چند روزیست میخواهم بنویسم. اما انگشتانم برای نوشتن نمیچرخند. واژهها راه گلویم را بستهاند، مانند کودکی که دیفتری دارد و گلویش آنقدر ورم کرده که راه نفس هم برایش نمانده.
چیزی که این روزها از سر گذراندیم شبیه هیچ خاطرهای نبود. شبیه هیچ تجربهای از روزگاری که از کودکی گذراندیم. نه شبیه ولولهی ۸۸ بود نه تلاطم ۹۸ نه روزهای ملتهب ۴۰۱... انگار هرچه به لحظهی طلوع آفتاب نزدیکتر میشویم، ابرها متراکمتر و تیرهتر میشوند شاید مسیر نور را بگیرند، اما آفتاب بیاندکی تردید، طلوع خواهد کرد، و اگر این امید در قلبهای ما زنده نبود، چه محرکی برای ایستادن در این غبارآلودِ بیرحم داشتیم؟
برادرکشی رسم ما نبود. ما همانهایی بودیم که در گردبادها شانه به شانهی هم مسیر سنگلاخیِ این انقلاب را پیش میرفتیم. دستهایمان در کولاک بحرانها به گرمای دست همدیگر بود که منجمد نمیشد، قلبهایمان به گرمای حضور هم میتپید. ما چه شدیم؟ و چه با خود کردیم؟
روزهایی از سر گذراندیم که عزیزترین دوستانمان حرفمان را نمیفهمیدند. لبوانکرده حکم میدادند، نیتخوانی میکردند، محکوم میکردند، قضاوت میکردند...
- یعنی میگی دکتر ... بده؟!
- شما بصیرت نداری! همونطور که خواصمون بیبصیرتن!
- برید توبه کنید!
- خب منظورتو واضح بگو! بنظر تو دکتر ... بده یا خوب؟!
- و...
میخواهم بگویم از رنجهایی که کشیدیم. میخواهم از نگاه صفر و صدی بگویم که برایش حد وسطی تعریف نمیشود. میخواهم از درد درون سینهام بگویم. این رنجهای مقدس، رنجِ فهمیدن و بغض در گلو داشتن از کمصبری دیگران... از بیملاحظگیها، از سیاه و سفید دیدنها، از نشنیدنها و یکسویه به قاضی رفتنها...
از اینکه آدمها از نگاه برخی یا خوبند یا بد. از اینکه به کوچکترین خطایی آدمها را از دایرهی انقلاب و اسلام میرانیم، از اینکه عالم را مطرود و منکوب میکنیم، از اینکه به جای جستجوی خطاها و ضعفهایمان، مردم را مقصر میدانیم! مردمی که دل در این انقلاب دارند، و انتخابشان هرچه باشد، رای جمهور است!
از اینکه همزبانها و همشهریهایت را عامل بیچارگی ایران میدانند، اینترنشنال سعودی قهقهه سر میدهد و تبر به گسل قومیتی میزند، اما این نابرادرها به این نمیاندیشند که شاید آذریها هم مثل خیلیها اسیر دوگانهی آزادی - تحجر رسانهها شدهاند.
از اینکه دلسوزترها میگویند سکوت کنید تا بگذرد، شاید حواسشان نیست بعد از انتخابات که نه، امتحانات سال قبل و رفوزگی برخیها در ولایتمداری و #اخلاق ، گفتند تمام شد و سکوت... و دوباره زخمها سر باز کرد، با امتحانات جدید، رفوزههای جدید!
فرمود: لجنپراکنی نکنید!
به ساعتی نکشید کلامش را زمین زدند نامردمها...
و ما چقدر رفوزه داریم...
سکوت کنیم؟ اگر رفوزهی امتحان بعدی، ما باشیم چه؟!
درد زیاد است و سینهی ما تنگ...
و امیدمان ستارهی راهبرمان است که در این ابرستانِ آسمان، همچنان پرفروغ و غریبانه میدرخشد...
خوش بُوَد نالهی دلسوختگان از سر درد
خاصه دردی که به امید دوای تو بود
@maghzesabz