔹ما در كنار نهر كربلا به همراه حسين(علیهالسّلام) بوديم. حضرت به شمر بن ذى الجوشن نگاهى كرد و شمر برص(پیسی) داشت، پس امام(علیه السلام) فرمود : الله اکبر! خدا و رسول(صلی اللّه علیه وآله) او راست فرمود. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود : گويى سگِ پيسه اى(خال خالی) را مى بينم كه در خون اهل بيت من دهان مى زند.(۳) 📚منابع : ۱)الفتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۱۱ / الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۶۷ ۲)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۵۶ ۳)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۶ @maghaatel
حرّ ، به قتال سیدالشهدا علیه السـلام می رود اما مژده بهشت را می‌شنود... وقتی امام حسین علیه السّلام وارد رهینه (منزلی در بین مکه تا کوفه) شد و این خبر به گوش ابن زیاد رسید، ابن زیاد ،حر بن یزید را با تعداد هزار نفر سوار به سمت امام حسین علیه السلام فرستاد. حر می‌گوید: فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِی مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَیْنِ علیه السلام نُودِیتُ ثَلَاثاً یَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً 🔹هنگامی که از منزل خود به سمت امام حسین علیه السلام خارج شدم، سه مرتبه شنیدم منادی می‌گفت: ای حر، مژده باد تو را به بهشت! وقتی متوجه صاحب این ندا شدم کسی را ندیدم. با خود گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، تو برای جنگ با پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می‌روی و بشارت بهشت به تو داده می‌شود؟! 📚امالی صدوق ص۱۵۴ 📚بحارالانوار ج ۴۴ص۳۱۴ @maghaatel
حکایت درس آموز طرمّاح و بازماندن از یاری سیدالشهدا صلوات الله علیه در یکی از منازل بین راه، طرماح بن عدى به امام حسین علیه السلام رسيد و عرض کرد: «به خدا من عده همراه تو را زیاد نمى بينم، اگر جز همين عده كه تو را محاصره و بازداشته اند (حر و لشگر او) كسى با تو جنگ نكند، همين عده براى قتال تو كافى خواهند بود.من روز قبل از خروج از كوفه در پيرامون كوفه، مردم را در يك قرارگاه ديدم كه همه براى نبرد تو مجهّز و آماده لشكركشى بودند. تاكنون چشم من به زیادیِ آن عده نديده بود.من تو را به خدا سوگند مى دهم كه تا میتوانی يك وجب سوى آنها پيش مرو! چنين بكن و اگر بخواهى در بلادى كه مانع هجوم و دست درازى آنها باشد، سكنى اختيار كنى بهتر خواهد بود تا بر يك كار تصميم بگيرى و بدانى چه خواهى كرد و همه چيز براى تو روشن و آشكار شود. بيا برويم تا من تو را به كوهستان خودم ببرم كه نام آن "اجا" باشد.به خدا سوگند ما در آن كوه از هجوم پادشاهان غَسان و حِميَر و نعمان بن منذر و از هر سرخ و سفيد (كنايه از انسان) در آن كوهستان پناه مى برديم و هرگز خوارى به ما راه نيافت. من با تو به سير و سفر خود ادامه مى دهم تا تو را به آن شهر برسانم و منزل بدهم.آن گاه مردان اهل "آجا" و سَلمى و طىّ (قبايل) را به همه جا بفرست و دعوت كن.