eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
4.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
374 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشاره سعید جلیلی به انتصاب رانتی داماد مسعود پزشکیان در صندوق بازنشستگی چه بود؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗳 انتخابات 🔻 من میخوام فضانورد بشم پس باید رای بدم! 🌸 حتی پوریا هم فهمید اهمیت یه دونه رأی شو ✌️ @mah_mehr_com
🌱روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹پیامبر(ص): هر دردی را دارویی است و داروی گناهان، استغفار است امروز پنجشنبه ۱۴ تیر ماه ۲۷ ذی‌الحجه ۱۴۴۵ ۴ ژولای  ۲۰۲۴ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
... فسرده غنچه ی گلها فتاده عقده به دلــ‌ها تــو دست عقده گشایی خــدا کند که بیایــی 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
. سلام خوشگلای من خوبین؟😍😘 صبحتون بخیر باشه 🌺🌸💐 شیرین زبونای خوبم برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمانمون سه تا صلوات بفرستین ببینم😍😊😘 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✅ «چه‌قدر نوازش کلامی بلدی؟!». همه ما انسان های همدل و صبور را دوست داریم. 🍃بسیاری از مادران و پدران می گویند: «ما عاشقانه فرزندمان را دوست داریم اما نمی توانیم خیلی از جملات مثبت و محبت آمیز استفاده کنیم در عوض هر کاری برایش انجام میدهیم». 🍃این فکر، خیلی صحیح نیست چرا که همهٔ ما نیاز به نوازش کلامی داریم، از کسانی که مدام سرزنش می کنند گریزانیم و ترجیح می دهیم با افراد صبور و همدل، صحبت کنیم. 🍃 سعی کنید با استفاده از کلمات و جملات احترام آمیز و مثبت، فرزند خود را نوازش کنید تا او هم نوازشگری را از شما بیاموزد. 🍃 پدران و مادران عزیز، فرزند باید شاهد ردو‌بدل کردن احساسات مثبت و نوازش والدینش نسبت به یکدیگر نیز باشد. @mah_mehr_com
خواص انگور قرمز برای کودکان و نوزادان انگور دارای خواص آنتی اکسیدانی است و برای بدن کودکان مفید است. مصرف انگور تامین کننده ویتامین C در بدن کودک است و باعث تقویت سیستم ایمین بدن کودک می شود. تحقیقات نشان می دهد که مصرف منظم انگور در رژیم غذایی کودکان می‌تواند تا حدی باعث بالارفتن هموگلوبین و سلول‌های قرمز خون شود. مصرف انگور به کودک کمک می کند که غذایش راحت تر هضم شود. توجه داشته باشید که بعد از یک سالگی به کودک خود انگور بدهید. حواستان باشد که کودک دانه های انگور را بجود و قورت ندهد که می تواند موجب خفگی شود. انگور رسیده به کودک دهید چرا که اگر رسیده نباشد می تواند موجب دل درد و مسمومیت شود @mah_mehr_com
30_YareDabestaniMan2_(www.rasekhoon.net).mp3
6.87M
🎧 سرود یار دبستانی من 👌🏻 رای ما با افتخار جلیلی @mah_mehr_com
«قصه دختری که گم شد» ⛔️ برای اینکه حفظ شود لازم است نکاتی را درباره ی گم شدن به طور مرتب به کودکان یادآوری کرد و از این بابت مطمئن شد که آنها در مواقع ضروری به این توصیه ها توجه خواهند کرد. پس حتما این را بارها و بارها برای کودکت بخون⛔️ نسیم ، تولد دوستش دعوت شده بود . از مادرش خواهش کرد تا برای آن روز یک لباس دامنی و پف دار آبی ، برایش تهیه کند . مادر قبول کرد و عصر همان روز با هم به یکی از پاساژهای بزرگ شهر رفتند. پاساژ پر از فروشگاه های لباس و عروسک های زیبا و خوردنی