eitaa logo
ماهڪ☁️🌚
3.2هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
6.6هزار ویدیو
139 فایل
﷽ تبلیغاتمون 🤍 https://eitaa.com/T_Mahak حرفامون 🌱 https://eitaa.com/mahakkkkmaannn گروه دخترانه ماهک 🌙 https://eitaa.com/joinchat/1885996099Cdbc403c584 مدیر ☕️ @Mobina_87b | @H0_art کپی؟فقد‌استفاده‌شخصی 💚 ماهڪ؟ معشوقک‌ زیباروی 😌💖 شروعمون ۱۴۰۰/۱۰/۲۷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماهڪ☁️🌚
#آقای_جلف_من قسمت 2☁️🙂 همه عجیب قریب بودن ... باسوت یه پسر زهرم ترکید ... پسر _ واو حمید حاج خانوم
قسمت 3🪐❄️ مثل آسمون ... ابروهای قهوه ای رنگ و برنداشته ... موهامم بلند و قهوه ای بود ... لبای قلوه ای و بینی قلمی و عملی خدادای ... خداروشکر که قیافه درست حسابی داشتم ... ! من _ همه بهم میگن باورود استاد همه دهنا رو بستن ... ای جـــــون استاد و ! چه جوونم هست ماشاال ... شاید 27 یا28 داشته باشه ولی مردشورشو ببرن اخلاق معلومه نداشت ... یه لحظه استپ ... ! خب من محدثه جعفری هستم 18 سال و رشته حسابداری ... درخانواده ای کاملا مذهبی بزرگ شدم و دارای یک خواهر بزرگ تر و یک برادر کوچک تر) خب تا همین جا بسه بریم برسیم به استاد جیگرمون ... استغفرالله خدایا توبه ! استاد داشت اسامی و میخوند استاد _ محدثه جعفری ... دستمو تاآخر بردم بالا ... یه لحظه یاد دبیرستان افتادم آخه خیلی مسخره بازی درمیاوردم کلاس رفت روهوا ... ای مرض به چی میخندید ؟ استاد که خندش گرفته بود ... بدبخت نمیخواست بخنده داشت از تو پاره میشد ... الهی ... لبم و گاز گرفتم و آروم گفتم : من _ حاضر ! هانیه بهم زد و گفت : هانیه _ خیلی باحالی نیشم شل شد ... استاد _ هانیه میرزایی ... هانیه _ حاضر استاد _ ماهان نقیبی صدای یه پسر آشنا بلند شد : حاضر نگاش کردم ... عــــــــه اینکه اون پسر پشمکس ... اه نکنه هم کلاسی هستیم ؟ ایشششش ادامه دارد
قسمت 4🍓🤍 استاد دفتر و گذاشت رومیزشو یه نگاه به بچه های کلاس انداخت استاد _ خب اول اینکه ورود ترم یکی هارو تبریک میگم ... من زرین هستم ... امیدورام سال خوبی رو کنار هم داشته باشیم ... ودواینکه به بچه هایی که دارن فوق لیسانس میگیرن بگم اینکه امسال خیلی بخونید تا به امیدخدا باموفقیت مدرکتونو بگیرید من _ آمـــــــــــــین دوباره کلاس رفت روهوا ... اه دهنت و ببند دیگه محدثه ... هی زرم و میزدم وسرخ و سفید میشدم آب شدم رفت ... هانیه بغل دستم داشت میز و گاز میزد ... خودم میدونستم دلقکم ولی نه تااین حد آبروریزی شه با اخطار استاد همه دردهناشونو بستن ... قشنگ به درس دادنش گوش می دادم و هرچی که میگفت تودفترچم یادداشت می کردم ... هانیه هم هی باهر حرکتم زرت و زرت می زد زیرخنده ! بالخره بعد دوساعت کلاس تموم شد ... خدایی قشنگ درس میداد ... باهانیه خارج شدیم که پسر پشمکه از قصد بهم تنه زد و بایه نیشخند رفت بیرون ... بیشور بی حیا ... سریع جایی که بهم تنه زد و تکوندم و زیرلب بهش فش دادم هانیه _ اوه حاال انگار چیشده ؟ من _ هانیه شاید برای کسی چیزی نباشه ولی برای من که از بچگی نذاشتم دست یه نامحرم بهم بخوره سخته لبخندی زد و گفت : هانیه _ درکت میکنم خوشگله به سمت بوفه رفتیم و نشیندیم ... بین اون همه ادم من و هانیه بدبخت دختر بودیم ... خیلی معذب بودم ... چادرم و سفت چسبیده بودم ... قهومو خوردم و زودی بلند شدم ... صدای گوشیم بلند شد که الحمدالله صدای توپی هم روش بود ... همه باتعجب نگام کردن ... شرمگین جواب دادم من _ جانم بابا ؟ بابا _ جونت سلامت بابا جان ... دخترم ساعت چند تعطیل میشی ؟ تعطیل میشی چیه اخه پدر مــــــــــــــن ؟ من _ ساعت 5 بابایی بابا _ خیلی خوب میام دنبالت ... خدافظ دخترم من _ خدافظ بابایی قطع کردم و باهانیه به سمت سالن رفتیم ... بابام مهندس بود و الحمدالله وضع مالی خوبی داشتیم الانم بابام بایکی شریک شده وخونمون و کوبیدن و دارن یه ویلایی دوطبقه ای میسازن ... ماهم اومدیم یه خونه دیگه ... تا ساخت اونجا تموم شه ... که فکر کنم به زودی تموم شه ... قراره یکی ازطبقه ها برای شریک بابام بشه و توش زندگی کنن ... باورود استاد رشته افکارم پاره شد ... یه خانوم بود و بهش میخورد 35 یا 40 داشته باشه چهرش خیلی مهربون بود استاد _ خیلی خوش اومدید من ملکی هستم ... بچه های ترم بالایی من و میشناسن اون پسرپشمکه بالحن بامزه ای گفت : ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
︙ایده دیزاین ناخن🪄
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفند خط چشم به راحتی با دست😍🙃
برنامه ریزی درسی🤓😎 تعیین اهدافت🌿🤍 زمان بندی مشخصی داشته باش 🍃💚 فضای مطالعه مناسبی داشتت باش❤🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پَناه‌بُردِه‌اَم‌بِه‌جَهانِِ‌کِتابهاشَهرى‌بِدونِ‌خَشم وَهَياهوكُنجي‌پُرازسُكُوت،پُراَزسَبزىِ‌خيال 🙇🏻‍♀🪴🍃💛