eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
12هزار ویدیو
384 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
باغ پدر بزرگ.pdf
2.47M
🌼پی دی اف 🌸عنوان:باغ پدر بزرگ 🍃 مترجم: مصیب شیرانی 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @mah_mehr_com
کودکی حکمت داشت لي لی : تمرین تعادل درزندگی سرسره : سخت بالارفتن و راحت پایین آمدن هفت سنگ : تمرین نشانه گرفتن به هدف آلاكلنگ : ديدن بالا و پايين زندگي گل يا پوچ : دقت در انتخاب خاله بازي : آيين مهمانداري آسيا بچرخ : حمايت از همديگر و متحد شدن يادش بخير، اون روزا..... ياد گرفتن زندگي چه ساده بود... @mah_mehr_com
داستان به روباه گفتند شاهدت کیه؟ گفت:دمم در زمان‌های قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا . همه حیوانات جنگل به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می‌کردند و در کمال آرامش همدیگر را می‌دریدند و می‌خوردند. تا ناگهان یک روز روباهی غریبه وارد جنگل شد. سر و وضع روباه و اعتماد به نفسش طوری بود که حیوانات فکر کردند آدم حسابی است. مخصوصا دمش که خیلی کلفت بود و حالت شیک و مجلسی‌ای داشت. برای همین حیوانات فکر کردند از ما بهترون است و احترام خاصی برایش قائل شدند. او هم شروع کرد به سوءاستفاده کردن از احساسات پاک‌شان. هرجا دلش می‌خواست می‌رفت و هر کاری دلش می‌خواست می‌کرد و کسی هم جلودارش نبود. کم‌کم روباه زد توی کار بخور بخور بین‌الجنگلی. می‌رفت از انبار آذوقه سنجاب‌ ها گردو و فندوق برمی‌داشت ولی نخودچی‌ها و کشمش‌ها را دست نمی‌زد. آن‌ها را به کلاغ می‌داد تا به جنگل بغلی ببرد و در ازای آن موش می‌گرفت. از یخچال لانه شغال بی‌اجازه خرگوش برمی‌داشت و به‌وسیله عقاب به ببر جنگل آن طرفی می‌داد و نصف شقه گوسفند می‌گرفت. همین طور روز به روز دامنه داد و ستدش گسترده‌تر می‌شد. شیر به عنوان سلطان جنگل به ستوه آمد و دستور داد روباه دست از این کارش بردارد. ولی روباه پیغام فرستاد که کارهای من مشکلی ندارد و اگر ناراضی هستی می‌توانی از این جنگل بروی. شیر از این پررویی آن روی سگش بالا آمد و وسط جنگل روباه را خفت کرد و با غرش چیزهایی گفت که نمی‌شود منتشر کرد و در ادامه افزود: «تو با چه جراتی این غلط‌ها رو می‌کنی؟» روباه خیلی ریلکس گفت: «چه کاری؟ اصلا سند و مدرک داری؟ من تمام کارهام طبق قانون جنگله»! شیر از این پررویی چهارچنگولی ماند و گفت: «وات؟! از کجا میگی این کارها قانونی هستن؟» روباه با افتخار دمش را بالا داد و گفت: «بیا از دمم بپرس! » شیر از این جواب بی‌ربط دیگر واقعا کم آورد و رفت توی یال خودش و روباه هم با نیشخند راهش را گرفت و رفت و به تجارت بین‌الجنگلی‌اش ادامه داد و آن‌قدر کارش گرفت که یک روز خود شیر را هم داد به لبنیاتی جنگل همسایه و خلاص. از همان زمان این ضرب‌المثل بر سر زبان‌ها افتاد، به همین پررویی و بی‌ربطی! @mah_mehr_com
هدایت شده از امام زمان و من
خانه مهدوی محیطی کوچک از مدینه فاضله مهدوی است. https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه مــــهــــــــــر
چه چیزی در این تصویر اشتباه است؟ ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr
چه چیزی در این تصویر اشتباه است؟ *جواب""دور گردن زن گردبندنیست ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
56.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پهلوانان 💥 این قسمت :جبار 💥 ✨ ✨ گلم فوروارد کن برای دوستان❤️ @mah_mehr_com
💠 ویژه ماه محرم طرح دخترانه و پسرانه💠 🌷 برگه رنگ آمیزی را به تعداد دانش آموزان پرینت گرفته در اختیارشان قرار دهید تا رنگ آمیزی نمایند.🌷 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏 @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💯اگه واقعا امام زمانی هستے روی لینڪ زیر بزن♨️🔛👇 eitaa.com/joinchat/1894776834Cd88d3cf6c9 ⛔️اگر هم نیستے این یڪ فرصته تا امام زمانی بشی و با امام زمان رفیق بشے👇 eitaa.com/joinchat/1894776834Cd88d3cf6c9 ⛔️هـرروز یڪ تا ظهور