های خوشمزه بود . نسیم هم که عاشق عروسکها بود ، مقابل یک مغازه ی عروسک فروشی ایستاد . او جذب دیدن آنها شده بود . عروسکهای پرنده با بالهای رنگارنگ ، عروسکهای خرسی نرم و تپلو ، عروسکهای پری با لباسهای شکوفه دار. او یک عروسک دید که به شکل نخود فرنگی بود خیلی خنده اش گرفت . به مادرش گفت : مامان اینو نگاه کن چقدر با مز....... نسیم هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کرد مادرش را ندید. بله بچه ها او گم شده بود همین که آمد فریاد به راه بندازد و گریه کند ، یاد حرفهای مادرش افتاد. او میدانست که آدمهای غریبه و بد که برای بچه ها مشکل درست می کنند ، همه جا هستند . پس نباید توجه آنها را جلب می کرد. اولین کاری که مادرش به او یاد داده بود ، این بود که هر وقت از هم جدا شدند ، او همانجا بایستد و جایی نرود . چون مادر حتما به همان جا سر خواهد زد. پس نفس عمیقی کشید و جلوی مغازه ی عروسک فروشی ایستاد . کمی گذشت و از مادر خبری نشد. نسیم میدانست که میتواند از چه کسانی کمک بگیرد . اول پلیس ، دوم مادر و کودک و سوم خانم باردار . همینکه داشت اینطرف و آنطرف را نگاه میکرد متوجه شد یک خانم و آقا با خوشرویی به سمتش می آیند و با هم پچ پچ می کنند. آقا گفت: به به ، چه دختر خانم قشنگ و مهربونی ! گم شدی عمو ؟ خانم وسط حرف مرد پرید ، دستش را به سمت نسیم دراز کرد و گفت : دختر قشنگم ، مادرت طبقه ی پایین منتظرت است . ما را فرستاده تا تو را پیش او ببریم ، یک بچه گربه هم برایت خریده که میخواهد نشانت بدهد . نسیم تا اسم گربه را شنید. چشمانش برق خوشحالی زد ، خندید و خواست دست خانم غریبه را بگیرد که ... با خودش گفت چرا مادرم خودش نیامد ؟ چرا این دو نفر غریبه را فرستاد؟ مادرم که همیشه با نگه داشتن حیوانات مخالف بود ، چه شد که برایم گربه خرید؟ پس مطمئن شد که این دو نفر غریبه ، فکرهای خوبی در سر ندارند. با آرامی و بدون اینکه هل بشود گفت : اشتباه گرفتید ، اولا که من گم نشدم . دوما ، مادرم در همین مغازه بغل در حال خرید کردن است . و بعد با صدای بلند فریاد زد: مامان ! مامان بیا ! بچه ها ! این دو غریبه ، ۲ پا داشتند ، ۲ پای دیگر هم قرض کردند و بدون اینکه به پشت سرشان نگاه کنند ، فرار کردند . نسیم خیلی خنده اش گرفته بود و در دلش به خودش افتخار می کرد که گول این غریبه های بدجنس را نخورده است در همین موقع یک خانم باردار که یک پسر کوچولو همراهش بود را دید که از پله برقی پایین آمدند ، نسیم صدا زد: خانم - خانم . خانم باردار گفت: جانم ، دختر کوچولو : نسیم با صدای آرام ، طوریکه فقط خانم بشنود گفت : خانم من گمشده ام ، لطفا کمکم کنید. مادرم گفته میتونم به خانمهای باردار یا کسانی که کودک دارند اعتماد کنم. خانم لبخندی زد و گفت : شماره ی همراه مادرت را حفظی ؟ نسیم : بله ، حفظ هستم . خانم باردار گوشی اش را از کیفش درآورد و شماره ای که نسیم گفت را گرفت. چند لحظه بعد مادر نسیم جلوی مغازه ی عروسک فروشی در کنار نسیم ایستاده بود و داشت از خانم باردار تشکر می کرد . بعد از رفتن آن خانم و ،کودکش مادر لبخندی زد و گفت: تو خوب از پسش برآمدی ، بہت افتخار می کنم . فقط لطفا در جاهای عمومی دست منو ول نکن . نسیم گفت: چشم مامان ! قول میدم . قول قول . حالا این عروسک نخود فرنگی را ببین چقدر با مزه است آره خیلی بامزه است. طبقه ی بالا یک لباس دامنی و پفی آبی و قشنگ برایت دیدم ، بیا برویم ، بپوش ، ببینم دوستش داری . فقط..... نسیم میان حرف مادر پرید و گفت : قول میدم دستتو محکم بگیرم . پایان... @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗳 انتخابات 🔻 بعدا گردن میگیری... 🌸 چرا بورس و بنزین اینجوری شد یهویی🤦‍♂ تولید از ما نشر با شما @mah_mehr_com
