🚀 پشتبام-پناهگاه
موقعیت: بئرشوا، ساعت ۱۹.۴۰
صدای آژیر خطر، دیرتر از موشک ها آمد. آسمان شکافته شد و نورهایی داغ و سوزان، به سمت زمین فرود آمدند. مرد، به سمت پناهگاه دوید. باید سرجایش توی پست میماند، اما نه حالا. وقتش نبود. همین نیم ساعت پیش، خبر عملیات دو فلسطینی را در تلآویو شنیده بود. نمیتوانست روی پا بند شود. پدربزرگش را از لهستان به اینجا کشانده بودند، به بهانهی سرزمین شیر و عسل، کشوری امن برای همهی یهودیان. میخواست از گور در بیاوردش و بپرسد کجای این مملکت امن است؟!
باید سریعتر میدوید. حاضر بود تا خود ساحل بدود و توی آب شنا کند، اما دیگر صدای انفجارها را نشنود. با موشک بعدی، خیز برداشت روی زمین.
موقعیت: ایلام، ساعت ۲:۳۳
اول خبرش آمد، بعد صدایش. انگار چهارشنبه سوری آمده بود وسط آبان. نه، توی چهارشنبه سوری که نمیشد خوابید.
باید فردا میرفت سرکار. بعید میدانست این تک و توک صدایی که شنیده جایی را تعطیل کند. مبینا هنوز خواب بود. رعد و برق های دیشب بیدارش کرده بود، این صداها نه.
هوسش شد برود بالا ببیند چه خبر است. همسرش داشت بالای سر مبینا گوشی را چک میکرد و ناخن میجوید. پتوی مسافرتی اش را پیچید دور خودش و بلند شد.
نزدیک در، همسرش سر از گوشی درآورد: کجا؟!
با پوزخند جواب داد: میرم موشک ببینم.
در را باز کرد. نگاهی به پله ها انداخت. حسش نبود، ولی به خاطره اش میارزید. دوتا یکی رفت بالا. هنوز صدا میآمد، تک و توک. کاش چهارشنبه سوری بود.
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
یه سوال.
چندتا از مخاطبای کانال، فانتزی خون هستن؟
چقدر باهاش آشنایی دارین؟
خارجی میخونین یا ایرانی؟
🇵🇸مهنگار″زهرا_جعفری″🇵🇸
🚀 پشتبام-پناهگاه موقعیت: بئرشوا، ساعت ۱۹.۴۰ صدای آژیر خطر، دیرتر از موشک ها آمد. آسمان شکافته شد
نیازمند جوابتونم. میخوام یه سری چیزا بگم که مدتهاست توی ذهنم داره وول وول میخوره
👔برزخی های کراواتی
با فیدیبو زیاد کار دارم. کتابفروشی خوبیست. ارزان است، تقریبا خیلی از کتابها را دارد و دم دست است. کتابخوان ها قدر این سه تا را میدانند، حسابی.
اما چیزی مهم آزارم میدهد. این استارتاپ ها، این پرکاربردهای پر طرفدار، این جذاب های لعنتی؛ این ها برای ایران نیستند. توی ایران نیستند. جز نوروز و یلدا، چیزی از ایران نمیشناسند. این حالم را بد میکند.
نمیگویم ارزشی باشید، میگویم ایرانی باشید. مارا به حمایت از مظلومین میشناسند. ایرانی جماعت ضد ظلم است. ۴۵ هزار نفر را کشتهاند و این اپلیکیشن های وطنی، انگار آمازون و علی بابا هستند. بگو یک خط، در وصف غزه. بگو یک جمله، در معرفی کتاب های سنوار. انگار نه انگار.
حقیقتش را بخواهید، این ها ایرانی نیستند. وطنی های کراواتی هستند، گیر کرده در برزخ سرد بی وطنی....
