eitaa logo
🇵🇸مه‌نگار″زهرا_جعفری″🇵🇸
99 دنبال‌کننده
324 عکس
79 ویدیو
10 فایل
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ #free_palestine #صنما #زهرا_جعفری_نعیمی من اینجام🤞: @Zjafari690 آدرس من توی به خوان: https://behkhaan.ir/profile/Sanama
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله رفیق کسی‌ست که نه تنها از موفقیت دوستش خوشحال شود، بل سعی کند پله باشد برایش! در محفل منادی ما سعی می‌کنیم برای هم رفیق باشیم از نوع فابش. از موفقیت هم‌دیگر شاد می‌شویم، با هم در آسمان‌ها پرواز می‌کنیم و دست‌گیر همیم. حالا خدا برایمان بساط شادی چیده... زهرا خانم جعفری، نویسنده و مادر جوان محفل، در همایش بین‌المللی دشمن شناسی، در بخش داستان کوتاه، رتبه آورده. این همایش که به یاد استاد فقید، محمد حسین فرج‌نژاد، با محوریت جنگ خیبر برگزار شده. فراخوان داستان کوتاه با موضوع جنگ خیبر و دشمن شناسی داده بوده و حالا داستان شبنا؛ بازآفرینی جنگ خیبر از زاویه دید چوپان یهودی، یک داستان نوجوانه که جزو پنج نوشته برتر و قابل تقدیر انتخاب شده و چی از این بهتر؟ ما شادیم از این اتفاق مبارک و مطمئنیم تازه اول راه موفقیت های دوستمان خواهد بود. 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
به نام او در من زنی‌است خانه‌دار. او صبح ساعت ۶ صبح بیدار نمی‌شود. وقتی که حسابی سیر خواب شده، حدوداً ساعت ۸:۳۰ و ۹ بدون آنکه استرس داشته‌باشد، جلسه امروز چه شد؟ محکوم فلان پرونده جلب شده یا نه؟ فلان زندانی مبادا مدت بیشتری در زندان مانده‌باشد، از خواب بیدار می‌شود. او روتختی را چون عجله دارد، همین‌طور رها نمی‌کند تا بعدا از خجالتش در بیاید، همان اول با خیالِ راحت مرتبش می‌کند. موهایش را ژولیده فوراً با یک کلیپس مهار نمی‌کند و مقنعه‌ای را برای پنهان کردنش به‌سر کند. باحوصله شانه می‌زند. با گیره‌ای گل‌گلی و صورتی‌رنگ تزئینش می‌کند. روتین پوستی‌اش را که این‌روزها در اینستاگرام خیلی مد شده و هرکس نداشته‌باشد، از دایره‌ی باکلاسی خارج است را انجام می‌دهد. البته که او هول هولی ضد آفتابی را برای فرار از سوختگی و تنها برای رفع تکلیف به صورتش نمی‌زند. می‌رود سراغ آشپزخانه‌ای که شبِ قبل نه بر اثر خستگی و عجله که باحوصله تمیز کرده. کتری آب را برای درست‌کردنِ چای خوش عطر و بویی از همان‌هایی که با بوی هل و دارچینش مست می‌شوی، روشن می‌کند. در آشپزخانه‌اش خبری از چای‌ساز نیست، چون عجله‌ای برای رفتن ندارد. با حوصله تک‌تک وسایلِ صبحانه را در ظرف‌های یک‌دستْ سفیدِ صبحانه‌خوری آماده می‌کند. زنِ خانه‌دار درون من، اینجا برای رفتن عجله ندارد. مجبور نیست لقمه‌ی نان و پنیر را خشکْ‌خشک، بدون چای و از ترس فرار از گرسنگی خالی‌خالی پایین بفرستد، تا مثلِ مسابقات قهرمانی دو میدانی، که چند ثانیه هم برایش حکمِ طلا دارد، خودش را به دستگاهِ انگشت‌زنی برساند. پس با خیالِ راحت چای را که سرِ حوصله خوب دم‌کشیده، در لیوان‌های کمر باریک می‌ریزد. همان‌هایی که همیشه آن‌قدر عجله داشته و از ترسِ شکسته‌شدنش در کنجِ کابینت‌ها خاک می‌خوردند. پسرها را برای صبحانه‌خوردن با آرامش بیدار می‌کند. چه‌خوب که دیگر خبری از تلفن‌های مداوم آنها نیست، که هر چند دقیقه یک‌بار بگویند: _ صبحانه چی بخوریم؟ _ کلید مایکروفر را چند بار بزنیم تا نون گرم بشه؟ _ چایی نداریم. میشه بریم خونه‌ی عزیز صبحانه بخوریم؟ _ماااامااان، علی ظرف من رو برداشت. _مااامااان، مهدیار لیوان از دستش افتاد. _مااامااان…. و من بینِ شلوغی ارباب‌رجوع، مرتباً مجبور نیستم دنبالِ وقت خالی باشم تا از احوالشان خبری بگیرم. غذای‌ش دیگر کم‌نمک و بی‌‌ادویه و نیم‌پز نیست. سرِ فرصت، نمکش را اندازه گرفته، داخلِ قابلمه، نه زودپز! آرام‌آرام قل زده و کاملا پخته‌است . ظهر خسته نیست، چون مادری که فرزندش در زندان مانده، نفرین‌هایش را روانه نکرده، مردی که با سرقت خرج اعتیادش را داده، حالا نداری‌هایش را برایش ردیف نکرده، متهمِ یقه‌سفیدی از دور و نزدیک سفارش نشده تا اعصابش را بهم بریزد. دخترکی دوری از پدر، قطره اشکی نشده از چشمانش نباریده‌است. تلفن‌های مداوم بانک قسط‌های عقب مانده‌اش را یادآوری نکرده، مدرسه‌ی‌بچه معطل چک شهریه نشده و … . زنِ خانه‌دار درون من، آرام‌تر از روزِ قبل، بی‌دغدغه‌تر از همیشه میزِ ناهار را باحوصله با مختصر آموزشی که همین، امروز صبح، با چرخیدن در اینستاگرام یادگرفته‌، برای اهلِ منزل آماده می‌کند. سبزی و ترشی که تازه‌تازه از بازارِ روز خریده، رنگ و لعابی به میزش می‌دهند. عصرهنگام هنوز ظرف‌ها را نشسته به فکر ناهارِ فردا نیست. چون می‌داند، فرداصبح حسابی وقت برای غذا پختن دارد. با فکر آزاد شام شبش را آماده می‌کند. خیره به بخارِ قهوه‌ی کنار کیکش، نوبتِ آرایشگاه را بدون فکر کردن به هزینه‌های زیادش، برای هر روز یک‌رنگ‌شدن هماهنگ می‌کند. برنامه‌ریزی مرتبی برای باشگاه می‌کند. زنِ خانه‌دار درون من، با فراغ بال زندگی می‌کند و زنانگی‌اش را پشت نقابِ مردانه، پنهان نکرده‌است. @az_ghaza93
این خوشگل خانمی که پیامش رو گذاشتم، یکی از فمنیست.ترین دخترایی هست که میشناسم. مستقل‌ترین و قوی‌ترین شکلِ زندگی رو داره. همیشه غبطه میخوردم به آزادی‌هاش، به کاراش، به حرفاش. امروز روز عجیبیه برای من... حس میکنم کل عمرمون بهمون دروغ گفتن. یه خانم برای زندگیش حساب بانکی و کار و جاست فرند نمی‌خواد؛ آرامش و تکیه‌گاه و امنیت میخواد. یه زن هرچقدر هم مستقل باشه، آخرش دوست داره با بچش وقت بگذرونه. چرا داریم خودمون رو از حق طبیعیمون محروم میکنیم؟!...