به خدا ده روز نخواهد گذشت كه از قبيله "طى" مرد و سوار خواهد رسيد (به يارى تو). آن گاه تو ميان ما تا هر وقتى كه بخواهى، بمان! اگر از حادثه بيمناك شوى، من تعهّد مى كنم كه بيست هزار مرد طايى، (از طى) پيشاپيش تو شمشير بزنند. به خدا سوگند هرگز كسى به تو نخواهد رسيد (كه آسيبى برساند) مادام كه يك چشم باز باشد.» ▪️سیدالشهدا علیه السلام به او فرمود: «خداوند تو را پاداش نيكى دهد.همچنين قوم تو خداوند به آنها جزاى خير بدهد؛ ولى بدان كه ميان من و اين قوم، قول (عهد و نامه و وعده) بوده [است] و من قادر (بر نقض آن) ردّ آن نمى باشم.صبر مى كنم تا اوضاع و احوال چگونه خواهد بود.» 🔹 طرماح(وقتی که این جواب امام علیه السلام را شنید) با امام حسین علیه السلام وداع كرد و رفت و وعده داد كه چون بارهاى خواربار و طعامی را که به همراه دارد به خانواده خود برساند، به يارى او بازخواهد گشت.و او چنين كرد (رفت و برگشت). *پس از مراجعت (براى يارى امام حسين عليه السلام ) چون به محل "عذيب الهجانات" رسيد، خبر قتل سیدالشهدا علیه السلام را شنيد، باز نزد خانواده خود برگشت. 📚مثیر الاحزان ص۲۰ 📚الکامل ج۳ص۲۸۱ ↩️ درس مهمی در قضیه طرماح برای همه دوستداران سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام وجود دارد،این است که کسی که محبت اهلبیت علیهم السلام را به دل دارد، گاهی به بهانه های به ظاهر صلاح، و یا مقدم داشتن برخی امورات دنیوی، از یاری امام خود باز می ماند و توفیق شهادت و جان نثاری در رکاب امام علیه السلام از او گرفته می‌شود. @maghaatel
◼️صلی الله علیک یا ابا عبدالله◼️ با توجه به فرا رسیدن ماه عزای سید و سالار شهیدان، حضرت مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام، با مدد از ساحت قدسی آن حضرت، مقاتل و مطالب مربوطه، در ایام پیشرو بارگذاری میشود. عزیزان با توجه به سابقه سه ساله و آشنایی که با مطالب این کانال دارند، در صورت تمایل، کانال را به عزیزانی که قابل استفاده برای ایشان می باشد، معرفی نمایند. اجرکم عندالله 🔹آدرس کانال " معارف و مقاتل آلُ الله" در واتساپ https://chat.whatsapp.com/IflPPxXfaV31l3P5CtuzLn 🔹آدرس کانال در پیام‌رسان ایتا https://eitaa.com/maghaatel
◾حکایت دلداگی زهير بن قين... گروهى از قبيله فزاره و بجيله گويند: ما به همراه زهير بن قين بجلى بوديم.آن گاه كه از مكّه بيرون آمديم و با قافله امام حسين عليه السّلام هم سفر بوديم (و هم چنان كه او با همراهانش به سوى كوفه مى رفت، ما نيز جداگانه به همراه زهير مى رفتيم و از آن جا كه از بنى أميّه انديشه داشتيم، نمى خواستيم با او هم منزل شويم) و چيزى نزد ما ناخوش تر از اين نبود كه در جايى با او هم منزل شويم.تا اين كه امام حسين عليه السّلام برفت و در جايى فرود آمد كه ما نيز جز اين چاره نداشتيم كه در آن جا فرود آييم.پس امام حسين عليه السلام در يك سو فرود آمد و ما نيز در سوى ديگر فرود شديم.