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
هدایت شده از Z.J
✍برای ارائه
دیوانه کننده است. آبمان نبود، نانمان نبود، دورهمی کتابخوانی مان چه بود. آن هم ۵ صبح! من برای نماز هم میخواهم بلند شوم، آلارم را تنظیم میکنم برای نیم ساعت مانده به طلوع. حالا باید یک ربع قبل از اذان بلند شوم، سرحال بیایم، نت بخرم، ارائهام را چک کنم، به همه خبر بدهم خواب نمانده ام و دارم نمازم را میخوانم، لینک جلسه را پیدا کنم و دعا کنم خراب نباشد.
استرس باز شدن دوربین و پخش صدا و گریهی نی نی هم بماند. هر هفته هم دارم خودم را پای گوشی چهار قسمت میکنم تا ارایهی بعدی برای من باشد. چرا جدا؟! جماعتی سادومازوخیست هستیم عاشق آزردن خویش و بقیه؟! نه جانم. اینقدر تند نرو. فقط تشنه قدر آب میداند. چندسال آزگار است جمعی پایه نداشتهام برای خواندن و گفتن از آثار جهانی. هرسری، باید مینشستم برای دل خودم میخواندم و زمزمه میکردم: جدی به این میگن خوب؟؛ هری بابا!
الان ولی فرق میکند. کسی نیست،کسانی هستند. مینشینند پای حرف های ده من یک غاز من و با حوصله (خواب، بیدار یا نیمه خواب بیدار) نظرم را میشنوند و نقطهای میگذارند. من هم دیوانهی ارائه، حاضرم برای کشیدن جور همهشان. دلم برای حرف زدن لک زده بود، برای شنیده شدن، برای نقد شدن. حالا، باید ساعتم را بگذارم برای دوشنبه، نیم ساعت مانده به پنج، ارائه دارم.
پ.ن: نویسندهی این متن ساعت را اشتباه تنظیم کرد و یکشنبه، ساعت ۴ و چهل دقیقه از خواب بیدار شد.
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
🇵🇸مهنگار″زهرا_جعفری″🇵🇸
✍برای ارائه دیوانه کننده است. آبمان نبود، نانمان نبود، دورهمی کتابخوانی مان چه بود. آن هم ۵ صبح! من
دیشب تا صبح خوابم نبرد. صبح بیدار شدم، همه چیز رو آماده کردم، برای هزارمین بار از خودم پرسیدم چرا آخه ساعت ۵. نشستم پای گوشی، نت خریدم، اومدم وارد لینک بشم دیدم هیچ کس پیام نداده. تقویم رو نگاه کردم، دیدم نوشته یکشنبه🥺🫠😭😂
تموم شد. دو روزه! اصلا دوستش نداشتم. تیکههاش رو میذارم، ولی متعجبم از اینکه یکی کنار امام رضا علیه السلام خونه داشته باشه و انگار نه انگار، توی کتابش یه دونه رضا هم نباشه راه رضای خدا.
نمیدونم چرا بهش میگن نمایانگر جامعهی ایران. من توش ایرانیو ندیدم اصلا!
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
اینهمه تیکه رو باید بذارم، چرا آخه؟!😅😶🌫️
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
📜نخستین قانون
با هر خط، خون در رگهایم میدود. حس میکنم زنده شدهام، آنهم بعد از چندین هفته سر و کله زدن با کتاب های رئال. از داستان های کلاسیک و رئال بدم نمیآید، اما حالا دارد قند فانتزیم میافتد. زندگی، لا به لای صفحات کتاب هایی نهفته است که کمتر کسی به سراغشان میآید. آدم باید دیوانه باشد تا خود را توی دنیاهای جادویی غرق کند، و من دیوانه هستم.
صفحات تیغ شمشیر، پر هستند از جغرافیا های ناشناخته، حیوانات و موجودات تباه، جادوگران خسته و پیر، آدمخواران قانون شکن، وحشی های پر از خشونت و یک زن سیاهپوست سریع و خشن.
