eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
14.3هزار ویدیو
443 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
«مثل طبل تو خالی است» درباره کسی است که ظاهرش پر و پرهیاهو و پرانرژی به نظر می‌رسد، اما در باطن یا از نظر محتوا و دانش، خالی و بی‌ارزش است. روزی روزگاری در دهکده‌ای مردی بود که همیشه با صدای بلند و حرف‌های بزرگ، خود را فردی دانا و مهم نشان می‌داد. وقتی که درباره موضوعی صحبت می‌کرد، صدایش بلند و پرهیاهو بود، مثل صدای طبل. مردم اول فکر می‌کردند او خیلی چیزها می‌داند و حرف‌هایش ارزش دارد. اما کم‌کم که بیشتر به حرف‌هایش گوش دادند، فهمیدند او فقط صدای بلند دارد و حرف‌هایش بی‌معنی و بی‌پایه است؛ درست مثل طبل تو خالی که صدای بلندی دارد ولی وقتی به آن ضربه می‌زنی، داخلش خالی و تهی است. از آن روز به بعد مردم به کسانی که فقط ظاهر پرهیاهو و پر سر و صدا دارند اما محتوا و دانش کمی دارند، می‌گفتند: «مثل طبل تو خالی است.» @mah_mehr_com👈عضویت
26.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📗داستان زیبای چغندر پربرکت 🦋لینک کانال« قصه گوی مهربان» :👇🌈 ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝ 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
«مثل طبل تو خالی است» درباره کسی است که ظاهرش پر و پرهیاهو و پرانرژی به نظر می‌رسد، اما در باطن یا از نظر محتوا و دانش، خالی و بی‌ارزش است. روزی روزگاری در دهکده‌ای مردی بود که همیشه با صدای بلند و حرف‌های بزرگ، خود را فردی دانا و مهم نشان می‌داد. وقتی که درباره موضوعی صحبت می‌کرد، صدایش بلند و پرهیاهو بود، مثل صدای طبل. مردم اول فکر می‌کردند او خیلی چیزها می‌داند و حرف‌هایش ارزش دارد. اما کم‌کم که بیشتر به حرف‌هایش گوش دادند، فهمیدند او فقط صدای بلند دارد و حرف‌هایش بی‌معنی و بی‌پایه است؛ درست مثل طبل تو خالی که صدای بلندی دارد ولی وقتی به آن ضربه می‌زنی، داخلش خالی و تهی است. از آن روز به بعد مردم به کسانی که فقط ظاهر پرهیاهو و پر سر و صدا دارند اما محتوا و دانش کمی دارند، می‌گفتند: «مثل طبل تو خالی است.» ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝ 🎈💐🌈💐🌈💐🌈💐🌈💐
26.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📗داستان زیبای چغندر پربرکت ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝
خوانی تقویت روانخوانی 😊 @mah_mehr_com👈عضویت
19.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"دم روباه از زرنگی به دام می افتد ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📗داستان جوجه تیغی که پشتش میخارید🦔 🦋قصه،شعر،کاردستی،بازی و....👇 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝
🌶 داستان ضرب‌المثل «شورشو درآوردی» در روستایی کوچک، پسری به نام کاظم زندگی می‌کرد که به شوخی و خنداندن مردم معروف بود. هر جا که می‌رفت، یک جمله بامزه می‌گفت یا کاری می‌کرد که همه به خنده بیفتند. اوایل مردم از شوخی‌هایش خوششان می‌آمد و حتی وقتی وارد قهوه‌خانه می‌شد، همه با خوش‌رویی به استقبالش می‌رفتند. اما کم‌کم کاظم شروع کرد به افراط. شوخی‌هایش دیگر بی‌مزه و تکراری شده بود. گاهی با حرف‌هایش کسی را ناراحت می‌کرد یا آبروی کسی را می‌برد. یک روز در عروسی دختر کدخدا، همه جمع بودند و خوشحال. کاظم که خواست مثل همیشه خودش را وسط بیندازد، شروع کرد به مسخره کردن لباس مهمان‌ها و تقلید راه‌رفتن یکی از بزرگان مجلس. همه اول خندیدند، اما کم‌کم فضا سنگین شد. کدخدا که دید مهمان‌ها ناراحت شده‌اند، بلند شد و گفت: – کاظم، دیگه شورشو درآوردی! یه کم به خودت بیا! همه ساکت شدند و کاظم که فهمید زیادی روی کرده، سرش را پایین انداخت و از مجلس بیرون رفت. از آن روز به بعد، هر وقت کسی توی حرف یا کاری زیاده‌روی می‌کرد، مردم با خنده و گاهی هم جدی می‌گفتند: – شورشو درآوردی! @mah_mehr_com👈عضویت
ضرب‌المثل «زنبور بی‌عسل» روزی روزگاری، پیرمردی در دهکده‌ای کوچک کندوی عسل داشت و از زنبورهایش نگهداری می‌کرد. زنبورهای او همیشه مشغول کار بودند، گل‌ها را گرده‌افشانی می‌کردند و عسل شیرین تولید می‌کردند. همه اهالی ده از عسل آن پیرمرد می‌خریدند و از کار و تلاش زنبورها تعریف می‌کردند. اما در همان ده مردی بود که مثل زنبور فقط نیش داشت ولی هیچ فایده‌ای برای دیگران نداشت. همیشه از همه ایراد می‌گرفت، غر می‌زد و به جای کمک، دیگران را آزار می‌داد. روزی یکی از اهالی ده که از دست او خسته شده بود، به او گفت: «تو مثل زنبور بی‌عسل هستی؛ نیش داری اما هیچ شیرینی و فایده‌ای برای کسی نداری!» از آن زمان، هر وقت کسی فقط اذیت کند و سودی نداشته باشد، می‌گویند: «مثل زنبور بی‌عسل است.» @mah_mehr_com👈عضویت
🌳 نَنا کوچولو نَنا دختر کوچولویی بود با موهای فرفری و چشم‌های قهوه‌ای درخشان. هر روز صبح، با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار می‌شد و به پنجره اتاقش نگاه می‌کرد. اما بازم روزها، دلش بی‌قرار می‌شد... احساس می‌کرد شکمش سنگینی می‌کنه، قلبش تندتر می‌زنه، و دلش نمی‌خواد از خونه بره بیرون. اون روز هم از اون روزها بود. هوا کمی گرفته بود و صدای بارون نم‌نم از پنجره شنیده می‌شد. مامان در حال آماده‌ کردن صبحونه بود. نَنا به آرومی گفت: – مامان... دلم یه جور عجیبیه. نمی‌خوام امروز برم مهد... مامان با مهربونی بهش نزدیک شد، دست‌های نَنا رو گرفت و گفت: – عزیزم، احساساتی مثل ترس و دل‌نگرونی، مهم و واقعی‌ان. ولی ما می‌تونیم یاد بگیریم باهاشون حرف بزنیم... مامان یه بازی پیشنهاد کرد به اسم: 🫧 نفس‌های ابری – چشم‌هاتو ببند، تصور کن یه ابر سفید بالای سرت هست. با هر نفس عمیق، اون ابر وارد بدن‌ت می‌شه و مثل جادو، دل‌ت رو سبک می‌کنه... نَنا چشم‌هاشو بست و نفس کشید: – هــــــــووف... فووووف... – حس کردم یه ابر گرم وارد شکمم شد... دل‌م سبک شد! مامان یه چیز کوچولو هم از جیبش درآورد—یک سنگ بنفش با طرح گل کوچک. – اینو بذار توی کیف‌ت. هروقت دل‌ت بی‌قرار شد، لمسش کن. یادت بیفته که احساساتت قابل احترام‌ان، و من همیشه کنارت هستم. نَنا لبخند زد، صبحونه خورد، و آماده رفتن شد. اون روز توی مهد، وقتی نوبت نمایش عروسکی رسید، دلش دوباره قل‌قل کرد. اما سنگ کوچولو رو لمس کرد، نفس ابری کشید، و با صدای آروم گفت: – من می‌تونم. شاید بترسم، ولی قرار نیست ترس همه‌چیز رو متوقف کنه! با لبخند، کنار دوستانش ایستاد و با هم عروسک‌ها رو تکان دادن، و حتی آواز کوچولویی خوندن. شب که مامان براش قصه می‌خوند، نَنا گفت: – امروز چندبار دل‌م لرزید، ولی فهمیدم که ترس‌ها، فقط یه مهمون کوچولو هستن. من می‌تونم باهاشون حرف بزنم، نفس بکشم، و بهشون لبخند بزنم! مامان گفت: – آفرین دختر شجاع من! تو یاد گرفتی قهرمان احساست باشی! 🌈 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @mah_mehr_com 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯ ┄─┅ •••‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌🌸❃ ⃟📕 ⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ❃🌸••• ‌┅─┄
📖 داستان 🎙 معرفی امام حسین علیه السلام و ماجرای کربلا به زبان کودک 👌در زمان‌های قدیم، یه خلیفه‌ای بود اسمش یزید بود (خلیفه یعنی کسی که حکومت میکرد میتونین مثال بزنین مثل رییس جمهور مسئولیت کارهای جامعه داشت) یزید کارهای بدی می‌کرد، به مردم ظلم می‌کرد. توی این زمان، امام سوم ما که اسمشون امام حسین علیه السلام هست زندگی می‌کردن. 💚امام حسین علیه السلام نوه‌ی پیامبر (اگر کودک مفهوم نوه رو نمیدونه توضیح بدید، خودش رو مثال بزنین با مامان بزرگ و بابا بزرگش) بودن. پدرشون حضرت علی علیه السلام و مادرشون حضرت زهرا سلام الله علیها بودند. 😍امام حسین علیه السلام یکی از بهترین آدمای روی زمین بودن، همیشه مردم رو به کارهای خوب دعوت می کردن، بچه‌ها رو دوست داشتن و وقتی میدیدن که یزید داره مردم رو اذیت می‌کنه و به مردم ظلم می‌کنه خیلی ناراحت می‌شدن. 😡یزید با امام حسین علیه السلام دشمن بود، مردم شهر کوفه نامه های زیادی به امام حسین علیه السلام فرستادن و از ایشون خواستن تا برن و بهشون کمک کنن. علیه السلام به خاطر خدا و امر به معروف و نهی از منکر (یعنی دعوت کردن به کارهای خوب و گفتن به اینکه کارهای بد رو انجام ندن) به سمت کوفه حرکت کردن.🌷 💚ایشون همراه یاران شون (دوستای خوبشون) و خانواده شون به سمت کوفه رفتن، نزدیک کوفه، یه جایی بود به نام کربلا، همه اونجا موندن و خیمه (چادر) زدن.⛺️ اما بچه ها... مردم کوفه که انقدر به امام حسین علیه السلام نامه زده بودن تا ایشون برن کمک شون، یزید گولشون زد و رفتن به جنگ با امام ...😩 ✨سپاه (سربازای) دشمن خیلی زیاد بودن و یارای امام حسین (ع) فقط 72 نفر بودن. 💪یاران امام حسین (ع) همه شون آدمهایی خیلی شجاع و قوی بودن و تا آخرین لحظه با دشمن جنگیدن و شهید شدن.🥀 🖤امام مهربون مون هم در روز عاشورا به شهادت رسید و زنان و بچه هایی که از خانواده مونده بودن، دشمن اسیر کرد. @mah_mehr_com👈عضویت