امشب بارش حق رو داریم😶‍🌫
🖤 من اربعین را دوست ندارم. هیچ کانال اربعینی را دنبال نمی‌کنم. هیچ خبری از مشایه نمیگیرم. هیچ وقت در این ایام دور و بر تلویزیون نمی‌پلکم. وقتی همه کیف هایشان را جمع میکنن، مثل نوجوانی‌هایم نمی‌نشینم به نگاه کردن و غصه خوردن. وقتی دارند دنبال پلیس به‌علاوه‌ی ده میگردند تا پاسپورت بگیرند، بیخیال نگاهشان میکنم. وقتی میخواهند خداحافظی کنند، به یک التماس دعای ساده اکتفا میکنم و چیز دیگری نمی‌گویم. هرجا حرفش میشود، میزنم کانال بعد. نمیخواهم از اربعین بشنوم. مگر آدم چقدر می‌تواند حسرت بخورد؟! چند سال؟! چقدر؟! خسته شدم از گریه کردن و نرسیدن. دیگر مطمئن شدم قسمت نیست طعمش را بچشم.اربعین میوه‌ای بهشتیست که خدا برای بعضیا ده‌تا ده‌تا کنار می‌گذارد و به من هسته‌اش هم نمی‌رسد. مهمانی بزرگیست اما انگار هیچ وقت من‌را قرار نیست دعوتت کنند، برای من مناسب نیست. عین مهمانی‌های تولد بچه‌های کلاس. خبرش را فردا می‌شنیدم و از خودم می‌پرسیدم مگر من چه مشکلی داشتم؟ یعنی حتی یک نفر هم دلش نمی‌خواست من آنجا باشم؟! هرسال همین وضع است. هیچ وقت حتی نزدیک به رفتن هم نبودم. همیشه شاخه‌ی این درخت بالاتر از دستم بود. هرچقدر می‌نشستم پای کوله‌ی بابا و گریه میکردم، کسی دلش به حالم نمی‌سوخت. یادم هست سالی بود که از اول اربعین تا آخرش، سه بار غش کردم. آنقدر جلوی بابا گریه کردم که چشمه‌ی اشکم مثل کف دست، خشک و صاف شد. فایده‌ای نداشت که نداشت. میگویند حتما توسل نکردی، دلت پاک نیست، چه‌ می‌دانم قسمتت نیست بروی. میگویم: نه! به این چیزها نیست. آقا دوست ندارد صدای من را بشنود... بغض گلویم را فشار می‌دهد و میگویم: پس چرا بقیه‌ی وقت ها صدایم را می‌شنود؟! من حالا از اربعین فراری‌ام. عکس هایش را نمی‌بینم، صدایش را نمی‌شنوم، حتی توی این ایام مداحی هم گوش نمی‌دهم. دلی نمانده که بسوزد، همه‌اش سالهای پیش آب شده و از چشم هایم ریخته. بغضی به جایش مانده که دارد خفه‌ام می‌کند... اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من یک زنم، آزادی‌ام را دوست دارم...❤️ اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
جهان رو دین‌مدارترین انسان هایی که بعید می‌دونم فکرش رو هم بتونین بکنین، دارن اداره میکنن. نگذارین دروغی به نام محو دین، شما رو گول بزنه. یهودیان و صهیونیست ها، دین‌دارتر از هر مسلمان و مسیحی‌ای هستن. همینها میگن شما نباید به دین گرایش پیدا کنین. چون انسان بدون دین رو راحت تر میشه برده کرد. انسان بدون دین، بید در دست باده. موجودیه که تکلیفش با خودش مشخص نیست. هر بار به یه چیز گرایش داره. یه بار کره مذاهب شرقی رو امتحان میکنه، یه بار می‌ره سمت آثار فلاسفه‌ی رنسانسی، یه بار هیپی میشه. چون تکلیفش با خودش مشخص نیست. و مدیونید اگر فکر کنید مذهبی‌ترین موجودات حاکم بر جهان، اینو نمی‌خوان. شما باید برده باشید، و یه برده‌ی بی فکر و اعتقاد، خیلی خیلی مطیع تر از یه برده‌ی دین‌داره! اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