سرشار از جنگ، خونریزی، خشونت، قتل و جادو. حالتان را به هم نمیزنم، ولی ما از اینها لذت میبریم. ما دیوانگان ادبیات گمانهزن.
حالا جو آبرکرومبی، کتابی را ساخته و پرداخته در هفت جلد گرانبها. کمترین تعداد صفحاتشان ۶۰۰ صفحه است، و بیشترینش ۹۰۰ صفحه.
خواندن جلد اولش، ۸۰۰ صفحهی زیبا و رویایی، سه روز طول کشید. باید طولش بدهم، نباید این گنجینه زود تمام شود. میدانم و نمیتوانم. زندگی، در صفحه صفحهی نخستین قانون جریان دارد، و دوست ندارم عقب بمانم...
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
خیلی بزرگ!
بچه که بودم، با خودم میگفتم آدمی که خانهاش اینقدر بزرگ است، خودش چقدر بزرگ است؟! با قد کوچکم میخواستم سقف رواق را نگاه کنم، پس می افتادم. هرچقدر با پاهای کوچکم میدویدم به ته حیاطش نمیرسیدم. هر اتاقش چهار پنج تا خانهی ما بود لااقل. سوال بود برایم، چقدر پول دارند که فرش جلوی در هر اتاقشان آویزان میکنند؟ دردشان نمیگیرد با هر بار رفت و آمد میخورد توی سرشان؟ تازه سقفشان هم از طلاست.
هنوز هم همینطوری فکر میکنم. آخر حرم یک مدلی است که اگر زبانم لال گوشیات یک گوشهاش جا ماند، باید بروی یکی دیگر از دم در بخری. یا مثلاً شک در وضو حرام مطلق است، در غیر اینصورت برو یک گوشه تیمم کن و نمازت را بخوان رفیق، بیرون سرد است. در این حد نمیصرفد آن همه راه را برگردی، مخصوصا وسط سوز و سرما. گرما را میشود یک کاریش کرد. حقیقتش مشهد توی گرم ترین حالتش بهار یزد است.
یا اگر بچهات را تازه از پوشک گرفتهای، برو یک بستهی کمکی بخر حتما. وسط رواق تا بخواهی به هم بجنبی و خودت را برسانی به اول سرویس مدنظر، بچه و فرش و همه چیز رفته هوا. دارم این حرف هارا وسط روضهی فاطمیه مینویسم و قباحت دارد، پس میدهم زودتر منتشرش کنند قباحتش بریزد.
وسط سرما آمدهایم حرم. فقط همین موقع سال جا گیرمان میآمد، نشد زودتر بیاییم. همین موقع از سال هم اینقدر شلوغ است، نمیتوانم به بیرون رفتن فکر کنم، خودتان حسابش را بکنید. الان توی تاکسی، راننده با لهجهی مشهدی قشنگش میگوید توی تابستان مسافرها میگویند گرم است، توی زمستان سرد است. امام رضاع اما سرجایش است. مهربان، خوش آب و هوا، بزرگ. خیلی بزرگ...
پ.ن: تشکری باید بکنیم از خدام دم در، همان انتظامات. به خاطر ایکس_ری و اسکن کیف ها. همچنین بابت چادر رنگی آستینداری که میدهند به خانم ها شاید چادرشان را بهتر بتوانند نگهدارند، که خوب نمیتوانند. به هرحال، مرسی از همهتان، دمتان گرم. خوش به حال امام رضاع که همچین خادمانی دارد.
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
سیاه سیاه
یک لیست درست کردهام از کتابهایی که باید بخوانم، نیازی به توضیح نیست که همهشان فانتزی هستند. کتابهایی که از دو سال پیش به این لیست بلند بالا اضافه کردهام، من را به این برداشت مهم رساندهاند: عصر پیروزی آدم خوب ها تمام شده، حالا نوبت آدم بدهاست. ایزدان خوب رفتهاند، شوالیههای سفید مردهاند، و قهرمان ها پوشالیاند.