در اين ميان كه ما نشسته بوديم و مشغول خوردن غذايى بوديم، ناگاه مردى از طرف امام حسين عليه السّلام نزد ما آمده، سلام كرد.سپس بر ما درآمده گفت: «اى زهير بن قين! همانا ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام مرا به سوى تو فرستاده است كه (بگويم) به نزد او بروى.» پس هركه با ما نشسته بود، آنچه در دست داشت، انداخت و خموش نشستيم مانند اين كه پرنده بر سر ماست (هيچ جنبش نمى كرديم).زن زهير به او گفت: «سبحان اللّه! آيا پسر پيغمبر خدا به سوى تو مى فرستد و تو به سوى او نمى روى؟ چه شود كه نزدش بروى و سخنش را بشنوى، سپس بازگردى؟ » زهير بن قين به نزد آن حضرت عليه السّلام رفت و چيزى نگذشت كه خوشحال برگشت؛ چنان كه صورتش مى درخشيد و دستور داد خيمه هاى او را بكنند و بارها و اسباب سفر او را به سوى امام حسين عليه السّلام ببرند.آن گاه به زنش گفت: «تو را طلاق دادم و آزادى.پيش كسان خود برو؛ زيرا من دوست ندارم به سبب من گرفتار شوى.» سپس به همراهان خود گفت: «هركس از شما مى خواهد پيروى من كند، وگرنه اين جا آخرين ديدار ما است.من براى شما حديثى بيان كنم (و آن اين است كه): ما در دريا (در راه دين) جنگ كرديم و خداوند، پيروزى بهره ما كرد و غنيمتهايى به چنگ آورديم.سلمان فارسى رحمه اللّه (كه در آن جنگ بود) به ما گفت: «آيا بدانچه خداوند از اين پيروزى بهره شما كرده [است] و به اين غنيمتها كه به دست آورده ايد، خرسند و شادان هستيد؟ » گفتيم: «آرى! » سلمان گفت: « هنگامى كه آقاى جوانان آل محمّد را ديدار كنيد، آن گاه در جنگ كردن به همراه او شادانتر باشيد از اين غنيمتها كه امروز به دست شما رسيده [است].«سپس زهير گفت: » اكنون من همه شما را به خدا مى سپارم و پس از آن به خدا سوگند پيوسته در ميان همراهان امام حسين عليه السّلام بود تا آن كه شهید شد. 📚الارشاد، شیخ مفید ، ج۲/ص ۷۳ 📚بحارالانوار ج ۴۴ص۳۷۱ @maghaatel
◼️ امام حسین علیه السلام حتی به اسب های لشکر حرّ هم، آب نوشاندند... سپس امام حسین علیه السلام رهسپار شد تا به منزل "شراف* " رسيد.چون سحرگاه شد، به جوانان دستور فرمود آب بسيار بردارند.سپس به راه افتاد و تا نيمه روز راه رفت و همچنان كه به راه مى رفت، مردى از همراهان گفت: «اللّه اكبر! » امام حسين عليه السّلام نيز فرمود: «اللّه اكبر! چرا تكبير گفتى؟ » عرض كرد: «درختان خرما ديدم.» گروهى از اصحاب گفتند: «به خدا اين جا سرزمينى است كه ما هرگز درخت خرما در آن نديده ايم.» امام حسين عليه السّلام فرمود: «پس چه مى بينيد؟ » گفتند: «به خدا مى بينيم گوشهاى اسب است.» فرمود: «من نيز به خدا همان را مى بينم.» سپس فرمود: «ما در اين جا پناهگاهى نداريم كه بدان پناه بريم و آن را در پشت سر قرار داده و از يك رو با اين لشكر روبه رو شويم؟ » ما به او گفتيم: «چرا! اين منزل "ذو حَسم" است كه در سمت چپ شما است، اگر بدان جا پيشى گيريد، آن جا چنان است كه شما مى خواهيد (يعنى تپه اى هست كه آن را پشت سر قرار داده و از يك سو با اين لشكر كه مى رسند روبه رو خواهيد شد).» پس آن حضرت سمت چپ راه را گرفته ما نيز با او بدان سو رفتيم، چيزى نگذشت كه گردنهاى اسبان پيدا شد و چون نيك نگريستيم، از راه به يك سو شديم، و چون كه ديدند ما راه را كج كرديم، آنان نيز راه خود را به سوى ما كج كردند و گويا سرهاى نيزه ايشان چون پرنده يعسوب بود («يعاسب» جمع «يعسوب» است و مقصود از آن در اين جا، پرنده هايى است که عرب چيزهاى باريك را به دم آن حيوان يا خود آن تشبيه مى كنند) و پرچمهاى آنان گويا بالهاى پرندگان بود، پس آنان براى به چنگ آوردن آن پناهگاه به سوى "ذوحَسم" پيشى گرفتند، و ما از آنان پيشى جسته، آن مكان را در تصرف خويش درآورديم. ▪️امام حسين عليه السّلام دستور داد خيمه‌ها و چادرها را در آن جا برپا كردند، و آن لشكر رسيدند و نزديك هزار نفر سوار بودند همراه حر بن يزيد تميمى. پس بيامد تا با لشكر خود در گرماى طاقت فرساى نيمه روز در برابر حسين عليه السّلام ايستاد، و حسين عليه السّلام با ياران خود عمامه‌ها بر سر بسته، شمشيرها را به گردن آويزان نموده بودند.حضرت (كه آثار تشنگى در لشگر حر ديد) به جوانان خود فرمود: « اين مردم را آب دهيد و سيرابشان كنيد و دهان اسبانشان را نيز تَر كنيد.» پس چنان كردند، و پيش آمده كاسه‌ها و جامها را از آب پر كرده نزديك دهان اسبها مى بردند و همين كه سه دهن يا چهار يا پنج دهن مى خوردند، از دهان آن اسب دور مى كردند و اسب ديگرى را آب مى دادند تا همه را به اين كيفيت آب دادند. 🔹على بن طعان محاربى گويد: من آن روز در لشكر حر بودم و آخرين نفرى بودم كه دنبال لشكر بدان جا رسيدم.چون امام حسين عليه السّلام تشنگى من و اسبم را ديد، فرمود: «راويه را بخوابان! » (راويه به معناى شتر آبكش، و به معناى مشك آب نيز آمده [است]). على بن طعان گويد: «راويه پيش من به معناى مشك بود» (و مراد حضرت شتر آبكش بود.از اين رو من مقصود او را نفهميدم.امام عليه السّلام كه متوجّه شد، من نفهميدم) فرمود: «اى پسر برادر! شتر را بخوابان.» من شتر را خواباندم.فرمود: «بياشام! » من هرچه مى خواستم بياشامم، آب از دهان مشك مى ريخت. امام حسين عليه السّلام فرمود: «سر مشك را بپيچان! » من ندانستم چه بكنم.پس خود آن جناب برخاست و آن را پيچاند.پس آشاميدم و اسبم را نيز سيراب كردم. 🔹پس حر همچنان برابر امام حسين عليه السّلام ايستاد تا هنگام نماز ظهر شد.پس آن حضرت عليه السّلام، حجّاج بن مسروق (و در بعضی از مقاتل، حضرت علی اکبر علیه السلام) را دستور فرمود، اذان نماز گويد، و چون هنگام گفتن اقامه و وقت خواندن نماز شد، امام حسين عليه السّلام لباس پوشيده و نعلين برپا كرد و از بهر نماز بيرون آمد.پس، حمد و ثناى خداى را به جا آورد.سپس فرمود: «اى گروه مردم! من به نزد شما نيامدم تا آن گاه كه نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما به نزد من آمدند كه به نزد ما بيا؛ زيرا ما امام و پيشوايى نداريم، و اميد است خدا به وسيله تو ما را به راهنمايى و حقيقت فراهم آورد.