سلام علیکم. خواستم با این مقدمه، نبودن این چند روزه رو از دلتون در بیارم. یه مدتی از نت دورم، به دلایلی (من جمله پروژه‌ی کذایی). عذر میخوام اگه نیستم و کم می‌نویسم. ممنون میشم اگه پوزشم رو بپذیرین، کانال رو بذارین گوشه‌ی بایگانی و بمونین دیگه، مرسی😅❤️ اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
🔮نه به تصویر! یه زمانی برای آشپزی،سرآشپز پاپیون داشتم. از یه جایی به بعد افسرده شدم و پاکش کردم. چرا؟! چون خودم رو میکشتم هم نمیتونستم مثل افراد مطرح اونجا غذا بپزم. کم کم همه‌ی کارم شده بود دیدن غذاهاشون و حسرت خوردن. اینکه چرا ته‌دیگ من رنگی پنگی نیست، چرا میزم سادست، چرا گوشیم کیفیت نداره. تا اینکه یه بار یه چیزی دیدم. یکی از بلاگرای پاپیون گفته بود ته دیگ رو فقط درست کردم برای عکاسی، نشد بخوریمش چون رنگ بهش زده بودم. یا فلان غذای دیگم رو هم با رنگ غیرخوراکی درست کردم که جذاب تر بشه و... بعدا هم گفت برای یه مسابقه‌ی عکاسی غذا، یه قیراط الماس از یکی از کشورها بهش دادن. یعنی طرف تخصصش کار غذا بود. اینجا بود که فهمیدم منطقی نیست من با این بنی‌بشر ها رقابت کنم و سرآشپز پاپیون رو حذفش کردم. اعتقاد دارم تصویر آدم رو سطحی و خرفت می‌کنه. هرچقدر شما بیشتر تصویری باشین، بیشتر آسیب میبینین. اینستا آدما رو خرفت و تنبل کرده، ناامیدی رو افزایش داده و کسانی رو به پول مفت رسونده که لیاقتش رو نداشتن. بهترین کار، تحریم این اپ مسخرست. زندگی خودتون رو با این عکسای دروغین تباه نکنین. اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
ترسناک ترین پیام دنیا وجود ندار.... پ.ن: پیامی که امروز دریافت کردم و تا الان نمی‌دونم چی باید جواب بدم و امیدوارم فرستنده‌ی پیام اینو ببینن و بدونن دارم خودمو میکشم🤦‍♀ نمیشه به خدا😭😂
منو توی ربیع عروسی دعوت نکنید، خودم میام عروستون میکنم. آفرین 😂 ربیع هم مبارک باشه😅😁❤️ اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این تفکر بعضی پایتخت نشیناست. بعضیا پرسیدن چرا پاشدی اومدی یزد از تهران، اینم یکی از دلایلش. یکی نمیگه بهش که داداش تو خودت رفتی شمال رو به گند کشیدی، زندگی برای شمالیای بیچاره نذاشتی، فرهنگ و طبیعت و زندگیشون رو خراب کردی. اونوقت فیلم میگیری، شاکی هستی که چرا رسیدگی نمیشه؟! یه بخش بزرگی از تهرانی ها اینطورین. فکر میکنن دنیا فقط پایتخته و شمال. تازه مسخرت هم میکنن که از یه شهر دیگه اومدی، میگن با لهجه حرف نزن نمی‌فهمیم، یا مثلا تعجب نکردی اینقدر اینجا امکانات داره، و از اینجور حرفا. درحالی که به ضرس قاطع میگم، یزد هم تمیز تره، هم خوشگل‌تر، هم امکانات خیلی خوبی داره. اینو وقتی تهران بودم به روشون هم می‌آوردم، تا بفهمن فقط خودشون نیستن که آدمن. میدونین این وسط، چی بیشتر اذیتم میکرد؟! یزدی‌ها و اهالی شهرهای دیگه ای که خودشون رو به این غرور تهرانی ها می‌باختن و سعی میکردن بهشون شبیه بشن. نه عزیزجان، این روش درست نیست. اینا بی‌هویت ترین افراد ایران هستن. یه کمی باهاشون بحث کنین، قشنگ خودشون رو می‌بازن و میفهمن نباید الکی پز بی‌خود بدن. همین دیگه، خواستم درد و دل کنم😅 اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
🇵🇸مه‌نگار″زهرا_جعفری″🇵🇸
این تفکر بعضی پایتخت نشیناست. بعضیا پرسیدن چرا پاشدی اومدی یزد از تهران، اینم یکی از دلایلش. یکی نم
پ.ن: تذکر دادن بابت قضاوت درمورد همه‌ی تهرانی ها، منم گفتم بعضی ها، نه همشون. خواستم تاکید کنم، بعضیا که از قضا زیاد هم هستن 🤦‍♀😶‍🌫
تا به حال شده برای یه چیزی پیش پیش ذوق داشته باشین، بعد خراب شه؟! بگین بهم. @Zjafari690 پ.ن: می‌خوام بیشتر پیام بذارم ولی پروژه گوشیم رو تسخیر کرده😶‍🌫
چند نکته ی نویسندگی: ۱. شروع یه رمان، شناسنامه‌ی نویسنده‌ی رمانه. باید اونقدر شروع خوب باشه که به اصطلاح خواننده قلاب بشه به مطلب. ۲‌. مشخصات کاراکتر رمان و داستان رو نباید واضح بگین، اون هم اول داستان. ۳. وقتی سواد نوشتن نداریم، اسم خودمون رو نذاریم نویسنده. ۴. از کسی که سواد نوشتن نداره، مطلب نخونیم. بابت عمرمون مسئولیم. اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
🇵🇸مه‌نگار″زهرا_جعفری″🇵🇸
چند نکته ی نویسندگی: ۱. شروع یه رمان، شناسنامه‌ی نویسنده‌ی رمانه. باید اونقدر شروع خوب باشه که به اص
این جناب حاج آقا، رمان‌هاشون اشکالات زیاد داره. من جمله مسائل امنیتی و.... به هیچ جا هم وصل نیستن، پس الکی دلتون رو صابون نزنید بابت اطلاعات بعضاً دروغشون. از مبتدیات نویسندگی هم مطلع نیستن. تنها دلیل شهرتشون، حواشی و مسائل خاص +۱۸ داخل رمان هاشونه.
🚀یک حمله‌ی پر‌ماجرا! این یک سناریوی علمی تخیلی نیست. حزب‌الله لبنان محموله‌ای از پیجر‌های جدید را از کمپانی موتورولا خریداری می‌کند. کانال های فروش، می‌توانند اطلاعات مهمی را انتقال دهند. اسرائیل، با هک پیجرها، باعث انفجار باتری لیتیومی آنها می‌شود. ۱۲۰۰ نفر از اعضای حزب‌الله، که بعید نیست امنیتی هم باشند، مجروح میشوند. بعید نیست در بیمارستان ها هم کسانی باشند برای شناسایی و ترور. نتیجه‌گیری کاملا نامربوط: آمریکا برادر ماست، اسرائیل هم برادر برادر ما...
بعد از حدود یکی دو سال تحریم طاقچه، چند روزی هست به خاطر یکی دوتا کتاب، عهدم رو شکستم😶‍🌫 ناراحتم و چاره‌ای ندارم. وقتی پلتفرم‌های اصلیمون دست یه مشت ... هست، امثال من دیگه خط قرمزاشونم باید زیر پا بذارن به خاطر نیازهاشون. دست مریزاد به دوستان انقلابی، که کل وظایفشون خلاصه شده توی کانال زدن و ارشاد کردن. ایول!🫥
‌ ‌ 🏴 انا لله و انا الیه راجعون 🏴 ‌
سلام‌علیکم به دوستانی که موندن، ممنونم ازتون بابت صبرتون. دست پر اومدم که دوباره برم توی غیبت کبری!🙏