این نکته ها در تک تک کتابهای جدیدالچاپ موج میزند. ساحران باروت(سه جلدی)، شش کلاغ(دو جلدی)، ماجراهای لاک لامورا(سه جلدی و بیشتر)، نخستین قانون(سه جلد اصلی)، خون خورده، مهزاد( شش جلدی)، تلماسه(سه جلد به بالا) و... . عنصر مشترک همهی این کتابها، دنیایی سیاه، قهرمان هایی تباه و فاسد، و ضد قهرمان هایی متعفن و درب و داغان است. خبری از خوبی نیست، آدم خوب ها به هیچ هم حساب نمیشوند، و صد البته سرنوشت خوبی در انتظار هیچ کس نیست. میدانم ذائقهی امروزم با پنج سال پیش فرق کرده، تغییرش دادهاند. حالا حالم از این همه تاریکی به هم نمیخورد.
یک نگاه به دنیا میاندازم و میبینم دنیا هم انگار همانقدر تاریک است. بیخ گوشمان یک گروه تروریستی آمدهاند روی کار و مدعیان آزادی کراواتی، دارند بال بال میزنند تا با این پیشانی پینه بسته های ریشو دست بدهند و بهشان تبریک بگویند. یک روز داد میزدند میخواهند بروند با طالبان بجنگند، حالا از خوشحالی نمیدانند چطور بپرند بغل طالبان.
قهرمان های پوشالی، رسانه های دروغگو، و حزب های تهوعآور. حالا جمعشان جمع است. دنیای امروز عین رمان هایی که گفتم تاریک و سیاه شده. میگویند نور، دور است. باید امیدوار باشم؟ صدف سیاه است، مروارید درونش نه. دنیا هم همینطور.
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فصل را بیخواب کن،
این نسل را بیتاب کن،
میراث خود پرتاب کن،
آن چوب اسرائیل کُش...
#یحییِ_عزیز...
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
🇵🇸مهنگار″زهرا_جعفری″🇵🇸
این فصل را بیخواب کن، این نسل را بیتاب کن، میراث خود پرتاب کن، آن چوب اسرائیل کُش... #یحییِ_عزیز.
زندگی یا زندهگی؟!
زندگی چیز عجیبیست. خیلی از آدمها برایش دست و پا میزنند. میگویند راز این دست و پا زدن، غریزهی بقاست. تنها یک غریزه که از نیای حیوانیِ داروین، سرایت کرده به نسل بشری. صد البته که بشر از آدم است و داروین جد خودش را مد نظر داشته. بگذریم.
برای زندگی، خیلی ها دست و پا میشکنند. فیلم های فرار از زلزله و تیراندازی و سونامی، شاهد مثالند. اصولا با تماشایشان نچ نچ کنان میگوییم چرا افراد حاضر در فیلم، زن و بچه را ول کرده اند پی امان خدا و دویدهاند سمت نجات. پس بقیه چه؟! خودمان توی آن موقعیت، قطعا سریعتر خواهیم دوید، به سمت نجات.
عزیزی میگفت آنها میدوند سمت زنده ماندن، نه زندگی. آخر زندگیشان لا به لای همان خرابه ها جا میماند. خاطراتشان، کودکیشان، خانوادهشان. آنها بعد از این فقط نفس خواهند کشید، همین. یک زندگی نباتی، یک زندگی بی معنا.
رمانی میخواندم، درمورد فلسطین. اسمش را نمیآورم تا راحت داستانش را لو بدهم. یکی از شخصیت ها، مبارزیست همراه با یاسر عرفات، عضو فتح. وقتی قرارداد اسلو بین فتح و اسرائیل بسته میشود، مجبور میشود زن باردار و فرزندش را ببرد به اردوگاه صبرا و شتیلا. خودش هم فرار میکند مصر یا اردن. آریل شارون، صبرا و شتیلا را محاصره میکند و همه را از دم میکشد، و او همهی این صحنه ها را از تلویزیون میبیند. تا آخر عمر، خود را سرزنش میکند که چرا رفته پی زنده ماندن، نه زندگی.