پس اگر بر سر همان گفته‌ها و سخن خود هستيد، من به نزد شما آمده‌ام و شما پيمان و عهدى به من بدهيد (و بيعت خود را با من تازه كنيد) كه به سبب آن آسوده خاطر باشم، و اگر اين كار را نمى كنيد و آمدن مرا خوش نداريد، از آن جا كه آمده ام، به همان جا بازمى گردم.» همگی خاموش گشته، كسى از آنان سخن نگفت.حضرت به اذانگو فرمود: «اقامه بگو! » و نماز برپا شد.پس به حرّ فرمود: «آيا مى خواهى تو هم با همراهان خود نماز بخوانى؟ » عرض كرد: «نه! بلكه شما نماز بخوان و ما نيز پشت سر شما نماز مى خوانيم.» پس حسين عليه السّلام با ايشان نماز خواند.سپس به خيمه خود درآمد و اصحابش نزد او گردآمدند و حر نيز به جاى خويش بازگشت و به خيمه اى كه براى او در آن جا برپا كرده بودند، درآ
مد و گروهى از همراهانش به نزد او آمده، و بقيه آنان به صف لشكر كه در آن بودند، بازگشتند.هر مردى از آنان دهنه اسب خود را گرفت و در سايه آن نشست.چون هنگام عصر شد،امام حسين عليه السّلام دستور فرمود آماده رفتن شوند.همراهان حضرت آماده رفتن شدند.سپس به منادى خود دستور داد براى نماز عصر آواز دهد و اقامه نماز گفته، امام حسين عليه السّلام پيش آمده، ايستاد و نماز عصر خواند و چون سلام داد، به سوى آن مردم برگشت و حمد و ثناى خداى را بجا آورد.سپس فرمود: «اما بعد اى گروه مردم! همانا اگر شما از خدا بترسيد و حق را براى اهل آن بشناسيد، بيشتر باعث خوشنودى خداوند از شما مى باشد و ما خاندان محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هستيم و سزاوارتر به فرمانروايى بر شماييم از اينان كه ادعاى چيزى كنند كه براى ايشان نيست و به زور و ستم در ميان شما رفتار كنند، و اگر فرمانروايى ما را خوش نداريد و مى خواهيد درباره حق ما نادان بمانيد و انديشه شما اكنون جز آن است كه در نامه‌ها به من نوشتيد و فرستادگان شما به من گفتند، هم اكنون از نزد شما بازگردم؟ » حر گفت: «من به خدا نمى دانم اين فرستادگان و اين نامه‌ها كه مى گويى چيست! » امام عليه السّلام به برخى از يارانش (كه نام او عقبة بن سمعان بود) فرمود: «اى عقبة بن سمعان، آن دو خرجين (و دو كيسه بزرگى) كه نامه هاى ايشان در آن است، بيرون بيار! » پس آن مرد دو خرجين پر از نامه و كاغذ بيرون آورد و جلوى آن حضرت ريخت.حر گفت: «ما از آن كسان نيستيم كه اين نامه‌ها را به تو نوشته اند و ما تنها دستور داريم كه چون تو را ديدار كرديم، از تو جدا نشويم تا تو را در كوفه بر عبيد اللّه درآوريم.» امام عليه السّلام فرمود: «مرگ براى تو نزديكتر از اين آرزو است.» سپس رو به اصحاب خود كرده، فرمود: «سوار شويد! » همراهان آن حضرت سوار شده و درنگ كردند تا زنان نيز سوار شده، آن گاه فرمود: « (به راه مدينه) بازگرديد.» همين كه رفتند بازگردند، آن لشكر از بازگشت آنان جلوگيرى كردند.امام عليه السّلام به حر فرمود: «مادر به عزايت بنشيند! (از ما) چه مى خواهى؟ » حر گفت: «اگر كسى از عرب جز تو در چنين حالى كه تو در آن هستى، اين سخن را به من مى گفت، من نيز هركه بود، نام مادرش را به عزا گرفتن مى بردم؛ ولى به خدا من نمى توانم نام مادر تو را جز به بهترين راهى كه توانايى بر آن دارم، ببرم.» امام عليه السّلام فرمود: «پس چه مى خواهى؟ » گفت: «مى خواهم شما را به نزد امير (يعنى عبيد اللّه) ببرم.» فرمود: «به خدا من همراه تو نخواهم آمد.» حر گفت: «من نيز به خدا دست از تو بازندارم.» و سه بار اين سخنان ميان آن حضرت و حر ردوبدل شد، و چون سخن ميانشان بسيار شد، حر گفت: «من دستور جنگ كردن با شما ندارم.جز اين نيست كه دستور دارم از تو جدا نشوم تا شما را به كوفه ببرم.اكنون كه از آمدن به كوفه خوددارى مى كنى، پس راهى در پيش گير كه نه به كوفه برود و نه به مدينه، و ميانه (گفتار) من و (گفتار) شما انصاف برقرار گردد.تا من در اين باب نامه به امير (يعنى) عبيد اللّه بنويسم. شايد خدا كارى پيش آرد كه سلامت دين من در آن باشد و آلوده به چيزى در كار تو نشوم.از اين جا روانه شو! » 📚الارشاد شیخ مفید ج ۲ص۷۸ 📚بحارالانوار ج ۴۴ص۳۷۵ @maghaatel
◼️ ضرورت برپایی مجالس روضه ... در روایتی امام باقر علیه السلام فرمودند: مَنْ لَمْ يَعْرِفْ سُوءَ مَا أُوتِيَ إِلَيْنَا مِنْ ظُلْمِنَا وَ ذَهَابِ‏ حَقِّنَا وَ مَا نُكِبْنَا بِهِ فَهُوَ شَرِيكُ مَنْ أَبَى إِلَيْنَا فِيمَا وَلَّيْنَاهُ. ▪️کسی که نفهمد و نشناسد آنچه را که بر ما اهل بیت (سلام اللّه علیهم) وارد شد از سختی ها و ناروائی ها، و آن ظلم و ستم هایی که بر ما روا داشتند و حقوقی که از ما به یغما بردند و گرفتاری ها و مصائبی که ما به آن دچار شدیم،در تمامی اینها با کسانی که مرتکب این ستم ها شده اند(با ظالمان و دشمنان ما)شریک خواهد بود. 📚ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ٢٠٨ @maghaatel
◼️ یک درهم برای امام حسین علیه السلام تا هفتاد برابر برکت پیدا می کند... در حدیث قدسی خدای متعال خطاب به حضرت موسی علیه السلام چنين وحی نمود : وَ مَا مِنْ عَبْدٍ أَنْفَقَ مِنْ مَالِهِ فِی مَحَبَّةِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِ طَعَاماً وَ غَیْرَ ذَلِكَ دِرْهَماً إِلَّا وَ بَارَكْتُ لَهُ فِی الدَّارِ الدُّنْیَا الدِّرْهَمَ بِسَبْعِینَ دِرْهَماً ▪️و نیست بنده ای که در راه محبّت پسر دختر پیامبرصلی الله علیه واله وسلم (امام حسین علیه سلام) غذایی را انفاق کند و یا درهمی را خرج کند مگر آن که برای او در این دنیا هر یک درهم را تا هفتاد درهم برکت می دهم. 📚مجمع البحرين ج٣ص ۴٠۵ @maghaatel
🩸امام صادق علیه‌السلام شب اول ماه محرم، دم درِ مجلس عزای سیدالشهداء عَلَيْهِ‌السَّلَام نشستند / حضور حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در مجالس عزاء ... در نقلی آمده است: 🥀 فُضیل بن یسار، شب اول ماه محرم در محفل عزایی برای امام حسین علیه‌السلام شرکت کرد و از آن مجلس خبر به امام صادق علیه‌السلام نداد. 🥀روز بعد وارد بر امام صادق علیه‌السلام شد. امام علیه السلام فرمودند: ای فضیل! شب گذشته کجا بودی؟ عرضه داشت‌: آقای من! کاری مرا مشغول کرده بود. 🥀 امام علیه‌السلام فرمودند: ای فضیل! بر من مخفی نیست که شب گذشته کجا بوده‌ای! آیا در محفل عزاداری جدّ من حسین علیه‌السلام حضور نداشتی!؟ عرضه داشت: بله آقا جان! حضرت فرمودند: 📋 نَوّرَ الله قَلبَکَ و شَرَحَ صَدرَکَ و آجَرَکَ عَلَی حُسنِ صُنعِک و َوِلاءِ اَهْلِ بَیتِ نَبیّک ▪️ خدا قلبت را نورانی کند و به تو شرح صدر دهد و تو را بر این عمل نیکو و موالات تو با اهل بیت پیامبرت علیهم‌السلام پاداش دهد. 🥀 سپس امام علیه‌السلام فرمودند: من هم در آنجا حاضر بودم. فضیل عرضه داشت: پس چرا شما را من ندیدم؟ کجا نشسته بودید؟ امام علیه السلام فرمودند: لحظه ای که خواستی از خانه خارج شوی آیا در کنار درب خانه، پایت به لباسی نخورد؟ گفت :بله آقا جان. 🥀 امام علیه السلام فرمودند:من آنجا نشسته بودم. فضیل گوید: گفتم: آقاجان پس چرا در کنار درب خانه نشسته بودید و به بالای مجلس تشریف نیاوردید؟ 🥀 امام علیه السلام فرمودند: وقتی که خواستم وارد شوم دیدم رسول خدا و جدّم امیرالمؤمنین علی و جدّه‌ام فاطمه زهرا «سلام الله علیهم» در بالای مجلس نشسته بودند و به جهت احترام، من شرم کردم از اینکه به بالای مجلس بیایم . جده‌ام فاطمه زهرا سلام الله علیها در هر عزایی که برای پسرش امام حسین علیه‌السلام گرفته می‌شود، حاضر می‌شود همانگونه که بعد از ظهر روز عاشورا در کنار قتلگاه او حاضر شد. 📚 ثمرات الاعواد ج١ ص٣٢ @maghaatel
🩸امر عجیب سیدالشهداء در برپایی خیمه‌ها ... در نَقلی آمده است: 🥀 بعد از این که سیدالشهدا علیه‌السلام وارد سرزمین کربلا شدند، فرمودند: عباس من! علی اکبر من! در این سرزمین، جای گودالی پیدا کنید تا در آن خیمه ها را برپا دارید. 🥀 وقتی که زینب کبری علیهماالسلام، این سخن برادر را شنیدند، پیش آمدند و فرمودند: ای برادر جان! پدرمان امیرالمومنین علیه‌السلام هر وقت که به جنگ می‌رفت، شنیده بودم که اصحاب خود را امر می کرد تا خیمه ها را در جای بلندی نصب کنند؛ چرا الان شما، اینگونه امر نمودید؟! 🥀 امام حسین علیه‌السلام با شنیدن کلام زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها، اشک از چشمان مبارکش سرازیر شد و فرمود: خواهرم! راست می گویی؛ اما پدرم این گونه عمل می کرد چون همیشه بر دشمن غالب بود اما من یقین دارم که در این سرزمین مغلوب خواهد شد و این کار را می‌کنم تا اهل و عیال مرا دشمنان نتوانند به راحتی، نظر نکنند. 🥀 زینب کبری تا اینگونه کلام برادر را شنید به شدت گریست و ناله سر داد. 📚 بحرالمصائب ج٣ص٢٣۵ ✍ خدا کند نشود خیمه ای بنا اصلا در این مکان نشود آتشی رها اصلا خدا کند نرسد دست بادها حتی به بندهای نقاب سکینه ها اصلا مگو به من که رسیدیم و آخر راه است مگو به من که رسیدم به کربلا اصلا چرا نشسته ای و بغض کرده ای آقا چه میشود ته این کار و ماجرا اصلا خدا کند نرسد پای زجر، کرببلا خدا کند نرسد دست او به ما اصلا خدا کند نرسد شمر تا ته گودال خدا کند نشود نیزه ای عصا، اصلا خدا کند که نبینم رقیه از خیمه فرار میکند از دست بی حیا اصلا خدا کند نرسد روضه تا غروب دهم نیاورند به این نقطه بوریا اصلا @maghaatel