30.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کارتون #سینمایی ابراهیم نبی 🔥
🎥 پارت 3 🍿
@mah_mehr_com
31.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کارتون #سینمایی ابراهیم نبی 🔥
🎥 پارت 4 🍿
@mah_mehr_com
29.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کارتون #سینمایی ابراهیم نبی 🔥
🎥 پارت آخر🍿
@mah_mehr_com
284499715_670762010.mp3
11.67M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟡ماجرای نازل شدن تورات به حضرت موسی
🟣قوم بنی اسرائیل وقتی به بت پرستها رسیدن رو کردن به حضرت موسی و با پر رویی تمام گفتن...😤🤯
#قصه_قهرمان_های_قرآنی
#قصه_حضرت_موسی
#قسمت_نهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
@mah_mehr_com
🔸️طرح رنگ آمیزی غدیری
(کارت آموزه شعر بچه شیعه خوشحال)
#عید_غدیر
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
@mah_mehr_com
42.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کارتون #سینمایی تنها در خانه 🔥
🎥 پارت آخر 🍿
@mah_mehr_com
«با این قصه دیگه فرزندت تو اتاق خودش میخوابه»
یکی بود يكي نبود. خانم و آقای کانگورو با دو پسرشان به نام هاي اسكيبي و اسپيدي در جنگلي زندگي میکردند. پسرهای خانم کانگورو در داخل کیسه اش بودند و با مادرشان به هر طرف مي رفتند و غذا هایی که مادرشان پیدا می کرد را می خوردند. روزها می گذشت و بچه کانگوروها بزرگ و بزرگ تر می شدند، کیسه خانم کانگورو براي هر دوی آنها خيلي تنگ شده بود.
آنها هر روز با هم دعوا می کردند و هر کدام جاي بيشتري مي خواستند. خانم کانگورو به آنها می گفت که دیگر به اندازه کافی بزرگ شدند تا روي پاي خود بایستند اما آنها قبول نمیکردند و می گفتند ما دوست داریم همیشه در کیسه تو باشیم. هرچه بچه کانگوروها بزرگتر می شدند وزنشان هم بیشتر میشد و راه رفتن و پریدن برای خانم کانگورو سخت تر میشد.
روزي از روزها خانم کانگورو دیگر نتوانست راه برود و کمرش به شدت درد گرفت. آقا کانگورو جغد دانا را صدا کرد تا خانم کانگورو را معاینه کند. وقتي جغد دانا دید بچه ها هنوز هم در کیسه مادرشان هستند، تعجب کرد و گفت تا زمانی که اینها در داخل کیسه هستند خانم کانگورو نمي تواند راه برود چون کمرش آسیب دیده و نمیتواند وزن زیاد را تحمل کند.
بچه ها خیلی ناراحت بودند که باعث این اتفاق شدند ولی باز هم از کیسه بیرون نیامدند. یک روز صبح که آقا کانگورو سر کار رفت بچه ها گرسنه شدند و از مادرشان خواستند که به دنبال غذا بروند، اما مادرشان نتوانست از جایش بلند شود. نزدیک عصر بود و از بابا کانگورو هم خبري نبود.
بچه ها که دیگر نمی توانستند گرسنگی را تحمل کنند آرام آرام از کیسه بیرون آمدند و به دنبال غذا رفتند. خانم کانگورو که خوابش برده بود با بوی خوبی که به مشامش رسید از خواب بیدار شد. او چیزی را که مي ديد باور نمی کرد. بچه ها غذای خيلي خوشمزه اي درست کرده بودند. آقا کانگورو هم از راه رسید و مانند خانم کانگورو هم تعجب کرد و هم خوشحال شد. خانم کانگورو که حالا بار سنگینی در کیسه اش نبود از جا بلند شد و چهار تايي شروع به خوردن غذا کردند. بعد از شام بابا کانگورو خبر خوبی را به آنها داد. بابا کانگورو تصمیم داشت حالا که بچه ها بزرگ شدند و از کیسه بیرون آمدند برایشان اتاق مجزایی درست کند و يك تخت دو طبقه قشنگ هم با چوب برایشان بسازد. بچه ها از شنیدن این خبر کلی ذوق کردند. فردای آن روز آقا کانگورو مشغول شد و يك اتاق خواب جداگانه برای کانگوروها ساخت و داخلش تخت دو طبقه زیبایی هم قرار داد. کانگوروها از آن شب به بعد در اتاق خودشان و روی تخت قشنگشان می خوابیدند و خانم کانگورو هم کمر دردش خوب شد و چهار تايي با خوبی و خوشی زندگی می کردند.
#قصهمتنی
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🐎داستان #عید_غدیر به زبان کودکانه🐫🌴
✅ تنها جایی که پیامبر بعد از منبر چند بار فرمودند به من تبریک بگید، در غدیر بود👌
@mah_mehr_com