🔸شعر این‌جمعه باحضورخود سنگِ تمام میذاریم به یاد شهدا برای بالندگی کشور 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸به تک‌تکِ شهیدامون 🌱ما احــتـرام مـــیذاریــم 🌸به پای صندوقای رأی 🌱بــا افـــتخـــار مــــی‌آییـم 🌸🍃 🌸با انتخابِ خوبــمـون 🌱آزاد و سر بلـندیـم 🌸راهِ نــفــوذِ دشـمنـان 🌱با رأیِ‌خود می‌بندیم 🌸🍃 🌸ما وارثِ دویست هزار 🌱شـــهیـدِ جــان نــثــاریم 🌸این‌جمعه با حضورِ خود 🌱ســنـگِ تـمـوم‌مـی‌ذاریـــم 🌸🍃 🌸ما بـهتر از ملتِ خود 🌱توو این جهان نداریم 🌸ایشاالله تاوقتِ‌ ظهور 🌱قـــــوی و بـــرقــراریـــم 🌸🍃 🌸پونزده تیرماه‌ که بـیـاد 🌱بــــــا افـــتخـار مـــی‌آیـــیـم 🌸با بـــــرگِ رأیــمـون بــــازم 🌱یـه دسـتـه گـل میکاریم 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر :سلمان آتشی 🌸🌸🌼🌸🌸 @mah_mehr_com
اسباب بازی های رویایی دختر دهه شصت @mah_mehr_com
🐘اصحاب فیل 🌅در زمان های دور در سرزمین یمن مردی بنام ابرهه زندگی می کرد . او حاکمی بی ایمان و ظالم بود . یک روز ابرهه شنید که همه مردم برای عبادت به شهر مکه می روند .🕋 ابرهه خیلی ناراحت شد. او با خود گفت : باید کاری کنم که مردم به مکه نروند و برای زیارت به یمن بیایند .🤔 ابرهه تصمیم گرفت عبادتگاهی بهتر  از کعبه بسازد .🏛 او دستور داد صدها  کارگر و بنّا آماده کار شوند . کارگر ها شب و روز کار کردند . بعد از چند ماه ساختمان بسیار بزرگی با سنگ های زیبای مرمر و مجسمه های دیدنی ساختند . ابرهه به مردم دستور داد آن خانه را زیارت کنند . ولی مردم با ایمان حرف او را گوش نکردند و مثل قبل به زیارت خانه کعبه می رفتند . ابرهه که ناراحت شده بود ، مردم را اذیت و آزار می کرد . بالأخره مردم از کارهای ابرهه خسته شدند و عباتگاه او را آتش زدند .🔥 ابرهه از این کار خشمگین شد و فریاد زد : من به زودی به شهر مکه حمله میکنم و با فیل بزرگ خانه کعبه را از بین می برم . 🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘 لشکر ابرهه به طرف شهر مکه به راه افتاد و شب هنگام به مکه رسید . مردم مکه با شنیدن این خبر به  کوه های اطراف شهر پناه بردند .🏃🏃 ☀️صبح روز بعد ابرهه دستور داد تا فیل بزرگ را بیاورند . اما لشکریان هر چه تلاش کردند ، نتوانستند فیل را به حرکت وادار کنند . فیل به جای آن که به سوی مکه برود ،  بسوی سرزمین یمن شروع به حرکت کرد .ابرهه که از آمدن فیل ناامید شده بود با عصبانیت بر اسبی سوار شد تا لشکر رابسوی مکه حرکت دهد .🐎 در همین وقت تعداد بسیار زیادی پرندة کوچک در  آسمان مکه دید شدند .🕊🕊🕊🕊 هر پرنده چند سنگریزه در نوک و چنگال های خود داشت. پرنده ها به لشکر ابرهه حمله کردند . آنها سنگریزه ها را بر سر ابرهه و سربازانش انداختند . سنگریزه ها با شدت به سر و بدن آنها می خورد و بدنشان را سوراخ و زخمی می کرد . ابرهه و لشکرش بدون اینکه بتوانند وارد شهر مکه شوند با قدرت خداوند بزرگ از بین رفتند و خانه کعبه بر جای ماند.   @mah_mehr_com