🌱 بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ 🔹امام صادق(ع): میل به دنیا، مایۀ غم و اندوه است و بى‏‌میلى و زهد به دنیا، مایۀ آسایش دل و پیکر است. امروز پنجشنبه ۱۲ مرداد ماه ۱۶ محرم ۱۴۴۵ ۳ آگوست ۲۰۲۳ ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جراهای نیلز 🚶‍♀️🚶‍♀️ نیلز پسری حدودا ۱۴ ساله و روستایی از خانواده ای کشاورز است. او دربرابر هم نوعان خود تنبل و بی اعتنا بود. در اوقات فراغتش از اذیّت کردن حیوانات مزرعه شان لذّت می برد. قسمت :سی وپنج ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای‌کیوسان» داستان پسر بچه‌ای ژاپنی است که در معبد زندگی می‌کند. او هر بار با ذکاوت و هوش خود همه را متعجّب می‌کند. قسمت ''چهل وپنج ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـیـایـد باهم پروانـ🦋ـه‍ درست کنیم🥹 ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
چه چیزی در این تصویر غیرطبیعیه؟! ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
...🌹 🔵کارهایی که کودک از باباش یاد می گیره 🔵پدری که مدام سر همسرش داد میزنه بچه اش هم سر مادرش داد میزند❗️ 🔵پدری که از همسرش بابت کارها تشکر می کند فرزندان تربیت می کنه... 🔵پدری که وقتی وارد خونه میشه لبخند میزنه و سلام می کنه؛ بچه هاشم تر تر میشن... 🔵پدری که توی کارهای خونه کمک می کنه؛ بچه هاش میفهمن که کارهای خونه وظیفه همه است نه فقط مادر... 🔵پدری که منظم و تمیزه و همیشه و مسواک میزنه؛ پسر هم پدر الگو برداری میکنه و دقیقاً مثل او میشه... 💚 @mah_mehr_com
‍ 🧬🧪داروساز کوچک🧬🧪 سجاد کاسه را پر از آب کرد و توی سینی گذاشت، چندتا لیوان و پوست نارنگی هم کنارش گذاشت، مادر با چشمان گرد پرسید:«این ها را برای چه می آوری پسرم؟» سجاد در حالی که پوست نارنگی را توی کاسه می ریخت گفت:«دارم آزمایش می کنم، من یک مرد آزمایش کن هستم» مادر لبخند زد و گفت:«فقط مواظب باش آب روی فرش نریزی» سجاد چندبار پوست نارنگی را توی آب فشار داد رنگ آب زرد شد از جا پرید و گفت:«مادر ببین من یک دارو ساختم!» مادر لبخند زد و گفت:«من مطمئنم یک روز داروساز خوبی می شوی عزیزم» سجاد دارویی که ساخته بود توی بطری ریخت و کناری گذاشت. بابا از سرکار برگشت. سجاد دوید، خودش را توی بغل بابا انداخت و گفت:«سلام بابای خوبم برای پا دردت دارو ساختم تا بخوری و زودتر خوب شوی» بابا لبخند زد دستانش را شست سجاد را بغل گرفت و گفت:«سلام پسر مهربانم ممنونم که به فکر من بودی» بعد از شام سجاد بطری را آورد گفت:«بابا لطفا این دارو را بخور تا پایت خوب شود» بابا دستی سر سجاد کشید و گفت:« داروی پادرد را روی پا می مالند دارو را بده تا روی زانویم بمالم» سجاد کمی فکر کرد و گفت:«اما، من داروی خوردنی درست کردم» مادر گفت:«سجادم می دانی دکترها چطوری دارو می سازند؟» سجاد سرش را بالا گرفت و پرسید:«چطوری؟» مادر گفت:«با دستکش و در ظرف های تمیز با موادی که فایده های مختلف دارند» کنار سجاد نشست و ادامه داد:«می خواهی باهم یک داروی خوب برای بابا درست کنیم؟» سجاد با خوشحالی گفت:«بله می خواهم» مادر دست سجاد را گرفت و به آشپزخانه برد، قوری را به دستش داد گفت:«من چندتا گیاه دارویی می دهم توی قوری بریز» سجاد چَشمی گفت و منتظر ماند، مادر کمی چای کوهی، پونه و اویشن به سجاد داد، سجاد از هرکدام مقداری داخل قوری ریخت. با کمک مادر دو لیوان آب اضافه کرد. مادر قوری را روی گاز گذاشت و زیرش را روشن کرد، ده دقیقه بعد داروی گیاهی سجاد آماده بود. 🌸🍂🍃🌸 @mah_mehr_com