کسی را میشناسم، برعکس آن مبارز فتح، که زندگی را رها نکرد. او ماند، میان تک تک آثار زندگیاش. نشست روی مبل هموطنش، چوبی را به دست گرفت، آخرین سلاحش را، و با لب های خشکش ذکر گفت و پرتابش کرد. او زنده نماند، اما زندگی میکند، تا ابد.
کسی راهم میشناسم، که زندگی و زندهماندن یک کشور را تاخت زد با اعتماد بیجایش. نشست توی هلیکوپتر و فرار کرد، و حالا معلوم نیست کجاست، کجا قرار است نفس بکشد و زنده بماند، و شاید حسرت بخورد برای زندگی.
قهرمان هارا اینجا میشود شناخت. رهبرهای واقعی را هم. یک رهبر قهرمان، روی مبلی فرسوده مینشیند و با تشنگی، آخرین تیرش را پرت میکند. یک رئیس ترسو، دوستانش را از خود میراند. قهرمان ها، تا ابد زندگی میکنند. ترسوها، فقط زنده میمانند، با حسرت، تا ابد...
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داشتم فیلم های زندان صیدانیا را تماشا میکردم، بعد از اسد. سه طبقه زندان، در سه ضلع متفاوت، جمعا نه طبقه زندان عظیم و امنیتی. زندانیانی با سالیان سال حبس، زندانیانی که توی طبقات پایینتر گیر افتادهاند، و سرنوشتی نامعلوم برای زندانیان روی زمین که فعلا آزادند.
با خودم فکر میکردم اگر آمریکا چنین بلایی بر سرش بیاید، چند زندان امنیتی لو خواهند رفت؟ وقتی گوانتانامو را خارج از مرز هایش میسازد، قطعا هزار برابر خلاق تر است و توی مرز هایش ترسناک تر عمل میکند. یا بریتانیای کبیر با آن همه دبدبه و کبکبه، چندتا سیاهچال زیر قصرهای پادشاهیاش دارد؟! چند زندانی که سالیان سال است آفتاب را ندیدهاند و امیدی به جهان خارج ندارند؟!
دلم برای بشریت میسوزد. برای این گونهی نادر و درحال انقراض. میلیون ها سال موجودات مختلف پیش از ما میزیستند، به زمین احترام میگذاشتند، به آسمان، و به خودشان. چند هزارسال تمدن بشریت نه، دویست سال تمدن مدرن دارد چه بر سر ما و جهانمان میآورد؟!
چرا اینقدر با خودمان بیرحمیم؟! چند سال زندگی برایمان کافیست که چنین رنجی را به خودمان و دیگران تحمیل میکنیم؟ این همه قتل و ناامنی و شکنجه، برای رسیدن به چیست؟! میگویند تنها ۵۰ سال دیگر زمین قابل استفاده خواهد بود. بگویید صدسال. چندسال از این صدسال را یک حاکم به چشم خواهد دید، که اینطور ملتش را به زندان های عمیق میاندازد؟ آن تروریست ها، چقدر زندگی میکنند که اینقدر زندگی میگیرند؟! ما، عجیب ترین گونهی جاندار روی زمینیم. ما همنوع آزارهای همنوعخوار و ویرانگر. دارم به زمین مینگرم. ما به خودمان رحم نمیکنیم، چگونه زمین را نجات دهیم؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک قاعدهی ترسناک توی جهان امروز وجود داره،
یه دیکتاتور بد، خیلی بهتر از یه تروریست خوبه. اینو به زودی به صورت فول اچ دی توی سوریه خواهید دید...
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar